eitaa logo
روایتگری شهدا
23.2هزار دنبال‌کننده
11هزار عکس
4.9هزار ویدیو
72 فایل
🔰 #مقام_معظم_رهبری: 🌷 #شهدا را برجسته کنید،سیمای #منوّر اینها را درست در مقابل چشم جوانها نگه دارید. 🛑لطفا برای نشر مطالب با #مدیر_کانال هماهنگ باشید.🛑 📥مدیر کانال(شاکری کرمانی،راوی موسسه روایت شهدا،قم) 📤 @majnon313
مشاهده در ایتا
دانلود
🌿 جام جهانی وخاطره های گذشته 🍀 بیان معنوی تلگرام https://www.instagram.com/p/BcMD2ouFxUp 🌿 جام جهانی بود... . افتاده بودیم تو یه گروه سخت. ‌گروه مرگ !کل دنیا یه طرف ایران یه طرف.‌ قرعه به نام جوونامون افتاد.‌ گل کاشتند؛خون دادن جون دادن خاک ندادن @majnon313 ☀ 🌷 ☀ 🌷 ☀ 🌷 ☀ 🌷
☘بسم رب الشهداء و الصديقين☘ ❤️باعرض سلام و شب بخير به همراهان گروه بیان معنوی❤️ ✍️هرشب با روایتگری زندگی نامه شهدا،میزبان دلهای پاک شماهستیم 🎋امشب همراه با سیزدهمین شهیدماه کانال افسران جوان جنگ نرم 🕊 سردار شهید نادر مهدوی 🌸🍃🌸🌸🍃🌸🌸🍃🌸🌸🍃 🔻قسمت سیزدهم 🔴 احساس نمی‌کردیم نادر فرمانده است 🔸همه سرگرم کار بودیم. آنقدر ازدحام نیرو بود که آب کم آمد. تابستان بود و اوج گرما و عرق و شرجی. با این وجود، چون آب نبود، نمی‌توانستیم حمام کنیم. یک شب به نادر مهدوی گفتم: می‌خواهم بروم منزل، حمام کنم... بو گرفته‌ام. نادر گفت: غیر ممکن است. تا من اینجا هستم، کسی به خانه نمی‌رود. من با یکی از دوستان برای اینکه بعد از یک هفته حمام برویم ساعت ۹ شب جیم شدیم. حمام مفصلی کردیم و شام خوردیم. ساعت یک شب برگشتیم پادگان. رفتیم در اتاقی که لباس کثیفی بپوشیم تا نادر نفهمد و ناراحت نشود. 🔸دیدیم در این مدت دنبالمان می‌گشته است. تا ما را دید گفت: بیایید دفتر! گفتیم ما همین جا بودیم. گفت: عجب بویی دارید. کجا بودید؟ چاره‌ای جز اعتراف نداشتیم. نادر یکدفعه خندید و گفت حسودی‌ام شد! من هم باید بروم حمام کنم! بوی مرده گرفته‌ام! گفتیم: اگر رفتی، رسوایت می‌کنیم. جار می‌زنیم که نادر رفته خانه شنا کند. نادر کمی جا خورد. گفت: می‌خواهم بروم بیرون، کاری دارم! دو سه ساعت بعد، نادر، تروتمیز و خوشبو آمد. معلوم شد او هم مثل ما حمام رفته است. نادر مهدوی چنان دوستانه با ما رفتار می‌کرد که اصلا احساس نمی‌کردیم او فرمانده است و ما پرسنل زیر دستش. مثل ما لباس می‌پوشید، شوخی می‌کرد و مثل خود ما هم جیم می‌شد! دوست شهید؛ 📚برگرفته از کتاب بار دیگر،نادر 🕊شادی روح شهیدان اسلام واین شهیدبزرگوار صلوات🕊 🌸اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمِّدٍوَّ آلِ مُحَمَّدٍ وَّ عَجِّلْ فَرَجَهُم🌸 @majnon100 🌸🍃🌸🌸🍃🌸🌸🍃🌸🌸🍃 ☑️گروه بیان معنوی https://t.me/joinchat/Bn4n_EA_WeJ19gl0ol-_MA 👥کانال افسران جوان جنگ نرم: telegram.me/joinchat/BBmAijuziGup93W29V-moA
