تندخوانیجزء 22۩معتزآقائی.mp3
4.1M
㉒ تندخوانی جزء بیست و دوم قرآن
🎙 استاد معتز آقایی #ماه_رمضان
┄═🌼💠🌷💠🦋💠🌸💠🌼═
#شب_قدر
#ماه_رمضان
#امام_علی
#ماه_مبارک_رمضان
#شهادت_امام_علی
#امام_زمان
@shahidaghaabdoullahi
🥀خادم الشهدا🥀 💚خادم الرضا💚:
زندگی نامه شهید عبدالحسین برونسی
#قسمت_هفتاد_و_چهارم
«مسؤولیت گردان عبداالله رو.»...
جلوي نگاههاي بزرگ شده ي دیگران، عبدالحسین به عنوان فرمانده ي همان گردان معرفی شد.
حدس می زدیم باید سري توي کار باشد، و گرنه او به این سادگی زیر بار نمی رفت. بالاخره هم یک روز توي
مسجد، بعد از اصرار زیاد ما، پرده از رازش برداشت. گفت: «همون شب خواب دیدم که خدمت امام زمان (سلام االله
علیه)رسیدم.حضرت خیلی لطف کردند و فرمایشاتی داشتند؛ بعد دستی به سرم کشیدند و با آن جمال ملکوتی و با
لحنی که هوش و دل آدم رو می برد، فرمودند:«شما می توانی فرمانده ي تیپ هم بشوي.»...
خدا رحمتش کند، همین اطاعت محضش هم بود که آن عجایب و شگفتیها را در زندگی او رقم زد.
یادم هست که آخر وصیتنامه اش نوشته بود:اگر مقامی هم قبول کردم، به خاطر این بود که گفتند: واجب شرعی
است؛ وگرنه، فرماندهی براي من لطفی نداشت.
سید کاظم حسینی
قبل از عملیات والفجر مقدماتی بود.تو منطقه ي دشت عباس، سایت چهار، چادرها را زدیم و تیپ مستقر شد.
آن موقع عبدالحسین، فرمانده ي گردان ما بود. با او وچند تا دیگر از بچه ها تو چادر فرماندهی نشسته بودیم.
یکدفعه پارچه ي جلوي چادر کنار رفت و مسؤول تدارکات تیپ آمد تو. یک چراغ توري تر و تمیز دستش بود. سلام
کرد و گفت:«به هر چادر فرماندهی، یکی از این چراغ توري ها دادیم این هم سهم شماست.»یکی از بچه ها رفت جلو. تشکر کرد و چراغ را گرفت. او خداحافظی کرد و از چادر زد بیرون.آقاي تُنی، مسؤول
تدارکات گردان، سریع بلند شد. گفت: «از این بهتر نمی شد.»
چراغ را گرفت. رفت وسط چادر. به خلاف سن بالا و محاسن
1 -دلیل این که به چادر فرماندهی گردان چراغ توري می دادند، این بود که اگر بخواهند کالکی بکشند، نقشه اي
بخوانند، یا جلسه ي بگذارند؛ از لحاظ نور مشکلی نداشته باشند
سفیدش، فرز کار می کرد. با زحمت زیاد، یک آویز براي سقف درست کرد. حاجی گوشه ي چادر نشسته بود. داشت
چفیه اش را بین دوتا دستش می چرخاند و همین طور میخ آقاي تنی بود.
پیرمرد، تور چراغ را باد کرد.جعبه ي کبریت را از جیبش بیرون آورد و چراغ را روشنش کرد. خواست آویزانش کند
که عبدالحسین به حرف آمد.
«نبند حاجی.»
آقاي تنی برگشت رو به او. با تعجب پرسید: «براي چی؟!»
عبدالحسین به کنارش اشاره کرد و گفت: «بگذارش این جا.»
حاجی تنی زود رفت رو کرسی قضاوت. گفت: «تا اون جا که نورش می رسه حاج آقا، حتماً که نباید کنار دستتون
باشه.»
حاجی لبخند زد و گفت: «نه، بیار کارش دارم.»
چراغ را گذاشت کنار حاجی.او هم خاموشش نکرد. همه مانده بودیم که می خواهد چکار کند.
