eitaa logo
Shahidaghaabdolahi
5.5هزار دنبال‌کننده
10.3هزار عکس
5.6هزار ویدیو
90 فایل
🌹کانال اصلی ایتا شهید مدافع حرم علی آقاعبداللهی ابوامیر(شیرخانطومان)🌹 ادمین کانال @shahid_aliaghaabdolahi 💐تاریخ تولد:۱۰مهر۱۳۶۹ 🥀تاریخ شهادت:۲۳دی۱۳۹۴ 🥀تاریخ رجعت:۱۴آذر۱۴۰۲ 🌹محل شهادت:خالدیه خانطومان 🥀مزارشهید:قطعه۵۰ردیف۱۱۵شماره۲۲بهشت زهرا(س)
مشاهده در ایتا
دانلود
✅ جلسه‌ای ساده، اما تاریخی؛فرماندهانی که ریشه در خاک داشتند و چشم در آسمان 🔸نشسته‌اند روی زمین، بی‌ریا، بی‌ادعا؛ حاج احمد متوسلیان، با آن نگاه نافذ و محکم، در کنار شهید صیاد شیرازی، آرام و متفکر. 🔸سال ۱۳۶۰، منطقه عملیاتی مریوان... جایی که تصمیم‌های بزرگ، در همین اتاق‌های ساده گرفته می‌شد؛ 🔸نه بر میزهای تجمل، که کنار سفره‌ی رفاقت و ایمان،با تفنگ‌هایی که پشت‌شان تکیه داده بودند و دل‌هایی که به خدا بسته بودند... 🔸این تصویر فقط یک عکس نیست؛ یادآور نسلی است که برای امنیت امروز ما، جان‌شان را به میدان آوردند. 🔸ساده بودند، ولی عظیم...فرماندهانی که ریشه در خاک داشتند و چشم در آسمان. @shahidaghaabdolahi 🇮🇷🌹
بعد از عملیات خیبر، فرماندهان را بردند زیارت امام رضا (علیه‌السلام). وقتی مهدی باکری برگشت برایم سوغاتی جانماز و دو حبه قند و نمک تبرکی آورده بود. نمکش را همان روز زدیم به آبگوشت ناهارمان. مهدی حال همیشگی را نداشت. گفتم: «تو از ضامن آهو چه خواسته‌ای که این چنین شده‌ای؟ نابودی کفار؟ پیروزی رزمندگان؟ سلامتی امام؟». چیزی نمی‌گفت. به جان امام (ره) که قسمش دادم، گفت: «فقط یک چیز...»، گفتم: «چه؟»، گفت: «دیگر نمی‌توانم بمانم. باور کن. همین را به امام رضا (علیه‌السلام) گفتم. گفتم واسطه شو این عملیات، آخرین عملیات مهدی باشد». عجیب بود. قبلا هر وقت حرف از شهادت می‌شد، می‌گفت که برای چه شهید شویم؟ شهادت خوب است؛ اما دعا کنید پیروز شویم. صرف اینکه دعا کنیم تا شهید شویم یعنی چه؟ اما دیگر انقطاعی شده بود. امام رضا (علیه‌السلام) هم خیلی معطلش نکرد و بدر شد آخرین عملیاتش. ✍ راوی:مصطفی مولوی ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @shahidaghaabdolahi 🇮🇷🌹
یک روز آقای اندرزگو را در بازار «سرشور» مشهد دیدم که با یک موتور گازی می‌آمد. موتور را که نگهداشت، دیدم چند خروس در عقب موتور خود دارد. از او دربارهٔ خروس‌ها پرسیدم، جواب داد که این خروس‌ها استثنایی‌اند و تخم می‌گذارند! زنبیل را که کنار زدم، دیدم زیر پای خروس‌ها پر از نارنجک و اسلحه است. ✍ راوی:رهبر معظم انقلاب(به نقل از فرزند شهید اندرزگو) ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@shahidaghaabdolahi 🇮🇷🌹
