"فَدائیانِفاطمه
(سلاماللهعلیها)"
قبل از آن که مرادر قبر بگذارند؛
مداحی داخل قبرم برود و مصیبت جدهٔ غریبم فاطمهزهرا(سلاماللهعلیها) و
جدغریبمحسین(علیهالسلام)را بخواند.
|#شهیدسیدمجتبیعلمدار♥️🌸|
#فاطمیه_وشهدا
☀️#نسال_الله_منازل_الشهدا
@shahidabad313
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
9.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🚩 حمایت از فلسطین، بلیط ممدانی برای پیروزی
👤حسین هوشمند
کارشناس مسائل آمریکا
#رکب_اطلاعاتی
#انا_على_العهد
#خیزش_دانشجویان_آمریکا
#غرب_بدون_روتوش
#حقوق_بشر
#طوفان_الاقصی🇵🇸
#طوفان_الاحرار
#جهاد_مقدس
#وعده_صادق
#تنبیه_متجاوز
#اسرائیل_کودک_کش
#فلسطین_مظلوم
#جبهه_مقاومت
#غزه
#مقاومت
#حزب_الله
#راه_نصرالله
#سپاه_جهانی_آزادیبخش_اسلامی
#ارتش_جهانی_آزادیبخش_اسلامی
#یمن_قهرمان
#كلنا_اليمن
#سوریه
☀️#نسال_الله_منازل_الشهدا
@shahidabad313
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
📚کتاب#بهشت_جیپیاس_ندارد
🌷زندگینامه داستانی#سردار_شهید_عباس_عاصمی
✏️به قلم نظیفه سادات مؤذّن (باران)
🎤خاطرات «اعظم اکبری»همسر شهید
🔖#زندگی_به_سبک_شهدا
✫⇠#قسمت_چهل_و_نهم
🔘فصل دهم:یک ماه زودتر
🍂۱۳ خرداد سال ۷۱ آخرین روزی بود که در آن سال تحصیلی اعظم توانست در مدرسه حضور پیدا کند. فردای آن روز سومین سالگرد رحلت جانسوز امام امت بود. عباس همراه پدرش و دایی علی برای مراسم سالگرد ارتحال، رفتند تهران. زن دایی اکرم هم که تازه عروس بود، برای اینکه توی خانه تنها نباشد، آمده بود منزل خاله اقدس و جمعشان جمع بود.
○
🍂همه با هم توی حیاط زیر نور زیبای ستارهها خوابیده بودند. نیمهشب اعظم از شدت دردی که در کمرش پیچیده بود، از خواب بیدار شد. چند دقیقهای در همان جا از درد به خودش پیچید و جابهجا شد و وقتی دید دردش کمتر نمیشود، آرام آرام خودش را به طبقهی بالا رساند. تازه رسیده بود توی اتاقش که زن دایی اکرم در زد و وارد شد : چی شده اعظم جون؟ درد داری؟ دیدم پاشدی اومدی، نگران شدم!
_ آره زندایی. کمرم بدجوری درد میکنه.
_ نکنه درد زایمان باشه!
_ نه بابا! هنوز چند هفته مونده!
_ حالا مگه بچه قرارداد نوشته که سر همون روزی که دکترا میگن دنیا بیاد؟ شاید زودتر بشه خب!
_ نمیدونم والا! فعلاً که از درد دارم میمیرم.
_ صبر کن من برم یه گل گاوزبون دم کنم برات بیارم.
***
🍂درد ادامه پیدا کرد. بعد از نماز صبح، زن دایی اکرم به خاله اقدس خبر داد و سه نفری ماشین گرفتند و اعظم را رساندند به بیمارستان شهید بهشتی. دکتر به محض دیدن بیمار، دستور سزارین فوری را صادر کرد و چون پدر و پدربزرگش غایب بودند، برگهی رضایت را خاله اقدس امضا کرد.
