#گلبرگی_ازخاطرات_شهید
✍خطبه #عقد را که خواندند، برای اولینبار میخواست #همسرش را از تهران به اصفهان ببرد. به جای بردن او به جاهای دیدنی،یکراست رفتند به #گلزار_شهدا، سر مزار دوستان #شهیدش.
🍀ووقتی با اعتراض خواهرش روبهرو شد که «این کار تو بر روحیهاش اثر منفی دارد.» گفت: «اشتباه تو همین جاست، من از بردنش به گلزار شهدا هدفی داشتم.
🍁او یک رزمنده است و باید بداند راهی که من انتخاب کردهام به کجا میرسد. راه من راه #شهادت است. گلزار شهدا را به او نشان دادم که به او بگویم خود را برای چنین لحظهای آماده کند. اگر مرا انتخاب کرده است، باید در این راه مرا یاری کند.
🌷نحوه شهادت
درسال 1375 حال عمومی وی به واسطه مجروحیت و آلودگی شیمیایی از گذشته، رو به وخامت رفت و بعد از مدتی بستری شدن در بیمارستان و منزل و تحمل درد و رنج فراوان، در روز 19 آبانماه 1375 روح ملکوتیاش به لقاءالله و خیل عظیم شهدا و مجاهدان راه اسلام پیوست.
#شهید_محمدجعفر_نصراصفهانی❤️
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
#لالههای_آسمونی
✍18 سالش که شد درسش رو به اتمام بود. در رشته علوم انسانی درس میخواند. همان روزها آمد به پدرش گفت #حضرت_امام تکلیف کرده که جوانها به #جبهه بروند.
🍀پدرش گفت برادرت را در 18 سالگی داماد کردیم و الان باید به فکر #ازدواج تو باشیم. حتی دختر همسایه را برای او دیده بودیم. بهروز اما فکرهای دیگری داشت. چیزی نگفت و فکر کردیم شاید فکر #جبهه از سرش افتاده است.
♨️اما یک روز از طرف مدرسهاش زنگ زدند که پسرتان با چند نفر از دوستانش به جبهه رفته است. سریع رفتم راهآهن و سراغش را گرفتم. گفتند اعزامیها فلان قطار هستند. هنوز قطار راه نیفتاده بود.
💠خیلی گریه کردم و دنبالش گشتم. نگو برای اینکه او را پیدا نکنم رفته داخل دستشویی قایم شده است. خلاصه به خانه برگشتم و از شدت ناراحتی مریض شدم. فردایش بهروز به خانه برگشت. گفت در خواب دیدم تو #مریض شدهای و برگشتم.
🌀خیلی دوستش داشتم و او هم خیلی من را دوست داشت. اصلاً راضی به ناراحتیام نمیشد. منتها جبهه را برای خودش واجب میدانست و #عاقبت رفت و در سال 61 در منطقه سومار به #شهادت رسید و ناپدید شد. #پیکرش 31 سال بعد به خانه برگشت.
💠روایت مادربزرگوار#شهید
#شهید_بهروز_صبوری🌷
#سالروز_شهادت
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
روایتگری شهدا
🔅گفتم: ببینم توی دنیـ🌎ــا چه #آرزویی داری؟ قدری فکر کرد و گفت: #هیچی...❗️ 🔅گفتم: یعنی چی⁉️ مثلاً دل
🔅گفتم: ببینم توی دنیـ🌎ــا چه #آرزویی داری؟ قدری فکر کرد و گفت:
#هیچی...❗️
🔅گفتم:
یعنی چی⁉️ مثلاً دلت نمیخواد یک کارهای بشی، ادامه #تحصیل بدی یا از این حرفها دیگه...؟
🔅گفت: یک آرزو دارم☝️ از #خدا خواستم تا سنم کمه و گناهم از این بیشتر نشده🚫 #شهید_بشم🕊
#شهید_نورالله_اختری
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💠 #شخصیت_ابراهیم 💠
#اطعام_دادن
🌸ابراهیم به مهمان و مهمان نوازی بسیار اهمیت میداد. بهترین ها را برای مهمان آماده میکرد. اما شدیدا مخالف تجمل گرایی بود.
میگفت: «اگر میخواهیم کنار هم راحت باشیم، باید تجملگرایی را کنار بگذاریم.نباید خودمان را برای یک مهمانی اذیت کنیم. باید رفت و آمدها و صله رحم را مطابق دستورات دین و بدون تجمل انجام دهیم، تا رابطه خانواده ها همیشه برقرار باشد...»
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
#کلام_از_شهید
✍اي مردم مسلمان اين خون پاك شهيدان است كه پيچ و خم قلاب را صاف و هموار مي كند كه شايد با ريخته شدن اين خونهاي پاك كساني كه در ناداني هستند به راه الله نماينده شوند و از شما مردم مسلمان و دوستان و آشنايان تقاضا مي كنم كه با انقلاب به حالت سستي برخورد نكنيد #انقلاب هدف بزرگي را دنبال كرده است
#شهيد_جواد_جليلي
📚منبع:اسك دين
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
#خاطره_از_شهید
✍نمیخواست زیر بار آن مسئولیت برود؛ میگفت: دل شیر میخواهد قبول این جور مسئولیتها... .
🍀مسئولیت كمی نبود؛ میخواستند او را فرمانده تیپ كنند. نشسته بود گوشه اتاق و گریه میكرد.
💠چند روزی محمد این طوری بود. پدرش هم متوجه این شد كه محمد تو حال خودش نیست. یك دفعه سرزده وارد اتاق شد و دید محمد گریه میكند.
گفت: آخر پسر! آدمی به سن و سال تو كه گریه نمیكند، بگو مشكلت چیست؟
🍁منتظر بود محمد مثلاً بگوید: در فلان عملیات شكست خوردهاند یا در كارش گره كوری افتاده است.
🍁اصرار پدر زبانش را باز كرد: راستش نمیدانم اینها برای چه میخواستند مرا #فرماندة تیپ كنند.
پدرش گفت: اینكه ناراحتی ندارد محمد! گریهات برای این بود؟!
🌹محمد گفت: آخر، گاهی میشود كه نیروهای زیادی زیر دست میباشند. چه طور میشود سرنوشت این همه آدم پاك و معصوم را به دست گرفت و با خیال راحت زندگی كرد؟ نگرانم از این مسئولیت سنگین. انگار آتش كف دست آدم میگذارند.
💠بالاخره از پدر خواست استخاره كند. خوب آمد. و محمد شروع كرد؛ شروعی سبز كه پایانی سرخ داشت.
«محمد بنیادی كهن» در تاریخ 13/8/62 نزدیك غروب به شهادت لبخند زد
#شهید_محمد_بنيادي_كهن
📚منبع : ر.ک: پلاک 17، ص 4 و 5
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
🌸 انقلابیگری یعنی کاری کنیم که نائب امام زمان(عج) اینجوری روی ما حساب کنه
#متن_خاطره
امام خمینی«ره» به صیاد شیرازی دستور اکید دادند که شمالِغرب کشور ناامن است و فقط شما میتوانید امنیت را در آنجا برقرارکنید. صیاد هم بلافاصله در خانهی خود ستادیتشکیل داده و افرادِ موردِ اعتماد را برای اجرایِ امر امام خمینی انتخاب کرد...
.
صیاد شیرازی جوری مطیعِ ولایت فقیه بودندکه میگفتند: « قسم میخورم که اگر امام خمینی«ره» بفرمایند لباس نظامیت را بکن یا ( جای فرماندهی) درجهی گروهبان سومی بزن ، اینکار را بدونِ کمترین ناراحتی انجام خواهم داد... »
📌خاطرهای از زندگی امیرسپهبد شهید علی صیادشیرازی
📚منبع: پایگاه اینترنتی شهید آوینی
#انقلابیگری #ولایتفقیه #ولایتپذیری #شهیدصیادشیرازی #نیروی_فرهنگی #امام_خمینی
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
احمدیان.mp3
1.89M
#روایتگری_شهدا
🇮🇷 شهدا بعد از فتنه ۱۸ تیر ۷۸ چه کردند؟
راوی: آقای احمدیان " تفحص شهدا "
نثار روح پاک شهدا #صلوات
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
#تݪــنگـــراݩہ_امــــــروز ⚠️
💌 #ڪــلامشهـــید
🌹حاج هـمت میگوید:
هر موقع در مناطق جنگۍگم شدید
ببینید دشــمن ڪجا را مۍ ڪوبد؛
هـمانجا #جبهــــهی خـــودۍست.
گم شدهاۍ؟!
نمیدانۍجبهه خودۍڪجاست؟!
دشمن هر روز ڪجا را میڪوبد؟!
یڪ روز با ماهواره📡
یڪ روزبامصیح پولۍنژاد 💶💴
یڪ روز با مدهاۍعجیب و غریب👗👚👡
و...
#فهمیدۍ؟!
جبهه ۍخودۍدقیقا در دستان
توست
⚠دشمن، #چادرت و #حجابت
را نشانه گرفته است....
👌پس زیر این آتش سنگین بیش
از پیش مواظب جبههۍ خودۍ
باش....
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