♦️ چیزی که در بیست و نه سال زندگی مشترک‌مان دیدم ملایمت و صبر ایشان بود. در کارهای خانه به من کمک می‌کردند، در خرید لوازم مورد نیاز، رسیدگی به باغچه‌ها و بعضی وقت‌ها شستن ظروف آشپزخانه مشارکت داشت. ♦️مطلبی که هیچ گاه از یادم نمی‌رود احترام او نسبت به من بود و در مقابل من هم حرمت ایشان را رعایت می‌کردم، در سراسر زندگی حتی یک‌بار هم به من تو نگفت! ✍ راوی:همسر شهید ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@shahidaghaabdolahi 🇮🇷🌹
♦️نیمه های شب بود دیدم وارد خانه شد. لباسهایش خونی بود. مادر با عصبانیت رفت جلو و گفت معلوم هست کجایی آخه؟ تا کی میخوای با مأمورها درگیر بشی؟ این کارها به تو چه ربطی داره؟ یک دفعه میگیرن و اعدامت میکنن پسر. ♦️نشست روی پلۀ ورودی و گفت: اتفاقاً خیلی ربط داره. ما از طرف خدا مسئولیم، ما با کسی درگیر شدیم که جلوی قرآن و اسلام ایستاده. ♦️بعد ادامه داد: شما ایمانتون ضعیفه، شما یا به خاطر بهشت یا ترس از جهنم نماز میخونی؛ اما راه درست اینه که همه کارها برای خدا باشه ♦️مادر گفت: به به داری ما رو نصیحت میکنی این حرفای قشنگ رو از کجا یاد گرفتی؟ خودش هم خنده‌اش گرفته بود گفت: حاج آقا تو مسجد می‌گفت. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @shahidaghaabdolahi 🇮🇷🌹 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
دکتر باهنر با اینکه فردی ساده زیست بودند اما از مناعت طبع بلندی برخوردار بود و هیچگاه کسی نمی فهمید که وضع مالی ایشان خوب نیست. در دوران طلبگی روزی یکی از دوستانش، مهمانی را که طلبه بود به منزل مشترک طلبگی آورد. آقای باهنر که مسئول خرید بود انار تازه با ارزش و گران قیمت برای مهمان خرید. در واقع پول آخر ماه را داده بود؛ به طوری که بعد از اینکه مهمان می رود، دیگر پولی برای آخر ماه نمانده بود. یکی ازدوستان به این عمل ایشان اعتراض می کند و دکتر باهنر در پاسخ می گویند: «ارزش مهمان بالاتر از این حرف ها است و باید برای او سنگ تمام گذاشت» این نمونه هایی از مناعت طبع ایشان است. ایشان گاهی گرسنه می ماند اما آبروی خود را حفظ می کرد. دکتر باهنر در کتمان فقر الگویی بی نظیر بود. همیشه با گردن افراشته، لباس خیلی تمیز و زیبا راه می رفتند. ‎‎@shahidaghaabdolahi 🇮🇷🌹
🔻شبها تا دیر وقت، زیر نور چراغ فانوس مشغول خواندن و نوشتن بود.می گفت : می خواهم زود خواندن و نوشتن را یاد بگیرم تا روضه خوان امام حسین (علیه‌السلام) شوم. 🔹محرم که می شد مردم را جمع می کرد و برای شان روضه می خواند.وقتی شهید شد، ۱۸ روز روی ارتفاعات کردستان مانده بود 🔹۲۸ روز بعد از شهادت آوردندش برای تشییع، بدنش سالم سالم بود و بوی عطر می داد. 🔹نُه سال بعد از شهادتش هم، وقتی شدت باران قبرش را خراب کرده بود، سنگ لحد را که برداشتیم، جنازه سالم بود. 🔹خواستند بیاورندش بیرون دست های شان خونی شد... ✍ راوی: پدر شهید @shahidaghaabdolahi 🇮🇷🌹
