eitaa logo
روایتگری شهدا
23.3هزار دنبال‌کننده
11.1هزار عکس
5هزار ویدیو
72 فایل
🔰 #مقام_معظم_رهبری: 🌷 #شهدا را برجسته کنید،سیمای #منوّر اینها را درست در مقابل چشم جوانها نگه دارید. 🛑لطفا برای نشر مطالب با #مدیر_کانال هماهنگ باشید.🛑 📥مدیر کانال(شاکری کرمانی،راوی موسسه روایت شهدا،قم) 📤 @majnon313
مشاهده در ایتا
دانلود
✅ قدرت کلمه ( از نگاه شهید ابرهیم هادی ) 📝 می خواست با ماشین از مسیری ناهموار در جبهه رد شود. یک الله اکبر با اخلاص گفت و رد شد. 📝بعد به دوستش گفت: ما هنوز قدرت الله اکبر را نفهمیدیم. اگر می دانستیم بسیاری از مشکلات حل می شد. 📝 ابراهیم (شهید جاویدالاثر ) عزیز با عبارت الله اکبر انس عجیبی داشت. خدا بزرگ است. از آنچه تصور کنیم، عظمت خدا بالاتر هست. 📝 حضرت حق خودش ما را امر کرده که او را به نام هایش بخوانیم: 📝وَلِلَّهِ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَىٰ فَادْعُوهُ بِهَا ۖ وَذَرُوا الَّذِينَ يُلْحِدُونَ فِي أَسْمَائِهِ ۚ سَيُجْزَوْنَ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ 📝و بهترین نام ها برای خداست، خدا را به آن (نامها) بخوانید و کسانی که نام های او را تحریف می کنند (و بر غیر او می نهند) رها سازید. آن ها به زودی جزای اعمالی را که انجام می دادند، می بینند. (سوره اعراف/آیه ۱۸۰) 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 ☜【 روایتگری_شهدا】 ✅ @shahidabad313 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
👈شب به‌خیر فرمانده! 💢فرمانده بود. بسیار شجاع و قاطع. اصلاً توی کار و عملیات شوخی سرش نمی‌شد. شاید برای همین کسی جرئت نمی‌کرد با او رفیق شود! یک گردان تقریباً ۴۰۰ نفره دستش بود. همه را عین بچه‌های خودش می‌دانست. 💢جنگ تمام شد و فرمانده برگشت شهر. رفقا، همرزمان و همدوره‌ای هایش رئیس شدند؛ ولی او ... موج و ترکش و گاز شیمیایی، نگذاشت دکتر و سردار و ...شود. 💢یکی از روزها که من برای خودم توی یکی از ارگان‌ها مدیر شده بودم!فرمانده زنگ زد و گفت که می‌خواهد بیاید آن جا... 💢آمد. سر ناهار رسید. همه دور میز نشسته بودیم. جا باز کردیم. او هم نشست و شروع کرد به ‌سرعت غذاخوردن. احوالش را که پرسیدم، گفت: - پول می‌خوام ... واسه دوا و درمونم. - باشه چشم. چقدر می‌خوای؟ - 40 تومن (40 هزار تومان، نه 40 میلیارد تومان! ( دست که بردم در جیبم، گفت: باز هم پول داری؟ - بله. چطور مگه؟ - پس 60 تومن بده. دادم. بلند شد که برود، برگشت و با همان قاطعیت زمان جنگ گفت: - از فردا زنگ نزنی بگی پولم رو بده! ندارم و بهت پس نمی‌دم. - نوکرتم هستم. نوش جونت. - خب پس بیا پایین پول این آژانس رو که باهاش اومدم و می‌خواد من رو برسونه خونه، حساب کن. 💢یکی دو ماه بعد دوباره آمد. باهم دو تایی نشسته بودیم توی اتاق. همچنان برای من فرمانده گردان بود. به ‌یک‌باره زد توی سرش و شروع کرد به گریه کردن. مُردم. سوختم. به‌ هم ریختم. فرمانده گردانم داشت جلوی من گریه می‌کرد و خودش را می‌زد! 🌷 @shahidabad313
روایتگری شهدا
👈شب به‌خیر فرمانده! 💢فرمانده بود. بسیار شجاع و قاطع. اصلاً توی کار و عملیات شوخی سرش نمی‌شد. شاید ب
