#داستان همسایه داری
ما در طبقه پایین #زندگی می کردیم و آقای #کلاهدوز در طبقه بالا،هیچ وقت متوجه ورود و خروج او نشدم،یک شب اتفاقی در را باز کردم دیدم پوتین هایش را در آورده و به دست گرفته و از پله ها بالا می رود،فهمیدم طوری رفت و آمد می کرده تا #مزاحم #همسایه ها نشود،صبح ها چون زود می رفت،ماشین را تا سرِ کوچه هل می داد و سپس آن را روشن می کرد تا مبادا #مزاحم کسی شود.
📚به نقل ازفصل نامه مکاتبه و اندیشه صفحه180 گوینده خاطره همسایه #شهید_کلاهدوز
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
❇️ بهروز توی درگیریهای مقاومت خرمشهر حواسش به حیوانهایی که توی شهر وجود داشتند، بود.
🔹اونا رو جمع میکرد و براشون نان خشک میبرد.
چون آب هم توی شهر نبود میرفت از لب شط براشون میآورد.
🔹بعضی وقتها هم جوجه گنجشک میآورد. میگفتیم: این چیه بهروز؟!!!
میگفت: یتیمه...
🔹 بهش میگفتیم: این مسخره بازیها چیه؟
میگفت: فلان جا خمپاره خورده و گنجشکه مونده بود بیرون...
🔹بعضی اوقات اونا رو بزرگ میکرد تا پرواز کنند...
✅ خاطرهای از زندگی هنرمند #شهید بهروز مرادی قهدریجانی خالق تابلوی جمعیت خرمشهر ۳۰ میلیون
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺پاک کردن عبارت #شهید از کوچه ها توسط مامورین شهرداری تهران👆آقای حناچی اینو چی میگی؟ #کوچه_شهید
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
May 11
#معجزه_شهـــدا
✍یه شب خواب بودم که تو خواب دیدم دارن در میزنن. در رو که باز کردم دیدم شهید همت با یه موتور تریل جلو در خونه واساده و میگه سوار شو بریم. ازش پرسیم کجا گفت یه نفر به کمک ما احتیاج داره. سوار شدم و رفتیم.
🌺 سرعتش زیاد نبود طوری که بتونم آدرس خیابون ها رو خوب ببینم. وقتی رسیدیم از خواب پریدم.
✅از چند نفر پرسیم که تعبیر این خواب چیه گفتن خوب معلومه باید بری به اون آدرس ببینی کی به کمکت احتیاج داره. هر جوری بود خودمو به اون آدرس رسوندم و در زدم. دررو که باز کردن دیدم یه پسر جوون اومد جلوی در . نه من اونو میشناختم نه اون منو . گفت بفرمایید چیکار دارید؟
💐 ازش پرسیم که با #شهید_همت کاری داشته؟ یهو زد زیر گریه. گفت چند وقته میخوام خودکشی کنم. دیروز داشتم تو خیابون راه می رفتم و به این فکر میکردم که چه جوری خودم رو خلاص کنم که یه دفعه چشمم اوفتاد به یه تابلو که روش نوشته شده بود اتوبان #شهید همت.
گفتم میگن شماها زنده اید😭 اگه درسته یه نفر رو بفرستید سراغم که من از خودکشی منصرف بشم. الان شما اومدید اینجا و میگید که از طرف شهید همت اومدید...
📚برگرفته از کتاب شهیدان زنده اند. اثر گروه #شهید هادی. در محضر شهدا باشید.
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
#شـهیدابـوالفضـلی❤️
🌴میگفت: (میخواهم جوری شهید شوم که نیاز به #کفن نداشته باشم ) عاشق روضه #حضرت_عباس(ع) بود..
🌴میگفت: (آدم تو خونش🏡 روضه بگیره، روضه عباس(ع) حتی اکر فقط #پنج_نفر شرکت کنند ) روضه حضرت عباس(ع) دیوانه اش
می کرد
🌴جورے التماس ڪرد ڪه در #محرم سال گذشته بعد از انفجار ماشینش در #حلب سوریه "بی دست" اربا اربا به شهادت رسید🌷...عاشقِ عباس باید هم کوه #غیرت باشد، باید فدایی زینب باشد، باید فانی در حسین باشد، شهیدِ ابالفضلی🕊 در محضر ارباب یاد ما هم باش.