○
📌صبح روز چهاردهم خرداد، ساعت ۹:۲۰ دقیقهی صبح، عباس عاصمی، بدون اینکه خبر داشته باشد، پدر شد. در حالی که در مراسم ارتحال پیر و مرادش بود و درحالی که به طور ناگهانی به دلش افتاده بود و همان جا با امامش قرار گذاشته بود که اگر فرزندش پسر بود، او را به نام محبوبش «روحالله» بنامد.
○
🍂بعد از مراسم، سه همسفر آمدند منزل جواد آقا. همین که خاله فاطمه در را باز کرد و عباس را دید، سیل بیامان احساسهای جورواجور و متناقضِ یک مادرِ نگرانِ خوشحال را بیامان بر سرش بارید: از قم زنگ زدن، اعظم زایمان کرده یه ماه زودتر! اونم سزارین. میگن حال خودش و بچه خوبه، ولی من دلم آروم نمیگیره. خیلی نگرانم…دقایقی بعد، سه مسافر به همراه فاطمه خانم و علی کوچولو، به طرف قم در حرکت بودند...
☀️#نسال_الله_منازل_الشهدا
@shahidabad313
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
🌷"بسم رب شهدا و صدیقین"🌷
سَلٰامْ بر آنانی که اَوَلْ
از ســیم خاردار نَـفْسـْ گُذَشْتَنْـ
و بَـعْد از سیم خار دار دشْمَنــــْ🥀
#سلامبـــَرشُهَـدآ... ✋💔
یه سلام از راه دور به حضرت عشق...❤️
به نیابت از شهید#شهید_حسن_نوفلاح
اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ
وَعَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ
وَعَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ
وَعَلی اَصْحابِ الْحُسَیْن
#صبحتون_شهدایی📿
☀️#نسال_الله_منازل_الشهدا
@shahidabad313
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
اگه این تصوير رو به کسی که برای نخستین بار او را میبیند نشون بدید؛ هیچوقت باور نمیکند که این مرد رئیس جمهور ایران بوده که در دور دست ترین روستاهای مناطق محروم جنوب شرق، پیش هموطنان بلوچ آمده.
شهادت بالاترین پاداش این بزرگ مرد تکرار نشدنی بود.
#شهید_رئیسی
☀️#نسال_الله_منازل_الشهدا
@shahidabad313
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
✨
#شهید سلیمانی :
راه را هم ببندید، #راه پیدا می کنند...
مهم ترین جاذبه ای که جوان ها را به سمت خویش می کشاند، جاذبه شهادت است
☀️#نسال_الله_منازل_الشهدا
@shahidabad313
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
#یک_خاطره
🔸 من که از امامرضا علیهالسلام شفا نخواستم...
#متن_خاطره|عوارض شیمیاییاش عود کرده بود. همراه با همسرش رفت حرم امام رضا(ع)؛ شب تا صبح توی حرم موند و گریه کرد. همسرش به خیال اینکه محمدجعفر شفایش رو از امام رضا (ع) طلب کرده، ازش پرسید: انشاءالله شفایت رو از امام رضا (ع) گرفتی؟! محمدجعفر در حالیکه لبخندی به لب داشت، گفت: من که شفا نخواستم! همسرش با تعجب پرسید: پس چه خواستی؟ محمدجعفر که خندهاش قطع نمیشد، جواب داد: من از خدا شهادت خواستم و امامرضا (ع) را شفیع قرار دادم...
👤خاطرهای از زندگی شهید محمدجعفر نصراصفهانی
📚 منبع: خبرگزاری ایسنا
☀️#نسال_الله_منازل_الشهدا
@shahidabad313
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
8.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#روایتگری_شهدا
🎥 خاطرات جالب و بسیار زیبایِ حاجمهدی رسولی؛ از پدر شهیدش...
#پیشنهاد_دانلود
☀️#نسال_الله_منازل_الشهدا
@shahidabad313
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