☘بسم رب الشهداء و الصديقين☘ ❤️باعرض سلام و شب بخير به همراهان گروه بیان معنوی❤️ ✍️هرشب با روایتگری زندگی نامه شهدا،میزبان دلهای پاک شماهستیم 🎋امشب همراه با سیزدهمین شهیدماه کانال افسران جوان جنگ نرم 🕊 سردار شهید نادر مهدوی 🌸🍃🌸🌸🍃🌸🌸🍃🌸🌸🍃 🔻قسمت یازدهم 🔴 نادر و تبسم امام 🔸بعد از هدف قراردادن نفتکش غول‌پیکر بریجتون نادر برایم تعریف می‌کرد: ما خبر برخورد کشتی بریجتون با مین را از طریق رادیوهای بیگانه شنیدم. بلافاصله بچه‌ها در جزیره فارسی روی زمین افتادند و خدا را شکر کردند. عده‌ای در حالی که گریه می‌کردند از شدت شادی، گل و لای دریا را روی سر و صورت خودشان می‌پاشیدند. همه خوشحال و شاد بودیم که بالاخره ضربه محکمی به آمریکا زده‌ایم. برایم نقل کردند که وقتی خبر برخورد بریجتون با مین در خلیج فارس را به امام خمینی دادند، ایشان تبسمی کردند. نادر از اینکه موفق شده بود بر لبان امام خمینی تبسم جاری کند، در پوست خودش نمی‌گنجید. 🔸 پس از دیدار شهید مهدوی با حضرت امام خمینی شکل نمازش هم تغییر کرد و ذکر قنوتش «اللهم ارزقنا توفیق الشهادة فی سبیلک» بود. برادر شهید؛ 📚برگرفته از کتاب بار دیگر،نادر 🕊شادی روح شهیدان اسلام واین شهیدبزرگوار صلوات🕊 🌸اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمِّدٍوَّ آلِ مُحَمَّدٍ وَّ عَجِّلْ فَرَجَهُم🌸 @majnon100 🌸🍃🌸🌸🍃🌸🌸🍃🌸🌸🍃 ☑️گروه بیان معنوی https://t.me/joinchat/Bn4n_EA_WeJ19gl0ol-_MA 👥کانال افسران جوان جنگ نرم: telegram.me/joinchat/BBmAijuziGup93W29V-moA
☘بسم رب الشهداء و الصديقين☘ ❤️باعرض سلام و شب بخير به همراهان گروه بیان معنوی❤️ ✍️هرشب با روایتگری زندگی نامه شهدا،میزبان دلهای پاک شماهستیم 🎋امشب همراه با سیزدهمین شهیدماه کانال افسران جوان جنگ نرم 🕊 سردار شهید نادر مهدوی 🌸🍃🌸🌸🍃🌸🌸🍃🌸🌸🍃 🔻قسمت چهاردهم 🔴من فرزندم را نخواهم دید! 🔸نادر با وجودی که چندین سال بود ازدواج کرده بود، اما صاحب فرزندی نشده بود. خودش و همسرش خیلی دلشان می‌خواست صاحب فرزندی بشوند. در اواخر سال ۶۵ خداوند فرزندی نصیب برادرم کرد و همسرش باردار شد. زمانی که همسرش باردار بود دائم در نماز شب‌هایش از خدا طلب شهادت می‌کرد. حتی در قنوت‌های نمازش از خدا شهادت می‌خواست. 🔸بعدها منصور زارعی به من گفت: تقریبا هم زمان با بارداری همسر نادر، همسر من هم حامله بود. نادر از اینکه پس از چند سال پدر شده خیلی خوشحال بود. چند بار او را مجبور کردیم به همین بابت به ما سور بدهد. اما او رفتار عجیبی داشت. بارها در مسیر راه بوشهر به خورموج که می‌رفتیم، با حالت خاصی رو به من می‌کرد و می‌گفت: منصور تو فرزندت را می‌بینی اما من هرگز نمیبینم! من هم به شوخی میگفتم: شهید بازی در نیاور. نادر هم میگفت: حالا ببین. من بچه‌ام را نمیبینم! روزی برادرم مرا کنار کشید و گفت: اگر فرزندم پسر بود، اسمش را مهدی و اگر دختر بود زهرا بگذارید درست روز چهلم شهادت نادر، دخترش به دنیا آمد که طبق وصیت خودش، اسمش را زهرا گذاشتند. 📸 عکس مراسم ازدواج شهید مهدوی 🕊شادی روح شهیدان اسلام واین شهیدبزرگوار صلوات🕊 🌸اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمِّدٍوَّ آلِ مُحَمَّدٍ وَّ عَجِّلْ فَرَجَهُم🌸 @majnon100 🌸🍃🌸🌸🍃🌸🌸🍃🌸🌸🍃 ☑️گروه بیان معنوی https://t.me/joinchat/Bn4n_EA_WeJ19gl0ol-_MA 👥کانال افسران جوان جنگ نرم: telegram.me/joinchat/BBmAijuziGup93W29V-moA
