#بنیاد_شهید چه میکند؟
#شهرداری #تهران و بعضی دیگر از شهرها، عامدانه و آگاهانه
شروع به #حذف واژه "شهید" از خیابانها کرده اند..
در این میان برخی جوانان انقلابی به راه افتاده و اقدام به برچسب گذاری نام #شهید کرده اند.
و #شهرداری_تهران به جای #تقدیر و #تشکر از این جوانان،
شروع به #تهدید علیه این جوانان کرده است.
سوال من این است که #بنیاد_شهید کجاست؟ بیش از 230 هزار #شهید برای #اسلام و #انقلاب و #ایران جان داده اند، دریغ از یک کتاب یا یک نرم افزار یا پژوهش کامل از #وصیتنامه های این شهدا. پراکنده و جسته و گریخته، دیگرانی با غیرت و عشق، کتب و نرم افزارهایی تهیه کرده اند ولی بنیاد شهید کجاست؟
بودجه بنیاد شهید نزدیک به 14 هزار میلیارد تومان است، ولی سازمان تحت ریاست #شهیدی ، باجناق #ناطق_نوری و #آخوندی چه فعالیتی بجز فعالیت های عادی و اداری، برای حفظ نام و یاد شهدا داشته؟
حتی اکنون که به مبارزه با "کلمه شهید" برخاسته اند، بنیاد شهید و #سازمان_حفظ_آثار_و_ارزشهای_دفاع_مقدس، غایب است. ساکت است. چرا؟
اگر زنده بودند، اکنون نه تنها نام شهید از کوچه خیابانها حذف نمیشد، که در سردر هر کوچه عکس و جمله ای از وصیت نامه #شهدا نصب میشد تا صرفا حرکتی نمادین بر کوچه هامان نباشد. تا راه شهدا در کوچه خیابان هایمان گم نمیشد..
به قول مرحوم #آقاسی
گفت #فحشا در کجا آید پدید..
گفتمش در کوچه های بی شهید..
#محمد_عبدالهی
#شهیدانه
#شهادت
#شهدا
#عاشقانه
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
✅ امام علی علیه السلام
✍اگر به كسى #خوبى كردى در واقع با اين كار خود را #گرامى داشته اى و به خودت آبرو داده اى ،
پس به سبب خوبى اى كه به خودت كرده اى از ديگران خواهان #تشكر مباش....
📚غرر الحكم و درر الكلم ص382
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦
#برشی_از_یک_کتاب
#شهید_محسن_حججی
#شماره_۴۶
💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦
#شغل #بیابان #رزمایش #نق_نزدن #تشکر_کردن #انجام_وظیفه #سوریه
✍بخاطر شغلمان زیاد برای #رزمایش به #بیابان می رویم. تویوتا پنجر می کند؛
💠بنزینش تمام می شود؛اصلا یادشان می رود گروهان رفته برای اجرای برنامه:زیر تیغ آفتاب،با لباس ضخیم،تا ظهر یک قطره آب نمی رسد. در این سه سال و نیم سراغ ندارم یک بار #نق_بزند.
💠حتی اگر برای کاری ازش #تشکر می کردیم. می گفت:من که کاری نکردم؛ #وظیفه_ام بود.کم حرف بود هر چه التماس می کردیم از خاطرات #سوریه بگوید،جیک نمی زد، مگر مُغُر می آمد که دو کلمه حرف بزند؟می گفتم: شنیدم داعشی ها رو ترکونده ی. سرش را می انداخت پایین حَجی من که کاری نکردم؛ همه زحمتش رو بچه ها کشیدن.
🍀راوی:سعید هاشمی،همکارشهید
📚#کتاب_سربلند فصل ۴ ص ۲۱۸
هدیه نثار روح این #شهید بزرگوار #صلوات
🌺الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌺
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
#پسرک_فلافل_فروش
#داستان_زندگی_شهید_مدافع_حرم
#شهید_هادی_ذوالفقاری
#انتشارات_شهید_ابراهیم_هادی
#قسمت_یازدهم
💚ایست و بازرسی،ایام فتنه❤️
👈#ايام_فتنه بود و هر روز اتفاقات عجيبي در اين كشور رخ ميداد. دستور رسيده بود كه بسيجيها برنامه ي#ايست_و_بازرسي را فعال كنند.