#شهید_روح_الله_قربانی🌹
ولادت:۱۳۶۸/۳/۱💗تـهران، دولاب
شهادت:۱۳۹۴/۸/۱۳💔سوریه، حلب
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
📢 *چند نکتهٔ ضروری دربارهٔ سامانهٔ اعلام وضعیت:*
☎️ فعلاً تنها کاربران اپراتورهای *همراه اول* و *ایرانسل* میتوانند از این سامانه استفاده کنند.
❗️ فقط استفاده از *سامانهٔ اعلام وضعیت* نیازی به اینترنت ندارد و برای استفاده از سایر امکانات بله (مثل فرستادن پیام، عکس، فیلم و صوت؛ انجام کارهای بانکی و مالی) روشنبودن اینترنت ضروریست.
✅ سامانهٔ اعلام وضعیت بر مبنای کد *USSD* کار میکند و نیاز به اینترنت، ارسال پیامک و یا مکالمه ندارد؛ بنابراین *کاملاً رایگان* است.
✅ *روشن بودن تلفن همراه؛* *رومینگ تلفن همراه* (ثبت در شبکه کشور مقصد)؛ *دریافت پیامک و زنگ خوردن تلفن همراه* (مادامی که به آن پاسخ ندهید) هیچ *هزینهای برای شما ندارد.*
اما
📛 موارد زیر *شامل هزینه* میشود و ارتباطی به استفاده از سامانهٔ اعلام وضعیت در اپلیکیشن بله ندارد:
🔺اگر در عراق، *داده (دیتا) تلفن همراهتان* را روشن کنید؛
🔺 اگر در عراق، با سیمکارت ایرانی *پیامک* بزنید؛
🔺 اگر در عراق، به *تماس تلفنی* خود پاسخ دهید؛
🔺 اگر در عراق، با سیمکارت ایرانیتان به جایی *زنگ* بزنید.
#اربعین
#الحسین_یجمعنا
#حب_الحسين_يجمعنا
🍃🕊
#شهیدانه
✍پیڪرش را با دو #شهید دیگر، تحویل #بنیاد_شهید داده و گذاشتہ بودند سردخانہ،
💠نگهبان سردخانہ مے گفت: یکے شان آمد به خوابم و گفت:جنازه ے من رو فعلاً تحویل خانواده ام ندید
از #خواب بیدار شدم. هر چہ فڪر مے ڪردم کدام یڪ از این دو نفر بوده ، نفهمیدم ؛ گفتم ولش کن خواب بوده دیگہ و فردا قرار بود جنازه ها رو تحویل بدیم ڪہ شب دوباره خواب #شهید رو دیدم.
💠دوباره همون جملہ رو بهم گفت
این بار فوراً #اسمش رو پرسیدم. گفت: #امیر ناصر سلیمانی.
از خواب پریدم ، رفتم سراغ #جنازه ها. روی سینہ ی یڪے شان نوشتہ بود
✨ #شهید_امیر_ناصر_سلیمانی✨
بعدها متوجہ شدم توی اون تاریخ، خانواده اش در تدارڪ مراسم #ازدوج پسرشان بوده اند ؛
#شهید خواستہ بود مراسم برادرش به هم نخورد.
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
✅ امام سجاد علیه السلام
✨بار خدایا ،
درود بفرست بر محمد و خاندانش و ایمانم را به درجه کامل ترین ایمان برسان ، و یقینم را برترین یقین گردان ، و نیتم را به بهترین نیت ها منتهی ساز.....
📚دعای بیستم ، مکارم اخلاق
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
#وصیت_شهید
✍وقتی که می خواهید من را به خاک بسپارید ، چشمانم را باز نگهدارید تا دشمنان بدانند با چشمان باز #شهید شدم.
💠مشت هایم را گره کرده نگه دارید تا این ضد #انقلاب ها بدانند که من هنوز نیز بر علیه آنها آماده جنگم.
دهانم را باز نگه دارید تا بدانند هنوز ندای #حسین (ع) ، بر لبان من است.....
#شهیدحسن_رجایی_فر
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
#سیره_شهدا
✍تازه از جبهه آمده بود ، یک دستش توی جیبش بود ، دیده بوسی کردیم ، عبدالله همیشه دو دستی ، دست می داد ، اما آن روز دستش را از جیب بیرون نیآورد .
💠همه کنجکاو شده بودیم تا راز آن دست درون جیب را بدانیم ، لذا همگی قرار گذاشته تا به زور دستش را بیرون بیاوریم ، بعد ریختیم سرش ، و با شرمندگی دیدیم که دستش مجروح و باندپیچی شده ،
عبدالله برای پرهیز از ریا و خودنمایی ، جراحتش را نشان نمی داد.....