☘بسم رب الشهداء و الصديقين☘ ❤️باعرض سلام و شب بخير به همراهان گروه بیان معنوی❤️ ✍️هرشب با روایتگری زندگی نامه شهدا،میزبان دلهای پاک شماهستیم 🎋امشب همراه با سیزدهمین شهیدماه کانال افسران جوان جنگ نرم 🕊 سردار شهید نادر مهدوی 🌸🍃🌸🌸🍃🌸🌸🍃🌸🌸🍃 🔻قسمت پانزدهم 🔴کار وقتی ارزش دارد که تنها خدا بداند 🔸معمولا حسین وقتی که از ماموریتی برمی‌گشت، به طور خلاصه خاطراتش را یادداشت می‌کرد. از روایت خاطراتش برای دوستان و آشنایان به شدت پرهیز داشت. البته ریز خاطراتش را برای من تعریف می‌کرد، اما به دلیل ماهیت خاص اقداماتی که در دریا انجام می‌داد، دلش نمی‌خواست کسی بداند او چه می‌کند. چندین بار به من گفت: کسی از اهالی یا آشنایان می‌داند من در دریا مشغول چه کاری هستم؟ که من در پاسخش می‌گفتم نه. دستانش را به طرف آسمان بلند می‌کرد و می‌گفت: خدایا شکرت که کسی نمی‌داند در راه تو چه میکنم. کار وقتی ارزش دارد که تنها خدا بداند و بس. 🔸حسین اخلاق خاصی داشت و با وجود مسائل و مشکلات بسیار زیادی که با آن‌ها دست و پنجه نرم می‌کرد، وقتی از سر کارش در بوشهر به روستا برمی‌گشت، هیچوقت ندیدم که اخم کند و ناراحت باشد. در اوج خستگی و ناراحتی می‌کوشید خودش را برای همسر و خانواده‌اش شاد نشان بدهد. لبخند روی لبش محو نمی‌شد. شهید مهدوی قبل از شهادتش به ما توصیه می‌کرد نکند از نام من برای دنیایتان استفاده کنید. برادر شهید؛ 📚 برگرفته از کتاب بار دیگر،نادر 🕊شادی روح شهیدان اسلام واین شهیدبزرگوار صلوات🕊 🌸اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمِّدٍوَّ آلِ مُحَمَّدٍ وَّ عَجِّلْ فَرَجَهُم🌸 @majnon100 🌸🍃🌸🌸🍃🌸🌸🍃🌸🌸🍃 ☑️گروه بیان معنوی https://t.me/joinchat/Bn4n_EA_WeJ19gl0ol-_MA 👥کانال افسران جوان جنگ نرم: telegram.me/joinchat/BBmAijuziGup93W29V-moA
☘بسم رب الشهداء و الصديقين☘ ❤️باعرض سلام و شب بخير به همراهان گروه بیان معنوی❤️ ✍️هرشب با روایتگری زندگی نامه شهدا،میزبان دلهای پاک شماهستیم 🎋امشب همراه با سیزدهمین شهیدماه کانال افسران جوان جنگ نرم 🕊 سردار شهید نادر مهدوی 🌸🍃🌸🌸🍃🌸🌸🍃🌸🌸🍃 🔻قسمت شانزدهم 🔴 وعده شهید به پدرش! 🔸روز تشییع نادر، مادر و پدرم خودشان را می‌زدند. صدای جیغ هفت خواهرم گوش‌ها را خراش می‌داد. پدرم می‌گفت: مگر قرار است من بعد از نادر زنده بمانم. وای بر دل زینب. خدا جگرم سوخت! سکینه همسر برادرم نیز با آن بارداری، بهت زده بود و هر از گاهی حالش بد می‌شد و از هوش می‌رفت... آن شب بر من وخانواده‌ام چه گذشت، فقط خدا می‌داند و دل سوخته خودمان... 🔸فردای آن روز دیدم پدرم دارد می‌خندد. فکر کردم پیرمرد مصیبت دیده دیوانه شده است. از او پرسیدم: چرا می‌خندی؟ گفت: نادر دیشب آمد به خوابم. خیلی قشنگ شده بود. بغلم کرد و مثل وقتی که زنده بود، فشارم داد. بوسیدم. گفت: بوا مگه چی شده؟ مو که نمردم. ما بین شما هستم! مطمئن باش وقتی آمدی اینجا، خودم می‌آیم جلوت و می‌برمت پهلوی خودم. اصلا ناراحت نباش. پدرم تا سال ۱۳۷۷ که رحمت خدا رفت، دلگرم همین وعده نادر بود. برادر شهید؛ 📚 برگرفته از کتاب بار دیگر،نادر 🕊شادی روح شهیدان اسلام واین شهیدبزرگوار صلوات🕊 🌸اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمِّدٍوَّ آلِ مُحَمَّدٍ وَّ عَجِّلْ فَرَجَهُم🌸 @majnon100 🌸🍃🌸🌸🍃🌸🌸🍃🌸🌸🍃 ☑️گروه بیان معنوی https://t.me/joinchat/Bn4n_EA_WeJ19gl0ol-_MA 👥کانال افسران جوان جنگ نرم: telegram.me/joinchat/BBmAijuziGup93W29V-moA
☘بسم رب الشهداء و الصديقين☘ ❤️باعرض سلام و شب بخير به همراهان گروه بیان معنوی❤️ ✍️هرشب با روایتگری زندگی نامه شهدا،میزبان دلهای پاک شماهستیم 🎋امشب همراه با سیزدهمین شهیدماه کانال افسران جوان جنگ نرم 🕊 سردار شهید نادر مهدوی 🌸🍃🌸🌸🍃🌸🌸🍃🌸🌸🍃 🔻قسمت هفدهم 🔴 فرازهایی از وصیت نامه شهید مهدوی 🔸امروز اسلام با خون انسان‌های پاکدل و معصوم، همچون حسین‌بن علی(ع) و قاسم‌بن الحسن(ع) و با زحمات شبانه‌روزی رسول اکرم(ص) باقیمانده است. بهای این مکتب، تحمل اسارتِ موسی‌بن جعفر(ع) سمبل مقاومت و ایثار، جگر پاشیده‌شده امام رضا(ع) و دیگر شهدای اسلام بوده است. گذشتگان، با جان و همه وجود، از این مکتب دفاع کردند و به ما سپردند. اما امروز، دشمنانِ قسم‌خورده ما، فرزندان معاویه‌بن ابی‌سفیان و عمروعاص‌ها، به طور مصمّم، عزم نابودی قرآن کریم دارند و راه یزیدبن معاویه را دنبال می‌کنند. امروز دشمن ما صدام نیست؛ امروز دشمن ما حزب بعث نیست؛ این‌ها عروسک‌های کوکیِ استکبارند و ما دشمنِ واقعی خود را استکبار جهانی، به سرکردگیِ آمریکا می‌دانیم. شرق و غرب، گذشته از اختلافاتِ درونیِ خود، متّحدانه موضعی خصمانه در برابر اسلام گرفته‌اند. بدانید که امروز، شرافت و عزّت، در سایه جهاد و ایثار و شمشیر است. بکشید دشمنانِ اسلام و دین خدا را؛ تا فکر تجاوز و غارت را در سر نپرورانند. 🔸من به پیروی از امام‌حسین(ع) پای در چکمه کرده به جبهه می‌روم. به جبهه رفتن یعنی به معشوقِ خود پیوستن. امیدوارم چه با قلیل‌خدمتی که بدان قادرم، و چه انشاءالله با شهادتم، به وظیفه الهی خود که پروردگار عالم برایم منظور داشته عمل نمایم. عزیزانم! حسینِ زمان شدن، سخت است. حسینِ زمان شدن یا یزیدیانِ زمان را نابودکردن، جز با ساییدن تن در زیر تانک‌ها و تکه‌تکه‌شدن در زیر خمپاره دشمن، امکان‌پذیر نیست. امت قهرمان! همچون گذشته، جز برای خدا کار نکنید؛ پدر! مادر! برادر! همسر! و خواهرانم! اگر من شهید شدم، بدانید که کمال سعادت را یافته‌ام. هیچگونه ناراحتی به خود راه ندهید. بدانید که این مرگ را آگاهانه انتخاب نموده‌ام. 📸 عکس مراسم تشییع پیکر مطهر شهید نادر مهدوی 🕊شادی روح شهیدان اسلام واین شهیدبزرگوار صلوات🕊 🌸اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمِّدٍوَّ آلِ مُحَمَّدٍ وَّ عَجِّلْ فَرَجَهُم🌸 @majnon100 🌸🍃🌸🌸🍃🌸🌸🍃🌸🌸🍃 ☑️گروه بیان معنوی https://t.me/joinchat/Bn4n_EA_WeJ19gl0ol-_MA 👥کانال افسران جوان جنگ نرم: telegram.me/joinchat/BBmAijuziGup93W29V-moA
