◖♥️🖇◗
"رفتـنت تلنگـریسـتبـرپیڪره؎
بۍجـٰانِمـٰا..
ڪہمۍشـودڪربلایۍزیسـتدرهـرزمان
‹ ♥️⇢ #شهیدانه ›
‹ 🎞⇢ #استوری ›
#حاج_قاسم
@sh_aghaseyedjavadmousavi
8.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
فقط اونجا که رهبری میگن این مال روز عقد منه🥲🫀:)))))))
@sh_aghaseyedjavadmousavi
خیلی ها آمده بودند
تا در یک عید شرکت کنند
عده ای اما روی صندلی های چرخدار
به خیابان آمدند بیش از سه دهه
خیابان های ایران
در حساس ترین روزها
و ویژه ترین ایام خود
از جشن های ملی تا مراسم های مذهبی
این جماعت را در میدان دیده است
اگر پرچم وطن بالاست
و اگر آینده روشن است
ما این را به لطف کسانی داریم
که از جان گذشتند اما بعد از سه دهه
همچنان در میدان ماندند
ایران به ملت مقاومش افتخار میکند
#مقاومت
#غدیر
🌷شهیدباکرامت آقا سیدجواد موسوی🌷استان گیلان ،فومن
-
محرم نزدیك ِ ها . .
آماده ای واسش؟
یا اینکه قراره مثل هر سال بری هیئت و برگردی؟ همین.
یا نه ...
قراره استفاده کنی ؛ قراره تغییر کنی؟
قراره اشك واقعی بریزی؟
قراره دلتو صاف کنی؟
بزارن ازش کمك بخوای؟
قراره همه ٔ وجودتو بسپاری بهش؟
از الان تکلیفت ُ باخودت مشخص کن . .
@sh_aghaseyedjavadmousavi
🌷 #هر_روز_با_شهدا 🌷
#قسمت_دوم (۲ / ۲)
#و_ما_ادراک_سهراهمرگ؟!
🌷به دنبال آن، باران خمپاره و توپ بود که باریدن گرفت. به هیچ وجه نمیشد کاری کرد. در نفربر از بیرون قفل شده بود و مجروحها که لای همدیگر فشرده بودند، میان آتش میسوختند. صدای دلخراش جیغ که از حلقوم آنها به هوا برمیخاست، تنم را به لرزه انداخت. هیچوقت فکر نمیکردم جیغ مرد، اینگونه سوزاننده باشد. به زمین و زمان فحش میدادم و بیشتر به خودم که هر چه راننده گفت: بسه دیگه ... جانداره، به حرفش گوش ندادم و تعداد بیشتری را سوار آن ارابهی آتشین مرگ کردم.
🌷حالا خودم را روی سینهی سرد خاکریز ول کرده بودم و همچون کودکان مادرمرده، زار بزنم و هقهق بگریم. نه فقط من، همهی بچهها همین احساس را داشتند. دود خاکستری و سیاه همراه با بوی گوشت سوخته، منطقه را پر کرد. آفتاب خیلی زودتر داشت غروب میکرد و هوا تاریک میشد! قاطی کردم. هذیان میگفتم. کنترلم دست خودم نبود. اصلاً نمیفهمیدم کجا هستم و چه میکنم. فقط به صدای جیغ آنها گوش میکردم که جلوی چشمانم داشتند میسوختند و من فقط تماشاچی بودم.
🌷رو کردم به آسمان. به هر کجا که احساس میکردم خدا آنجا نشسته و شاهد این اتفاقات است. از ته دل فریاد زدم. چشمانم را بستم، دهانم را باز کردم و ... کفر گفتم. عربده زدم و با های های گریه، گفتم: خدایا ... اگه من رو شهیدم کنی، خیلی نامردی. اون دنیا آبروت رو جلوی شهدا میبرم. میگم که من نمیخواستم شهید بشم و این بهزور من رو شهید کرد ... خدایا، بذار من بمونم، برم توی این تهران خرابشده، یه ورق کاغذ بهم بده تا توی اون بگم توی سهراه مرگ شلمچه چی گذشت.
🌷شب که شد، نفربر هم از سوختن خسته شد و از نفس افتاد! یعنی دیگر چیزی برای سوختن نداشت. در آن را که باز کردند، یک مشت پودر استخوان سوخته کف آن جمع شده بود. معلوم نبود که چند نفر بودند و کی بودند ... هیچی.
📚 کتاب "از معراج برگشتگان" قسمت "بازار داغ شهادت"
❌️❌️ امنیت اتفاقی نیست!!
یادشهداکمترازشهادت نیست
@sh_aghaseyedjavadmousavi
💠رفتندتا زندگی رادرکوچه ه
افریاد کنند
اینگونه بودکه
بارخودراتاخط پایان کشیدیم
حالا
چه خندان
سرمست از آن زمستان گذشتیم
حالا
چه آسان
دست ازشهیدان کشیدیم🌹
صبحتون شهدایی
@sh_aghaseyedjavadmousavi
6.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دنیا وفا نداره :)
@sh_aghaseyedjavadmousavi