eitaa logo
❮شـھیـد علـے خلیلی❯
1.2هزار دنبال‌کننده
6.8هزار عکس
1.3هزار ویدیو
45 فایل
هیچکی پشتتون نیست؛ فقط خدا هست کانال رسمی شهید علی خلیلی ولادت:۱۳۷۱/۸/۹ شهادت:۱۳۹۳/۱/۳ تحت نظارت خانواده محترم شهید -اینجا‌ دعوت‌ شدہ‌ۍ‌خو‌د‌ِ شھیدی دلت‌ کہ‌ نمیاد دعوتشون‌ رد‌ کنی💔:) خـادم کانال:↶ 〖 @martyr_gheirat 〗 کانال‌وقفِ‌مادرمون‌حضرت‌زهـراست﴿♥️﴾
مشاهده در ایتا
دانلود
آرامش دستانت را آرزو دارم🥺♥️... ای نڪتہ مشترڪ وصایاۍ شہدا🌱!' 『شہیدِغـــــیࢪت』
💞 گاهی مرا نگاه کنی "رد شوی" بس است آنان که بی‌کَسند به یک "در زدن" خوشند. ﴿❀♡شہید‌علـے‌خلیلے➺﴾ ╭─❀••❈✿‌‌♡✿❈••❀─╮ @shahidegheirat ╰─❀••❈✿♡✿❈••❀─╯
💌| -بہ قول استاد پناهیان↯ "حداقلی نباشید؛ حداکثری باشید" آرزو و هدف هاۍ بزرگ دنبال کنید از خدا ڪم و چیزاۍ کوچیک نخواین از خزینہ‌ۍ خدا کہ کم نمیشہ:)) 『شہیدِغـــــیࢪت』
❮شـھیـد علـے خلیلی❯
💌| #پیام_معنوی -بہ قول استاد پناهیان↯ "حداقلی نباشید؛ حداکثری باشید" آرزو و هدف هاۍ بزرگ دنبال کنی
آخدا میدونم لایق شہادت نیستم و با شہدا فرسنگ‌ها فاصلہ دارم اما هیچ جا نگفتن آرزو گناهہ💔 و ڪرمِ تو خیلی بزرگ‌تر از گناهاۍ منہ..🌱!'
❮شـھیـد علـے خلیلی❯
🌙| قـرار شبانھ #ناے_سوختہ #قسمت_پنجاه‌وهفتم #فصل_ششم :جوانی🧔🏻📿 –آآآ....ی!!😩 صدای فریاد یکی از بچه‌
🌙| قـرار شبانہ :جوانی🧔🏻📿 اصلاً به رفتن به غیر از شهادت فکر نمی‌کرد.🚫🌹 جمله معروف شهید شهرستانی که توی پایگاه شان زده بودند همیشه در ذهنش بود: «شهادت یک انتخاب است نه یک اتفاق.»🌟 به قول حاج آقا، شهید شهرستانی یک امامزاده بود.🕌 بچه‌ها خیلی از حاجت می‌گرفتند. خوب البته همه شهدا پیش خدا آبرو دارند، این شهید شهرستانی هم برای خودش کسی بود.🌠 هفتاد و پنج تومان کار بچه ها را راه می‌نداخت. ایده‌ی حاج‌آقا بود، اینکه زندگینامه شهدای مدرسه دانشمند را جمع‌آوری کنند.📋 خلیلی و یک عده بچه ها هم افتادن دنبال قضیه.🌀 بر سر مزار شهید شهرستانی بودند که بحث پیگیری این کار بود. آنقدر وقتی نگذشته بود که یکی پیدا شد🔅 و با چشمان پر از اشک😭 یک تراول ۱۰۰ تومانی💶 کف دست یکی از آن‌ها گذاشت که من می‌خواهم برای شهدا کاری کرده باشم.😍 آنقدر شرمنده شده بودند که همه دوباره سر خاک شهید برگشتند.🚶🏻‍♂🍃 می‌دانست شهید شدن به این سادگی ها نیست،🏅 برای همین خیلی حساس بود خیلی چیزها از جمله لقمه.✔️ «خیلی وقتا با هم به نماز جمعه می‌رفتیم. یه بار بعد از نماز یکی از بچه‌ها پیشنهاد داد بریم فلان حسینیه جلسه تشکیل شده....🙇🏻‍♂ نشستیم. برای ما پذیرایی آوردن -میوه و غذا و شیرینی-🍱 ما همه خوردیم😋، و با اینکه خیلی گرسنه بود، نخورد.😲 گفت: نمیدونم از کجا آمده؟ که پولی خرجش شده!؟ لقمه اثر میزاره!!» +نخورید!! نخورید!! –عه! آقا این شاخه‌ها که از باغ اومده بودند بیرون، اشکال شرعی نداره.