هدایت شده از تبیان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ببینید / روایتی متفاوت از سبک زندگی شهید حسین معزغلامی 👇👇👇 🆔 @TebyanOnline
#حجاب #وصیت_نامه_شهدا #مقام_معظم_رهبری این جوان پا میشود میرود جنگ، جانش را کف دستش میگیرد، از خطرات عبور میکند، برای چه؟ این در وصیّت‌نامه‌ها منعکس است؛ برای خدا، برای امام، برای حجاب ۱۳۹۵/۰۷/۰۵
💠👆💠👆💠👆💠 بر خانم بی نظیر بوتو که خدمت مقام عظیم الشان ولایت آمده بود، ما نسبت به حجاب ایشان ایراد گرفتیم و حتی چادری برایشان پیدا کردیم و ایشان چادر به سر خدمت آقا رسید . آقا از همان اول در مقام نصیحت برآمدند و فرمودند: دخترم، تو فرزند اسلام هستی، تو فرزند امیرالمؤمنینی، تو فرزند اهل بیتی، تو فرزند قرآنی، تو مسلمانی، تو شیعه هستی . همین طور آقا ادامه دادند و کاری کردند که خانم بی نظیر بوتو شروع به گریه و زاری کرد و در حالی که گریه می کرد، می گفت: یک خواهش دارم و آن اینکه روز قیامت مرا شفاعت کنید . آقا بلافاصله فرمودند: «شفاعت مخصوص محمد و آل محمد است . بهترین شفاعت در این دنیا این است که شما مشی و مرامتان را با اهل بیت علیهم السلام هماهنگ کنید . از زی خودتان که مسلمانید، دست برندارید و از لباس دین خارج نشوید . حجة الاسلام والمسلمین موسوی کاشانی (از اعضای بیت - تهران) @shahidabad313 🍃💠🍃💠🍃💠🍃
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃 فرار از بند دنیا و زن بدحجاب 🔹در دوران سربازی‌اش قبل از تقسیم کار، فرمانده مستقیما بین سرباز‌ها می‌رود و از میان آن‌ها دو یا سه نفر را انتخاب می‌کند. 🔸یکی از آن‌ها عبدالحسین بود، چهره‌ای روستایی با بدن ورزیده، با ماشین آن‌ها را جلوی خانه‌ای ویلایی پیاده می‌کند و به عبدالحسین می‌گوید: «از این به بعد شما در اختیار صاحب این خانه قرار دارید، هرچه گفته شد باید بی‌چون و چرا بله بگویید». 🔹پیرزنی ساده وضع به پایین می‌آید و استوار به او می‌گوید که این سرباز را خدمت خانم معرفی کنید. وقتی عبدالحسین به اتاق خانم می‌رود یا الله می‌گوید، زن هم در پاسخ می‌گوید:«یا الله گفتنت دیگه چیه؟! بیا تو» داخل که می‌رود چشمانش ناگهان سیاهی می‌رود، در گوشهٔ اتاق روی مبل زنی بی‌حجاب با آرایشی غلیظ و حال به هم زن می‌بینید. 🔸سراسر بدنش خیس عرق شده و پا به فرار می‌گذارد. آن زن می‌گوید با جسارت می‌گوید که برگرد، پیرزن هم از طرفی اینگونه می‌گوید:‌«اگر بروی ترا می‌کشند». ولی عبدالحسین از آن جا خارج می‌شود و درحالی که آدرس پادگان را هم نداشته خود را به آنجا می‌رساند. مدت‌ها بعد پی می‌برد که آنجا خانهٔ طاغوتی بوده بی‌غیرتی بوده، چند بار تلاش می‌کنند تا برونسی را به آنجا ببرند ولی حریف این بزرگمرد نمی‌شوند. 