⚫️بسم رب الشهداء و الصديقين⚫️
باعرض سلام و شب بخير به همراهان گروه بیان معنوی
✍️هرشب با روایتگری زندگی نامه شهدا،میزبان دلهای پاک شماهستیم
🏴امشب همراه با دوازدهمین شهیدماه کانال افسران جوان جنگ نرم
🕊 شهید مدافع حرم مصطفی صدرزاده شهید مدافع حرمی که روز شهادتش را میدانست
🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴
🔻قسمت هجدهم
🔹جواب شهید صدرزاده در مورد علت رفتنش به سوریه!
🔸یک باردیگران درباره علت رفتنش به سوریه پرسیدند؛جواب داد(برای چی هزاروچهارصد ساله داریم روضه می گیریم؟برای اینکه به ائمه وشیعیان توهین نشه.
🔸برای اینکه اصالت اسلام باید حفظ بشه. کاری که امام حسین(ع)در روز عاشورا کرد،زنده نگه داشتن دین پیغمبر(ص)بود وبا اسلامی که معاویه علم کرده بود جنگید.پس وظیفه شرعی من اینه که برم.من که هیچ،زن وبچه وتمام جدوآبایم فدای یک کاشی حرم حضرت زینب(س).》
مادرشهید
📚برگرفته ازکتاب قراربی قرار
🕊شادی روح شهیدان اسلام واین شهیدبزرگوار صلوات🕊
اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمِّدٍوَّ آلِ مُحَمَّدٍ وَّ عَجِّلْ فَرَجَهُم
@majnon100
☑️گروه بیان معنوی
https://t.me/joinchat/Bn4n_EA_WeJ19gl0ol-_MA
👥کانال افسران جوان جنگ نرم:
telegram.me/joinchat/BBmAijuziGup93W29V-moA
⚫️بسم رب الشهداء و الصديقين⚫️
باعرض سلام و شب بخير به همراهان گروه بیان معنوی
✍️هرشب با روایتگری زندگی نامه شهدا،میزبان دلهای پاک شماهستیم
🏴امشب همراه با دوازدهمین شهیدماه کانال افسران جوان جنگ نرم
🕊 شهید مدافع حرم مصطفی صدرزاده شهید مدافع حرمی که روز شهادتش را میدانست
🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴
🔻قسمت نوزدهم
🔹شجاعتِ مصطفی در دوران فتنه
🔸در زمان فتنه ۸۸ من باردار بودم و او با توجه به اتفاقات و اغتشاشات تهران دائم در ماموریت بود. شبانه روز درگیر بود و کمتر دیده میشد. همّ و غمش حفظ نظام بود و بارها به خاطر همین دغدغهاش مجروح شد و سخت ترین آن وقتی بود که با قمه و چاقو او را زده بودند. با حال و روز بدی که داشتم خودم را به سختی به بیمارستان رساندم، پشت پرده روی تخت بود. پوتینش را در آورده بود. ناخودآگاه پایم به پوتینش خورد. خون، درون پوتین موج زد! آنقدر از او خون رفته بود که پوتینهایش پر خون بود. من حسابی ترسیده بودم و او مرا دلداری میداد. حفظ نظام مقدس جمهوری اسلامی خط قرمز مصطفی بود. امام خامنهای آنقدر برای مصطفی مهم بود که برایش جان میداد.
همسر شهید؛ برگرفته از کتاب سید ابراهیم
مصطفی در فتنه ۸۸ دو بار مجروح شد؛ بار اول ۲۵ خرداد با پنج ضربه چاقو به پای چپ و یک ضربه قمه به بازوی دست چپ آسیب دید، با آن همه جراحت، فتنه گران اجازه نمیدادند که آمبولانس به آنها کمک کند و تهدید به آتش زدن آمبولانس کردند و آقا مصطفی با تمام این جراحت و خونریزی از ساعت ۵ بعدازظهر تا ۱۲ شب کف خیابان در میدان آزادی تهران افتاده بود، بعد از هفت ساعت خونریزی به بیمارستان منتقل شد. خونریزی آنقدر شدید بود که تا ۲ روز توان ایستادن نداشت. مجروحیت بعدی در روز ۱۶ آذر از ناحیه انگشت دست بود که دچار شکستگی شد.