#قسمت_هفتاد_و_پنجم
صداي اذان مغرب بلند شد. چراغ را همان طور روشن برداشت و از چادر رفت بیرون، ما هم دنبالش. یکی، دو نفر
پرسیدند: «می خواي چکار کنی حاج آقا؟»
گفت: «بیاین تا ببینین.»
رفتیم تو چادري که براي نماز خانه ي گردان زده بودند. به آقاي تنی گفت: «حالا فانوس این جا رو باز کن و جاش
این چراغ توري رو ببند.»
تازه فهمیدیم چی به چی است. تنی سریع کار را ردیف کرد. حالا نماز خانه مثل روز، روشن شده بود.
حاجی، مسؤول چادر را صدا زد. صورتش را بوسید و گفت این چراغ مال بیت الماله، خیلی باید مواظبش باشی،
یکوقت کسی بهش
دست نزنه که تورش می ریزه.»
ظرافتها و طرز کار چراغ را قشنگ، مو به مو براش توضیح داد.بعد هم رو کرد به ما و گفت: این چراغ دیگه مال نماز
خونه شد.»
بعد از نماز، فانوس را برداشتیم و بردیم چادر فرماندهی. حالا به جاي چراغ توري فانوس داشتیم، مثل بقیه ي
چادرهاي گردان.
لطف امام هشتم، سلام االله علیه
مجید اخوان
تو عملیات خیبر ترکش خوردم. پام بد جوري مجروح شد.فرستادنم عقب و از آن جا هم منتقل شدم مشهد مقدس چند روز بعد، از بیمارستان رفتم خانه. همان روز فهمیدم حاجی برونسی، چهار روز آمده مرخصی. یقین داشتم
سراغ من هم می آید. تو مرخصی ها کارش همین بود؛ به تمام بچه هاي مجروح، و از خانواده ي شهدا سر می زد.
اینها را می دانستم. ولی نمی دانستم هنوز از گرد راه نرسیده، بیاید سراغم.
آن وقتها خانه ي ما خیابان ضد بود.وقتی وارد اتاق شد، قیافه اش بشاش بود و خندان. سلام و احوالپرسی کردیم. با
خنده گفتم: «حاج آقا، شما چهار روز مرخصی داري، باز دوره افتادي خونه ي بچه هایی که تو عملیات زخمی
شدن:»
گفت: «من اصلاً به خاطر همین اومدم، کار دیگه اي ندارم این جا.»
فکر کردم شاید شوخی می کند. مردد گفتم: «پس خانواده چی
«خانواده رو من سپردم به امام هشتم سلام االله علیه عیالمان هم که ماشاءاالله مثل شیر ایستاده.»
گفتم اگر جسارت نباشه، شما هم تو این زمینه تکلیفی دارین.»
تو جاش کمی جابجا شد. صورتش را آورد نزدیکتر. راست تو چشمهام نگاه کرد و گفت: «می دونی اخوان، یک
چیزي برام خیلی عجیبه چی من وقتی که می آم مرخصی، تا پا می گذارم تو خونه، مشکلات شروع می شه
ادامه دارد..
#حدیث_روز
#امام_صادق_عليه_السلام
سرنوشت (مُقَدَّر شدن)، در شب نوزدهم است
محكم ساختن، در شب بيست و يكم
امضا (حتمى سازى)، در شب بيست و سوم
التَّقديرُ في لَيلَةِ تِسعَ عَشرَةَ، والإبرامُ في لَيلَةِ إحدى وعِشرينَ، وَالإِمضاءُ في لَيلَةِ ثَلاثٍ وعِشرينَ
📚 الكافی، جلد4، صفحه159
#شب_قدر
#شب_قدر
#ماه_رمضان
#امام_علی
#ماه_مبارک_رمضان
#شهادت_امام_علی
#امام_زمان
@shahidaghaabdoullahi
6.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
«سلام على الضاحكين
و في قلوبهم سنين بكاء»
-سلام بر آنها که میخندند درحالی که
سالیانیست در قلبهایشان میگریند...🥲
زمینی شدنت مبارک مرد آسمانی✨🌸
تولدت مبارک داداشی✨🌱
#تولد_شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی
#شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی
#شب_قدر
#ماه_رمضان
#امام_علی
#ماه_مبارک_رمضان
#شهادت_امام_علی
#امام_زمان
@shahidaghaabdoullahi
#رمضان
#شبهای_قدر
#شهدا
بسیاری از #شهدا، با زبان روزه #شهید شدند.
