#درسی_از_شهدا
#شهید_رجبی
#قرض_الحسنه
#وام
#دفترچه_قسط
✍پول قرض الحسنه به دیگر نیروها می داد و می گفت وام است و وقتی می گفتند دفتر چه قسطش را بده،می گفت:کسی دیگر پرداخت می کند.
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
☜【 روایتگری_شهدا】
✅ @shahidabad313
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
🔴 آزمون هشت سال دفاع مقدس
💔در شلمچه در هر ۵٠ سانت، ٢۵ نفر شهید شدند
♦️♦️زمان کلیپ : ۵٨ ثانیه
#شهدا
#افتخار
#مسئولیت
#عند_ربهم_یرزقون
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
☜【 روایتگری_شهدا】
✅ @shahidabad313
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قیمت این اشکها چند؟
فیلمی از اشکهای خانواده شهید مدافع حرم #علی_عابدینی هنگام تحویل لباس این شهید به خانوادهاش
پیکر پاک این شهید که در خان طومان به شهادت رسیده بود به تازگی تفحص شده
#خان_طومان
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
☜【 روایتگری_شهدا】
✅ @shahidabad313
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
🎬 شور و شعف شهید #مجید_سلمانیان، هنگام اعزام به خانطومان
در کربلای خانطومان از آخرین نفراتی بود که از خط خارج شد، موقع عقب نشینی داشت از خاکریز رد می شد که روی خاکریز یه تیر از پشت خورد و گفت یا زهرا (س) و با صورت از بالای خاکریز زمین افتاد تیر خورده بود توی شش و سینه اش و خسخس میکرد و یا حسین و یا زهرا میگفت
بهم گفت آب داری؟گفتم نه، گفت پس جیب خشاب رو باز کن داره رو سینم سنگینی میکنه جیب خشاب رو باز کردم شروع کرد به شهادتین گفتن، گفتم شیخ مجید من میرم کمک بیارم ببرمت، گفت نمیخواد و لحظاتی بعد شهید شد پیکر مطهرش هم همونجا موند...
قسمتی از وصیت شهید حجت الاسلام مجید سلمانیان؛
اگر خواستید نذر کنید فقط گناه نکنید
مثلا بگید نذر می کنم یه روز گناه نمیکنم هدیه به حضرت صاحب الزمان از طرف مجید، یعنی از طرف من این رو انجام بدید...
#ما_ملت_امام_حسینیم
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
☜【 روایتگری_شهدا】
✅ @shahidabad313
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 #رفیق_فاب
🔹قسمت دوم
🎙 به روایت: حاج حسین یکتا
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
☜【 روایتگری_شهدا】
✅ @shahidabad313
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
☀️#سردار_دلها
🔸️#عکس_نوشت
👈در مکتب حاج قاسم باش
🌷#ما_ملت_امام_حسینیم
🌷#ما_ملت_شهادتیم
🌷#مکتب_حاج_قاسم
🔹️#مکتب_امام_خمینی(ره)
🔹️#چهره_بین_المللی_مقاومت
🔹️#مجاهد
🔹️#مبارز
🔹️#شهید
┏━━━🍃🌷🕊━━━┓
🌷 @shahidabad313 🌷
┗━━━🕊🌷🍃━━━┛
🔹یہشَہیداِمامڔِضایۍ😍
رۅزشَہادَتِامامرِضاشَہیدشُد.
🍃هَرخانمےڪِہچادُربِہسَرڪُنَد
ۅَعِفَّٺۅَرزَد🧕
🍃ۅهَرجَۅانےڪِہنَمازِاَۅݪۅَقٺ
رادَرحَدِتَۅانشرۅعڪُنَد✌️
🍃اَگَردَسٺَمبِرِسَدسِفارِشَشرابِہ
مُۅݪایَماِمامحُسِین🏴
خۅاهَمڪَردۅَاۅرادُعامےڪُنَم.
❤️''شهید حسین محرابی''❤️
#امام_رضا
#شهدای_خان_طومان
#ما_ملت_امام_حسینیم
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
☜【 روایتگری_شهدا】
✅ @shahidabad313
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
🎨 #اینفوگرافیک|شهدای کربلای خان طومان
سردار شهید حاج قاسم سلیمانی: اگر مقاومت بچه های مازندران نبود، حلب را از دست می دادیم.