برگرفته از سایت مشرق
🕊شادی روح شهیدان اسلام واین شهیدبزرگوار صلوات🕊
اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمِّدٍوَّ آلِ مُحَمَّدٍ وَّ عَجِّلْ فَرَجَهُم
@majnon100
☑️گروه بیان معنوی
https://t.me/joinchat/Bn4n_EA_WeJ19gl0ol-_MA
👥کانال افسران جوان جنگ نرم:
telegram.me/joinchat/BBmAijuziGup93W29V-moA
⚫️بسم رب الشهداء و الصديقين⚫️
باعرض سلام و شب بخير به همراهان گروه بیان معنوی
✍️هرشب با روایتگری زندگی نامه شهدا،میزبان دلهای پاک شماهستیم
🏴امشب همراه با دوازدهمین شهیدماه کانال افسران جوان جنگ نرم
🕊 شهید مدافع حرم مصطفی صدرزاده شهید مدافع حرمی که روز شهادتش را میدانست
🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴
🔻قسمت بیستم
🔹نحوه شهادت از زبان مادر شهید
🔸از همرزمان مصطفی خواستم که نحوه شهادتش را بگویند. بیسیمچی مصطفی گفت: «در روز دوم ماه محرم در همان عملیات محرم، خمپارهای کنارش خورد و من که گمان کردم شهید شده در بیسیم اعلام کردم سید ابراهیم شهید شد. او که صدای مرا شنیده بود فوری دستش را تکان داد و گفت: نه الان زود است انشاءالله #تاسوعا!..» واقعاً مصطفی به این یقین رسیده بود که باید فدایی حضرت عباس شود. او ادامه داد: «حلب جای خنکی است. ما با لباس گرم رفته بودیم، ولی روز تاسوعا به حدی هوا گرم شده بود که انگار وسط تابستان است. او برای آخرین بار سعی کرد که آنها را هدایت کند. ایستاده بود و با صدای بلند رجزخوانی میکرد. آنقدر زیبا رجز میخواند که همه گوش میکردند و حتی تیراندازی هم نمیکردند. مطالب قریب به مضمون در رجزهایش این بود که: ما همه مسلمانیم، کتاب ما یکی است، پیامبر ما یکی است، ما دشمن مشترک داریم. بیایید با دشمن مشترکمان بجنگیم. وقتی بیاهمیتی آنها را دید فریاد زد: ما فرزندان حضرت زهرا(س) و حضرت علی(ع) هستیم. ولی آنها توهین کردند و سید ابراهیم که از هدایت آنها ناامید شد، با صدای بلند پاسخ توهین آنها را داد. تک تیراندازی که او را نشانه رفته بود به گمان این که جلیقه ضدگلوله دارد از پهلو به سمت قلبش شلیک کرد و قامت سرو گونه سید ابراهیم نقش بر زمین شد.»
🔸آنها گفتند: «وقتی که شهید شد، قمقمه اش پر از آب بود و او لب به آب نزده بود تا بعد شهادت از جام ساقی #کربلا آب بنوشد. وقتی ساعت دقیق شهادتش را پرسیدم: گفتند: ده دقیقه الی یک ربع قبل از اذان ظهر روز تاسوعا، یعنی دقیقاً همان روز و همان لحظهای که ۲۴ سال پیش که او را نذر عمویم عباس کرده بودم!».
📚برگرفته از کتاب سید ابراهیم
🎥فیلم: انشاالله تاسوعا پیش عباسم.../
همسر شهید: پیامش دقیقا این بود که سید ابراهیم به لقاء اللّه پیوست.