🌷@shahidabad313
💢بچه هاي🕌#بسيج_مسجد حوالي ميدان🌷#شهيد_محلاتی برنامه ي#ايست_و_بازرسي را آغاز كردند.🌷#هادي با يكي ديگر از بسيجيها كه مسلح بود با يك موتور به ابتداي خيابان🌷#شهيد_ارجمندي آمدند.
💢اين خيابان دويست متر قبل از محل#ايست_و_بازرسي بود. استدلال🌷#هادي اين بود كه اگر مورد مشكوكي متوجه#ايست_و_بازرسي شود يقيناً از اين مسير ميتواند#فرار كند و اگر ما اينجا باشيم ميتوانيم با او برخورد كنيم.
💥ساعات پاياني شب بود كه كار ما آغاز شد. من هم كنار بقيه ي نيروها اطراف ميدان🌷#شهید_محلاتی بودم. هنوز ساعتي نگذشته بود كه يك خودروي سواري قبل از رسيدن به#ايست_و_بازرسي توقف كرد!
🌷@shahidabad313
💢بعد هم يكدفعه دنده عقب گرفت و خواست از خيابان🌷#شهيد_ارجمندي فرار كند.
🌴به محض ورود به اين خيابان يكباره🌷#هادي و دوستش با موتور مقابل او قرار گرفتند. دوست🌷#هادي مسلح بود. راننده و شخصي كه در كنارش بود، هر دو درب خودرو را باز كردند و هر يك به سمتي فرار كردند.
🌷@shahidabad313
🌷#هادي و دوستش نيز هر يك به دنبال يكي از اين دو نفر دويدند. راننده از نرده هاي وسط اتوبان رد شد و خيلي سريع آنسوي اتوبان محو شد!
🍀اما شخص دوم وارد خيابان 🌷#شهید_ارجمندي شد و🌷#هادي هم به دنبال او دويد.
اولين كوچه در اين خيابان بسيار پهن است، اما بر خلاف ظاهرش بن بست ميباشد. اين شخص به خيال اينكه اين كوچه راه دارد وارد آن شد.
⚘@pmsh313
🍀من و چند نفر از بچه هاي🕌#مسجد هم از دور شاهد اين صحنه ها بوديم. به سرعت سوار موتور شديم تا به كمك🌷#هادي و دوستش برويم.
🌿وقتي وارد كوچه شديم، با تعجب ديديم كه🌷#هادي دست و چشم اين متهم را بسته و در حال حركت به سمت سر#كوچه است!
💎نكته ي عجيب اينكه#هيكل اين شخص دو برابر 🌷#هادي بود. از طرفي🌷#هادي مسلح نبود. اما اينكه چطور توانسته بود. اين كار را بكند واقعاً براي ما عجيب بود.
📍بعدها🌷#هادي ميگفت: وقتي به انتهاي كوچه رسيديم، تقريباً همه جا تاريك بود. فرياد زدم بخواب وگرنه ميزنمت.
📍او هم خوابيد روي زمين. من هم رفتم بالای سرش و اول چشمانش را بستم كه نبينه من هيچي ندارم و ...
⚘@pmsh313
📍بچه هاي#بسيج مردم را متفرق كردند. بعد هم مشغول شناسايي#ماشين شدند.
يك بسته ي بزرگ زير پاي#راننده بود. همان موقع مأموران كلانتری 114 نيز از راه رسيدند. آنها كه به اين مسائل بيشتر آشنا بودند تا بسته را باز كردند گفتند: اينها همه اش#ترياك است.
🌷@shahidabad313
💥ماشين و متهم و#مواد_مخدر به كلانتری منتقل شد. ظهر فردا وقتي ميخواستيم وارد🕌#مسجد شويم، يك پلاکارد#تشكر از سوي مسئول كلانتری جلوي درب🕌#مسجد نصب شده بود.
🌼در آن پلاکارد از همه ي بسيجيان🕌#مسجد به خاطر اين #عمليات و دستگيري يكي از قاچاقچيان #مواد_مخدر تقدير شده بود.
