eitaa logo
روایتگری شهدا
23هزار دنبال‌کننده
11.3هزار عکس
5.1هزار ویدیو
72 فایل
🔰 #مقام_معظم_رهبری: 🌷 #شهدا را برجسته کنید،سیمای #منوّر اینها را درست در مقابل چشم جوانها نگه دارید. 🛑لطفا برای نشر مطالب با #مدیر_کانال هماهنگ باشید.🛑 📥مدیر کانال(شاکری کرمانی،راوی موسسه روایت شهدا،قم) 📤 @majnon313
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📚کتاب 💢خاطرات 🍂قسمت سیزدهم 📝کیف چمدانی♡ 🌷آخر فصل تابستان بود و تاکستان ما بر خلاف هر سال محصول چندانی نداشت. باید قناعت بیشتری به خرج میدادیم تا مخارج خدمه را به راحتی تأمین کنیم. 🔸️فصل پاییز زمان بازگشایی مدارس از راه رسید به دبستان روستا رفتم و محمد و رسول را ثبت نام کردم. آن زمان خبری از لباس فرم برای مدارس نبود به سراغ صندوقچه چوبی مهمان خانه رفتم و لباسهای عید بچه ها را از بغچه در آوردم تا برای اول مهرماه آماده باشند. 🌷صبح فردا بچه ها را از زیر «قرآن» رد کردم و به دبستان فرستادم محمد آرام و تودار بود ولی رسول هر آن چه در  دبستان دیده بود برایم تعریف کرد و گفت مادر... به جز من و محمد و جواد در دبستان ما همه پدر دارند. 🔸️ به ناچار صحبت را عوض کردم و به کارم مشغول شدم. روز بعد تانکر نفت سهمیه سوخت اهالی را به روستا آورد به سرعت گالن های خالی را برداشتم و در صف ایستادم گرم صحبت با زنان روستا بودم که صدایی نظرها را به خود جلب کرد. 🌷دست فروشی کیف های رنگانگی را با طناب به دوش کشیده بود و فریاد می زد: خانه دار! بچه دار! بشتابید، کیف مدرسه آورده ام. سپس زیر درخت توت روی پارچه ای بساطش را پهن کرد. به منزل آمدم ساک دستی ام را با پس اندازم برداشتم و با عجله سراغ دست فروش رفتم. کیف ها را قیمت گرفتم متأسفانه پولم برای خرید دو کیف کافی نبود. 🔸️ در میان کیف ها چشمم به کیف چرمی چمدان شکلی افتاد که بسیار خاص بود در واقع آن روز باید شش سهميه نفت می گرفتم، بر سر دو راهی مانده بودم، خرید کیف یا پس دادن یک گالن نفت. 🌷سرانجام تصمیمم را گرفتم پنج گالن نفت را با همان کیف چرمی زرد مایل به نارنجی خریدم. احساس خوبی داشتم. شب که شد کیف را برای بچه ها رونمایی کردم و گفتم چون محمد بزرگ تر است. کیف چرمی را بردارد و رسول هم با کیف محمد به دبستان برود محمد بی ذوق تشکر کرد و به خوردن شام ادامه داد ولی رسول از شوق بالا و پایین می پرید. 🔸️صبح فردا وقتی از شیر دوشی گوسفندان آمدم بچه ها رفته بودند. با تعجب کیف جدید را روی تاقچه دیدم ظهر که برگشتند. پرسیدم محمد امروز کیفت را فراموش کردی با خودت ببری؟ لبخندی زد و گفت: از عمد نبردم 🌷 با کنجکاوی به دنبالش رفتم و گفتم از سلیقه ام خوشت نیامد. محمد در حالی که جورابهایش را در می آورد پاسخ داد: خیلی هم زیباست، ولی مادر اجازه بده از فردا با همین کیف قدیمی به مدرسه بروم، رسول تازه کلاس اول رفته ؛ كيف هم ندارد، وسایلش گم میشود گمان کنم خیلی خوشحال شود همین که به یادم بودی کافیست. 🔸️ از تعجب خشکم زده بود مثل آدم بزرگها حرف میزد اصرارهایم فایده نداشت سرانجام هم کیف را به برادرش هدیه داد و از خواسته خود گذشت... ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷🕊🍃 یه جوری نگاه میکنه انگار میخواد بگه "بچه مسلمون شهید میده ولی باخت نمیده"✌️ 🕊 ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