🕊شادی روح شهیدان اسلام واین شهیدبزرگوار صلوات🕊
اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمِّدٍوَّ آلِ مُحَمَّدٍ وَّ عَجِّلْ فَرَجَهُم
@majnon100
☑️گروه بیان معنوی
https://t.me/joinchat/Bn4n_EA_WeJ19gl0ol-_MA
👥کانال افسران جوان جنگ نرم:
telegram.me/joinchat/BBmAijuziGup93W29V-moA
⚫️بسم رب الشهداء و الصديقين⚫️
باعرض سلام و شب بخير به همراهان گروه بیان معنوی
✍️هرشب با روایتگری زندگی نامه شهدا،میزبان دلهای پاک شماهستیم
🏴امشب همراه با دوازدهمین شهیدماه کانال افسران جوان جنگ نرم
🕊 شهید مدافع حرم مصطفی صدرزاده شهید مدافع حرمی که روز شهادتش را میدانست
🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴
🔻قسمت بیست ویکم
🔹مصاحبه با همسر شهید مدافع حرم مصطفی صدرزاده/۶
🔸همسر شهید صدر زاده : میگفتن استخر رو اجاره میکنیم بخاطر اینکه چندتا بچه بسیجی که کار پیدا نکردن ودنبال کار میگردن بیان اینجا کار کنن بعد وقتی حقوق پرداخت میکردن لذت میبردن ازاین که حقوق میدن.بهشون میگفتم برای چی این قدر خوشحال میشید گفت خدا روزی همرو میده ولی این روزی به هر کس یک واسطه میخوادخوشحالم ازاینکه خدا منو واسطه روزی بعضیا قرار داده ولذت میبرم ازاینکه واسطه شدم.
🕊شادی روح شهیدان اسلام واین شهیدبزرگوار صلوات🕊
اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمِّدٍوَّ آلِ مُحَمَّدٍ وَّ عَجِّلْ فَرَجَهُم
@majnon100
☑️گروه بیان معنوی
https://t.me/joinchat/Bn4n_EA_WeJ19gl0ol-_MA
👥کانال افسران جوان جنگ نرم:
telegram.me/joinchat/BBmAijuziGup93W29V-moA
⚫️بسم رب الشهداء و الصديقين⚫️
باعرض سلام و شب بخير به همراهان گروه بیان معنوی
✍️هرشب با روایتگری زندگی نامه شهدا،میزبان دلهای پاک شماهستیم
🏴امشب همراه با دوازدهمین شهیدماه کانال افسران جوان جنگ نرم
🕊 شهید مدافع حرم مصطفی صدرزاده شهید مدافع حرمی که روز شهادتش را میدانست
🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴
🔻قسمت بیست ودوم
🔹مصاحبه با همسر شهید مدافع حرم مصطفی صدرزاده/۸
🔸همسر شهید صدرزاده: آقا مصطفی خیلی محبتشون رو ابراز می کردن خیلی هم کلام نافذ وگیرایی داشتن، این گیرا بودن کلامشون درکنار اون ابزار محبت یک چیز خیلی قشنگی می شد واین باعث شده بود که به قول دوستاشون خیلی ازهمین بچه هایی که توی محل جلوه خوبی نداشتن هم عاشق آقا مصطفی باشن.
🕊شادی روح شهیدان اسلام واین شهیدبزرگوار صلوات🕊
اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمِّدٍوَّ آلِ مُحَمَّدٍ وَّ عَجِّلْ فَرَجَهُم
@majnon100
☑️گروه بیان معنوی
https://t.me/joinchat/Bn4n_EA_WeJ19gl0ol-_MA
👥کانال افسران جوان جنگ نرم:
telegram.me/joinchat/BBmAijuziGup93W29V-moA
🔸قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم:
🔹من سألَ اللهَ الشَّهادَةَ بِصِدقِ بَلَّغَهُ اللهُ مَنازلَ الشُّهَداء وَ إن ماتَ عَلَی فِراشِهِ.