🔹هجده توالت در آن پادگان بوده که در هر نوبت چهار نفر سرباز وظیفهٔ تمیز کردن آن‌ها را داشتند اما برای تنبیه او یک هفته او را مجبور کردند تا به تنهایی همگی آن‌ها را تمیز کند. 🔸در هشتمین روز سرگردی می‌آید و با لحنی تمسخر آمیز به او می‌گوید: «بچه دهاتی سرعقل آمدی یا نه؟» در آن لحظات سخت خداوند و حضرت ولی‌عصر دست او را می‌گیرند و او با حالتی پیروزمندانه می‌گوید: «این هیجده تا توالت که سهله جناب سرگرد، اکه سطل بدی دستم و بگی همه این کثافتها روخالی کن تو بشکه، بعد که خالی کردی تو بشکه، ببر بریز توی بیابون، و تا آخر سربازی هم کارم همین باشه، با کمال میل قبول می کنم ، ولی تو اون خونه دیگه پا نمی گذارم». 💐 بیست روز او را در آنجا گذاشتند و وقتی که می‌بینند قادر نیستند تا او را از اعتقادات راسخ خویشتن برگردانند مجبور می‌شود تا عبدالحسین را به گروهان خدمت بازگردانند. @shahidabad313
☁️🌞☁️ 🌷 : از ولایت فقیه غافل نشوید و بدانید من "به یقین رسیده ام" که امام نائب بر حق امام زمان است... 🔷🔹✅🔹🔷 🔴 یکی گفت حاج اقا از کجا بدونم آقای خامنه ای برحق هست؟ این همه علیهش کانال و مطلب هست! 🔵 گفتم نمیخوام برات چند صفحه استدلال بیارم. فقط یه جمله! 🌹 همه خوب های عالم، پاک ترین انسان های روزگار، همگی با تمام وجود عاشق رهبر انقلاب هستن 💢 و همه جنایتکاران عالم، دزدها و قاتلان، همگی با تمام وجود مخالف رهبر انقلاب هستن. حالا خودت ببین کی حقه و کی باطل....☺️ اون بنده خدا حسابی به فکر فرو رفت... 🍃🌸 🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🔸" معجـزات شهـدا "🔸 از منطقہ زنگ زدن و خبر دادن علی اڪبر شہـید شده و ۹ روز قبل جنازه شو فرستادن مشہـد ، چرا نمے‌رین تحویل بگیرین ؟! مردهای فامیل رفتیم برای تحویل گرفتن بدن علی اڪبر . روی انبوهے از بدنہ تابوت‌ها اسم شہـدا رو نوشتہ بودن ڪه بعضیاشون خیلی بدخط و ناخوانا بود . بعد از زمانے طولانے ڪم ڪم داشتیم از پیدا ڪردن جنازه علی اڪبر نا امید مے‌شدیم . ڪه یہ هو صداشو شنیدم . « حـاج آقـا ! حـاج آقـا ! من اینجام ! یازدهمین تابوت از همین ردیف ڪه جلوش وایسادین » . چنان یڪہ خوردم ڪه نتونستم تعادلمو حفظ ڪنم . شڪسته بسته بہ پسرم حالے‌ ڪردم ڪه تابوت یازدهم رو بیارن پایین . وقتے در تابوت رو وا ڪردیم علی اڪبر رو دیدیم . باور میڪنین ؟! بعد ۹ روز از شہادتش دونه‌هاے عرق مثل شبنم رو صورتش نشسته بود ! 🌹 بـہ یـاد شہـید علـےاڪبـر بـازدار @shahidabad313 🍃🍃🍃🌺🍃🍃🍃🌺🍃🍃🍃
💢 خدا شوخی هایش را خرید دو سال قبل از شهادت محمدرضا که هنوز آموزشهای نظامی شروع نشده بود سر مزار شهید جهان‌آرا بودیم و محمدرضا عادت داشت روی مزار شهدا را با گل تزئین کند. در همین حین من در حال فیلم‌برداری از محمدرضا بودم. به من گفت این فیلم‌ها را بعد از شهادتم پخش‌کن. من هم مثل همیشه شروع به خندیدن کردم و به او گفتم «حالا کو تا شهادت یک چیزی بگو اندازه‌ات باشه». در همین حین به او گفتم «حالا قرار است کجا شهید بشی؟»