💢عاجز شده بود. نداشت. حتی برای درمان دردهایش که از خودش نبودند؛ از جنگ بودند. صد تومان بهش دادم تا به زخم‌هایش بزند. اشک‌هایش را پاک کردم، رویش را بوسیدم و خداحافظی کردم. 💥فرمانده رفت و دیگر نیامد. 💢کجایی فرمانده؟! جایت که خوب است؟! این برنامه آینده من هم هست. برای من هم جا نگهدار ... دارم می‌آیم. نپرسید کجا رفت و چه شد! 💢فقط بگویم رفت پیش رفقایش آن ‌سوی هستی. دیگر پول برای دوا و درمانش نیاز ندارد که بیاید سراغ منِ بدبخت! 🍂روحش شاد! 🔹️حمید داودآبادی 🔸️آبان 1399 ┏━━━🍃🌷🕊━━━┓ 🌷 @shahidabad313 🌷 ┗━━━🕊🌷🍃━━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☀️ ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌ 🎥آیت‌ الله العظمی نوری همدانی از مراجع عظام تقلید خاطره‌ای از امضای کفن شهید سلیمانی(ره)... 🌷 ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🌷 🌷 🔹️(ره) 🔹️ 🔹️ 🔹️ 🔹️ ┏━━━🍃🌷🕊━━━┓ 🌷 @shahidabad313 🌷 ┗━━━🕊🌷🍃━━━┛
حاج حسین یکتا.mp3
1.48M
🔊 تربت شهدا 🎙به روایت حاج حسین یکتا 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 ☜【 روایتگری_شهدا】 ✅ @shahidabad313 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠ابوجعفر ص ۱۱۲ حسين الله كرم، فرج الله مراديان 💚عملیات در ارتفاعات بازی دراز❤️ 💠روزهاي پاياني سال ۱۳۵۹ خبر رسيد بچه هاي رزمنده، عملياتي ديگري را بر روي ارتفاعات بازي دراز انجام داده اند. 💠قرار شد هم زمان بچه هاي گروه شهید اندرزگو(ره) عمليات نفوذي در عمق مواضع دشمن انجام دهند و رضا گوديني و من انتخاب شديم. 🍁@shahidabad313 💠براي اين كار به جز ابراهيم، وهاب قنبري(از بنيان گزاران سپاه كرمانشاه و از نيروهاي كرد محلي بود. وهاب تحصيلات دانشگاهي داشت و به قرآن ونهج البلاغه مسلط بود. بسياري از نيروها، وارد نشدن كرمانشاه را در غائله كردستان مديون مديريت وشجاعت او مي دانستند. وهاب هم اجر زحماتش را گرفت و به ياران شهيدش پيوست) 💠شاهرخ نورايي و حشمت كوه پيكر نيز از ميان كردهاي محلي با ما همراه شدند.وسايل لازم كه مواد غذايي و سلاح و چندين مين ضد خودرو بود برداشتيم. 💠با تاريك شدن هوا به سمت ارتفاعات حركت كرديم. با عبور از ارتفاعات، به منطقه دشت گيلان رسيديم. با روشن شدن هوا در محل مناسبي استقرار پيدا كرديم و خودمان را مخفي كرديم. 🍁@pmsh313 💠در مدت روز، ضمن اســتراحت، به شناســايي مواضع دشــمن و جاده هاي داخل دشت پرداختيم. از منطقه نفوذ دشمن نيز نقشهاي ترسيم كرديم. 💠دشت روبروي ما دو جاده داشــت كه يكي جاده آســفالته)جاده دشــت گيلان( و ديگري جاده خاكي بود كه صرفًا جهت فعاليت نظامي از آن استفاده مي شد. 🍁@shahidabad313 💠فاصله بين ايــن دو جاده حدودًا پنج كيلومتر بود. يــك گروهان عراقي با استقرار بر روي تپه ها و اطراف جاده ها امنيت آن را برعهده داشتند.با تاريك شدن هوا و پس از خواندن نماز حركت كرديم. 💠من و رضا گوديني به سمت جاده آسفالته و بقيه بچه ها به سمت جاده خاكي رفتند. در اطراف جاده پناه گرفتيم. وقتي جاده خلوت شــد به ســرعت روي جاده رفتيم. 🍁@pmsh313 💠دو عدد مين ضد خودرو را در داخل چاله هاي موجود كار گذاشتيم. روي آن را با كمي خاك پوشانديم و سريع به سمت جاده خاكي حركت كرديم. 💠از نقــل و انتقالات نيروهای دشــمن معلوم بود كــه عراقيها هنوز بر روي بازي دراز درگير هســتند. بيشــتر نيروهــا و خودروهاي عراقي به آن ســمت مي رفتند. 🍁@shahidabad313 💠هنوز به جاده خاكي نرسيده بوديم كه صداي انفجار مهيبي از پشت سرمان شنيديم. ناگهان هر دوي ما نشستيم و به سمت عقب برگشتيم! يك تانك عراقي روي مين رفته بود و در حال سوختن بود. 💠بعد از لحظاتي گلوله هاي داخل تانك نيز يكي پس از ديگري منفجر شــد. تمام دشــت از ســوختن تانك روشن شــده بود. ترس و دلهره عجيبي در دل عراقيها افتاده بود. به طوري كه اكثر نگهبانهاي عراقي بدون هدف شليك مي كردند. وقتي به ابراهيم و بچه ها رسيديم، آنها هم كار خودشان را انجام داده بودند... ┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━┓ ❖ @shahidabad313 ❖ ┗━━─━━━⊰✾✿✾⊱┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بهترین آدم‌های زندگی … همان‌هایی هستند ؛ که وقتی کنارشان می‌نشینی چایی‌ات سرد می‌شود و دلت گرم ... 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 ☜【 روایتگری_شهدا】 ✅ @shahidabad313 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