🔹هر که صادقانه از خدا شهادت مسألت کند خداوند او را به جایگاه شهیدان می رساند حتی اگر در بستر خود بمیرد.
📝بحارالانوار ج 67 ، ص 201
#حدیث
🆔 @Rasanewsagency
☘بسم رب الشهداء و الصديقين☘
❤️باعرض سلام و شب بخير به همراهان گروه بیان معنوی❤️
✍️هرشب با روایتگری زندگی نامه شهدا،میزبان دلهای پاک شماهستیم
🎋امشب همراه با سیزدهمین شهیدماه کانال افسران جوان جنگ نرم
🕊 سردار شهید نادر مهدوی
🌸🍃🌸🌸🍃🌸🌸🍃🌸🌸🍃
🔻قسمت اول
🔴 شهادت تحت شکنجه آمریکاییها
🔶شهید نادر مهدوی(حسین بسریا) در ۱۳۴۲/۳/۱۴ در شهرستان دشتی واقع در استان بوشهر بهدنیا آمد.
شهید مهدوی در سال ۶۰ وارد سپاه شد. و به عنوانِ اولین مأموریت، به تهران اعزام و مشغول مبارزه با منافقین شد.
ایشان به خاطر رشادتهایشان سمتهای معاون فرمانده سپاه جم، فرمانده عملیات سپاه خارک، فرماندهی گروهان دریاییِ ناوتیپ امیرالمؤمنین(ع) و در زمان شهادتشان فرماندهی ناوگروه دریایی ذوالفقار که خودشان آن را تشکیل داده بودند به عهده داشتند.
🔴شهید مهدوی در سال ۱۳۶۱ازدواج کرد و حاصل آن، دختری است که طبق وصیت شهید، اسمش را زهرا گذاشتند و چهل روز پس از شهادتِ پرافتخار پدرش به دنیا آمد.
🔸شهید و همرزمانش تاثیر بسیاری در عملیات والفجر ۸ و کربلای۳ داشتند.
شهید مهدوی به عنوان فرمانده ناوگروه دریایی ذوالفقار، از زمان ورود آمریکاییها به خلیجفارس عملیات بسیاری را علیه آمریکاییهای متجاوز ترتیب داد که معروف ترین آن زدن کشتی بریجتون بود.
اما نقطه اوج این جنگ، عملیات علیه ناوگان دریایی ارتش آمریکا بود که در جریان این عملیات شهادت طلبانه در تاریخ ۱۶ مهر ۱۳۶۶ که موجب سرنگونی یک فروند بالگرد آمریکایى شد، اکثر اعضاى این ناوگروه به شهادت رسیدند و شهید مهدوی و چند نفر دیگر به اسارت گرفته شدند.
آنچه که از ظاهر پیکر شهید مشاهده گردید، این است که آمریکاییها سینه آن عزیز را با میخهای فولادی بلند سوراخ کرده و پس از آن یک تیر به بازو یک تیر به قلب و یک تیر به پیشانیش زده بودند و بدینگونه تحت شکنجه شهیدش کرده بودند.
پیکر شهید پس از تشییع، در گلزار شهدای روستای بحیری بوشهر، به خاک سپرده شد.
🕊شادی روح شهیدان اسلام واین شهیدبزرگوار صلوات🕊
🌸اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمِّدٍوَّ آلِ مُحَمَّدٍ وَّ عَجِّلْ فَرَجَهُم🌸
@majnon100
🌸🍃🌸🌸🍃🌸🌸🍃🌸🌸🍃
☑️گروه بیان معنوی
https://t.me/joinchat/Bn4n_EA_WeJ19gl0ol-_MA
👥کانال افسران جوان جنگ نرم:
telegram.me/joinchat/BBmAijuziGup93W29V-moA
☘بسم رب الشهداء و الصديقين☘
❤️باعرض سلام و شب بخير به همراهان گروه بیان معنوی❤️
✍️هرشب با روایتگری زندگی نامه شهدا،میزبان دلهای پاک شماهستیم
🎋امشب همراه با سیزدهمین شهیدماه کانال افسران جوان جنگ نرم
🕊 سردار شهید نادر مهدوی
🌸🍃🌸🌸🍃🌸🌸🍃🌸🌸🍃
🔻قسمت دوم
🔴 اولین وصیتنامه شهید نادر مهدوی در ۱۳۶۲/۰۵/۲۷
… برادرانم، اسلام عزیز احتیاج به جانبازی دارد، بیایید تا خودمان را آماده جان فشانی کنیم. پدر و مادر عزیزم، امروز حسین زمان روح خداست…
اینها میخواهند ما را به وسیله کشتن بترسانند اما اماممان چه خوب گفت که ما مرد جنگیم و از کشته شدن نمیهراسیم و مرگ را با جان و دل میخریم برای ما یکسان است که مرگ به جانب ما بیاید و یا ما به جانب مرگ برویم.
🔸پدرم اگر من شهید شدم بالای تابوتم بایست و دست به سوی پروردگار خویش بلند کن و بگو از ۲ فرزندم یکی به تو اهدا کردم فرزند مرا جزء شهیدان قرار بده… مادرجان خیلی دلم میخواهد بار دیگر برگردم و در آغوش باز و گرم تو قرار گیرم و مهر مادریت را احساس کنم، ولی خدا و اسلام را از تو عزیزتر میدانم.
برادرجان موقعی که خبر مرگ من را شنیدی خدا را به یادآور و با دو دست خود مرا دفن کن مبادا لباس سپاه را از تنم دربیاورید مرا همانطوری که هستم دفن نمایید خونهای روی بدنم را هم پاک نکنید تا با بدن خونین خدای خود را ملاقات کنم. به امید پیروزی اسلام و مسلمین و سلامتی امام خمینی بتشکن وصیت نامه را پایان میدهم.
🕊شادی روح شهیدان اسلام واین شهیدبزرگوار صلوات🕊
🌸اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمِّدٍوَّ آلِ مُحَمَّدٍ وَّ عَجِّلْ فَرَجَهُم🌸
@majnon100
🌸🍃🌸🌸🍃🌸🌸🍃🌸🌸🍃
☑️گروه بیان معنوی
https://t.me/joinchat/Bn4n_EA_WeJ19gl0ol-_MA
👥کانال افسران جوان جنگ نرم:
telegram.me/joinchat/BBmAijuziGup93W29V-moA
☘بسم رب الشهداء و الصديقين☘
❤️باعرض سلام و شب بخير به همراهان گروه بیان معنوی❤️
✍️هرشب با روایتگری زندگی نامه شهدا،میزبان دلهای پاک شماهستیم
🎋امشب همراه با سیزدهمین شهیدماه کانال افسران جوان جنگ نرم
🕊 سردار شهید نادر مهدوی
🌸🍃🌸🌸🍃🌸🌸🍃🌸🌸🍃
🔻قسمت چهارم
🔴 هوش و حواس حسین، انقلاب بود
🔸حسین دوم راهنمایی بود. مشکلات اقتصادی، دوری راه از منزل تا مدرسه و به خصوص پرداختن به فعالیتهای پیگیر و گسترده انقلابی، باعث شد بهناچار، ترکِ تحصیل نماید و به انقلاب بپیوندد. برای آنکه حسین را به کاری سرگرم کنم، برایش یک مغازه کرایه کردم. خوشحال بودم که دست حسین را به کاری بند کردهام. اما هوش و حواس حسین، انقلاب بود.
🔸بنی صدر که رییس جمهور شد حسین با او مخالف بود. اغلب اوقات با طرفداران رئیس جمهور در بحث و مناظره بود. گاهی اوقات کارش به زد و خورد هم میکشید. یک بار با یکی از مغازههای طرفدار بنی صدر دعوا کرده بود.