، گفت «دمشق»، گفتم «تو بروی دمشق دمشق کجا میره؟ یک چیزی بگو واقعا بشه». گفت «اگر دمشق نشد حلب شهید می‌شوم». همان موقع این صحبت‌ها به نظرم شوخی آمد الان وقتی به شوخی‌های محمدرضا نگاه می‌کنم می‌بینم یا می‌دانسته و این حرف‌ها را می‌زده و یا خدا شوخی‌هایش را خریده است. به نقل از خواهر @shahidabad313 💠🔸💠🔸💠🔸💠🔸💠🔸 آخــــــرین باری که می رفت جــــــبهه بدرقه اش کردم وقت رفتن خواستم صــــورتش را ببوسم ، که یکی صداش کرد ســـــرش رو برگردوند سمت صدا ، نا خود آگاه به جای صورتش ، پشت گـــــردنش رو بوسیدم پیکرش رو که آوردند رفتم بالای سرش .. دیدم تـــــرکش خورده به گردنش درست همون جایی که بوســــــیده بودم .. مادرش تعریف میکرد .. @shahidabad313 🌿❤️🌿❤️🌿❤️🌿❤️🌿❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از 
🕊شهادت لباس تک سایزی‌ست که باید تن آدمی به اندازه آن درآید(شهید آوینی) چنین روزی بود که برخی از شیربچه های لشکر ۲۵ کربلا‌ی مازندران بار سفر بستند و در #خانطومان کربلایی شدند هنوز هم که هنوزه پیکرهای خیلی ها یشان برنگشته است ... 🌺شادی روحشون صلوات🌺 @nazeran313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از 
┈••🌺 🌺••┈ 🌷 ✍️سردار دربندي در آسمان كردستان بوديم و سوار بر هلي كوپتر🚁.ديدم ايشان مدام به ساعت شان نگاه مي كند. علت را پرسيدم. گفت:موقع نماز است. همان لحظه به خلبان اشاره كرد كه همين جا فرود بيايد تا نماز را در اول وقت بخوانيم.👌 خلبان گفت: اين منطقه زياد امن نيست، اگر صلاح بدانيد تا مقصد صبر كنيم. شهيد صياد گفت: اشكالي ندارد، ما بايد همين جا نماز را بخوانيم.😊هلي كوپتر نشست. با آب قمقمه اي كه داشت، وضو گرفتيم و نماز ظهر را همگي به امامت ايشان اقامه كرديم🌷. 🌸 🌸 @nazeran313
هدایت شده از 
•┈•✾ 🌺 #دوستان_شهدا 🌺✾•┈• فراموش نکنید😊 زیر باران دعای #فرج بخوانید👌 🌸#شهید_رضابخشی @nazeran313
هدایت شده از 
❤️🌷❤️🌷❤️🌷❤️🌷 کرامت شهدا چندروز مانده به چهلم علي، وصيت نامه اش به دستم رسيد. وصيت نامه را باز كردم. علي نوشته بود: «پدر جان من دوست دارم كه در وادي رحمت در كنار ساير دوستانم به خاك سپرده شوم». 🌷اما وصيت نامه دير به دست ما رسيد و ما علي را در قبرستان ستارخان دفن كرديم. احساس ملامت مي كرديم. به هر كجا سرزدم تا اجازه ي انتقال جنازه اش را بگيرم، موفق نشدم. از امام اجازه ي نبش قبر خواستيم، اما اجازه ندادند، ناچار گذاشتيم جنازه در همان قبرستان ستارخان بماند، اما هر وقت علي را در خواب مي ديدم، مي گفت: «هرچه احسان داريد، به وادي رحمت بياوريد. من در آن جا كنار دوستانم هستم و فقط به خاطر شما به قبرستان ستارخان مي آيم.» 🌷اين شد كه پنج شنبه ها به وادي رحمت مي رفتم و بعدازظهرها به ستارخان. تا اين كه 13 سال بعد از طرف شهرداري خبر آوردند كه گورستان جاده كشي مي شود، بايد اجساد و اموات انتقال پيدا كنند. 