🔻 کلام شهید | وصیت شهید به فرزندش ... 🔅 شهید مدافع حرم مهدی نورورزی : اگر ما یک روزی شهید شدیم، انشا الله آقا محمد هادی منتقم خون امام حسین (ع) است. انشا الله آمده است انتقام حضرت زهرا (س) را بگیرد. انشاالله یار امام زمان (ع)، یار رهبر و یار آقا سید علی خامنه‌ای باشد. 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 ☜【 روایتگری_شهدا】 ✅ @shahidabad313 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
📿 "معمولا در دورهمی هایی که مینشستیم درمورد حجاب و دخترای این دور و زمونه صحبت میکردیم.. گاهی میشد بابک میگفت: "خود دخترها ک خواهرای ما باشند ، خودشون باید هوای خودشونو داشته باشند و باعث نشن دیگران بهشون تعرض کنند" 🌹 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 ☜【 روایتگری_شهدا】 ✅ @shahidabad313 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
فرازی از وصیتنامه ی 🌹 شهـــید والا مقام خلیل خسروی: پدر و مادر عزیزم اگر شهادت نصیبم شد در غم شهادتم اشک نریزید و به همسرم بگویید مرا حلال کند، مسافری را که در راه دارم اگر پسر بود حسین گونه و اگر دختر بود زینب گونه تربیت کنید و اگر در هنگام جنازه ام به دنیا آمده است او را لباس سفید بپوشانید و روی تابوتم بگذارید تا دشمنان بدانند ما با عشق و علاقه به جبهه رفته ایم و فرزندانمان را از کودکی درس شهادت می دهیم. 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 ☜【 روایتگری_شهدا】 ✅ @shahidabad313 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌻🍃🌻 🌈 🌺 شهید عابدینی به شدت به نماز اول وقت و قرآن خواندن بعد از نماز معتقد بود....👆👆👆 شہید علی عابدینی🕊🖤 {اللهم عجّل لولیک الفرج} شهدا را با یاد ڪنید✨🍃 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 ☜【 روایتگری_شهدا】 ✅ @shahidabad313 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
☀️ ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌ ⭕️ حاج‌ حسین‌یکتا: 🔹️اصلا اسمش قاسم بود! می‌دونی معنی‌ش چیه؟! یعنی تقسیم می‌کرد... 🔹️می‌گفت: غصه و غم‌ها مال من، شادیا مال شما! بی‌خوابیا مال من، تو راحت بخواب..‌‌‌. 🔹️دور از خانواده بودن مال من، تو راحت پیش خانمت باش، پیش مامانت باش، پیش بابات باش! 🔸️قاسم بود دیگه، تقسیم می‌کرد… 🌷 ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🌷 🌷 🔹️(ره) 🔹️ 🔹️ 🔹️ 🔹️ ┏━━━🍃🌷🕊━━━┓ 🌷 @shahidabad313 🌷 ┗━━━🕊🌷🍃━━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📷 دومین یادواره استاد شهید محمدحسن دهقانی ♨️ لینک پخش مراسم: 🌐https://www.aparat.com/haqanews734/live 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 ☜【 روایتگری_شهدا】 ✅ @shahidabad313 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
🕊 پیکر مطهر "شهید حسین راستگو" با تلاش گروه‌های تفحص شهدا کشف و از طریق آزمایش DNA شناسایی گردید 💠 مراسم وداع با پیکر مطهر شهید "حسین راستگو" چهارشنبه ۷ آبان‌ماه، ساعت ۱۸ در مصلی امام خمینی(ره) ساری و مراسم تدفین روز پنجشنبه هشتم آبان‌ماه از امام‌زاده یحیی(ع) به سمت ملامجدین این شهر برگزار خواهد شد👇 🔗http://www.tafahoseshohada.ir/fa/news/2814 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 ☜【 روایتگری_شهدا】 ✅ @shahidabad313 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
