روایتگری شهدا
چشمان صدر #عشق را که مینگری انتظار عجیبی را حس میکنی....
💔💔🍃
#زیرقرآن
همیشه به من ميگفت از زیر قرآن ردش کنم☺️ تصمیم گرفتم که برای آخرین بار از زیر قرآن ردش کنم😔 وقتی تربت امام حسین ع را در قبر گذاشتن پرچم گنبد حضرت را روی مصطفی انداختن قرآن را درآوردم و به عموی مصطفی که داخل قبر بود دادم...💔
گفتم اين قرآن را روی صورت مصطفی بگذارد و بردارند به محض اینکه قرآن را روی صورت مصطفی گذاشتن شاید به اندازه دو یا سه دقیقه نشده که دهان و چشم مصطفی بسته شد😭
همانجا گفتم ميخواستی در آخرین لحظه عند ربهم یرزقون بودنت را نشانم دهی و بگویی شهدا زنده هستن؟😭💔
همه اینها را میدانم من با تو زندگی میکنم مصطفی💔❤️
راوے: #همســرشهید
مصطفےصدرزاده🌹
http://eitaa.com/golestanekhaterat
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
#تلنگــــــــر🍃
یه وقتایی که سرگرم
کانال هاهستی
یه لحظه
به یاد کسانی باش که یه روزایی
تو کانالهای جبهه
برای امروز تو جنگیدن و #شهید شدن...
#تداوم_ارتباط_با_شهدا
🍃🌺 https://eitaa.com/shahidabad313
✅ حواس جمع
💐اوایل انقلاب بود. برنج کم گیر میآمد.
🌻گفتم: «داری برمیگردی، سر راهت دوتا گونی برنج بخر.»
👌 وقتی آمد، فقط یکی دستش بود.
☘گفتم «معلومه حواست کجاست؟ مگه نگفتم دو تا، چرا یکی خریدی؟»
🌹گفت «اتفاقا چون حواسم جمع بود یه گونی خریدم.»
📝-یعنی چی؟
🌾-حواسم بود که اگه دوتا دوتا از هر چیزی بخریم و توی خونه انبار کنیم، ممکنه بقیه نتونن همون یه دونه رو هم بخرن.
#تلنگر
🌹 شهید شکرالله شحنه
🗣 روای: مادر شهید
📚 زمزم هدایت، ج5، ص260
#داستان_کوتاه
#همراه_با_شهدا
https://eitaa.com/shahidabad313
🌹 #کمی_مثل_شهدا 🌹
گاهی یک حدیث یا جمله ی قشنگ
که پیدا می کرد ، با ماژیک می نوشت روی کاغذ
و میزد به دیوار ...
بعد در موردش با هم حرف میزدیم
و هر چه ازش فهمیده بودیم می گفتیم .
این جمله هم می ماند روی دیوار
و توی ذهنمان ...
#شهید_مهدی_زین_الدین 🕊
#سالروز_شهادتشان
روایتگری شهدا
https://eitaa.com/shahidabad313
💠خاطره عجیب حاج قاسم سلیمانے از شهید مهدے زین الدین
تصویر باز شود👆❤️
#سالروزشهادت💔🕊
https://eitaa.com/shahidabad313
#شهید علی الهادی نوجوان ۱۷ ساله مدافع حرم از حزب الله لبنان 💗
#رویای_صادقه
دوستم شهید #علی_الهادی علاقه ی زیادی به شهید #احمد_مشلب داشت.این شهید اهل شهر نبطیه بود.
علی دو ماه قبل از شهادتش برایم از #خوابش گفت و اینطور تعریف کرد:
"یک شب در خواب دوست شهیدم را دیدم، از او پرسیدم شما شهید احمد مشلب هستی؟
گفت:بله،گفتم از شما یک درخواست دارم:
و آن اینکه اسم من را نیز جزء #شهداء در لیستی که حضرت #زهراء سلام الله علیها می نویسد و شما را #گلچین میکند بنویس.
💔
شهید احمد مشلب به من گفت: اسمت چیست؟! گفتم:علی الهادی!
شهید احمد مشلب دوباره گفت: این اسم برای من آشناست، من #اسم تو را در لیستی که نزد حضرت زهراء سلام الله علیها بود دیده ام و به #زودی به ما ملحق خواهی شد...
اینطور شد که دوستم علی الهادی دو ماه بعد شهید شد.😭💔
راوی: دوست صمیمی #شهیدعلی_الهادی🌷
روایتگری شهدا
@shahidabad313
#خاطرهای_باحال_از_کودکی_شهید_حججی
😃😍
بچه که بودیم و بستنی میگرفتیم، سهم خودش را میخورد و با آن قیافه نی قلیانیاش خیلی مظلومانه به ما نگاه میکرد.
دلم خیلی به حالش میسوخت. بستنیام را میدادم بهش. نامردی نمیکرد؛ تا چوبش را هم خوب لیس نمیزد ول نمیکرد. تازه میفهمیدم سرم کلاه گذاشته.😄
راوی: خواهر شهید محسن حججی(کتاب سربلند)
برای شادی روح شهدا #صلوات
@shahidabad313