#شهیدعبدالله_زمانپور
📚امام سجاد و شهدا ، ص38
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
📢توجه 📢 توجه:
⏳ سؤال های برنامه امروز، شنبه ٩٨/٠٧/٢٠ تا ساعت ١٢ ظهر فردا 🕛 فرصت دارید تا کد ۴ رقمی پاسخ سؤالهای امروز رو به مدیر کانال یار مهربان شبکه سروش👇
🆔 @rm_yaremehrabanadmin
ارسال کنید تا ان شاءالله ١٠٠ امتیاز امروز رو به دست بیارید.
🔺🔺🔺🔺️
🆔 @rm_yaremehraban
1️⃣ سوال اول 🔻
❓الگوي رفتاري شهيد محمدهادي ذوالفقاري كدوم شهيد بود؟
1) شهيد ابراهيم همّت
2) شهيد ابراهيم هادي
3) شهيد دكتر مصطفي چمران
🆔 @rm_yaremehraban
2️⃣ سوال دوم 🔻
❓مادر شهيد ذوالفقاري، در زمان بارداري، انجام چه كارهايیشون رو، روي شهيد موثر ميدونستن؟
1) برخورد نداشتن با نامحرم، توجه به مسائل معنوي و توجه به غذای حلال
2) مأنوس بودن با قرآن و مراقبت در خوردن غذاي حلال
3) مراقبت در خوردن غذاي حلال و خواندن نمازهاي نافله
🆔 @rm_yaremehraban
3️⃣ سوال سوم 🔻
❓ به گفته حجتالاسلام سميعي؛ شهيد ذوالفقاري گمشدهاي رو كه تموم عمر بيقرارش بود، كجا پيدا كرد؟
1) نجف اشرف و حرم حضرت اميرالمؤمنين «عليهالسلام»
2) كربلاي معلا و حرم امام حسين «عليهالسلام»
3) سامرّا و حرم امامَينِ جوادَين «عليهماالسلام»
🆔 @rm_yaremehraban
4️⃣ سوال چهارم 🔻
❓شهيد ذوالفقاري كدوم ويژگي شهيد ابراهيم هادي رو سرلوحه زندگيِ خودش قرار داد؟
1) چشم پاكي و دوري از گناه
2) گمنامي و كار براي خدا
3) روحيه عرفاني و عبوديت
🆔 @rm_yaremehraban
🏁 پایان سؤال های شنبه ٩٨/٠٧/٢٠
⏳ فرصت ارسال پاسخنامه امروز تا ساعت ١٢ ظهر فردا ⏱️
🔹 آدرس مدیر کانال یارِ مهربانِ رادیو معارف 🔻
🆔 @rm_yaremehrabanadmin
🔺🔺🔺🔺🔺
🆔 @rm_yaremehraban
✅ @shahidabad313
May 11
🍀تلخ ترین روز زندگیم
✍آخرین عکس در کنار هم در سنگر، یکی دو روز قبل از شهادت
💠شب بعد از #شهادت مصطفی کاظم زاده در ساعت 4:45 دقیقه پنجشنبه 22 مهر 1361 در سومار، تلخ ترین اوقات حیاتم بود.
یکه و تنها در سنگر، تا صبح فقط گریستم، سوختم و سوختم.
حتی اجازه ندادم سلیمانی همسنگرم (فردا صبح به #شهادت رسید) به سنگر بیایند.
فقط تا صبح با مصطفی حرف می زدم.
💠لحظه ای که پلکهایم بر هم می رفت، مصطفی را می دیدم و خوشحال می شدم هرآنچه از عصر تا حال دیده ام، کابوسی بیش نبوده!
💠به محض این که جلو می رفتم تا در آغوش بگیرمش، از خواب می پریدم و می فهمیدم الان خواب است و کابوس، نه آنچه عصر اتفاق افتاد.
💠و امروز جمعه بعد از شهادت مصطفی، سخت ترین، تلخ ترین و ... روز زندگی ام بوده و هست و خواهد بود.
💠از همان لحظه تا امروز فقط ذکرم این بود که کاش نبودم!
غافل از اینکه 37 سال است محکومم به ماندن.
