eitaa logo
شهـید عـلی آقـا عبـداللهـی
923 دنبال‌کننده
13.1هزار عکس
3.4هزار ویدیو
94 فایل
﷽ شهدا سنگ نشانند که ره گم نکنیم. "اولین کانال رسمی شهید علی آقاعبداللهی در ایتا " هدف بنده ازاین ماموریت لبیک گفتن به شعار"نحن عباسک یازینب"میباشد. "کانال زیر نظر خانواده محترم شهید" خادم: @Pelake2
مشاهده در ایتا
دانلود
🌙⭐️🌙⭐️🌙⭐️🌙⭐️🌙⭐️🌙 ⭐️🌙⭐️🌙⭐️🌙⭐️🌙⭐️ 🌙⭐️🌙⭐️🌙⭐️🌙 ✍️ 💠 سرم را از پشت به دیوار تکیه داده بودم، به ابوالفضل نگاه می‌کردم و مصطفی جان کندنم را حس می‌کرد که به سمتم برگشت و مقابلم زانو زد. جای لگدشان روی دهانم مانده و از کنار لب تا زیر چانه‌ام خونی بود، این صورت شکسته را در این یک ساعت بارها دیده و این زخم‌ها برایش کهنه نمی‌شد که دوباره چشمانش آتش گرفت. 💠 هنوز سرم را در آغوشش نکشیده بود، این چند ساعت محرم شدن‌مان پرده شرمش را پاره نکرده و این زخم‌ها کار خودش را کرده بود که بیشتر نزدیکم شد، سرم را کمی جلوتر کشید و صورتم را روی شانه‌اش نشاند. خودم نمی‌دانستم اما انگار دلم همین را می‌خواست که پیراهن صبوری‌ام را گشودم و با گریه جراحت جانم را نشانش دادم :«مصطفی دلم برا داداشم تنگ شده! دلم می‌خواد یه بار دیگه ببینمش! فقط یه بار دیگه صداشو بشنوم!» 💠 صورتم را در شانه‌اش فرو می‌کردم تا صدایم کمتر به کسی برسد، سرشانه پیراهنش از اشک‌هایم به تنش چسبیده و او عاشقانه به سرم دست می‌کشید تا آرامم کند که دوباره رگبار گلوله در آسمان پیچید. رزمندگانِ اندکی در حرم مانده و درهای حرم را از داخل بسته بودند که اگر از سدّ این درها عبور می‌کردند، حرمت و خون ما با هم شکسته می‌شد. 💠 می‌توانستم تصور کنم که حرم را با مدافعانش محاصره کرده‌اند چه ولعی برای بریدن سرهایمان دارند و فقط از خدا می‌خواستم من پیش از مصطفی باشد تا سر بریده‌اش را نبینم. تا سحر گوشم به لالایی گلوله‌ها بود، چشمم به پای پیکر ابوالفضل و مادر مصطفی بی‌دریغ می‌بارید و مصطفی با و اندک اسلحه‌ای که برایشان مانده بود، دور حرم می‌چرخیدند و به گمانم دیگر تیری برایشان نمانده بود که پس از صبح بدون اسلحه برگشت و کنارم نشست. 💠 نگاهش دریای نگرانی بود، نمی‌دانست از کدام سر قصه آغاز کند و مصیبت ابوالفضل آهن دلم را آب داده بود که خودم پیش‌قدم شدم :«من نمی‌ترسم مصطفی!» از اینکه حرف دلش را خواندم لبخندی غمگین لب‌هایش را ربود و پای در میان بود که نفسش گرفت :«اگه دوباره دستشون به تو برسه، من چی کار کنم زینب؟» 💠 از هول دیروزم دیگر جانی برایش نمانده بود که نگاهش پیش چشمانم زمین خورد و صدای شکستن دلش بلند شد :«تو نمی‌دونی من و ابوالفضل دیروز تا پشت در خونه چی کشیدیدم، نمی‌دونستیم تا وقتی برسیم چه بلایی سرتون اومده!» هنوز صورت و شانه و همه بدنم از ضرب لگدهای وحشیانه‌شان درد می‌کرد، هنوز وحشت بی‌رحمانه مادرش به دلم مانده و ترس آن لحظات در تمام تنم می‌دوید، ولی می‌خواستم با همین دستان لرزانم باری از دوش غیرتش بردارم که دست دلش را گرفتم و تا پای حرم بردم :«یادته منو سپردی دست (علیهاالسلام)؟ اینجا هم منو بسپر به (علیهاالسلام)!» 💠 محو تماشای چشمانم ساکت شده بود، از بغض کلماتم طعم اشکم را می‌چشید و دل من را ابوالفضل با خودش برده بود که با نگاهم دور صحن و میان مردم گشتم و (علیهاالسلام) را شاهد عشقم گرفتم :«اگه قراره بلایی سر حرم و این مردم بیاد، جون من دیگه چه ارزشی داره؟» و نفهمیدم با همین حرفم با قلبش چه می¬کنم که شیشه چشمش ترک خورد و عطر عشقش در نگاهم پیچید :«این و جون این مردم و جون تو همه برام عزیزه! برا همین مطمئن باش تا من زنده باشم نه دستشون به حرم می‌رسه، نه به این مردم نه به تو!» 💠 در روشنای طلوع آفتاب، آسمان چشمانش می‌درخشید و با همین دستان خالی عزم کرده بود که از نگاهم دل کَند و بلند شد، پهلوی پیکر ابوالفضل و مادرش چند لحظه درددل کرد و باقی دردهای دلش تنها برای (علیهاالسلام) بود که رو به حرم ایستاد. لب‌هایش آهسته تکان می‌خورد و به گمانم با همین نجوای عشقش را به (علیهاالسلام) می‌سپرد که یک تنها لحظه به سمتم چرخید و می‌ترسید چشمانم پابندش کند که از نگاهم گذشت و به سمت در حرم به راه افتاد. 💠 در برابر نگاهم می‌رفت و دامن به پای صبوری‌ام می‌پیچید که از جا بلند شدم. لباسم خونی و روی ورود به حرم را نداشتم که از همانجا دست به دامن محبت (علیهاالسلام) شدم. می‌دانستم رفتن (علیه‌السلام) را به چشم دیده و با هق‌هق گریه به همان لحظه قسمش می‌دادم این حرم و مردم و مصطفی را نجات دهد که پشت همهمه شد. 💠 مردم مقابل در جمع شده بودند، رزمندگان می‌خواستند در را باز کنند و باور نمی‌کردم تسلیم تکفیری‌ها شده باشند که طنین در صحن حرم پیچید... @shahidaghaabdoullahi ☀️☀️☀️☀️☀️☀️☀️☀️☀️
گویی نجواهایتان با خدا زیاد است..... 📎دوستان شهدایی التماس دعا🌺 📿 اول وقت @shahidaghaabdoullahi
برخیز که وقت ِ صبح دیدن دارد! آوای خوش ِ اذان شنیدن دارد! دل مست ِ طنین ِ نام ِ احمدگشته جان حال ُ هوای پَرکشیدن دارد... شهید مدافع حرم محمد تقی سالخورده🌷 📎سلام بر شهدا🌷 📿 اول وقت @shahidaghaabdoullahi
{عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف} دارد‌زَمـانِ‌آمَدنَتــ‌ دیـر‌می‌شـَود داردجَـوانِ‌مُنتَظِرتــ پیر‌می‌شَـود دانَم‌چو‌نامِهـ‌ی‌عَملم‌را‌نگه‌کُنـی اَشڪـ‌اَز‌چِشمانِ‌شما‌سَرازیر‌می‌شَـود 📿 اول وقت @shahidaghaabdoullahi
•• یادِ بخیرکه‌میگفت: دوست‌ِ من لحظه‌ۍ‌ کارت‌ را تعطیل کن! تا برکتش را در زندگیت ببینی... یادت باشه کاری کھ موقعِ "نماز‌اول‌وقت" انجام بشه ابتر مےمونه...! :) +نماز‌اول‌وقت‌سفارش‌یاران‌آسمانے @shahidaghaabdoullahi
هنگامه نماز است.. اذان می گویند... چکشی ست بر سر نفس از وقتش که گذشت میشود چکشی بر سر التماس دعا😍 @shahidaghaabdoullahi
شهـید عـلی آقـا عبـداللهـی
🥀خادم الشهدا🥀: ✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿ ✿❀رمان #واقعی ✿❀ #زندگینامہ_شہیدایوب_بلندے ✿❀نیمہ ݐــنہان ماه ۱۵ ✿❀قسمت
🥀خادم الشهدا🥀: ✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿ ✿❀رمان ✿❀ ✿❀نیمہ ݐــنہان ماه ۱۵ ✿❀قسمت فردای بله برون ک خانواده ایوب برگشتند تبریز، ایوب هر روز خانه ما بود. هفته تا وقت داشتیم و باید خرید هایمان را می کردیم. یک دست لباس خریدیم و ساعت و . ایوب شش تا برایم انتخاب کرده بود. آنقدر که به دو تا راضی شد. تا ظهر از جمع شش نفره مان فقط من و ایوب ماندیم. پرسید: _ گرسنه نیستی؟؟ سرم را تکان دادم. گفت: _ من هم خیلی گرسنه ام. به چلو کبابی توی خیابان اشاره کرد. دو پرس، چلوکباب گرفت با مخلفات. گفت: _بفرما بسم الله گفت و خودش شروع کرد. سرش را پایین انداخته بود، انگار توی اش باشد. چنگال را فرو کردم توی گوجه، گلویم گرفته بود، حس، می کردم صد تا چشم نگاهم می کند. از این سخت تر، روبرویم مرد ، نشسته بود که باهاش هم سفره می شدم؛ مردی ک توی بی تکلفی کسی به پایش نمی رسید. آب گوجه در آمده بود، اما هنوز نمی توانستم غذا بخورم. ایوب پرسید _ نمیخوری؟؟ توی ظرفش چیزی نمانده بود. سرم را انداختم بالا _ مگر گرسنه نبودی؟؟ + آره ولی نمیتونم. ظرفم را برداشت.. _حیف است حاج خانم،پولش را دادیم. از حرفش خوشم نیامد. او که چند ساعت پیش سر النگو با من چانه می زد، حالا چرا حرفی می زد که بوی خساست می داد. از چلو کبابی که بیرون آمدیم گفته بودند. ایوب از این و آن سراغ نزدیک ترین را می گرفت. گفت: _ اگر را پیدا نکنم، همین جا می ایستم به اطراف را نگاه کردم _اینجا؟؟ وسط پیاده رو؟؟ سرش را تکان داد گفتم: _زشت است مردم تماشایمان می کنند. نگاهم کرد _ این بدون اینکه خجالت بکشند با این سر و وضع می آیند بیرون، آن وقت تو از اینکه را انجام بدهی میکشی؟؟ به روایت همسر شهید بلندی شهلا غیاثوند @shahidaghaabdoullahi
🥀خادم الشهدا🥀: ✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿ ✿❀رمان ✿❀ ✿❀نیمہ ݐــنہان ماه ۱۵ ✿❀قسمت از ایوب بر می آید.... از او می خواهم هست. فضای خانه را پر می کند. مادرش آمده بود خانه ما و چند روزی مانده بود.... برای برگشتنش پول نداشت. توی اتاق ایوب سرم را بالا گرفتم: _" را حفظ کن، هیچ پولی در خانه ندارم." دوستم آمد جلوی در اتاق: _"شهلا بیا این اتاق، یک چیزی پیدا کردم." آمده بود کمکم تا بخاری ها را جمع کنیم.شش ماهی بود که بخاری را تکان نداده بودیم. یک دسته اسکناس پیدا کرده بود. ایوب آبرویم را حفظ کرد. توی امتحان های کمکش کرد. برای که هدی از همان نوجوانیش داشت به خوابم می آمد و راهنمایی می کرد. حتی حواسش به محمد حسن هم بود. یک سینی درست کرده بودم تا محمد حسین شب جمعه ای ببرد مسجد، یادش رفت. صبح سینی را دادم به محمد حسن و گفتم بین همسایه ها بگرداند. وقتی برگشت حلوا ها نصف هم نشده بود. یک نگاهش به حلوا بود و یک نگاهش به من _ مامان می گذاری همه اش را خودم بخورم؟ + نه مادر جان، این ها برای بابا است که چهار تا نماز خوان بخورند و فاتحه اش را بفرستند. شانه اش را بالا انداخت: _ "خب مگر من چه ام است؟ خودم می خورم، خودم هم فاتحه اش را می خوانم." چهار زانو نشست وسط اتاق و همه حلوا ها را خورد. سینی خالی را آورد توی آشپزخانه: "مامان خیلی کم است. میروم برای بابا بخوانم. شب ایوب توی خواب سیب آبداری را گاز می زد و می خندید. فاتحه و نمازهای محمد حسن به او رسیده بود به روایت همسر شهید بلندی شهلا غیاثوند @shahidaghaabdoullahi
