✅ امـام صادق علیه السلام
إنّ اللّه َ عَزَّ و جلَّ يُبغِضُ كَثرَةَ النَّومِ و كَثرَةَ الفَراغِ .
خـداونـد عـزّوجـلّ از پــر خـوابـی
و بـیـکاریِ زيـاد ، نـفـرت دارد.....
📚میـزاݩ الحکمه ،ج 12
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
#وصیت_شهید
نگذارید اصل حجاب در جامعه اسلامی کم رنگ شود ؛ به خصوص عفت و پاکدامنی گسترش پیدا کند تا فحشاء و منکرات کمتر و کمتر شود.....
#شهیدهادی_صدقیان
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
📩
🍁شهــید جــواد شــربتی:
ملت ایران هــی نگویید ما در پشت
جبهه ڪار میڪنیم ما پشت جبهه
را داریم پشت جبهـــــه به این نماز
جمعه ها گویند پشت جــبهه به این
دعاهای ڪمیل ها گویند از این دعا
های ڪمیل هاست ڪه انـسان های
متعفن و دل سنگ با #پرورش روح
خود با درک مفهوم «ظلمت نفسی»
قلبها را شستشو داده و با تعـمق در
دعای «لایمکن الفرار من حکومتک»
اندیـــشه و فڪر فاسد خـــود را با
#نسیم_خـــــرد پرورش می دهـــد.
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
✨فهمیده از نگاه آوینی✨
سید شهیدان اهل قلم ، حاج مرتضی آوینی ، در قسمتی از برنامه پنجم روایت فتح با نامشهری درآسمان شهادت محمد حسین فهمیده را این گونه زیبا ترسیم می کند:
خرمشهر، از همان آغاز خونین شهر شده بود. خرمشهر، خونین شهر شده بود. آیا طلعت را جز از منظر این آفاق می توا ن نگریست ؟ آنان درغربت جنگیدند و با مظلومیت به شهادت رسیدند و پیکرهای شان زیر تانک های شیطان تکه تکه شد و به آب و باد و خاک و آتش پیوست . اما... راز خون آشکار شد. راز خون را جز شهدا در نمی یابند. گردش خون در رگ های زندگی شیرین است . اما ریختن آن در پای محبوب ، شیرین تر.
... شایستگان آنانند که قلبشان را عشق تا آن جا انباشته است که ترس از مرگ جایی برای ماندن ندارد. شایستگان جاودانانند. حکمرانان جزایر سرسبز اقیانوس بی انتهای نور، که پرتوی از آن همه کهکشان آسمان دوم را روشنی بخشیده است.
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
جای شهیده #سکینه_بیگم_نیک_نژاد خالی
سکینه به دلیل احساس وظیفه، به همراه همسرش و فرزندانش به یکی از نقاط مرزی رفت تا کودکان محروم مهرانی را از نعمت #معلم بهرمند سازد.
تا جایی که به همراه شوهرش برای دختر دانش آموز مهرانی که با پدر نابینایش زندگی میکرد، #خانهای_ساخت. زندگی در مهران برایشان شیرین بود اما به دلیل شرایط کاری همسرش و شرایط بد آب و هوای مهران به ناچار به تهران بازگشتند.
سکینه که شور و شعور وصف ناشدنیاش، او را شیفته امام(ره) و انقلاب اسلامی کرده بود؛ با #تبلیغ در خانواده و مدرسه به یاری نائب امام زمانش شتافت.
پس از به ثمر رسیدن نهال انقلاب اسلامی و بازگشایی مدارس به سنگر تعلیم بازگشت و #معاونت_مدرسه راهنمایی ترکمان را به عهده گرفت؛
در کنارش تعلم را هم رها نکرد و در مقطع #کارشناسی_ارشد مشغول به تحصیل شد.
با شروع جنگ تحمیلی، در مدرسه به #جمعآوری_کمکهای_مردمی میپرداخت و سعی میکرد همزمان دانشآموزان را با آرمانها و #ارزشهای_انقلاب آشنا سازد.
تلاشهای سکینه به قدری به ثمر نشسته بود که برخی دانشآموزان او را #مادر صدا میزدند...
#یادش_باصلوات
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
🌹رسم خوبی داشتیم، ماه رمضونها بعضی شبها، چندتا از مربیها جمع میشدیم افطاری میرفتیم خونهی دانشآموزا.
یکی از شبها توی ترافیک گیر کردیم.
اذان گفتند.
🌹علی گفت: وحید بریم نماز بخونیم؟ وقت نمازه.
من گفتم: پنج دقیقه بیشتر نمونده، بذار بریم اونجا میخونیم.
بخاطر ترافیک یک ساعت و نیم بعد رسیدیم به مقصد.