🦋سه درد آمد به جانم هر سه یکبار
غریبی و اسیری و غم یار
غریبی و اسیری چاره داره
غم یار و غم یار و غم یار
✨اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا✨
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
کار همیشگی اش بود.
لباس نظامی اش را که میپوشید دست به سینه می گذاشت و سلام به امام حسین(ع) میداد.
بعد هم رو به روی عکس آقا(ره) می ایستاد و احترام نظامی میگذاشتند.
به او گفتم: مگه آقا(ره) شما را میبینند که همیشه احترام میذاری؟!
گفت: وظیفه ی من احترام به حضرت آقا(ره) است حتی اگر به ظاهر ایشان من را نبینند
.
نخستین بار در مدینه و روبه روی گنبد حرم حضرت رسول(صلی الله علیه و آله و سلم)بحث رفتن به سوریه را مطرح کرد و جواب مرا خواست,قبل از اینکه حرفی بزنم,گفت اگر جوابت منفی باشد,باید فردای قیامت جواب حضرت زینب(سلام الله علیها) را بدهی.😔
من هم در جواب گفتم:رضایت دادم بروی و ان شاءالله صحیح و سلامت برمی گردی اما وی تاکید داشت که #شهید می شود.
📚 منبع: پاکی و پایداری
#شهید_مسلم_خیزاب
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺نقاشی شن زیبای فاطمه عبادی از قافله امام #حسین علیه السلام در #کربلا👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 کلیپ
▫️اسقف اعظم تفليس:
وقتی برای اولین بار وارد حرم شدم؛
با تمام وجود حس کردم امام حسین(ع) متعلق به من و من متعلق به امام حسین(ع) هستم...
#اربعین
#الحسین_یجمعنا
#حب_الحسين_يجمعنا
#خاطرات_شهدا🔥
همہ از #بوی خوش عطرش می شناختنش .
هر ڪجا می رفت آنجا را نیز #خوش_بو می ڪرد .
وقتی از نام #عطرش می پرسیدیم ؛ همیشہ جواب #سر بالا می داد .
شهید ڪه شد در #وصیت نامہ اش نوشتہ بود :
بہ #خدا قسم ؛ هیچ گاه بہ خودم #عطر نزدم .
هر وقت می خواستم #معطر شوم از تہ دل می گفتم : #یا_حسین (ع )
#شهید_علی_حیدری🖤
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
#تفحص_نامه🌷
اولین شهید تفحص شده در #شلمچه که بود؟
🔰 ۱۶ ساله بود و روزهای پایانی سال که برای اجازه از مادر به خانه آمد و گفت که می خواهد برود. مادر که رفتن برای همیشه را از چشم های فرزندش خوانده بود، از او خواست تا چند وقت دیگر صبر کند که امتحان هایش نصفه و نیمه نماند و مهرداد سر تسلیم فرود آورد و برای ۴۰ ـ ۵۰ روز دیگر ماند تا دل مادر را به دست آورد.
🔰بیست و یکم اردیبهشت سال ۶۱ بود و این بار دیگر مهرداد باید می رفت، چند روزی بود که از شروع عملیات می گذشت، نگاهش بوی رفتن می داد و به دل مادر برات شده بود که این آخرین دیدار میان او و مهرداد است.
عملیات به خوبی پیش می رفت و نهایت امر خرمشهر پیروز شد و دل همه ایرانیان شاد. چند روزی گذشت که خبر مفقود شدن مهرداد به مادر رسید.
او برای یافتن فرزندش همه جا را زیر پا گذاشت اما هیچ نشانی از مهرداد نیافت که نیافت.
🔰سال ها گذشت، جنگ تمام شد، بچه ها برای پیدا کردن دوستان و رفیقانشان خود را مهیا کردند، جمعی خود را به کناره نهر خین رساندند، کانال ها، مین ها، سیم خاردارها همه و همه بوی روزهای با هم بودنشان را می داد. معبری پر از مین در مقابلشان خودنمایی می کرد، یاد شب های عملیات در ذهنشان رژه می رفت، باید دوباره خط شکن می شدند، یک به یک مین ها را خنثی می کردند و مدام به هم تذکر می دادند که مراقب باشند، نکند مینی منفجر شود.
🔰پیشانی بند یا زهرای مهرداد خودنمایی می کرد تیر درست وسط پیشانی اش را نشانه گرفته بود، نیمی از پیکرش زیر خاک و نیمی دیگر بر روی آن... یک کارت شناسایی، اندکی پول و تکه کاغذی که بر روی آن نوشته شده بود: