eitaa logo
روایتگری شهدا
23.1هزار دنبال‌کننده
11.3هزار عکس
5.1هزار ویدیو
72 فایل
🔰 #مقام_معظم_رهبری: 🌷 #شهدا را برجسته کنید،سیمای #منوّر اینها را درست در مقابل چشم جوانها نگه دارید. 🛑لطفا برای نشر مطالب با #مدیر_کانال هماهنگ باشید.🛑 📥مدیر کانال(شاکری کرمانی،راوی موسسه روایت شهدا،قم) 📤 @majnon313
مشاهده در ایتا
دانلود
💚ارادت عجیب به ساحت ولایت❤️ ۲ 👈در يكي از كارهاي پياده نظام دشمن، كه در شبكه هاي ماهواره اي آموزش داده مي شد، نوشتن به مسئولان و روي ديوارها و ... بود. ⚘@pmsh313 🌷 نسبت به☀️(مدظله العالی) بسيار بود.☀️ او به عجيب بود. 💢يادم هست چند ماه كه از گذشت، طبق يك برنامه ريزي از آن سوي مرزها، همه ي اتهامات، كه تا آن زمان به وقت زده مي شد به سمت ☀️ رفت! 💢آنها در شبكه هاي ماهواره اي مي كردند كه چگونه در مكان هاي مختلف روي ديوارها كنيد. بيشتر صبح ها شاهد بوديم كه روي ديوارها نوشته بودند.🌷 از ي شخصي خودش چند اسپري تهيه کرد و صبح هاي زود، قبل از اين كه به محل كار برود، در خيابان هاي محل با دور مي زد. اگر جايي شعاري عليه مسئولان روي ديوار مي ديد، آن را مي کرد. 🌷@shahidabad313 🍂يکي از دوستانش مي گفت: يک بار شعاري را گوشه اي از عابر ديده بود. به من اطلاع داد که يک را در فلان جا فلان قسمت نوشته اند و من دارم مي روم که آن را کنم. گفتم: آخه تو از کجا ديدي که اونجا نوشته اند!؟ گفت: من هر اين مناطق را مي کنم، الان متوجه اين شدم. 🍂بعد ادامه داد: کسي نبايد چيزي بنويسد، حالا که همه ي مردم پاي ايستاده اند ما نبايد به اجازه ي جولان دادن و عرض اندام بدهيم. ⚘@pmsh313 🌷 خيلي روي☀️#حساس بود. يک بار به او گفتم اگر شعاري روي ديوار بنويسند و ما برويم آن را کنيم، چه سودي داره چرا اين همه وقت مي گذاري تا پاک کني؟ اين همه مي کني، خب دوباره مي نويسند! 🍂گفت: نه، اين كساني كه مي نويسند زياد نيستند. اما مي خوان اينطور جلوه بدهند كه خيلي هستند. من اينقدر مي کنم تا ديگر ننويسند.در ثاني اين ها دارند يه را كه به قول خودشون به مربوط مي شه به💥 و مي گذارند. اين ها همه برنامه ريزي شده است. 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💚تصویر امام خامنه ای بر سینه❤️ ✨ 🍃 👈از شخصي پرسيدم: از حركت☀️ امسال كه بيش از بيست ميليون به سوي رفتند چه چيزي فهميدي؟ گفت: يعني اينكه در#خون بر پيروز شد.اگر آن روز كاروان☀️ همگي به🌷 رسيدند، اما در واقع شدند كه بعد از قرن ها اين گونه از آنها ياد مي شود و مردم در مسير آن ها اين گونه قدم بر مي دارند. 🌷@shahidabad313 💢يادم هست چند ماه قبل و زماني كه به دست نيروهاي مردمي آزاد شد، يكي از انديشمندان غربي گفته بود: آنچه امروز در اتفاق مي افتد يعني پيروزي و☀️(رحمت الله علیه). ⚘@pmsh313 💢اين شخص ادامه داد: تعجب مي كنم كه عراقي ها با (امام) جنگ كردند، اما حالا عراقي كه فرزندان همان پدران هستند، براي با دشمني به نام⚡ به الگوهايي متوسل مي شوند كه از آن استفاده مي كردند. 🌷@shahidabad313 💢اين شخص ادامه مي دهد: استفاده از نمادهايي مانند و و روحيات خاص، براي عراقي ها چنان انگيزه اي ايجاد كرد كه شهر، مهمترين پايگاه را به راحتي آزاد كردند. ⚘@pmsh313 📌اين شخص به نام گذاري يكي از خيابان هاي به نام👇(رحمت الله علیه) اشاره كرده و مي گويد: اين ها همه بيانگر اين مطلب است كه به دل همه ي مردم كشورهاي مردمي صادر شده. از و و تا و و... ايراني ها بر اساس خود يعني☀️(علیه السلام) وارد ميدان شدند و زير بار نرفتند. و حالا همين ميان ملت هاي و در حال است. 