༆༅༅🌺༆༅༅🌺
خدا رو شکر!
که من رفیق همراهی مثل تو دارم
در قلبم💗 به خود می بالم.
که اگر از هر جا دلم بگیرد و ناتوان شوم!
تو را دارم که بوی خدا می دهی،
و راه من به خدا رو کوتاه تر می کنی.
✋دستم را بگیر که عجیب محتاجم دعایم،
داداش_ابرام
صبحتون شهدایی🌷🌷🌷
@shahidaghaabdoullahi
🕊 تلاوت آیات قرآن ڪریم ؛
بــہ نـیّـت
برادرشهیدمان مےخوانیم 🌹
#صـ۳۱٤ـفحه 📚
🍃﴿رفیقشھیدمابراهیمهادے﴾🍃
🍃هدیه به امام زمان (عج)🍃
@shahidaghaabdoullahi
شهـید عـلی آقـا عبـداللهـی
🥀 بسم رب علی علیه السلام🥀 🌺امروز روز جمعه متعلق به امام زمان عج است هدیه به شهید حاج قاسم سلیمانی
الحمدالله با عنایت عزیزان یک ختم قرآن هم به پایان رسید.
زندگی نامه شهید عبدالحسین برونسی
#قست_صد_و_هشتم
پدرش شد. آخرش هم هر طور بود راضی اش کرد که ببردش جبهه. همه ي کارها را
خودش روبراه کرد و بعد از تمام شدن مرخصی، دوتایی با هم راهی جبهه شدند.سه، چهار ماه بعد، خدا بیامرز پدرش برگشت. یکراست آمده بود مشهد و بعد هم خانه ي ما. از خوبی هاي جبهه،
گفتنی زیاد داشت. او می گفت و ما می شنیدیم. تو این مابین کنجکاو شده بودم از اخلاق و طرز برخورد
عبدالحسین بپرسم. پرسیدم. گفت: «عمو، نمی دونی شوهرت چقدر دقیق و حساسه.»
«چطور؟»
گفت: «وقتی رسیدیم جبهه، یک اورکت به ما داد، دیروز که
می خواستم بیام مرخصی، همون اورکت رو گرفت و داد به بسیجی هاي دیگه!»
چشمهام گرد شد.معمولاً لباسی را که به رزمنده ها می دادند، بعد از مدتی استفاده کردن، مال خودشان می
شد.تعجبم از این بود که چرا اورکت را از پدرش گرفته!»
چند روز بعد، خود عبدالحسین آمد مرخصی. بعد از سلام و احوالپرسی گفتم: «آخه اورکت هم یک چیزي هست که
بدي به پیرمرد و بعد ازش بگیري؟»
خندید و گفت: «معلوم نیست بابام برات چی گفته.»
ازش خواستم جریان را بگوید. گفت:
جبهه که رسیدیم هوا سرد بود. ملاحظه سن و سال بابا را کردم و یک اورکت نو به اش دادم که بپوشد.من تو اتاقم
یک اورکت کهنه داشتم که چند جاش هم وصله خورده بود. دیدم اورکت خودش را گذاشت تو ساك و همان کهنه
را که مال من بود، برداشت. سه، چهار ماهی را که جبهه بود، با همان سر کرد.
وقتی می خواست بیاید مرخصی، اورکت نو را از تو ساکش در آورد و پوشید که سر و وضعش به اصطلاح «نونوار»
شود. به اش گفتم: «بابا، کجا ان شاءاالله؟»
گفت: «می رم روستا دیگه، مرخصی دادن.»
گفتم: «خوب اگه می خواین برین روستا، چرا همون اورکت کهنه رو نپوشیدین؟»
منظورم را نگرفت. خیره ام شده بود و لام تا کام حرف نمی زد. من هم رك و راست گفتم: «این اورکت نو رو در
بیارین و همون قبلی رو بپوشین.»
#قسمت_صد_و_نهم
اولش اعتراض کرد که: «مگه مال خودم نیست؟»
گفتم: «اگه مال خودتون هست، باید از روز اول میپوشیدین.»...
بالاخره هم راضی اش کردم که هواي بیت المال را داشته باشد و اجر خودش را ضایع نکند.