💥روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
#پسرک_فلافل_فروش
#پسرک_فلافل_فروش
#داستان_زندگی_شهید_مدافع_حرم
#شهید_هادی_ذوالفقاری
#انتشارات_شهید_ابراهیم_هادی
#قسمت_بیست_و_پنجم
💚اهل ذکر،دائم با وضو،❤️
🍃 #ویژگی_ها✨
👈اين سخنان را از خيلي ها شنيدم. اينکه🌷#هادي ويژگي هاي خاصي داشت. هميشه💧#دائم_الوضو بود. #مداحي مي کرد.اکثر اوقات ذکر#سينه_زني#هيئت را مي گفت.
🌷@shahidabad313
💢#اهل_ذکر بود. گاهي به#شوخي مي گفت: من دو هزار تا#يا_حسين(علیه السلام) حفظ هستم. يا مي گفت: امروز هزار بار ذکر#يا_حسين(علیه اسلام) گفتم، #عاشق امام حسين (علیه السلام) و گريه براي ايشان بود.
⚘@pmsh313
💢واقعاً براي ارباب با سوز 💧#اشک مي ریخت.
#اخلاص او زبانزد رفقا بود. اگر کسي از او تعريف مي کرد، خيلي بدش مي آمد. وقتي که شخصي از زحمات او #تشکر مي کرد، مي گفت: #خرمشهر را خدا آزاد کرد!
💢يعني ما کاري نکرده ايم. همه کاره خداست و همه ي کارها براي خداست. حال و هوا و خواسته هايش مثل #جوانان همسن و سالش نبود. دغدغه مندتر و جهادي تر از ديگر #جوانان بود.انرژي اش را وقف #بسيج و کار فرهنگي و #هيئت کرده بود. در آخر راهي جز #طلبگي در #نجف پاسخگوي غوغاي درونش نشد.
🌷@shahidabad313
📍من شنيدم که دوستانش مي گفتند:🌷#هادي اين سال هاي آخر وقتي#ايران مي آمد، بارها روي صورتش#چفيه مي انداخت و مي گفت: اگر به نامحرم #نگاه کنيم راه🌷#شهادت بسته مي شود.
⚘@pmsh313
📍خيلي دوست داشت به#سوريه برود و از#حرم #حضرت_زينب (علیها السلام) دفاع کند. يک طرف ديوار خانه را از بنري پوشانده بود که رويش اسم #حضرت_زينب (علیها السلام) نوشته شده بود. مي گفت نبايد بگذاريم #حرم عمه ي سادات، دست تروريستها بيفتد.
🌷@shahidabad313
💢وقتي مي خواست براي نبرد با #داعش برود، پرسيديم #درس و #بحث را مي خواهي چه کني؟ گفت: اگر🌷#شهيد نشدم، درسم را ادامه مي دهم. اگر🌷#شهيد شوم، که چه بهتر خدا مي خواهد اينگونه باشد.
🔰در ميان فيلم ها به#خدا_حافظ_رفيق خيلي علاقه داشت. سي دي#فيلم را تهيه کرد و براي #خانواده پخش نمود.خواهرش مي گفت: من مدت ها فکر مي کردم🌷#هادي هم مثل آدم هاي درون #فيلم، هر شب با #موتور و با دوستانش به🌷#بهشت_زهرا (علیها السلام) مي رود. صحنه هاي اين فيلم همه اش جلوي چشمهاي من است.
🌷@shahidabad313
💎همه اش نگران بودم مي گفتم نکند شباهت هاي🌷#هادي با محتواي#فيلم اتفاقي نباشد!
🌷#هادي مثل ما نبود که تا يک اتفاقي مي افتد بيايد براي همه تعريف کند. هيچ وقت از اتفاقات نگران کننده حرف نميزد.#آرامش در کلامش جاري بود.
⏺برادرش مي گفت: «نمي گذاشت کسي از دستش ناراحت شود اگر دلخوري پيش ميآمد، سريعاً از#دل طرف درمي آورد.🌷#هادي به ما مي گفت يکي از خاله هايمان را در#کودکي ناراحت کرده، اما نه ما چيزي به خاطر داشتيم نه خاله مان.ولي همه اش مي گفت بايد بروم#حلاليت بطلبم. هيچ وقت#دوست نداشت کسي با دلخوري از او جدا شود.»
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
#سلام_بر_ابراهیم
#داستان_زندگی_شهید_پهلوان_بی_مزار
#شهید_ابراهیم_هادی
#انتشارات_شهید_ابراهیم_هادی
#قسمت_سوم
💚 محبت پدر❤️
✔راوی: رضا هادي
💚پدر نام پيامبــري را بر او نهاد كه#مظهر_صبر و قهرمان توكل و توحيد بود❤️
💚همان دوران دبستان نمازش ترك نميشد❤️
💚به حرفهاي#پدر خيلي#اعتقاد داشت❤️
💎درخانه اي کوچک و مســتاجري درحوالي ميدان خراسان#تهران زندگي مي كرديم.اولين روزهاي #ارديبهشت سال1336 بود.#پدر چند روزي است كه خيلي خوشحال است. خدا در اولين روز اين ماه، پســري به او عطا کرد. او دائمًا از خدا#تشــكر ميكرد.
💎هر چند حالا در خانه سه پسر و يك دختر هستيم، ولي#پدر براي اين پسر تازه متولد شده خيلي ذوق ميكند.البته حق هم دارد. پسر خيلي با نمكي است. اسم بچه را هم انتخاب كرد: *#ابراهيم*
💎پدرمان نام پيامبــري را بر او نهاد كه#مظهر_صبر و قهرمان توكل و توحيد بود. و اين اسم واقعًا برازنده او بود. بســتگان و دوســتان هر وقت او را ميديدند با تعجب ميگفتند: حســين آقا، تو ســه تا فرزند ديگه هم داري، چرا براي اين پســر اينقدر خوشحالي ميكني؟!
💎پــدر با آرامش خاصي جواب ميداد: اين پســر حالــت عجيبي دارد! من مطمئن هســتم كه ابراهيم من، بنده خوب خدا ميشــود، اين پسر نام من را هم#زنده ميكند!
💎راست ميگفت.#محبت پدرمان به ابراهيم، محبت عجيبي بود. هر چند بعد از او، خدا يك پسر و يك دختر ديگر به خانواده ما عطا كرد،اما از محبت پدرم به ابراهيم چيزي كم نشد.
💎ابراهيم دوران دبســتان را به💼#مدرســه مرحوم طالقاني در خيابان زيبا رفت. اخلاق خاصي داشت. توي همان دوران دبستان نمازش ترك نميشد.يكبار هم در همان ســالهاي دبســتان به دوستش گفته بود: باباي من آدم خيلي خوبيه. تا حالا چند بار☀️#امام_زمان(عج)را توي خواب ديده.وقتي هم كه خيلي آرزوي🌷#زيارت_كربلا داشــته،🌟#حضرت_عباس(ع)را در#خواب ديده كه به ديدنش آمده و با او حرف زده.
💎زماني هم كه سال آخر دبســتان بود به دوستانش گفته بود: پدرم ميگه، آقاي🌟#خميني(ره) كه شاه،چند ساله تبعيدش كرده آدم خيلي خوبيه.حتــي بابام ميگه: همه بايد به دســتورات اون آقا عمــل كنند. چون مثل دستورات🌟#امام زمانه(عج)می مونه.
💎دوســتانش هم گفته بودند:🌷#ابراهيم ديگه اين حرفها رو نزن. آقاي#ناظم بفهمه اخراجت ميكنه.شــايد براي دوســتان ابراهيم شــنيدن اين حرفها عجيب بود. ولي او به حرفهاي#پدر خيلي#اعتقاد داشت.
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
☀️روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
#سلام_بر_ابراهیم
#داستان_زندگی_شهید_پهلوان_بی_مزار
#شهید_ابراهیم_هادی
#انتشارات_شهید_ابراهیم_هادی
#قسمت_چهارم
💚روزی حلال❤️
✔خواهر شهيد
💚پدر#اهل_مسجد و#هيئت بود و به#رزق_حلال بسيار اهميت ميداد❤️
💚رابطه دوستانه و بامحبت،فراتر از پدر و پسر❤️
💚ماجرای خرید نان با سکه پنج ریالی پیره زن❤️
💚سایه سنگین یتیمی بر سر،در نوجوانی❤️
◀️پيامبراعظم(ص)ميفرماينــد: »فرزندانتان را در خوب شدنشــان ياري كنيد، زيرا هر كه بخواهد ميتواند نافرماني را از#فرزند خود بيرون كند(نهج الفصاحه حديث۳۷۰)
◀️بر اين اساس پدرمان در#تربيت_صحيح ابراهيم و ديگر بچه ها اصلا كوتاهي نكرد. البته پدرمان بسيار انسان با تقوائي بود.#اهل_مسجد و#هيئت بود و به#رزق_حلال بسيار اهميت ميداد. او خوب ميدانست پيامبر(ص)ميفرمايند:»#عبادت ده جزء دارد كه نه جزء آن به دست آوردن#روزي_حلال است(بحار االنوار ج۱۰۳ص۷)
◀️براي همين وقتي عده اي از اراذل و اوباش در محله اميريه)شاپور(آن زمان، اذيتش كردند و نميگذاشتند كاسبي حلالی داشته باشد، مغازه اي كه از#ارث پدري به دست آورده بود را فروخت و به كارخانه قند رفت. آنجا مشــغول كارگري شد. صبح تا شــب مقابل كوره مي ايستاد. تازه آن موقع توانست خانه اي كوچك بخرد.
◀️ابراهيــم بارها گفته بود: اگر پــدرم بچه هاي خوبي#تربيــت كرد. به خاطر سختي هائي بود كه براي#رزق_حلال ميكشيد.هــر زمان هم از دوران كودكي خودش يــاد ميكرد ميگفت: پدرم با من حفــظ قرآن را كار ميكرد. هميشــه مرا با خودش به🕌#مســجد ميبرد. بيشــتر وقتها به#مسجد آيت الله نوري(ره)پائين چهارراه سرچشمه مي رفتيم.
آنجا#هيئت🌟#حضرت_علي_اصغر(ع) بر پا بود. پدرم افتخار خادمي آن#هيئت را داشت.
◀️يادم هســت كه در همان سالهای پاياني دبســتان، ابراهيم كاري كرد كه پدر عصباني شد و گفت: ابراهيم برو بيرون، تا شب هم برنگرد.ابراهيم تا شب به خانه نيامد. همه خانواده ناراحت بودند كه براي ناهار چه كرده. اما روي حرف پدر حرفي نميزدند.
◀️شــب بود كه ابراهيم برگشــت. با ادب به همه سالم كرد. بلافاصله سؤال كــردم: ناهار چيكار كردي داداش؟! پدر در حالي كه هنوز ناراحت نشــان ميداد اما منتظر جواب ابراهيم بود.
◀️ابراهيم خيلي آهسته گفت: تو كوچه راه ميرفتم، ديدم يه پيرزن كلي وسائل خريده، نميدونه چيكار كنه و چطوري بره خونه. من هم رفتم كمك كردم.وسايلش را تا منزلش بردم. پيرزن هم كلي#تشكر كرد و سكه پنج ريالي به من داد.
◀️نميخواستم قبول كنم ولي خيلي#اصرار كرد. من هم مطمئن بودم اين پول حلاله، چون براش زحمت كشيده بودم. ظهر با همان پول نان خريدم و خوردم.#پدر وقتي ماجرا را شنيد لبخندي از#رضايت بر لبانش نقش بست.
◀️خوشحال بود كه پسرش درس پدر را خوب فرا گرفته و به روزي حلال اهميت ميدهد.#دوستي پدر با ابراهيم از#رابطه پدر و پسر فراتر بود. محبتي عجيب بين آن دو برقرار بود كه ثمره آن در رشــد شخصيتي اين پسر مشخص بود.
◀️اما اين#رابطه دوستانه زياد طولاني نشد!ابراهيم نوجوان بود كه طعم خوش حمايتهاي پدر را از دســت داد. در يك غروب غم انگيز ســايه ســنگين يتيمي را بر سرش احساس كرد. از آن پس مانند#مردان_بزرگ به زندگي ادامه داد. آن ســالها بيشــتر دوســتان و آشنايان به او توصيه ميكردند به سراغ#ورزش برود. او هم قبول كرد.