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
☜【 روایتگری_شهدا】
✅ @shahidabad313
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
Rafei-namaz_0.mp3
1.91M
🔖منبر کوتاه🔖
#استاد_رفیعی
📌سه رابطه امام حسن مجتبی علیه السلام
💠رابطه امام حسن مجتبی با خدا
💠رابطه امام حسن مجتبی با مردم
💠رابطه امام حسن مجتبی با دشمن
#امام_حسن علیه السلام
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
☜【 روایتگری_شهدا】
✅ @shahidabad313
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
#سلام_بر_ابراهیم
#داستان_زندگی_شهید_پهلوان_بی_مزار
#شهید_ابراهیم_هادی
#انتشارات_شهید_ابراهیم_هادی
#قسمت_شصت_و_ششم
✏اسير ص ۱۰۵
✔مهدي فريدوند، مرتضي پارسائيان
💚رفتار احترام آمیز ابراهیم با اسرا❤️
✏از ويژگيهاي ابراهيم،#احترام به ديگران، حتي به#اسيران_جنگي بود. هميشه اين حرف را از ابراهيم مي شنيديم كه: اكثر اين دشمنان ما انسانهاي جاهل و ناآگاه هستند. بايد#اسلام_واقعي را از ما ببيند.
🍁@shahidabad313
✏آن وقت خواهيد ديد كه آنها هم مخالف حزب بعث خواهند شد. لذا در بسياري از عملياتها قبل از شليك به سمت دشمن در فكر به اسارت درآوردن نيروهاي آنها بود. با اسير هم رفتار بسيار صحيحي داشت.
✏سه اسير عراقي را داخل شهر آوردند. هنوز محلي براي نگهداري آنها نبود. مسئوليت حفاظت آنها را به ابراهيم سپرديم.
🍁@pmsh313
✏هر چيزي كه از طرف تداركات براي مــا مي آمد و يا هر چيزي كه ما مي خورديم. ابراهيم همان را بين اســرا توزيع مي كرد.
✏همين باعث مي شد كه همه، حتي اسرا مجذوب رفتار او شوند. كمي هم عربي بلد بود. در اوقات بيكاري مي نشست و با اسرا صحبت مي كرد.
🍁@shahidabad313
✏دو روز ابراهيم با آنها بود، تا اينكه خودرو حمل اسرا آمد. آنها از ابراهيم سؤال كردند: شما هم با ما مي آيي؟ وقتي جواب منفي شنيدند خيلي ناراحت
شــدند.
✏آنها با گريه التماس مي كردند و مي گفتند: مــا را اينجا نگه دار، هر كاري بخواهي انجام مي دهيم. حتي حاضريم با بعثيها بجنگيم!...
┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━┓
❖ @shahidabad313 ❖
┗━━─━━━⊰✾✿✾⊱┛
🌸🍃🌸🌱🌸🍃🌸🌱🌸
صبـحانهی عشــق هم صفایی دارد...
چایی ز محبت و
کمی
نان و پنیر...
#سلام🤚
#صبحتون_شهدایی🍃
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
☜【 روایتگری_شهدا】
✅ @shahidabad313
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
☀️#سردار_دلها
🔻مجموعه روایتهای «#مثل_خودش»
🍂روایت سردار شهید حاج قاسم سلیمانی از سردار شهید حاج مهدی زندی نیا فرمانده ی تیپ ادوات لشکر ۴۱ ثارالله
✍به عنوان پاسدار نمونه لشکر انتخاب شده بود. وقتی می آمد هدیه اش را بگیرد،به سختی قدم بر می داشت،با چشم های خیس و گریان نگاهم کرد و گفت:《من پاسدار نمونه نیستم؛حاجی به من ظلم کردی.》
احساس کردم با تمام وجود به زمین فرو رفت؛هیچ وقت شرمندگی آن لحظه را در عمرم فراموش نمی کنم.