🔸حسین دل به کار در مغازه نمیداد. همهاش دنبال انقلاب و بسیج بود.
شبها با دوستانش کشیک و نگهبانی میدادند.
🔸با شروع جنگ تحمیلی، کار را رها کرد و حاضر به ادامه فعالیت در مغازه نبود و به هر طریقی شده میخواست وارد عرصه خدمت در جبهههای جنگ شود.
🕊شادی روح شهیدان اسلام واین شهیدبزرگوار صلوات🕊
🌸اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمِّدٍوَّ آلِ مُحَمَّدٍ وَّ عَجِّلْ فَرَجَهُم🌸
@majnon100
🌸🍃🌸🌸🍃🌸🌸🍃🌸🌸🍃
☑️گروه بیان معنوی
https://t.me/joinchat/Bn4n_EA_WeJ19gl0ol-_MA
👥کانال افسران جوان جنگ نرم:
telegram.me/joinchat/BBmAijuziGup93W29V-moA
☘بسم رب الشهداء و الصديقين☘
❤️باعرض سلام و شب بخير به همراهان گروه بیان معنوی❤️
✍️هرشب با روایتگری زندگی نامه شهدا،میزبان دلهای پاک شماهستیم
🎋امشب همراه با سیزدهمین شهیدماه کانال افسران جوان جنگ نرم
🕊 سردار شهید نادر مهدوی
🌸🍃🌸🌸🍃🌸🌸🍃🌸🌸🍃
🔻قسمت سوم
🔴خدا بار دیگر حسین را به مادرم بخشید
🔸سال ۴۲ مادرم پسری به دنیا آورد. نام پسر تازه به دنیا آمده را حسین گذاشتند. اما در شناسنامه، نامش نادر ثبت شده است.
حسین پنج-شش ماهه بود که فصل سرما رسید. آن سال سرما بیداد میکرد. چنین سرمایی را تا آن سال کسی به یاد نداشت. آن سال، سال کم بارشی بود. کار و کاسبی به کلی از کار افتاده بود. پدرم که نمیتوانست بیکار بماند، برای کار به مسافرت رفته بود.
🔸در این میان، حسین مریض شد. مثل کوره میسوخت. خبری از دکتر و دارو نبود. یک شب حال حسین خیلی وخیم شد مادرم کنارش نشسته بود و آرام اشک میریخت. نیمههای شب دیگر نه صدایی از او شنیده میشد و نه دست و پایی میزد. کمی بعد برادرم مرد! مادرم او را گوشهای گذاشت و گریست. در آن لحظات من خون گریه میکردم. با خودم میگفتم که ای کاش پدرم اینجا بود. نمیدانستم چطوری باید خبر مرگ تازه به دنیا آمدهاش را به او بدهم آن هم در دیار غربت.
🔸ناگهان مادرم مثل کسانی که خواب نما شده باشند، بلند شد و مقداری حنا خیس کرد. خودش هم به درستی نمیدانست چه کار میکند. فقط میخواست کاری کرده باشد. مقداری حنا سر او، که هیچ حرکتی نمیکرد و مرده بود، گذاشت. من از زور گریه خوابم برد. نزدیکای صبح بود که احساس کردم صدای نازکی به گوشم میرسد. با تعجب دیدم که کودک داشت میجنبید. معجزهای رخ داده بود. خدا بار دیگر حسین را به مادرم بخشیده بود.