🌹علی زد روی شونمو گفت:
کاری که وقت نمازاولوقت انجام بشه، ابتر میمونه...
🌹شهید علی خلیلی
🌹 #یاد_شهدا_باصلوات
🌹 #ربیع_الاول
🌹 #اللهم_عجل_لولیک_الفرج
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
8_آبان
#شهادت #شهید_احمد_ابراهیمی (استان مازندران، شهرستان آمل) (۱۳۶۳ ه.ش)
#شهادت #شهید_نعمت_الله_ذکریایی (استان مازندران، شهرستان جویبار) (۱۳۶۴ ه.ش)
اجرای #عملیات نامنظم فتح ۲ در منطقه دوکان در شمال شرقی عراق توسط سپاه پاسداران (۱۳۶۵ ه.ش)
#شهادت #شهید_کرم_الله_احمدی_نژاد (استان ایلام، شهرستان مهران) (۱۳۶۵ ه.ش)
#ولادت #شهید_مدافع_حرم #شهید_صادق_شیبک (استان گلستان، شهرستان گالیکش، روستای عرب بوران) (۱۳۶۸ ه.ش)
#شهادت #شهید_مدافع_حرم #شهید_سید_علی_حسینی_عالمی (لشکر فاطمیون) (۱۳۹۴ ه.ش)
#شهادت #شهید_مدافع_حرم #شهید_محمد_کیهانی (استان خوزستان، شهرستان اندیمشک) (۱۳۹۵ ه.ش)
• روز نوجوان و روز بسیج دانشآموزی
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کلیپ ویژه ای از همسران شهدای مدافع حرم
#همسران_شهدا_از_همه_عاشق_ترند❤
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
#تماستلفنیشهید_بانویسندهکتابش
🌹شروع به خواندن مطلب نمودم و هر چه بیشتر پیش رفتم ؛ ناامیدتر شدم ؛زیرا متوجه شدم از این همه خاطره که مجموعهای است از گفتار خانواده و دوستان و همرزمان آن شهید ؛چیزی به هم نمی رسد که قابلیت تبدیل شدن به اثری داستانی را داشته باشد ؛
🌹صدای زنگ تلفن هر چند مرا به شدت از جا پراند ؛ اما بهترین و بجاترین پایانی بود که میشد بر افکاری چنین نا امیدانه که هر لحظه صاحبش را بیشتر در خود فرو می برد ؛قائل شد .
🌹گوشی راکه برداشتم ؛ حال کسی را داشتم که نزدیک به غرق شدن بوده ودر لحظات آخر توسط نجات غریق نجات یافته است .فکر می کنم صدای سرزنش آمیز نجات غریق که تو شنا بلد نیستی ؛چرا رفتی توی چهار متری ؟به اندازه صدای پدری مهربان نوازش بخش باشد. . . . . . انگار یکی از خوانندگان فرمایشی دارند .بفرمایید خواهش می کنم .
🌹اما آخر چطور میتوانم به تلفن که زنگ می زند بی اعتنا باشم در حالی که رعشه اش تن مرا میلرزاند و شما می توانید بالا وپایین شدن کلمات رادر امواج آن ببینید. ولش کن ...تمر کزت را از دست نده ...بسیار خوب ...یک پیشنهاد :بهتر نیست مشکل را اول به صورت یک سوال در آوریم و بعد در مقام پاسخ برآییم ؟اگر این زنگ تلفن بگذارد.
🌹این دیگر زنگ نیست ، بلکه زینگ است و اصلا بگذارید ببینیم این کیست که دست بر نمی دارد و با سماجت منتظر و امیدوار است که یکی از این سوی خط پس از زنگ بیست و پنجم او گوشی را بردارد : بله ؟سلام علیکم . علیک
می خواستم بگویم شما می توانی برای رفع این به ظاهر مشکل از صناعات داستانی برای پرداخت خاطره استفاده کنی و جای دست بردن در آن کاری کنی که خواندنی تر شود .سکوت ...سنگین شدم ..حیرت کرده ام
_شما؟
_من زنگی آبادی هستم .
_ببخشید ،کی؟!
_یونس زنگی آبادی .
🌹وحشت زده گوشی را گذاشتم و با چشمانی از حدقه در آمده به پنجره خیره شدم که در پس خود از میان تاریکی دو چشم را خیره من کرده بود .
فرقی نمی کند ،چه در داستان چه در واقعیت ،رسم مألوف این است که به محض حضور ارواح دلهره آمیز میشود .در این حالت همان طور که در واقعیت زبان بند میآید و لرزه براندام میافتد و صدا در گلو خفه می شود ، در داستان نیز نثر بریده می شود ،جملات کوتاه و مقطع می شوند و کلمات سخت وسنگین ...استفاده از سه نقطه به منزله طنینی که گوش را می آزارد و چشم را خیره می کند ،کار برد فراوان می یابد تا فضای لازم را برای ایجاد دلهره فراهم کند تا بخصوص خواننده وحشتی را که لازمه آن صحنه است ،با تمام وجود احساس کند .همه اینها قبول .