✍🌸فواید نـماز اول وقت: 🍃①باعث طولانۍ شدن عمر می شود 🌺②باعث نورانی‌شدن چهره‌ی انسان‌می‌شود 🍃③باعث ثروتمند شدن انسان ها مۍ شود 🌺④ باعث برآورده شدن دعا می شود 🍃⑤باعث می‌شودکه انسان تشنه ازدنیا نرود 🌺⑥باعث آسان جان دادن می شود 🍃⑦باعث آسان شدن‌ سؤال نکیر و منکر 🌺⑧ انسان را بهشتی می‌ڪند 🍃⑨باعث شفاعٺ پیامبر(ص)برای وى می‌شود 📚منابع: ،بحارالانوار، ج۸۲ 🦋الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم🦋 📿 را اول وقت با توجه بخوانیم📿 ♥❧ 🤲 ♥‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌اَُِلَُِلَُِهَُِمَُِ َُِعَُِجَُِلَُِ َُِلَُِوَُِلَُِیَُِکَُِ َُِاَُِلَُِفَُِرَُِجَُ
الله العظمی (ره) می فرمودند🔻 🔴 اهدای ثواب به خانم سلام الله علیه(مادر حضرت اباالفضل علیه السلام) ، جهت برآورده شدن حاجات سخت ؛ مفید و مجرب است. 🔰حضرت الله 🔹راه توفیق نماز شب🔻 🔸برای توفیق نماز شب؛ آیه ی آخر سوره ی کهف را قرائت کنید ؛ و به این امر اهتمام نمایید. 💢اگر علاج نشد؛ قبل از نیمه به جا آورده شود. 🔰 آقا سید ☄بیداری نور است؛ و فیض بسیار بزرگی میباشد. و اگر قبل از اذان صبح بیدار باشید و بخوانید؛ نور علی نور است. 🕊📿 🕊💞 أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج بحق سیدتنا حضر‌ت زینب سلام الله علیها✨🕊 کانال رسمی شهید علی آقا عبداللهی @shahidaghaabdoullahi
الله العظمی (ره) می فرمودند🔻 🔴 اهدای ثواب به خانم سلام الله علیه(مادر حضرت اباالفضل علیه السلام) ، جهت برآورده شدن حاجات سخت ؛ مفید و مجرب است. 🔰حضرت الله 🔹راه توفیق نماز شب🔻 🔸برای توفیق نماز شب؛ آیه ی آخر سوره ی کهف را قرائت کنید ؛ و به این امر اهتمام نمایید. 💢اگر علاج نشد؛ قبل از نیمه به جا آورده شود. 🔰 آقا سید ☄بیداری نور است؛ و فیض بسیار بزرگی میباشد. و اگر قبل از اذان صبح بیدار باشید و بخوانید؛ نور علی نور است. 🕊📿 🕊💞 أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج بحق سیدتنا حضر‌ت زینب سلام الله علیها✨🕊 کانال رسمی شهید علی آقا عبداللهی @shahidaghaabdoullahi
نحوه اقامه نماز هم به شکل زیر هست :👇 ❗️مهم ✅ نماز شب اول ماه رجب (امشب) که اثرش پاک شدن از تمام گناهان ذکر شده: 🔸بعد از نماز عشاء، دو رکعت نماز بخوانید در رکعت اول بعد از حمد یک مرتبه انشراح و سه مرتبه توحید 🔸و در ركعت دوم حمد و سوره های انشراح، توحید، فلق و سوره ناس هر کدام یک مرتبه 🔸بعد از تموم شدن نماز ۳۰ مرتبه، لاَ إلَهَ إلاَّ الله و ۳۰ مرتبه ذکر صلوات گفته شود. 🌸التماس دعای فرج