💌 🌹شهـــید سید سجاد خلیلی: خواهرم، همه دعواها سر حجاب توست، ما یکی تو را میخواهیم و آنها برهنگی تو را، ما آزادی تو را می‌خواهیم از بند هوسها و آنها برده جنسی برای لذتها، و تو خود انتخاب کن بانو ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
🌹 تعداد شهدای حزب‌الله لبنان در هفته‎های اخیر به ۶۳ نفر رسید‌ 🕊شادی روح بلندشان صلوات ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
🍁قبر ساده ی یک شهید 🌹در گلزار شهدای بهشت علی دزفول، قبری وجود دارد که ، بی نام، ساده و همسطح زمین است و آن قبر شهید "بهمن دُرولی" است. 📝 این شهید با اخلاص ، در قسمتی از وصیت نامه خود نوشته است: ✍ قبرم را ساده و هم سطح زمین درست کنید و با اندکی سیمان روی آن را بپوشانید و فقط با انگشت روی آن بنویسد: «پر کاهی تقدیم به آستان قدس الهی». ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 مردم پای کار حجاب بیایند، منتظر مسئولان نباشید ما آدم های معمولی توانستیم حتی شاه را از کشور بیرون کنیم... 💢حالا کی باید بی حیایی و برهنگی رو جمع کنه؟ 🔹️ 🔸️ ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷🕊🍃 بعضی ها ... عجیب خوبند لبخندشـان را پیشت ، امانت می‌گذارند ... سردار دلها❤️ 🥀 🕊 ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
توی اتاق نشسته بودیم که پدرم از در وارد شد. حمید به احترامش تمام قد ایستاد و بعد از نشستن پدر نشست. حواسم به این رفتار هایش بود. هیچ وقت ندیده بودم جلوتر از بابا راه برود. اعتقاد داشت که اگر انسان می خواهد در زندگی خیر ببیند باید این موارد را در رفتار با پدر و مادرش رعایت کند ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 صحبت های دردناک خواهر ما هر روز داریم مثل شهید عجمیان شهید میشیم... ✍_ روح الله وقتی میگفت میخوام برم سوریه میگفتیم اگر رفتی اسیر داعش شدی چی ؟ اما ای کاش رفته بود سوریه و اسیر داعشی‌ها شده بود ... 🗓ایام سالگرد شهیدامنیت‌و اللهم‌عجل‌لولیک‌الفرج ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
✍ اوایل ازدواجمون بود،برای خرید با سید مجتبی رفتیم بازارچه بین راه با پدر و مادر آقا سید برخورد کردیم سيد به محض اینکه پدر و مادرش رو دید در نهایت تواضع و فروتنی خم شد روی زمین زانو زد و پاهای والدينش رو بوسید این صحنه برای من بسیار دیدنی بود! آقاسید با اون قامت رشيد و هيكل تنومند در مقابل والدینش این‌طور فروتن بود و احترام آن‌ها را تا حد بالایی نگه می‌داشت. ...🌷🕊 ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👈همه کسانی که دغدغه وضعیت عفاف و حجاب را دارند دعوت می‌کنم این دو دقیقه را مشاهده بفرمایند. 💢پروژه عریانی اجتماعی دستور لندن نشینان است . 