برخی از رزمندگان ، سهمیه ناهارشان را می گرفتند، اما آن را به هم رزم هایشان می دادند و خودشان روزه می گرفتند.
اولین بار که در جبهه رفتم، نزدیک #شب_قدر بود.
#شب_قدر که رسید، به اتفاق چندین تن از هم رزم هایم، به محل برگزاری مراسم #احیا رفتم.
از مجموع ۳۵۰ نفر افراد گردان، فقط بیست نفر آمده بودند.
تعجب کردم.
شب دوم هم همین طور بود. برایم سؤال شده بود که چرا بچه ها برای #احیا نیامدند، نکند خبر نداشته باشند.
از محل برگزاری #احیا بیرون رفتم.
پشت مقر ما #صحرایی بود که #شیارها و تل زیادی داشت.
به سمت #صحرا حرکت کردم، وقتی نزدیک #شیارها رسیدم، دیدم در بین هر #شیار، رزمنده ای رو به قبله نشسته و #قرآن را روی #سرش گرفته و زمزمه می کند.
چون صدای مراسم #احیا از بلند گو پخش می شد، بچه ها صدا را می شنیدند و در #تنهایی و #تاریکی حفره ها، با خدای خود #راز و #نیاز می کردند.
بعدها متوجه شدم آن بیست نفر هم که برای مراسم عزاداری و #احیا آمده بودند، مثل من تازه وارد بودند.
این اتفاق یک بار دیگر هم افتاد.
بین دزفول و اندیمشک، منطقه ای بود که درخت های پرتقال و اکالیپتوس زیادی داشت، ما اسمش را گذاشته بودیم جنگل.
نیروهای بعثی بعد از آنکه پادگان را بمباران کرده بودند، نیروهایشان را در آن جنگل استتار کرده بودند.
آنجا دیگر #تپه نداشت، اما بچه ها خودشان #حفره_هایی کنده بودند و داخل آن می رفتند و در #تنهایی عجیبی با خدا #راز و #نیاز می کردند.
#شب_قدر
#ماه_رمضان
#امام_علی
#ماه_مبارک_رمضان
#شهادت_امام_علی
#امام_زمان
@shahidaghaabdoullahi
11.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 برای افطارکردن عجله نکن!
#شب_قدر
#ماه_رمضان
#امام_علی
#ماه_مبارک_رمضان
#شهادت_امام_علی
#امام_زمان
@shahidaghaabdoullahi
🖤ﺍﻣﺸﺐ ﮔﻼﺏ ﻗﺒﺮ ﻋﻠﯽ(ﻉ)،
ﺍﺷﮏ مهدی(عج) است... 😔
#آجرالله_یاصاحب_الزمان
#صدای_هم_باشیم
@shahidaghaabdoullahi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اِلهى عَظُمَ الْبَلاءُ
وَ بَرِحَ الْخَفآءُ وَ انْکَشَفَ الْغِطآءُ وَ انْقَطَعَ الرَّجآءُ
وَ ضاقَتِ الاَرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمآءُ
وَ اَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَ اِلَیْکَ الْمُشْتَکى
وَ عَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِى الشِّدَّةِ وَ الرَّخآءِ
اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَ الِ مُحَمَّد
اُولِى الاَمْرِ الَّذینَ فَرَضْتَ عَلَیْنا طاعَتَهُمْ وَ عَرَّفْتَنا بِذلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ
فَفَرِّجْ عَنّا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَریباً
کَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ
یا مُحَمَّدُ یا عَلِىُّ یا عَلِىُّ یا مُحَمَّد
اِکْفِیانى فَاِنَّکُما کافِیان
وَ انْصُرانى فَاِنَّکُما ناصِرانِ
یا مَوْلانا یا صاحِب الزَّمانِ
الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ
اَدْرِکْنى اَدْرِکْنى اَدْرِکْنى
السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَة
الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ
یا اَرحم الراحمین
بحق محمد و آله الطاهرین
💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