عبدالحسین آخر حرفش، با خنده گفت: «خودم هم کمکش کردم تا اورکت را در بیاورد.»
بعد از عملیات
همسر شهید
پدرش سکته کرده بود. رفتیم روستا و آوردیمش مشهد. پیش چند تا دکتر بردیم. حرف همه شان یکی بود. بعد از
معاینه می گفتند: «این دیگه خوب شدنی نیست.»
غیر مستقیم هم اشاره می کردند که روزهاي آخر زندگی اش است.
همان وقتها، یک روز عبدالحسین از جبهه زنگ زد. جریان مریضی پدرش را به اش گفتم. گفت: «براش دعا می
کنم.»
به اعتراض گفتم: «یعنی چی؟ شما باید بیاین مشهد.»
گفت: «من براي چی بیام؟ شماها خودتون ببریدش دکتر.»
«یعنی می شه که ما تا حالا دکتر نبرده باشیمش؟!»
چیزي نگفت. انگار حدس زد باید خبرهایی باشد. به ناراحتی ادامه دادم: «دکترها گفتن خوب نمی شه، الانم حالش
خیلی خرابه، تا حتی...»
می خواستم بگویم امکان مردنش هست، صدام لرزید و نتوانستم.
چند لحظه اي ساکت ماند. بعدش غمگین و گرفته گفت: «این جا شرایط طوري هست که نمی تونم بیام عقب،
حتماً باید بمونم، حتی اگر بابا فوت کنه!»
با پرخاش گفتم: «این چه حرفیه شما می زنی؟»
«ملاحظه ي جبهه و جنگ از هر چیز دیگه اي واجبتره.»
«پس اگه خداي نکرده بابات طوري شد، چکار کنیم؟!»
آهسته و به اندازه گفت: «ببرین دفنش کنید.»...
چند روز بعد همین طور شد، پدرش مرحوم شد، ولی ما جنازه را دفن نکردیم. برادرها و خواهرها، و تمام قوم و
خویشش منتظر ماندند تا او بیاید.
عملیات میمک تازه شروع شده بود. به هر زحمتی که بود، با چند تا واسطه پیدایش کردم و بالاخره تلفنی
باهاش حرف زدم. گفتم: «بابات به رحمت خدا رفت.»
آهسته از پشت تلفن گفت: «اناالله و اناالیه راجعون.»
گفتم: «ما هنوز جنازه رو دفن نکردیم.»
«براي چی؟»
«این جا همه منتظرن شما بیاین، بعد دفنش کنن.»
گفت: «اون دفعه که زنگ زدي، هنوز عملیات شروع نشده بود، حالا که شروع شده، دیگه اصلاً نمی تونم بیام.»
«مگه می شه؟! بیست و چهار ساعت بیا و زود هم برگرد.»
#دعایسلامتیامامزمان🌹
#قرارهرشبمون🧡
#روایت_عشق 🌸
بسمالله....🌼
اللَّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الحُجَةِ بنِ الحَسَن
صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ
فِي هَذِهِ السَّاعَةِ وَ فِي كُلِّ سَاعَةٍ
وَلِيّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِيلًا وَ عَيْناً، حَتَّى تُسْكِنَهُ أَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فِيهَا طَوِيلا🤲🏻🌺
اعمال قبل از خواب :)
شبٺون منور به نگاه مادر ساداٺ..🍃
@shahidaghaabdoullahi
#نماز_شب🌸
امام صادق علیه السلام : نماز شب ،چهره را زیبا و اخلاق را نیکو و بوی بدن را پاک و خوش و روزی را فراوان و بد هکاری را ،ادا و هم وغم را بر طرف می سازد و دیده را جلا می بخشد.
رساله لقاء الله ص185
امام صادق ع فرمود: خانه هایی که در آنها نماز شب خوانده شود، بر اهل آسمان چنان می درخشد که ستارگان بر اهل زمین می درخشد.
@shahidaghaabdoullahi
با تمام معرفت...
می گویم اینک یا حسین(ع)
عاقبت این جان ناقابل
فدای زینب(س) است
#شهید_علی_آقاعبداللهی
#ابوامیر
#شیرخانطومان
@shahidaliaghaabdolahi87