#ادامه_درپست_بعدی👇👇
✅ @shahidabad313
#ادامه_پست_قبل☝️☝️
🌹میدانم که این گونه عملیات زبانی باید در پایان قصه قبل یا آغاز این فصل انجام می شد ، من هم چنین قصدی داشتم ، اما راستش ، آن دو چشمی را که در پس پنجره دیدم یا بهتر است بگویم احساس کردم ، به نظرم مهربانتر از آن آمدند که بترسانند و داستان مرا پراز سه نقطه و کلمات سنگین و نثر بریده کنند .
🌹برعکس چنان فروغی داشتند که برتاریکی قالب آمدند و فضا را به شدت دوستانه کردند و من حتی وقتی آن دو چشم را در طرح سری دیدم که بدن نداشت یا از بدن جدا افتاده بود ، نه تنها نترسیدم که از لبخندش فهمیدم اگر این سر به بدنی وصل بود ، دست راست آن بدن به سویم دراز میشد تا دست مرا به مهر بفشارد و این همه سریع تر از آن بود که به ثانیه ای در آید آن قدر که من آن را به قدرت تخیل خود نسبت دادم ، چون آنچه به چشم آمد ، محو شد و بلافاصله زنگ تلفن به صدا در آمد .
🌹با آنکه دریافته بودم جایی برای ترس نیست ، این در یافت هنوز از ذهن به جسم منتقل نشده بود ، انگار باید جسم من فاصله ابری میان برق و رعد را برای آن که به چشم بیاید و سپس گوش بشنود ، طی کند تا گوشی را بردارم ، طول کشید و وقتی برداشتم ، شنیدم : خواب نمی بینم ؟
🌹هر عباسی یک حسین دارد و هر حسینی یک زینب و هر زینبی که شمشیری است در نیام که باید برآید . من این شمشیر رادر دست تو می گذارم ، زیرا از خدا خواستم که یک بار چون عباس شوم و یک بار چون حسین . به وقت عباس شدن بی دست شدم و یک بار چون حسین شدن بی سر .مرا از پاهایم شناختند .این ها را میدانی ...خوانده ای ... یعنی من انتخاب شده ام ؟
🌹ما خود را تحمیل نمی کنیم بلکه در دل ها جا می کنیم .
_ باید چه کنم ؟
_حق را ادا کن .حق این اثر آن است که مرا طوری در یاد ها برانگیزدکه در قیامت برانگیخته می شوم ،کامل ،و نه شرحه شرحه ، آن طور که در دنیا شدم. اگر حسین را سر بریدند و عباس را دست، آنان قیامت نه با سر و دست بریده که با اندام کامل خویش برانگیخته خواهند شد و من نیز که مرید آنان بوده ام ، چنینم .
🌹پس تو خاطرات مرا که اینکه چون جسم دنیاییم شرحه شرحه است همچون جسمی که در قیامت برانگیخته می شود ، به اندام کن ، با سر و دست . بخواهی میتوانی . می خواهم ،پس حتما میتوانم .
🌹مرا نه ناظر خود که خواننده ای فرض کن که با کلمه به کلمهٔ تو پیش می آید و به هر جمله ات قد می کشد . اگر کتاب تو جسم باشد ، من روح آنم .
_من مفتخرم .
_از تعرف کم کن.
_ حرف دلم را زدم .
_ برای آن که به مکان مسلط شوی ،به روستای زنگی آباد برو ...
_ آیا ارتباط یک طرفه است ؟
_تو اراده کن من می آیم .
_ همین طور تلفنی ؟
_ به هر صورتی که بخواهم . من اذن از خدا دارم .
🌹ناگهان تلفن شروع کرد به بوق ممتد زدن ،انگار در بند شما ره ای نبوده است . گوشی را گذاشتم و به طرف پنجره رفتم . تاریکی حجیم بود و سنگین . به نظرم آمد به هزاران چشم پاییده می شوم . یعنی خواب می بینم ؟ از آن خواب هایی که سخت واقعی می نماید ؟ باید در این باره سکوت کنم یا درباره اش با هر کسی سخن نگویم . چه نیازی است اتفاقی را که افتاده ....منظورم این است که ...صدایی را که شنیده ام و...چهره ای را که دیده ام ،با قسم و آیه به دیگرانی که باور نمی کنند ،ثابت کنم ؟
🌹این سه نقطه ها را جان نثر من چه می خواهند ؟ یا بازتابی از منند که خود نیز به آن آگاه نیستم یا سعی در پوشاندن آن دارم ؟ کتمان نمیشود کرد که مهمانی در اتاق است که... یعنی ممکن است خواب دیده باشم ؟خوابی که هنوز هم ادامه دارد ؟تا صبح نشود ...تا برسر سفره صبحانه با پروین لیلا و سهیلا ننشینم و شبی را که گذشته یا در حال گذر است ،مرور نکنم ،به واقعی یا خواب و خیال بودن آنچه گذشت ، اعتقاد پیدا نکنم .