😕 +بله! اومدن بیرون ولی شما این همه را که از درخت که می‌تونید بخورید!؟🤨 –خب گرفتیم دستمون داریم می‌خوریم.😌 +اشکالش همینه دیگه💥، نباید که با خودتون بیارین⛔️، در حد رفع هوس باید بخورین.😇 دست‌هایشان شل شد. نه می‌شد آن‌همه غوره را دور ریخت نه...😣 +خب مجبورید همشو بخورین!😎 –آخه آقا!! فشارمون میفته.😓 و شروع به تکان دادن سرش در حالی که ابروها و چشمانش را بالا انداخته و دو تا دست‌هایش را بالا آورده بود🙌🏼 و همه این‌ها یعنی بچه‌ها چاره‌ای جز خوردن همه‌ی آن را غوره‌ها نداشتند!! همه‌ی این‌ها برای این بود که تنها به خودش فکر می‌کرد و سرنوشت هم برای او مهم بود، دوست داشت حساب و کتاب همه پاک باشد.⛅️📃 کار مردان خدا همین است. همان شهدا، آنان که با رفتنشان هم انگشت اشاره می‌شوند به سوی خدا.🕊✨ ...🎈 ╭━═━⊰🦋***🌷***🦋⊱━═━╮ 📚* @shahidegheirat *📚 ╰━═━⊰🦋***🌷***🦋⊱━═━╯
بسم‌رب‌الذی‌خلق‌الحسين♥️'
❮شـھیـد علـے خلیلی❯
و بچہ‌شیعہ نمی‌‌تونه بہ ‌اطرافش بی‌تفاوت باشہ و مقابل ظلم سڪوت کنہ..🤞🏻😎
سعی کنیم تو لحظاتِ بحران زندگیمون مثل شہدا عمل کنیم:) مثل داداش‌علے با مَـرام باشیم🌱' گناھ دیدیم از کنارش سادھ عبور نکنیم..! ♥️ 『شہیدِغـــــیࢪت』
هم‌اڪنون دمشق حــرم نازدانہ‌ۍ حضرت رقیہ ﴿س﴾ بہ یاد اعضا کانال شہیدِ غـــیـــرت هستم✨!' 『‌‌‌‌@shahidegheirat
💞 مثلِ دارو‌هاۍ ڪمیاب نبودت فاجعه‌ست من پر از درد توام، بیمار مۍدانۍ ڪه چیست؟ ♡شہید‌علـے‌خلیلے➺﴾ ╭─❀••❈✿‌‌♡✿❈••❀─╮ @shahidegheirat ╰─❀••❈✿♡✿❈••❀─╯
❮شـھیـد علـے خلیلی❯
🌙| قـرار شبانہ #ناے_سوختہ #قسمت_پنجاه‌وهشتم #فصل_ششم :جوانی🧔🏻📿 اصلاً به رفتن به غیر از شهادت فکر ن
🌙| قرار شبانگاھ :جوانی🧔🏻📿 «بارها شده بود شهریه را که می‌گرفت💵 به بچه‌ها می‌گفت فردا کار داریم،😎 چند تا از بچه‌ها را جمع می‌کرد می‌بردشون بیرون خوردنی مهمونشون می‌کرد.🍛 می‌گفت: نون امام می‌ره تو گوشت و پوست و خون و بچه ها؛ اثر خودشو می‌ذاره.🌟» البته دقت و حساسیت علاوه بر لقمه حلال روی خیلی چیزهای دیگر بود، همه چیزهایی که لازم بود تا توجه آنها را به هدف بزرگش برساند.💎 پیله کرده بود به یکی از رفقا که پنجشنبه برویم گلزار شهدا.💫 –چشم جون! اگه عمری باقی بود من که از خدا می‌خوام، به روی چشم.☺️ مثل اینکه دلیل اصرارش، جواب یک سوال بود،❓ سوالی که چند هفته‌ای نگرانش کرده بود.😟 +اگه سنش خیلی بالا باشه چی!؟ –گیج شدم. برای چی می‌پرسی!؟🤔 +حاجی جون!! می‌خوایم ثواب کنیم، نمی‌خوایم کباب بشیم.🙁 –راست بگو !؟ چی تو کله‌ی تو میگذره؟🤨 در دوردست قطعه‌ای که وارد آن شدند سیاه چادری نمایان بود.🖤 درست همان جهتی که قدم‌های می‌رفت👣 چهار پنج ردیف مانده بود برسند، با بالا بردن کف دست✋🏻 و اشاره‌ی چشمانش به‌ حاجی فهماند که صبر کند تا جلو برود،🚶🏻‍♂ پیرزن انگار منتظر او بود؛ هنوز نرسیده بود که سرش را برگرداند و لب‌هایش از خوشحالی آنقدر شکفت که سفیدی دندان‌هایش را حاجی هم می‌توانست از آن فاصله به راحتی ببیند.