eitaa logo
روایتگری شهدا
23.3هزار دنبال‌کننده
12.6هزار عکس
5.7هزار ویدیو
84 فایل
🔰 #مقام_معظم_رهبری: 🌷 #شهدا را برجسته کنید،سیمای #منوّر اینها را درست در مقابل چشم جوانها نگه دارید. 🛑لطفا برای نشر مطالب با #مدیر_کانال هماهنگ باشید.🛑 📥مدیر کانال(شاکری کرمانی،راوی موسسه روایت شهدا،قم) 📤 @majnon313
مشاهده در ایتا
دانلود
✍شهید میثمی همیشه به رزمندگان گوشزد می کرد که « برادران! پیوسته از خدا بخواهید که توفیق ادامه نبرد را از ما نگیرد ». یکبار وقتی یکی از نیروها دودل شده بود و هوای درس و حوزه به سرش زده بود، میثمی رفت سراغش و به او گفت: « نگاه کن به دلت، ببین چی می گه. اگر کاری کردی که خدا و امام زمان راضی هستند، تکلیف همان است والا برگرد دنبال راهی که در فکرت می باشد. من هیچ موقع شک نکرده ام که در جبهه بمانم یا از جبهه بروم حوزه. بعضی وقتها هم که دودل شده ام، سر این مسئله بوده است که بروم کردستان یا در جنوب بمانم.» 🔵طلبه شهید عبدالله میثمی 📚منبع : کتاب میثمی 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا @shahidabad313 ┏━━━🍃🌷🍃━━━┓ 🌷 @majnon313 ┗━━━🌷🍃🌷━━━┛ 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
✍در عملیات خیبر بود که روز هفتم امام پیام دادند که جزایر باید حفظ شود. احمد پس از شنیدن پیام گفت: چشم. پس از دو هفته مقاومت وقتی برای ارائه گزارش به قرارگاه آمد، سر و صورتش خاک گرفته و از دود آتش خمپاره و توپ و بمباران سیاه شده بود، بسیار خسته و ژولیده بود. بهش گفتند: احمد، تو خیلی زحمت کشیدی... گفت: وقتی پیام امام را به من دادید. همه نیروهایم را صدا زدم و گفتم اینجا عاشورا است به هر قیمتی شده باید جزیره را حفظ کنیم و خودم هم رفتم خط مقدم! 📚منبع : هفته نامه یالثارات الحسین علیه السلام، شماره 597 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا @shahidabad313 ┏━━━🍃🌷🍃━━━┓ 🌷 @majnon313 ┗━━━🌷🍃🌷━━━┛ 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
✍در حالي كه از دور مي‌آمد، مي‌خنديد. وقتي به ما نزديك شد، يك آيينه و يك شيشه عطر از جيبش بيرون آورد و به ما داد و گفت: «دوستان، من اين بار شهيد مي‌شوم؛ اين يادگاري را از من قبول كنيد تا هر وقت چشمتان به آن‌ها افتاد، به ياد من بيفتيد.» ما گريه كرديم و گفتيم: اين چه حرفي است كه مي‌زني؟ شهيد در جواب گفت: راست مي‌گويم؛ من اين بار شهيد خواهم شد. همان‌طور كه گفته بود، در حال خنثي كردن مين، به آرزوي ديرينه‌اش رسيد. 📚منبع : برگرفته از پايگاه شهداي روحاني سراسر كشور 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا @shahidabad313 ┏━━━🍃🌷🍃━━━┓ 🌷 @majnon313 ┗━━━🌷🍃🌷━━━┛ 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
🌷🕊 🕊 ✍روز های اول دی بود سال پنجاه و نه . می گفتند یکی از فرماندهای ارتش می خواد بیاد سخنرانی برای بچه های کادر. 🔷همراه بابا رستمی امد که آن موقع فرمانده سپاه مشهد بود. قیافه اش به ارتشی های زمان شاه نمی خورد . نورانی بود و با صفا. از یکی پرسیدم:اسم این اقا چیه؟ گفت صیاد شیرازی. 🔶شروع کرد به صحبت . نیروی زبده و کار امد می خواست برای کردستان می گفت : من اومدم دست نیاز دراز کنم به طرف شما برادرای عزیز. می گفت اوضاع کردستان خیلی حساسه حتی یک لحظه هم جای درنگ نیست. حرف هاش که تموم شد محمود بلند شد من و هفده نفر دیگر هم بلندشدیم .بعضی می خواستند بروند خانه هاشان خدا حافظی. محمود گفت : مگه نمیبینی میگه نباید معطل کرد؟ همان روز با نوزده نفر دیگر یکراست رفتیم کردستان. 📚منبع : منبع : سایت سبک بالان 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا @shahidabad313 ┏━━━🍃🌷🍃━━━┓ 🌷 @majnon313 ┗━━━🌷🍃🌷━━━┛ 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