🌹من باید از خواب بیدار شوم ، دست و صورت بشویم و سر سفره صبحانه بنشینم و ماجرا را برای پروین بگویم و او تعجب کند و به طور طبیعی راه انکار را در پیش بگیرد و بگوید : مگر می شود ؟
من بگویم : حالاکه شده . او بگوید :خواب دیده ای ! . . . . .
#شهید_بیسر
#شهید_بیدست
#سردارشهید_یونس_زنگیآبادی🌷
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
May 11
از دوازده سالی که تو جبهه بود چندین بار مجروح شد تو گروه تفحص هم بود☝️، یک پایش رو تو میدون مین جا گذاشت.😔
یه جوری معلم اخلاقشون بود اگه کاری ازش میخواستی حتما انجام میداد ،‼️
شهید احسان حاجی حتملو و شهید غلامی از نیروهاش بودن صحبت کردنش آروم بود و خیلی شوخ طبع بود 😊🌸
با پای مصنوعی ورزش میکرد تو کوه نوردی بهش نمیرسیدیم ‼️
پشت سر کسی صحبت نمیکرد ولی هر حرفی داشت جلو طرف میزد با همه افراد نشست و برخواست داشت خیلی از لاتای گرگان تو تشیع پیکرش زار میزدن😭😭
#شهید قاسم تیموری 🌺
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
✅ امیرالمؤمنین عليه السلام
💥اميدوارترين مردم به اصلاح نفْس كسى است كه ، هرگاه بر بدى هاى خود آگاه شود ، در برطرف ساختن آنها شتاب ورزد....
أرجَى النّاسِ صَلاحا مَن إذا وَقَفَ على مَساويهِ سارَعَ إلَى التَّحَوُّلِ عَنها ....
📚ميزان الحكمه ، ج12ص335
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
#وصیت_شهید
✍برایم شب هفت و چهلم نگیرید و هزینه اش را به فقرا بدهید. پیراهنی که با آن برای امام حسین (ع) عزاداری کردهام را روی پیکرم داخل قبر بگذارید.....
مدافع حرم
#شهیدعبدالله_باقری
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
#سیره_شهدا
✍نامش را فراموش كردم ، اما پسری سيزده ساله بود كه پدرش راننده بود و در يك سانحه از دنيا رفت. ابراهيم خیلی مراقب اين پسر بود. برايش خرج می كرد ، او را باشگاه برد و وقتش را پر كرد بعد متوجه شد كه اينها مستأجر هستند و چند ماهی است اجاره منزلشان عقب افتاده .
روز بعد همان پسر در جمع ما گفت ، خدا اين همسايه روبرویی ما رو حفظ كن ، تموم اجاره های عقب افتاده را پرداخت كرد و به صاحبخانه ما گفته كه از اين به بعد اجاره ها را او پرداخت می كند !
او خوشحال بود و ابراهيم هم ساكت ، اما من می دانستم كه ابراهيم با همسايه صحبت كرده و هزينه ها را پرداخت كرده!!
خدای ابراهیم فرموده است ،
فَأَمَّا الْيَتيمَ فَلا تَقْهَرْ
و اما ( به شکرانه این همه نعمت كه خدا به تو داده ) یتیم را خوار و رانده و تحقیر مکن.... (ضحی/9)
#شهیدابراهیم_هادی
📚خدای خوب ابراهیم
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
⭐ از هادی ذوالفقاری
پرسیدم، هادی از چیزی ناراحتی!؟
چرا اینقدر گرفتهای؟
گفت: خیلی از وضعیّت حجاب خانمها توی تهران ناراحتم!
وقتی آدم توی کوچه راه میره نمیتونه سرش رو بالا بگیره!
بعد گفت: یه نگاه حرام آدم رو خیلی عقب میاندازه!
⚘الهی #شهید بشی
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
🌹🌹#شهید_بیت المال
یک ماشین بنز با راننده در اختیار محمد جواد قرار دادند،
اما او تنها یک روز سوار آن ماشین شد و میگفت:
انگار که سوزن در صندلی این ماشین گذاشتند، من نمیتوانم این ماشین را تحمل کنم؛
همان پیکان خودمان بهتر است.
همسر #محمدجواد_تندگویان
ماهنامه امتداد76
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