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
☀️روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
#سلام_بر_ابراهیم
#داستان_زندگی_شهید_پهلوان_بی_مزار
#شهید_ابراهیم_هادی
#انتشارات_شهید_ابراهیم_هادی
#قسمت_صد_و_هفتاد
💚سلام بر ابراهيم❤️ص ۲۲۹
♦️وقتــي تصميم گرفتيم کاري در مورد آقا ابراهيــم انجام دهيم، تمام تلاش خودمان را انجام داديم تا با كمك خدا بهترين کار انجام گيرد.
♦️هر چند مي دانيم اين مجموعه قطره اي از درياي كمالات و بزرگواري هاي آقا ابراهيم را نيز ترسيم نكرده.اما در ابتدا از خدا#تشــكر كردم. چون مرا با اين بنده پاك و خالص خودش آشنا نمود.
♦️همچنين خدا را#شكر كردم كه براي اين كار انتخابم نمود. من در اين مدت تغييرات عجيبي را در زندگي خودم حس كردم!نزديك به دو ســال تلاش، شــصت مصاحبه، چندين سفر كاري و چندين بار تنظيم متن و... انجام شــد. دوست داشتم نام مناسبي كه با#روحيات_ابراهيم هماهنگ باشد براي کتاب پيدا کنم.
🍁@shahidabad313
♦️حاج حسين را ديدم. پرســيدم: چه نامي براي اين كتاب پيشنهاد مي كنيد؟ ايشان گفتند:#اذان. چون بســياري از بچه هاي جنگ، ابراهيم را به اذان هايش مي شناختند، به آن اذان هاي عجيبش!
♦️يكي ديگر از بچه ها جمله شهيد ابراهيم حسامي را گفت: شهيد حسامي به ابراهيم مي گفت:#عارف_پهلوان.
♦️اما در ذهن خودم نام مجموعه را »#معجزه_اذان« انتخاب كردم.شب بود كه به اين موضوعات فكر مي كردم. قرآني كنار ميز بود. توجهم به آن جلب شد. قرآن را برداشتم.
♦️در دلم گفتم: خدايا، اين كار براي بنده صالح و گمنام تو بوده، مي خواهم در مورد نام اين مجموعه نظر قرآن را جويا شوم!
♦️بعــد به خدای خود گفتــم: تا اينجاي كار همه اش لطف شــما بوده، من نه ابراهيم را ديده بودم، نه ســن وسالم مي خورد كه به جبهه بروم. اما همه گونه محبت خود را شامل ما كردي تا اين مجموعه تهيه شد. خدايا من نه#استخاره بلد هستم نه مي توانم مفهوم آيات را درست برداشت كنم.
🍁@pmsh313
♦️بعد بســم الله گفتم. ســوره حمد را خواندم و قرآن را باز كردم. آن را روي ميز گذاشتم. صفحه اي كه باز شده بود را با دقت نگاه كردم. با ديدن آيات بالاي صفحه رنگ از چهره ام پريد!
♦️سرم داغ شــده بود، بي اختيار اشك در چشمانم حلقه زد. در بالاي صفحه آيات ۱۰۹ به بعد سوره صافات جلوه گري مي كرد كه مي فرمايد:#سلام_بر_ابراهيم...اين گونه نيكوكاران را جزا مي دهيم به درستي كه او از بندگان مؤمن ما بود
┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━┓
❖ @shahidabad313 ❖
┗━━─━━━⊰✾✿✾⊱┛
✫⇠#خاکریز_اسارت
✍نویسنده:آزاده قهرمان،رحمان سلطانی
💢قسمت سی و سوم:غم و شادی
🍂شکمم از گشنگی به پشتم چسبیده بود. تو تموم#شش_شبانه روز گذشته فقط دو وعده چیزِ مختصری خورده بودم. یه بار#روز_سوم که تو خط مقدم عراقیا مقداری نون و کنسرو به من دادن و تو این سه روزِ اسارت هم فقط یه بار اونم قاچاقی یکی از سربازا که مقداری دل رحمتر بود پنهونی یه تکه نون کوچیک بشکل ساندویچ با دوتا کوفته داخلش، دستم داد بود و با اشاره به من گفت که سریع بخورم تا کسی متوجه نشده و منم با حرکت سر ازش#تشکر کردم. این تنها غذایِ من تو#سه_شبانه روز اسارت و تنهاییم تو بصره بود. البته خدا رو شکر آب در اختیارم بود وازین بابت مشکلی نداشتم.