🌷 درست در سالگرد شهادت علي براي انتقال جنازه ي او به قبرستان ستارخان رفتيم. بر سر مزار حاضر شديم و خاك آن را برداشتيم. به سنگ ها كه رسيديم، خودم خواستم كه روي سنگ ها را جارو كنم تا خاك به استخوان ها و روي جنازه نريزد. 🌷سنگ اول را كه برداشتم، بوي عطر شهيد بيرون زد كه بچه ها به من گفتند: «حاجي گلاب ريختي؟» گفتم: «نه، مثل اين كه اين بو از قبر مي آيد،» عطر جنازه همه جا را گرفت. سنگ ها را كه برداشتم نايلون را بلند كردم، ديدم سنگين است. آن را بغل كردم، ديدم كه سالم است. 🌷 صورتش را داخل قبر زيارت كردم. مثل اين بود كه خوابيده است و همين شامگاه او را دفن كرده ايم. 🌷با ديدن اين صحنه يك حالت عجيبي به من دست داد، قسمت سبيل هايش عرق كرده و سالم بوده و در همان حال مانده بود. موهاي صورتش و سبيل هايش هنوز تازه بود. 🌷موها و پلك ها همه سالم بودند. مثل اين بود كه در عالم خواب است. دستم را كه انداختم به نايلون پاييني، چند تا از انگشت هايم خوني شد، مادر علي هم اصرار كرد كه او را زيارت كند؛ وقتي خواستيم پيكر شهيد را لاي پارچه اي بپيچيم، مادر علي گفت: «بگذاريد صورتش را ببوسم، من هنوز صورتش را نديده ام.» يعقوب پسرم گفت: «كمي آرام باش مادر!» خواستم كه نايلون روي صورتش را باز كنم كه در وادي رحمت مانده بود، دستم خوني شد. 🌷پسرم سال ها در انتظار ملحق شدن به دوستانش در وادي رحمت مانده بود. راوي : پدرومادرشهيدعلي ذاكري ❤️🌷❤️🌷❤️🌷❤️🌷❤️ @nazeran313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از 
✅از شهید نواب پرسیدن: چرا آرام نمی نشینی؟ ببین آیت الله بروجردی ساکت است... نواب گفت: آقای بروجردی سرهنگ است؛ من سربازم. سرباز اگر کوتاهی کند، سرهنگ مجبور میشود بیاید وسط!! 🔴هر بار که #امام_خامنه_ای دارد میاید وسط، یعنی ما سربازها کم گذاشته ایم...😞😞😞 @nazeran313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از تبیان
🔹خاطره ای از شهید جهان آرا به نقل از پدر بزرگوارشان تابستون ها هوای خرمشهر خیلی گرم و زجرآوره، اون قدیما تو خرمشهر مردم خیلی فقیر بودند و کسی تو خونه اش کولر نداشت، شاید چند تا خانواده بودن که کولر داشتن تو خونشون. ماهم جزء اون چند تا خانواده بودیم. وقتی شبها می خواستیم بخوابیم، کولر روشن می کردیم و همین که کولر روشن می شد، محمد می رفت روی ایوان، رختخوابش رو پهن می کرد و می خوابید. برام سوال شده بود که این بچه چرا نمیاد توی خونه زیر کولر بگیر بخوابه؟ رفتم بهش گفتم: بابا جان! بیا تو خونه، روی ایوان گرمه اذیت می شی. گفت: نمیام، رو ایوان راحت ترم، زیر کولر خوابم نمی گیره. این کار محمد همش برام سوال بود. یک شب ازش خواستم دلیل این کارش رو برام بگه. خلاصه با کلی اصرار بهم گفت: باباجان! تو خرمشهر فقط چند تا خانواده هستند که کولر دارن، می دونی چقدر بدبخت بیچاره ها هستند که کولر ندارن و شبها به سختی و با زجر می خوابند؟ دوست ندارم زیر کولر بخوابم و با بدخت بیچاره ها فرق کنم، دوست دارم مثل اونها باشم. 👇👇👇 🆔 @TebyanOnline