✅ جلسه‌ای ساده، اما تاریخی؛فرماندهانی که ریشه در خاک داشتند و چشم در آسمان 🔸نشسته‌اند روی زمین، بی‌ریا، بی‌ادعا؛ حاج احمد متوسلیان، با آن نگاه نافذ و محکم، در کنار شهید صیاد شیرازی، آرام و متفکر. 🔸سال ۱۳۶۰، منطقه عملیاتی مریوان... جایی که تصمیم‌های بزرگ، در همین اتاق‌های ساده گرفته می‌شد؛ 🔸نه بر میزهای تجمل، که کنار سفره‌ی رفاقت و ایمان،با تفنگ‌هایی که پشت‌شان تکیه داده بودند و دل‌هایی که به خدا بسته بودند... 🔸این تصویر فقط یک عکس نیست؛ یادآور نسلی است که برای امنیت امروز ما، جان‌شان را به میدان آوردند. 🔸ساده بودند، ولی عظیم...فرماندهانی که ریشه در خاک داشتند و چشم در آسمان. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @shahidaghaabdolahi 🇮🇷🌹
♦️گاهی به آسایشگاه جانبازان امام خمینی در پارک ملت نیز سرمی‌زد؛ جانبازان را حمام می‌برد و آن‌ها را خیلی دوست داشت. بعضی‌ از جانبازان با صندلی‌های چرخ‌دارشان از تهران برای شرکت در مراسم او آمده بودند. ♦️جواد دائم از من می‌خواست تا او را دعا کنم اما اسمی از شهادت نمی‌برد اما می‌دانستم وی چه می‌خواهد. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @shahidaghaabdolahi 🇮🇷🌹
♦️هر موقع كه او به جبهه میرفت، دختر كوچكم گريه میكرد. آخرين مرتبه كه به جبهه رفت وخداحافظى كرد. صورت دخترش را بوسيد. ♦️هنوز فرصت بود كمى بنشيند كه دخترم به او گفت: بابا برو دشمنامونو بکش . محمدرضااشك در چشمانش حلقه زد. به من گفت: اين بچّه احساس مسئوليّت میكند و تو ناراحتى؟ به اوگفتم: من ناراحت نيستم، چون تازه مرخصی آمدى و هيچ وقت در منزل نيستى. حالا کمی بمون پیش ما. ان شاءاللّه جنگ به سلامتى تمام میشود. ♦️وقتى ازدر خارج شد، مادرم پشت سر او آب ريخت. با يك حالت خاصى برگشت ونگاه كرد كه من در همان حال به زمين نشستم و گفتم: رضا!صورتت را برگردان ، گفت: چرا؟ گفتم: ديگر بر نمیگردى برگرد یه باردیگه ببینمت. گفت: بادمجان بم آفت ندارد. رفت و دیگه برنگشت. هروقت ازش میپرسیدن : چرا جلوى دوربين نمیآيى؟ میگفت: اين با اخلاص انسان منافات دارد. من به جبهه میروم برای رضاى خدا. 🌷ولادت : ۱۳۴۳/۴/۱ تربت‌حیدریه ، خراسان‌رضوی 🌷شهادت : ۱۳۶۴/۱۲/۳ فاو ، عملیات والفجرهشت و @shahidaghaabdolahi 🇮🇷🌹
♦️ در سال ۱۹۷۷ جنگ بین مسلمانان و مسیحیان در جریان بود. به خاطر عید قربان آتش بس سه روزه ای برقرار شد. در همین ایام با چمران رفتیم شناسایی. ♦️رسیدیدم به سنگر دشمن. یکی از سربازان دشمن درون سنگر خواب بود. به چمران گفتم بکشیمش؟ ♦️چمران گفت نه! ما در حالت آتش بس هستیم و یک مؤمن هیچ گاه خیانت نمی کند. فقط اسلحه اش را بردار. ♦️وقتی برگشتیم این قضیه تا مدت ها نقل محافل بود که چمران در عین تسلط به دشمن، از ریختن خونش اجتناب کرده است. @shahidaghaabdolahi 🇮🇷🌹
اگر تعلقات خود را زیر پا گذاشتیم می‌توانیم مانند به این مملکت خدمت کنیم ولی اگر با تعلقات شخصی و فردی بخواهیم کاری کنیم این کار به جایی نخواهد رسید... باید کار کرد . @shahidaghaabdolahi 🇮🇷🌹