🔻 بچه ها اومدند
🍂#روز_سوم با تنهایی سپری شد و#شب_چهارم در باز شد طبق معمول خودمو برای یه کتک و بازجویی دیگه آماده کردم، ولی برخلاف معمول با صحنه متفاوتی روبرو شدم. هشت نفر از بچه بسیجیا رو در حالی که با کابل می زدن آوردن تو اتاق. ای کاش هرگز چنین صحنه هایی رو نمیدیدم. خدا نشناسا مثل یه عده کفتارِ گشنه افتاده بودن به جون اون طفلکیا و می زدن در حالیکه چند تا از بچه ها لت و پار و زخمی بودن.
🍂بعد از یه کتک کاری مفصل رفتن و درو پشت سرشون بستن. نمی دونستم خوشحال باشم یا ناراحت. احساس دوگانه عجیبی بین غم و شادی داشتم. از طرفی تو اون دیار غربت و وحشت از تنهایی دراومده بودم و بعد از#شش_شبانه_روز (سه روز میون آتش دو طرف و سه روز اسارت)چشمم به جمال گل پسرای نازنین وطن روشن شد و مایه خوشحالی بود و از طرفی از اینکه جمعی از بهترین فرزندان ایران اسلامی تو چنگال این جلادای بی رحم گرفتار شده بودن و اینجور بی رحمانه شکنجه میشدن ناراحت بودم و موقتا غمِ اسارت خودم از یادم رفت و دلم بحال اونا سوخت. درک میکردم الان چه حالی دارن.
🍂با رفتن بعثیا گپ و گفتگو بین من و بچه ها شروع شد و من توضیحات مختصری از وضع و اوضاع و نحوه بازجویی و برخورد بعثیا حین بازجویی رو براشون شرح دادم و از وضعیت جبهه و عملیات و نحوه اسارتشون پرسیدم و چیزایی دستگیرم شد...
☀️#نسال_الله_منازل_الشهدا
@shahidabad313
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
📚کتاب#از_قفس_تا_پرواز
💢خاطرات#شهید_محمدعلی_برزگر
🍂قسمت هشتاد و سه
📝روز مـــــادر♡
🍃پسرم در شهر کاشان درس می خواند و برای اینکه تحویل سال کنار خانواده باشد به روستا آمد
آن روز به محض اینکه وارد منزل شد ساک دستی اش را زمین گذاشت،
او را در آغوش کشیدم و سیربوسیدمش بعد شتابان با چشمانی خیس به آشپزخانه رفتم تا چایی بیاورم،
🌷محمّد با برادرانش گرم گفت وگو شد، از صدای خنده هایش جان می گرفتم، کمی بعد با قوری چای برگشتم،
محمّد استکان هارا آورد و کنارم نشست پرسید: امروز چه روزیست؟ گفتم: روز بازگشت عزیزم. خندید و گفت: امروز میلاد حضرت زهرا(س) ست و این روز را«#روزمادر » نامگذاری شده است، هدیّه ای برایتان تهیّه کرده ام، امیدوارم از سلیقه ام خوشت بیاید.
🍃 وقتی هدیّۀ روزنامه پیچ شده را باز کردم یک قواره#چادر مشکی را مشاهده کردم، چیزی که احتیاجم بود و خیلی به دردم میخورد، با خوشحالی#تشکّر کردم
روزها گذشت و تعطیلات نوروز هم به پایان رسید و محمّد کوله بار سفرش را بست و به کاشان رفت.