🌷#ما_ملت_امام_حسینیم
🌷#ما_ملت_شهادتیم
🌷#مکتب_حاج_قاسم
🔹️#مکتب_امام_خمینی(ره)
🔹️#چهره_بین_المللی_مقاومت
🔹️#مجاهد
🔹️#مبارز
🔹️#شهید
┏━━━🍃🌷🕊━━━┓
🌷 @shahidabad313 🌷
┗━━━🕊🌷🍃━━━┛
🍀ناگفته ای از شهید مصطفی کاظم زاده
🔹️حمید داودآبادی
🔸️بخش سوم
🍂در ادامه صحبت های من و مصطفی در خوابم...
⚡...(شب پرستاره ای بود. همان جا ایستاده بودم. در انتهای آسمان ابرها کم کم از هم باز شدند و ناگهان صبح زیبایی همراه با نسیمی بسیار خوش و عالی تر از قبل وزیدن گرفت. سینه ام را از آن هوای خوش انباشته کردم. اصلاً هوا را می خوردم. نگاهی به پایین پایمان که شهر بود و ما در جایی بالاتر قرار داشتیم، انداختم. زندگی روزمره مردم در جریان بود.
💢با این تفاوت که همه چیز به صورت نقاشی مضحکی بود و مثل نمایش کارتون کودکان مزخرف.)
در جایی دیگر من و مصطفی در میان اعضای خانواده ما نشسته بودیم بر سر سفره. جلوی من ظرفی از گوجه فرنگی بود که می خوردم ولی مصطفی کاسه ای داشت که غذایش گرم بود. نفهمیدم چه بود. با شوق خطاب به خانواده ام مدام می گفتم: "این مصطفی است ها."
⚡پدرم گفت: "بسه دیگه خودمون می دونیم. زشته هی میگی مصطفی است."
من گفتم: "آخه اون بعد از دوازده سال برگشته اومده پهلوی ما گفتم شاید یادتون رفته باشه."
عجله داشتم مصطفی زودتر برود تا برای همه بگویم او چه کرد.
📍در جایی دیگر، مصطفی بر روی جایی بلندتر از من نشسته بود و من در برابرش زانو زده بودم. بنده وار جلویش نشسته بودم. چیزی مثل لقمه غذا در دست او بود که من آن را فقط می بوسیدم و نمی خوردم. شخص سوم هم در کنارمان بود. احساس شعف و شور عجیبی داشتم. نگاه من به او بود ولی او چشمانش به جایی دیگر خیره بود و در کل اصلاً به چشمان من نگاه نکرد.
روایتگری شهدا
🍀ناگفته ای از شهید مصطفی کاظم زاده 🔹️حمید داودآبادی 🔸️بخش سوم 🍂در ادامه صحبت های من و مصطفی در خواب
⚡به او گفتم:
ح- تو شهدا رو می بینی، مثلاً سعید (طوقانی) اینارو؟
م- آره، همه اونجا هستن.
ح- سلام منو بهشون برسون و بگو بِهِم سر بزنن.
م- باشه، بهشون میگم.
ح- اونجا هم مادیه؟
م- یعنی چی؟
ح- یعنی اینکه اونجا هم مثل اینجا غدا می خورین و خوشین؟
م- آره اونجا هم خورد و خواب داریم.
ح- چه جوریه، با حاله؟
م- خیلی با حاله، اون قدر قشنگه.
ح- دوست دارم بیام اونجا ...
مکثی کرد و فقط لبخندی زد شاید لبخندش علامت رضا بود.
ح- مصطفی وقتی ترکش خورد توی سرت، حالیت شد؟
م- نه چیزی نبود.
💢اینجا را که آخرین لحظات دیدار بود، با حسرت به او نگریستم و گفتم:
ح- مصطفی، منو دوست داری؟
م- خب آره چطور مگه؟
ح- منم دوست دارم بیام اونجا ولی، می ترسم. نمی دونم اونجا چه جوریه.
دراین لحظه مصطفی تبسمی زیبا کرد. تبسمی به دلنشینی آخرین لبخند در آخرین لحظات قبل از شهادت و حتی در زمان جان به جان آفرین تسلیم کردن.
پایان
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
☜【 روایتگری_شهدا】
✅ @shahidabad313
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 خاطِرخواه داری؟!
🎙 به روایت: حاج حسین یکتا
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
☜【 روایتگری_شهدا】
✅ @shahidabad313
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