برادر شهید
🕊شادی روح شهیدان اسلام واین شهیدبزرگوار صلوات🕊
🌸اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمِّدٍوَّ آلِ مُحَمَّدٍ وَّ عَجِّلْ فَرَجَهُم🌸
@majnon100
🌸🍃🌸🌸🍃🌸🌸🍃🌸🌸🍃
☑️گروه بیان معنوی
https://t.me/joinchat/Bn4n_EA_WeJ19gl0ol-_MA
👥کانال افسران جوان جنگ نرم:
telegram.me/joinchat/BBmAijuziGup93W29V-moA
☘بسم رب الشهداء و الصديقين☘
❤️باعرض سلام و شب بخير به همراهان گروه بیان معنوی❤️
✍️هرشب با روایتگری زندگی نامه شهدا،میزبان دلهای پاک شماهستیم
🎋امشب همراه با سیزدهمین شهیدماه کانال افسران جوان جنگ نرم
🕊 سردار شهید نادر مهدوی
🌸🍃🌸🌸🍃🌸🌸🍃🌸🌸🍃
🔻قسمت پنجم
🔴برگشت از آموزشی
🔸دوران آموزشی بود. حدود هفتاد هشتاد نفر در سالنی جمع شده بودیم برادری حدود یکساعتونیم درباره عملکرد تفنگ ۱۰۶ توضیحاتی داد. درسش که تمام شد، برگشت گفت: از میان شما چه کسی میتواند توضیحات مرا تکرار کند؟
🔸سکوت معناداری حاکم شد آن برادر گفت: از میان این همه آدم کسی درس امروز را یاد نگرفته است؟ در این میان صدای نازکی بلند شد و با اعتماد به نفس عجیبی شروع کرد به تعریف کردن آنچه شنیده بود.
برگشتم با تعجب دیدم حسین خودمان است؛ برادرم!
🔸برادرم با مهارت کسی که بارها درسی را مرور کرده، عین توضیحات را تکرار کرد. آن مسئول گفت: «تو جزء برنامه نیستی. هنوز خیلی کوچکی.» برادرم گفت: «مهم نیست. انشاءالله بزرگ میشوم.» خیلی برادرم را تشویق کرد.
جلسه که تمام شد، حسین آمد پیش من. به او گفتم: «مگر قرار نبود تو پیش پدر و مادرمان بمانی؟ قرار بود مغازه را اداره کنی. چرا آمدی؟» گفت: «دیدم باید بیایم، آمدم. مثل خودت که آمدهای.» به او گفتم باید برگردی پدر و مادر و خانواده من تنها هستند. من به امید تو آنها را رها کردهام.» با حالت خاصی گفت: «میترسم جنگ تمام بشود و من در آن شرکت نکنم.» رویش را بوسیدم و گفتم: مطمئن باش جنگ حالاحالا ادامه دارد. نوبت به تو هم میرسد. حسین خیلی به من احترام میگذاشت. این حرف را که به او زدم، با اکراه سرش را زیر انداخت و پذیرفت تا به خانه برگردد.
برادر شهید؛ برگرفته از کتاب نادر، برادرم، حسین
🕊شادی روح شهیدان اسلام واین شهیدبزرگوار صلوات🕊
🌸اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمِّدٍوَّ آلِ مُحَمَّدٍ وَّ عَجِّلْ فَرَجَهُم🌸
@majnon100
🌸🍃🌸🌸🍃🌸🌸🍃🌸🌸🍃
☑️گروه بیان معنوی
https://t.me/joinchat/Bn4n_EA_WeJ19gl0ol-_MA
👥کانال افسران جوان جنگ نرم:
telegram.me/joinchat/BBmAijuziGup93W29V-moA
#سه_شنبه_ها_با_شهدا
❤️ از یک سو باید بمانیم تا شهید آینده شویم؛
از دیگر سو باید شهید شویم تا آینده بماند.
💚 هم باید امروز شهید شویم تا فردا بماند؛
هم باید بمانیم تا فردا شهید نشود.
عجب دردی!
💛 چه میشد امروز شهید میشدیم،
و فردا زنده میشدیم تا دوباره شهید شویم.
شهید مهدی رجببیگی
کانون فرهنگی امیرالمؤمنین (ع)
@mosallapardisan