📸تصویر شهیدان حاج‌قاسم سلیمانی و ابومهدی المهندس ورودی غربی ضاحیه جنوبی بیروت 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 ☜【 روایتگری_شهدا】 ✅ @shahidabad313 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
حاج قاسم سلیمانے: ||باید بہ این بلوغ برسیم ڪہ هرکارے کردیم لازم نیست نشان دهیم؛ آن ڪس کہ باید ببیند؛می‌بیند.🌱 • 💔 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 ☜【 روایتگری_شهدا】 ✅ @shahidabad313 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✳ابوجعفر ص ۱۱۳ حسين الله كرم، فرج الله مراديان 💚رفتار ابراهیم با بیسیم چی مجروح عراقی❤️ ✳...با هم به سمت ارتفاعات حركت كرديم. ابراهيم گفت: تا صبح وقت زيادي داريم. اســلحه و امكانات هم داريم، بياييد با كمين زدن، وحشت بيشتري در دل دشمن ايجاد كنيم. 🍁@shahidabad313 ✳هنوز صحبتهاي ابراهيم تمام نشده بود که ناگهان صداي انفجاري از داخل جاده خاكي شــنيده شد. يك خودرو عراقي روي مين رفت و منهدم شد. همه ما از اينكه عمليات موفق بود خوشحال شديم. ✳صداي تيراندازي عراقيها بسيار زياد شد. آنها فهميده بودند كه نيروهاي ما در مواضع آنها نفوذ كرده اند براي همين شروع به شليك خمپاره و منور كردند.ما هم با عجله به سمت كوه رفتيم. ✳روبروي ما يك تپه بود. يك دفعه يك جيپ عراقي از پشــت آن به سمت ما آمد. آنقدر نزديك بود كه فرصتي براي تصميم گيري باقي نگذاشت! 🍁@shahidabad313 ✳بچهها ســريع سنگر گرفتند و به سمت جيپ شليك كردند. بعد از لحظاتي به سمت خودرو عراقي حركت كرديم. يك افسر عالي رتبه عراقي و راننده او كشته شده بودند. فقط بيسيم چي آنها مجروح روي زمين افتاده بود. ✳گلوله به پاي بيسيم چي عراقي خورده بود و مرتب آه و ناله مي كرد.يكي از بچه ها اســلحه اش را مسلح كرد و به سمت بيسيم چي رفت. ✳جوان عراقي مرتب مي گفت: الامان الامان. ابراهيم ناخودآگاه داد زد: مي خواي چي كار كني؟! گفت: هيچي، مي خوام راحتش كنم. 🍁@pmsh313 ✳ابراهيم جواب داد: رفيق، تا وقتي تيراندازي مي كرديم او دشمن ما بود، اما حالا كه اومديم بالاي سرش، اون اسير ماست! بعد هم به سمت بيسيم چي عراقي آمد و او را از روي زمين برداشت. روي كولش گذاشت و حركت كرد. همه با تعجب به رفتار ابراهيم نگاه مي كرديم. 🍁@shahidabad313 ✳يكــي گفت: آقا ابرام، معلومه چي كار مي كنــي!؟ از اينجا تا مواضع خودي ســيزده كيلومتر بايد توي كوه راه بريم. ابراهيم هم برگشت و گفت: اين بدن قوي رو خدا براي همين روزها گذاشته! ✳بعد به سمت كوه راه افتاد. ما هم سريع وسايل داخل جيپ و دستگاه بيسيم عراقيها را برداشتيم و حركت كرديم. در پايين كوه كمي استراحت كرديم و زخم پاي مجروح عراقي را بستيم بعد دوباره به راهمان ادامه داديم. ✳پس از هفت ســاعت كوهپيمايي به خط مقدم نبرد رسيديم. در راه ابراهيم با اســير عراقي حرف مي زد. او هم مرتب از ابراهيم تشكر مي كرد. موقع اذان صبح در يك محل امن نماز جماعت صبح را خوانديم. اســير عراقي هم با ما نمازش را به جماعت خواند! 🍁@shahidabad313 ✳آن جا بود كه فهميدم او هم شيعه است. بعد از نماز،كمي غذا خورديم. هر چه كه داشتيم بين همه حتي اسير عراقي به طور مساوي تقسيم كرديم. اسير عراقي كه توقع اين برخورد خوب را نداشت. خودش را معرفي كرد وگفت: 🍁@pmsh313 ✳من ابوجعفر، شــيعه و ساكن كربلا هســتم. اصلا فكر نمي كردم كه شما اين گونه باشــيد و...خلاصه كلي حرف زد كه ما فقط بعضي از كلماتش را مي فهميديم... ┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━┓ ❖ @shahidabad313 ❖ ┗━━─━━━⊰✾✿✾⊱┛