🌷@shahidabad313 📌مردم نيز همين را الگوي خود قرار داده اند و مشغول با نيروهاي هستند.🌷 زماني كه وارد نيروهاي مردمي شد، به عنوان يك مورد توجه قرار گرفت. ⚘@pmsh313 ♨️او هميشه تصوير☀️ را روي سينه داشت. همين كار باعث شد كه بسياري از دوستان او نيز كه بودند همين كار را انجام دهند. 🌷@shahidabad313. 💢او به بسيار توجه مي كرد.☀️ و او مورد توجه قرار گرفت. در راستاي همين تأثيرگذاري بود که بحث و$پيشاني_بند را مطرح کرد.فرماندهان که به او اعتماد کامل داشتند، او را با صد ميليون تومان به فرستادند. ⚘@pmsh313 🌟او اجازه داشت هر طور که مي خواهد کند، اما🌷 رعايت مي کرد که از آن براي خودش خرج نکند. گاهي آنقدر رعايت مي کرد که را جايگزين وعده ي غذايي مي کرد! با اينکه زيادي براي خريد اقلام به همراه داشت اما حواسش بود که بهترين جنس ها را بخرد. مي کرد که براي به اين که توسط مردم تهيه شده بکشد تا هدر نرود. 💎براي مثال براي تهيه ي از به رفت تا از و ارزانتر تهيه کند. پيشاني بندها را در#چاپ کرده بود و به مي آورد تا خواهرانش آنها را بريده و آماده کنند.او مي کرد کاري که انجام مي دهد، به نحو باشد. 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
✫⇠(۲۸۴) ✍نویسنده:آزاده قهرمان،رحمان سلطانی 💢قسمت  دویست و هشتاد و چهارم:یگانه نماز جمعۀ اسارت ♦️همیشه سرم درد می‌کرد برای کارهای جدید و ابتکاری، دوست داشتم هم برای خودم و هم بقیه دوستان یه تنوع ایجاد بشه. یکی دو هفته پایانی بود که فکر برگزاری یه تو ذهنم جرقه زد. به نظرم رسید الآن وقتشه.با چند نفر مشورت کردم و نظر مثبتشون رو گرفتم. کاندیدم برای حاج علیرضا باطنی بود که همه قبولش داشتن. رفتم پیش ایشون و گفتم: علی آقا چیزی ازت می‌خوام نه نیار تو قضیه. 📌گفت: خیره ان‌شاء‌الله.گفتم: می‌خوام یه نماز جمعه برگزار کنیم و زحمت امامت جمعه رو شما بکشید و من هم زمینه رو آماده می‌کنم.مقداری مردد بود. بحث جواز شرعی برگزاری نماز جمعه و مشکل احتمالی امنیتی و غیره. نهایتاً گفتم: فوقش ما اعلام می‌کنیم نماز جمعه ولی شما بخون و ان شاء‌الله مشکلی پیش نمیاد و از عراقی‌ها مجوز می‌گیریم. ایشون هم قبول کرد. به شوخی گفت: آقا رحمان‌ اسلحه از کجا بیاریم. از نگهبان عراقی می گیری؟ 🔹️گفتم‌: علی آقا اسلحه آهنه و اون لوله هم آهنه. یکی از اونها رو بعنوان اسلحه دستت بگیر. خندید و قبول کرد. زمینه‌ی برگزاری نماز جمعه توسط افراد شاخص فراهم شد و از دوستان بند ۲ هم که اکثرا ارتشی بودن هماهنگی شد. مونده بود گرفتن مجوز از فرمانده اردوگاه. وقتی‌که فرمانده وارد اردوگاه شد با بلند شدیم و با استفاده از یکی از دوستان عرب‌زبان تقاضا رو البته نه به عنوان نماز جمعه، بلکه یه نماز وحدت و یادگاری اواخر اسارت مطرح کردیم. 🔸️اونها هم هنوز قضیه شورش ما و مجالس ختم شهید پیراینده که دو هفته قبلش اتفاق افتاده بود جلو نظرشون بود، مقداری گردنشو پیچ داد و گفت مشروط بر اینکه تضمین بدید با آرامش و بدون شلوغ‌کاری و باشه، موافقت می‌کنم. ما هم قول دادیم که دردسری پیش نیاد. روز جمعه شد. بچه‌ها یه جایگاه رو شبیه تربیون روبروی آسایشگاه یک و حمومها آماده کردن و یه لوله آهنی هم بجای تفنگ دادیم دست حاج آقا باطنی. ایشون دو خطبه کوتاه خوند و یگانه نماز جمعۀ کل دوران اسارت در اردوگاه ملحق ۱۸ و در یکی دو هفته مونده به آزادیمون با شکوه خاصی برگزار شد. 