🌷🕊 🕊 ✍سخت گیری هایش از روی هوای نفس نبود بلکه به خاطر خود بچه ها بود. آخر دوره بچه ها را به صف می کرد و می گفت: « یک کدامتان تکان بخورید، من می دانم و شما!» بعد می افتاد روی پای بچه ها و گرد و خاک پوتینشان را به صورت می مالید و طلب حلالیت می کرد. می گفت: « من افتخار می کنم پای کسانی را می بوسم که امام بازویشان را می بوسد. » (میثم) شکوری 📚منبع : کتاب شکوری 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا @shahidabad313 ┏━━━🍃🌷🍃━━━┓ 🌷 @majnon313 ┗━━━🌷🍃🌷━━━┛ 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
✍شهيد آيت‌الله شاه‌آبادی در اوايل ورود به روستای فشم، وقتی سراغ مسجد محّل را از اهالی می‌گيرند با مکانی متروکه رو به رو می‌شوند که با تلاش بسيار، پس از 2 روز، موفق به گشودن درب آن می‌شوند، مکانی که کف آن به قدری پستی و بلندی داشته که به عنوان مصلّی قابليت استفاده نداشته اما ايشان به همراه فرزند (تنها مأمومشان) تا يک ماه به تنهايی به مسجد می‌رفتند، در حالی که هيچ‌کس برای اقتدا به ايشان، به مسجد نيامده و ايشان در بازگشت به منزل، به خاطر احتياط به سبب ناهمواری سطح مسجد، نماز را اعاده می‌کردند، اما رفتن به مسجد را تعطيل نمی‌کردند. يک شب به سراغ جوان پهلوان و کشتی‌گير محله می‌روند و با برقراری ارتباط با او و جوانان ديگر باب دوستی را می‌گشايند. سپس از همسر خود درخواست می‌کنند غذايی تهيه کرده و بدين ترتيب همراه با جوانان محله چندين شب متوالی به کوه‌نوردی می‌روند و آرام آرام پای آنان را به مسجد باز می‌کنند تا این که پس از مدتی آمدن به مسجد و نماز خواندن يا تنها نماز خواندن، به شهيد شاه‌آبادی علاقه‌مند شده و به ايشان اقتدا مي‌كنند. 📚منبع : برگرفته از سايت آويني 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا @shahidabad313 ┏━━━🍃🌷🍃━━━┓ 🌷 @majnon313 ┗━━━🌷🍃🌷━━━┛ 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
🌷🕊 🕊 ✍از بارزترین خصلتهای جلیل افتادگی و تواضع او بود. با آنکه از خانواده مرفهی بود ولی هرگز این را به زبان نمی آورد. آنقدر متواضع و خاکی بود که اصلا فکرش را هم نمی کردی که از چنان موقعیتی برخوردار باشد. در برخوردهایش بسیار سعه صدر و تواضع و صبر داشت. به معنای واقعی کلمه خاکی بود. 📚منبع : هفته نامه یالثارات الحسین علیه السلام، شماره 623 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا @shahidabad313 ┏━━━🍃🌷🍃━━━┓ 🌷 @majnon313 ┗━━━🌷🍃🌷━━━┛ 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
✍نزديك عمليات بود. مى دانستم دختردار شده. يك روز ديدم سرِ پاكت نامه از جيبش زده بيرون. گفتم «اين چيه؟» گفت «عكس دخترمه.» گفتم «بده ببينمش.» گفت «خودم هنوز نديد مش.» گفتم «چرا؟» گفت «الآن موقع عملياته. مى ترسم مهرِ پدر و فرزندى كار دستم بده. باشه بعد.» 📚منبع : برگرفته از مجموعه كتب یادگاران | انتشارات روایت فتح | احمد جبل عاملی 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا @shahidabad313 ┏━━━🍃🌷🍃━━━┓ 🌷 @majnon313 ┗━━━🌷🍃🌷━━━┛ 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