😍😃 «تازه اونجا که من معنی سوال رو در مورد محرم و نامحرمی فهمیدم.✨ گفت: من همین‌جوری داشتم برای خودم تو قطعه‌ها می‌چرخیدم🚶🏻‍♂ که یه دفعه چشمم به این مادر افتاد،👀 متوجه شدم که مادر شهیده. اومدم سر قبر پسرش فاتحه‌ای بخونم، سر صحبت باز شد و پیرزن گفت: تو شکل جوونی‌های پسر منی😇 و ازم قول گرفت که هر هفته که میرم گلزار، برم سر قبر پسرش و بهش سر بزنم. هم هر هفته می‌رفت بهش سر می‌زد.☺️🌼» ...🎈 ╭━═━⊰🦋***🌷***🦋⊱━═━╮ 📚* @shahidegheirat *📚 ╰━═━⊰🦋***🌷***🦋⊱━═━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💞 با خنده ای که عکس📷 تو در بر گرفته است دیوار خانه چهره ی دیگر گرفته است ﴿❀♡شہید‌علـے‌خلیلے➺﴾ ╭─❀••❈✿‌‌♡✿❈••❀─╮ @shahidegheirat ╰─❀••❈✿♡✿❈••❀─╯
هر موقع‌ میخواست‌ از فضا‌ۍ مجازۍ ‌استفاده‌ کنہ، حتماً وضو‌ میگرفت‌ و ‌معتقد بود‌ کہ‌ این‌ فضا آلودھ است‌ و‌ شیطان‌ ما‌ را‌ وسوسہ‌ میکند.!.📲 -شہیدمسلم‌خیزاب🌱 『شہیدِغـــــیࢪت』
📚| •|موکب آمستردام|• ♥️🍃 🙋🏻‍♂|یک جوان آمریکایی... یک جوان انگلیسی... یک جوان فرانسوی.. هلندی.. آلمانی.. جوان هایی کہ خیلی از لذت هاۍ رویایی مارا تجربه کرده اند🌱 دراین کتاب جمع شده اند📚🌀 تا از حس یک لذت جدیییییید و متفاوت برایت بگویند…🙂✨ لذتی که به تنہایی جاۍ هممممممه خوشی های دیگر را.. پر می کند!🦋 خرده روایت هایی از زائرانی که امام حسین را نه در کربلا و نجف و قم و مشهد و…❌ بلکه در قلب اروپا یافته اند..✅ زائران دور دست سید الشهدا...😇 زائرانی که از اروپا به مقصد زیارت پیاده (ع) رهسپار شده اند.🚶🏻‍♂ زائرانی که دریافته اند که عشق حسین❤️ زمین و زمان و مکان نمی شناسدو چه بخواهیم و چه نخواهیم عالم گیر خواهد شد.🌏💫 فقط باید خودت را به این دریای عظیم بسپری تا به ساحل آرامش برسی.🌊✨ 🖤¦ ⌈° @shahidegheirat ○°.⌋
-بہ وقت تماشاۍ 😎 تنہا سریالی کہ حاضرم وقتم براش بدم:)) 🍿🎞
❮شـھیـد علـے خلیلی❯
🌙| قرار شبانگاھ #ناے_سوختہ #قسمت_پنجاه‌ونہم #فصل_ششم :جوانی🧔🏻📿 «بارها شده بود شهریه را که می‌گرفت
🌙| قـراࢪ شبانگاھ :جوانی🧔🏻📿 دست خودش نبود؛ باادب بود و خوش‌خنده،☺️ البته خیلی هم با حجب و حیا؛ زود با همه گرم می‌گرفت،☀️ اما با همه خوش مشربی میانه‌رو بود.🌀 چون معتقد بود شوخی نباید از حد و اندازه‌اش بگذرد که اگر گذشت کدورت ایجاد می‌شود.😖 از این رو بارها به اطرافیانش هم تذکر داده بود،🙂 اما آن شب جمعه لواسان گوش هیچکس بدهکار نبود.☹️ به دلش افتاده بود که یک شرّی به پا خواهد شد.🤦🏻‍♂ ساعت ۷ و ۸ بود. اواخر تابستان🌞 قرار بود نماز مغرب و عشا را که خواندند🛐 شام درست کنند،🍳 بخورد و همانجا هم بخوابند😴 که فردا به نماز جمعه هم برسند، خدا رحم کرد چادر مسافرتی همراهشان بود.