🌷 دوستی داشتم به نام محترم خانم که در شهر زندگی می کرد و خیّاط سفارش هایم بود
پس از چند وقت فرصت فراهم شد و برای انجام کار مهمّی به شهر رفتم، پارچه را هم در کیفم گذاشتم و پس از اتمام کارم به سراغ خیّاطباشی رفتم، پس از اندازه گیری به روستا برگشتم،
🍃مدّتی گذشت چادرم را تحویل گرفتم نزدیک ماه محرّم بود و با خودم می گفتم: چادر مشکی ام را روز اوّل ماه محرّم و در عزای پسر فاطمه(س)افتتاح خواهم کرد
محمّدم با تولّدی سخت روز پنجشنبه ۵خرداد۱۳۶۵ یعنی پنج روز مانده به#اربعین سیّدالشهدا(ع) به دنیا آمد و چرخ روزگار چرخیدو سه روز مانده به ماه#محرّم خبر شهادت محمّد را برایم آوردند و سیاه پوشم کرد،
🌷 هیچ وقت تصوّرش را هم نمی کردم که#هدیّه روز مادرفرزندی ؛ مادرش رااین گونه سیاه پوش کند...
☀️#نسال_الله_منازل_الشهدا
@shahidabad313
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
✫⇠ #آخرین_خاکریز
✫⇠#قسمت_شصت_و_هفتم
✍نویسنده:آزاده میکاییل احمد زاده
⬅️انتشارات سازمان عقیدتی سیاسی ارتش
🔹️آنان از هر سو به ما حمله ور شدند و ما را به باد كتك گرفتند. همگي از درد به خود مي پيچيديم. من و چند نفر ديگر زخمي بوديم و خون از زخمهايمان
جاري بود؛ ولي عراقي ها و منافقين بي امان ما را مي زدند و دشنام مي دادند؛
🔹️سپس دست و پاي ما را بستند. يكي از عراقي ها با فرياد مي گفت: «بايد ايرانيها را بكشم» كه تيري هم به سمت ما شليك كرد كه خوشبختانه به ما اصابت نكرد. همديگر را نگاه مي كرديم. تعدادي از دوستان نبودند و شايد در كناري به شهادت رسيده بودند. با حسرت و چشماني اشك آلود همديگر را نگاه مي كرديم و آن لحظه را#پايان_زندگي خود مي دانستيم.
🔸️يك لحظه به فكر پدر و مادرم افتادم كه جسد ما هم به دست آنان نمي رسيد. نمي توانستيم روي پاي خود بايستيم. دقايق سختي بود. يكي از عراقي ها بالاي سر#شهيدان مي رفت و#تير_خلاص به سر و سينة آنان خالي مي كرد.
🔹️ما ديگر اطمينان حاصل كرديم كه بقية همرزمانمان شهيد شده اند. در همين زمان تعدادي عراقي با همديگر بحث مي كردند و حتي بر سر هم فرياد مي كشيدند. بعدها فهميديم يكي از عراقي ها مي خواست همة ما را در آنجا به رگبار ببندد؛ اما چند نفر ديگر مانع شده بودند.
🔸️در اين ميان#سرباز_اسير_عراقي كه او را از ياد برده بوديم را ديديم كه به سمت ما مي آيد. دست او باز بود و با زبان عربي داد مي زد و قسم مي داد ما را نكشند. مات و مبهوت مانده بوديم. اسير عراقي به فرماندهان مي گفت: «ايرانيها با من#رفتار_انساني داشتند و هيچ صدمه اي به من نرساندند. به من آب و غذا دادند و با#مهرباني رفتار كردند.» و با
قسم هاي گوناگون سرانجام آنان را قانع كرد تا ما را نكشند.
🔹️همگي با چشماني اشكبار از اسير عراقي#تشكر كرديم. بغض گلويمان را مي فشرد و توان كلام
نداشتيم. نگران به هر سو نگاه مي كرديم تا پيكر دوستانمان را كه هر كدام در سويي به شهادت رسيده بودند، ببينيم.منافقين بيشتر از عراقي ها ما را مي زدند.
💥چشمانمان را بستند و با مشت و لگد ما را مي زدند و بي رحمانه از هر سو حمله ور مي شدند. دخترها هم جمع شده، هر كدام چيزي مي گفتند و ما را سرزنش مي كردند كه چرا به جبهه آمده ايم. آنان ما را به چشم يك هموطن نگاه نمي كردند و ما را#تحقير مي كردند...
☀️#نسال_الله_منازل_الشهدا
@shahidabad313
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