🔹️ 🔸️ ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دنیای آینده دنیای فلسطین است 🇵🇸 نه رژیم صهیونیستی ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📚کتاب 💢خاطرات 🍂قسمت چهاردهم 📝تواضع ♡ 🌷محمد برای تحصیل در حوزه به شهر میرفت ولی پایان هر هفته به روستا می آمد تا به ما سری بزند. یک روز من با خوشحالی به لب جاده و کنار چشمه رفتم و منتظر آمدنش ماندم. آب لوله کشی در آبادی نداشتیم و مردم آب آشامیدنی و احشام خود را از چشمه تهیه میکردند. در آن هنگام پسر نوجوانی را دیدم که با سطلی بزرگی نزدیک چشمه رسید، 🔸️ یادم آمد اوهم کلاس برادرم؛ محمد بود که به دلایلی ترک تحصیل کرده بود به محض رسیدن به لب چشمه سطل را پر از آب کرد و به زحمت خود را از گودی چشمه به بالا یعنی لب جاده رساند و بعد سطل را به زمین گذاشت کمی مکث کرد همین موقع مینی بوس روستا به چشمه رسید و محمد پیاده شد. 🌷با شادمانی به طرفش رفتم و او هم مرا به گرمی در آغوش گرفت و بوسید. آن پسر نوجوان با سطل بزرگ پر از آبش دست به کمر ایستاد و به نشان احوال پرسی با محمد سری تکان داد و چند قدمی از ما دور شد. 🔸️محمّد کیفش را به من داد و گفت: شما بروید منزل، خبر آمدنم را بده الآن بر میگردم گفتم کجا میخواهی بروی؟ گفت: خیلی طول نمیکشد، می آیم. چند قدمی به طرف منزل برداشتم بعد با کنجکاوی پشت درخت توت پنهان شدم و با دقت او را رصد می کردم 🌷محمد با همان وضعیت شیک خود را به پسر نوجوان رساند و با او به گرمی صحبت کرد ومتواضعانه سطل را از او گرفت و گفت خیلی وقت است شما را ندیده ام میخواهم به بهانه کمک کردن تا منزلتان گفت و گویی دوستانه با هم کلاسی قدیمی خود داشته باشم آیا اشکالی دارد؟ 🔸️دوست برادرم خواهش او را پذیرفت و با هم به راه افتادند. مسیرمنزل نوجوان تا چشمه فاصله بسیار زیادی داشت ولی با این وجود محمد رفیقش رابا سطل پر از آب تا منزلش همراهی کرد 🌷 هر چه نوجوان به اتفاق مادرش تلاش کردند محمد را برای ناهار به منزل ببرند قبول نکرد و هنگام بازگشت دوان دوان راه میانبر منزل را پیش گرفتم تا خودم را قبل رسیدن او به منزل برسانم. نفس زنان کنار بخاری نشستم و خوشبختانه محمد پس از دو دقیقه وارد منزل شد. 🔸️ منتظر بودم تا قضیه را برای خانواده شرح دهد ولی او جریان را به کسی نگفت حتی به مادرمان او تا حدی حواسش به ثواب کارش بود که برای توجیه تأخیر خود مقداری خوراکی از جیبش در آورد تا همه فکر کنند سر راه مغازه رفته تا بچه ها را دلشاد کند 🌷از این رفتارش متوجه شدم که او نمی خواهد اجر کار نیکش را با بیان شرح ماجرا زایل و ضایع کند چون هدفش رضای خداوند بودنه ريا... ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷🕊🍃 [من ؛ با شمـا ، خودم ࢪا شناخٺم و خـدا را و جاده‌اے را کھ به سمٺِ نگاه حسـین علیه‌السلام مۍرود....] پنج شنبه یاد شهدا با ذکر 🕊 ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
خیلی دلش می خواست بره حوزه و درس طلبگی بخونه، آنقدر به طلبگی علاقه داشت که توی خونه صداش می کردیم آشیخ احمد. ولی وقتی ثبت نام حوزه شروع شد، هیچ اقدامی نکرد. فکر کردیم نظرش برگشته و دیگر به طلبه شدن علاقه ای ندارد. وقتی پاپیچش شدیم گفت: کار بابا تو مغازه زیاده، برای اینکه پدرش دست تنها اذیت نشود قید طلبه شدن را زد. ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