😏⛺️ شنیدن سر و صدای مأموران نیروی انتظامی👮🏻‍♂ در آن وقت شب -ساعت دو و نیم- با آن حال و احوالی که آنها داشتند، زیاد هم عجیب نبود،😏 یکی دو ساعت معطلی برای استعلام ماشین🚙 خواب از همه سر همه پراند.😢 حسابی کلافه شده بودند،😩 به خصوص وقتی به دستور ماموران نیروی انتظامی مجبور بودند در آن ساعت به خانه برگردند!!😣🚶🏻‍♂ می‌خواستند داد بزنند!!🗣 انگار خنده ها و قهقهه‌هایشان😆 بدجور کار دستشان داده بود.😏 +کسی موافقه بریم مسجد!؟🤔 –راست میگه! این وقت صبح که نمی‌تونیم بریم خونه. من هستم.✋🏻 به پیشنهاد همه راهی مسجد شدند‌، اما بدبختی یکی دوتا نبود.♨️ کلیددار مسجد رفته بود خونه مادرش، به ناچار یک زیلو شد تشک و همگی پشت در مسجد روی آن ولو شدند.💤 –بیدار شین ببینم!! چرا اینجا خوابیدین!؟😳 صدای خادم مسجد بود. آمده بود مسجد را برای نماز صبح🤲🏻 آماده کند. برای بچه ها هم انگار در بهشت باز شده باشد🌈 نفهمیدند چطور تو مسجد پریدند!!😁 آنقدر خسته بودند که نای برداشتن بساط صبحانه🍱 را هم از داخل ماشین نداشتند.😓 حدود ساعت هشت و نیم صبح بود، آفتاب آنقدر به چشم هایشان زل زد🌞 که هر چه صورت‌هایشان این ور و آن ور کردن فایده‌ای نداشت😐، یکی یکی به امید خوردن صبحانه از جا کنده شدند. –وای! بیچاره شدیم، این یکی دیگه خیلی نوبره.😥 –چی شده؟!😟 –خادم همه‌ی درا رو قفل کرده، خودشم رفته.😣 –آخه این همه بد بیاری آن هم در یک نصفه روز،🌤 خدا وکیلی حرف نداشت. «یکی از بچه ها را از پشت بوم مسجد فرستادم پایین تا وسایل صبحانه رو از تو ماشین بیاره بالا.🍳 خادم هم که آمارش دست بچه‌ها بود نماز جمعه ترک نمی‌شد.❌ با این حساب حالا حالاها باید همون جا هم می‌موندن.» یاد یک فرشته نجات افتادند!!!☘ تنها کسی که می‌توانست برای بچه ها کاری انجام دهد. رفته بود منزل پدر خانمش، که آمد و بچه‌ها را بیرون آورد،😌 از نگاه می‌شد فهمید که در ذهنش چه می‌گذرد؛ بله!! در انگار همه به حرفی که بارها و بارها زده بود که ایمان آورده بودند.🌻 «شوخی زیاد کدورت میاره.»☄ و شوخی‌های بیش از حد شب گذشته🌚 هم کار دست بچه ها داده بود و حسابی تقاصش را پس دادند.🍂😞 آری!! همه آنان که گلچین می‌شوند🌹 حرف‌های قشنگی دارند که بالاخره یک روز شنیده خواهد شد.☔️ ...🎈 ╭━═━⊰🦋***🌷***🦋⊱━═━╮ 📚* @shahidegheirat*📚 ╰━═━⊰🦋***🌷***🦋⊱━═━╯
﴿بہ نامِ آفریدگارِ شـوࢪ و شعفِ هیئت‌💞﴾
⏰| بہ نیابت از شہدا می‌خوانیم😌🌱 دعاۍ‌هفتم‌صحیفہ‌‌ۍ‌‌سجادیہ‌براۍرفع‌بلا📿 『شہیدِغـــــیࢪت』
📸| ڪلنا چاڪرتیم یا زیـنـب♥️!' -تولیدی‌خودمونہ:) معدن‌عڪس‌هاۍ‌چریڪی‌دست‌اول😌↻ 『شہیدِغـــــیࢪت』
📸| ‌‌‏ازنیروهاےحشدالشعبےبود، بهش‌گفتم:«حاج‌قاسم‌رودریک‌ جمله‌تعریف‌کن..!» باصداےبلندفریادزد: «حاج‌قاسم،عباس‌العراق ...💔 🌿🧡¦➺ 『‌‌‌‌@shahidegheirat
💞 گرچہ سختہ اما دلتنگـــ تو بودن عجب حال قشنگـــیست! ﴿❀♡شہید‌علـے‌خلیلے➺﴾ ╭─❀••❈✿‌‌♡✿❈••❀─╮ @shahidegheirat ╰─❀••❈✿♡✿❈••❀─╯