🚨فوری||🚨رهبر ارشد گروهک تروریستی سپاه صحابه پاکستان به هلاکت رسید
سپاه صَحابه بزرگترین گروه تکفیری ضد شیعی در پاکستان است که در سال ۱۹۸۵م/۱۳۴۶ش توسط جمعی از روحانیون افراطی به رهبری حقنواز جهنگوی در پنجاب پاکستان تأسیس گردید. سپاه صحابه و شاخه نظامی آن لشکر جهنگوی، شیعیان را تکفیر کرده و طی نزدیک به چهار دهه گذشته بیشترین نقش را در خشونتهای فرقهای و ضد شیعی در پاکستان و افغانستان داشتهاند. اقدامات سپاه صحابه باعث شده است که بارها فعالیت آن از سوی دولت مرکزی پاکستان ممنوع شود و پنج تن از رهبران آن بر اثر خشونتهای فرقهای کشته شوند.
ریشههای شیعهستیزی سپاه صحابه به مقابله با سلطه اقتصادی و سیاسی شیعیان در منطقه جَهنگ پنجاب، دیدگاه انتقادی شیعیان نسبت به برخی صحابه پیامبر اسلام، مبارزه با نفوذ انقلاب اسلامی ایران و جلوگیری از رشد تشیع در پاکستان بر میگردد.
سپاه صحابه که با حمایت ژنرال ضیاءالحق، ظهور کرد از آن زمان تا کنون مورد حمایت دولتهایی مثل عربستان سعودی، امارات متحده عربی و طالبان قرار داشته است. سپاه صحابه با گروههای تکفیری و تروریستی مثل جیش محمد، لشکر طیبه، حرکت المجاهدین، جنبش اسلامی ازبکستان، القاعده، تحریک طالبان پاکستان (TTP) و داعش شاخه خراسان ارتباط دارد.
7.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 إسرائیل تحتضر | اسرائیل در حال جان کندن است
🎥 سید هاشم الحیدری
#مقاومت
🟥 داعش چه ربطی به اسرائیل داره؟
✍️ جا داره یادی کنیم از ملاقات نتانیاهو با مجروحین داعش که در بیمارستانهای اسراییل بستری و درمان و تغذیه می شدند تا دوباره قوت گرفته با مسلمانان بجنگند
♦️ داعش به همه جا حمله می کرد بجز به اسراییل.
♦️نهادهای امنیتی اسراییل ۱۳ سال متون اسلامی و یهودی و.. را مطالعه کردند تا تفکرات مکتب انحرافی داعش را ساخته و تولید نمودند.
33.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ما انتقام خون بچه هارو میگیریم👊✊️
#داستان
خانوووووووم....شــماره بدم؟
خانوم خوشــــــگله برسونمت؟
خوشــــگله چن لحظه از وقتتو به مــــا میدی؟
اینها جملاتی بود که دخترک در طول مســیر خوابگاه تا دانشگاه می شنید.
بیچــاره اصـلا" اهل این حرفها نبود. این قضیه به شدت آزارش می داد تا جایی که چند بار تصـــمیم گرفت بی خیــال درس و مــدرک شود و به محـــل زندگیش بازگردد.
روزی به امامزادهی نزدیک دانشگاه رفت، شـاید میخواست گله کند از وضعیت آن شهر لعنتی.
دخترک وارد حیاط امامزاده شد، خسته، انگار فقط آمده بود گریه کند. دردش گفتنی نبود.
رفت و از روی آویز چادری برداشت و سر کرد، وارد حرم شد و کنار ضریح نشست. زیر لب چیزی می گفت انگار. خدایا کمکم کن...
چند ساعت بعد، دختر که کنار ضریح خوابیده بود، با صدای زنی بیدار شد. خانوم! خانوم! پاشو سر راه نشستی مردم میخوان زیارت کنن.
دخترک سراسیمه بلند شد و یادش افتاد که باید قبل از ساعت ۸ خود را به خوابگاه برساند. به سرعت از آنجا خارج شد و وارد شــــهر شد، امــــا، اما انگار چیزی شده بود، دیگر کسی او را بد نگاه نمی کرد.
انگار محترم شده بود، نگاه هوس آلودی تعـقــیبش نمیکرد! احساس امنیت کرد، با خود گفت: مگه میشه انقد زود دعام مستجاب شده باشه! فکر کرد شاید اشتباه می کند!، اما اینطور نبود. یک لحظه به خود آمد، دید چـــادر امامــزاده را سر جایش نگذاشته... .
🌷