🏴▫️🏴▫️🏴▫️🏴▫️🏴▫️🏴 ✍وی را یکی از آمران معروف و ناهیان از منکر می شناختند. همه را، از خانه و خانواده تا هم شاگردی و دوست و فامیل، به برپایی نماز و خواندن قرآن و انجام کار نیک تشویق می کرد. شور و عشقی عمیق به اهل بیت عصمت و طهارت علیه السلام داشت و آرامش دل را در مسجد می جست و می یافت. او نسبت به مسائل شرعی، بسیار پای بند و سخت گیر بود. همه را به نماز اول وقت تشویق می کرد و تمام تلاش خود را می کرد تا قصوری در انجام مسائل دینی پیش نیاید. 📚منبع : هفته نامه یالثارات الحسین علیه السلام، شماره 656 🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊 💥روایتگری شهدا ┏━━━🕊🏴🕊━━━┓ 🏴 @shahidabad313 ┗━━━🏴🕊🏴━━━┛ 🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊
✍غیرت به یادماندنی و مجسمه غیرت غیرت فوق العاده ای داشت. اصلا دوست نداشت مادر یا خواهرانش را در صف خرید نان و ... ببیند. با هر وضعیت ممکن خودش متقبل خرید خانه و ... می شد. حتی ثبت نام بچه ها را با اینکه خود سن و سالی نداشت انجام می داد. به حجاب بسیار حساس بود و سفارش همیشگی اش در همه حال و در هر موقعیتی .آنچه در زندگی حسین و افعال و افکارش نمود بیشتری داشت، غیرت به یادماندنی حسین بود. چه در خانه و محله و برای مادر و خواهرانش و چه در کردستان و خرمشهر برای زنان و دختران کردستانی و خرمشهری. اصلا حسین مجسمه غیرت بود... 📚منبع:هفته نامه یالثارات الحسین علیه السلام 646 🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊 💥روایتگری شهدا ┏━━━🕊🏴🕊━━━┓ 🏴 @shahidabad313 ┗━━━🏴🕊🏴━━━┛ 🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊
✍یکی از بچه ها می خواست سید را موقع نماز شب ببیند؛ برای همین شب ها راه می افتاد دنبالش تا موقع نماز از دور تماشایش کند. بعد از چند شب که دنبال سید رفت، گفت: دنبال سید می رفتم تا نماز شب خوندنش رو ببینم. دست هایش را بالا برده بود و پشت سر هم این دعا را می خواند «اللهم اجعل وفاتی قتلا فی سبیلک» و اشک تمام صورتش را پوشیده بود. سید آن قدر این دعا را تکرار کرد که من هم به گریه افتادم. داشتم از دیدن حالت سید گریه می کردم که یک مرتبه متوجه من شد و دید دارم نگاهش می کنم و اشک می ریزم. خیلی آرام بلند شد و بدون این که چیزی بگوید از آن جا دور شد. 📚منبع : کتاب سید پا برهنه 🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊 💥روایتگری شهدا ┏━━━🕊🏴🕊━━━┓ 🏴 @shahidabad313 ┗━━━🏴🕊🏴━━━┛ 🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊
✍روزی بعد از بازگشت از شناسایی، خواستیم از آب منبع برای شستشو استفاده كنیم؛ زیرا عراق در بین راه ما آب انداخته و لباس و بدن ما با گل و لجن آغشته شده بود. وقتی به آب منبع دست زدم، آن قدر داغ بود كه دست را می‌سوزاند. درچنین گرمایی بعضی از بچه‌ها روزه می‌گرفتند و عده‌ای دیگر برای تأدیب نفس، اگر خطایی از آنها سر می‌زد، لب به غذا نمی‌زدند. راوی: سردار رضا غزلی، 📘منبع : ر. ك: قطعه‌ای از بهشت (جرعه‌ای از كوثر 3) ، ص 163 🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊 💥روایتگری شهدا ┏━━━🕊🏴🕊━━━┓ 🏴 @shahidabad313 ┗━━━🏴🕊🏴━━━┛ 🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