💥همۀ بچه‌های اردوگاه روی پتوهایی که تو هواخوری پهن شده بود نماز رو به آقای باطنی اقتدا کردن. نگهبانها از روی برجک‌ها با تعجب خیره‌کننده‌ای این منظره باشکوه رو تماشا می‌کردن و شاید بعضی ازشون خصوصا شیعه‌ها دلشون می‌خواست تو این نماز جمعه ما شرکت کنن!نماز با آرامش کامل برگزار شد و طبق قولی که به فرمانده داده بودیم سریع پتوها رو جمع کردیم، تکوندیم و رفتیم سراغ ناهار تو آسایشگاهامون... ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯‌‌
📚کتاب 💢خاطرات 🍂قسمت صد و شش 📝قطره خــــــــون♡ 🌷چند ماهی می شد که از محمدم خبری نداشتم، شاید برخی بگویند شما چندین فرزند داشته ای!!؟ ولی انسانی که ده انگشت دارد اگر بر اثر حادثه ای یک انگشت او قطع شود ،نُه انگشت باقی مانده نمی توانند نبود او را جبران نمایند . 🔸️باور کنید مادران شهدا فرزندان خود را همچون سایر مادران دوست میدارن ، وقتی پای ارزشهای اسلامی در میان باشد باید سکوت اختیار کرد و رضایت به رفتن داد، اگر راضی به رفتنش نمی شدم ارادتم به اهل بیت جز چیزی نبود، انسان با عمل است که در امتحانات پیروز میشود. 🌷 جنگ و دفاع آزمونی برای رفتگان و ماندگان بود ، تصورش هم بر ای مادری که نوزده سال در نبود پدر با خون دل، پسرش را به بلوغ رسانده و اکنون خداوند اعتقاد و احساس تو را بیازماید ،سخت است.... 🔸️وقتی سالها منتظر میشوی تا دامادی پسرت ر ببینی، تابوتش را می آورند و جوانت را در قبر می گذارند ،هزاران بار می میری و زنده میشوی. زمان جنگ تحمیلی بود مرد و زن هر یک به نوبۀ خویش خدمتی برای وطن میکرد مردان می جنگیدند و زنان خوراک و پوشاک تهیه می کردند . 🌷محمد آن روزها مفقودالاثر بود، خانه ماندن برایم دشوار شد و خودم را به پایگاه خدمت رسانی بانوان می رساندم، کلاه و دستکش می بافتیم 🔸️اغذیه بسته بندی میکردیم و .... چندین ماه گذشت ولی خبری نشد، هر جا که روزنۀ امیدی داشتیم رفتیم ، و سراغ گرفتیم ول بی فایده بود بی قرارتر از هر روز به پایگاه میرفتم. 🌷تا اینکه یک شب خواب دیدم؛ شخصی نورانی با صورتی پوشیده به طرفم آمد و دستش را مقابلم گشود و گفت :در مُشتم توجه کن .... وقتی مشتش را باز کرد یک قطره خون در کاسۀ مشتش می،جوشید رو به من کرد و گفت : پسرت در زمین فرو رفته بود ولی به خواست خداوند به سوی تو باز میگردد . دوباره گفت: دستت را کاسه وار زیر دستم بگیر تاامانتت را تحویل دهم. به فرمایش ایشان عمل کردم و او کاسۀمشتش را خم کرد و تنها یک قطره خون در دستم گذاشت و رفت. 🔸️از صدای اذان صبح بیدار شدم، نماز خواندم، کارهای روزانه ام را انجام دادم ولی باز فکرم ،درگیر رؤیای دیشب بود قلبم تندتند میزد از حیاط بیرون زدم و همسایه هَای که محرم اسرارم بود را ملاقات کردم ولی نمی دانم چرا خوابم را فاش نکردم، پرسید: چرا بیقراری ؟ 🌷گفتم: دلم برای محمدم تنگ شده . گفت: این که غصه ندارد، همین الان جمعی از زنان محل را خبردار می کنم به حرم امامزاده که برویم خود به خود آرام میشوی. قبول کردم و به حرم امامزاده رفتیم و در آنجا همسایه ام خواب عجیبی دید و گفت : دیدم ّتوسط یک نامه خبر از شهید آوردند. 🔸️آنچه دیده بودم واقع شد دانستم که پسرم در راه برگشت به خانه است. چند روز بعد خواب هر دو همسایه تعبیر شد و پس از ماهها چشّم انتظاری محمدم را به آغوش کشیدم... ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