آرامش دستانت را آرزو دارم🥺♥️...
ای نڪتہ مشترڪ وصایاۍ شہدا🌱!'
#پروفایل_دلبرانہ
『شہیدِغـــــیࢪت』
#نجوا_با_شهدا💞
گاهی مرا نگاه کنی
"رد شوی" بس است
آنان که بیکَسند
به یک "در زدن" خوشند.
﴿❀#شہید_غیرت♡شہیدعلـےخلیلے➺﴾
╭─❀••❈✿♡✿❈••❀─╮
@shahidegheirat
╰─❀••❈✿♡✿❈••❀─╯
💌| #پیام_معنوی
-بہ قول استاد پناهیان↯
"حداقلی نباشید؛
حداکثری باشید"
آرزو و هدف هاۍ بزرگ دنبال کنید
از خدا ڪم و چیزاۍ کوچیک نخواین
از خزینہۍ خدا کہ کم نمیشہ:))
『شہیدِغـــــیࢪت』
❮شـھیـد علـے خلیلی❯
💌| #پیام_معنوی -بہ قول استاد پناهیان↯ "حداقلی نباشید؛ حداکثری باشید" آرزو و هدف هاۍ بزرگ دنبال کنی
آخدا میدونم لایق شہادت نیستم
و با شہدا فرسنگها فاصلہ دارم
اما هیچ جا نگفتن آرزو گناهہ💔
و ڪرمِ تو خیلی بزرگتر از گناهاۍ منہ..🌱!'
❮شـھیـد علـے خلیلی❯
🌙| قـرار شبانھ #ناے_سوختہ #قسمت_پنجاهوهفتم #فصل_ششم :جوانی🧔🏻📿 –آآآ....ی!!😩 صدای فریاد یکی از بچه
🌙| قـرار شبانہ
#ناے_سوختہ
#قسمت_پنجاهوهشتم
#فصل_ششم :جوانی🧔🏻📿
اصلاً به رفتن به غیر از شهادت فکر نمیکرد.🚫🌹
جمله معروف شهید شهرستانی که توی پایگاه شان زده بودند همیشه در ذهنش بود:
«شهادت یک انتخاب است نه یک اتفاق.»🌟
به قول حاج آقا، شهید شهرستانی یک امامزاده بود.🕌 بچهها خیلی از حاجت میگرفتند. خوب البته همه شهدا پیش خدا آبرو دارند، این شهید شهرستانی هم برای خودش کسی بود.🌠
هفتاد و پنج تومان کار بچه ها را راه مینداخت. ایدهی حاجآقا بود، اینکه زندگینامه شهدای مدرسه دانشمند را جمعآوری کنند.📋
#علی خلیلی و یک عده بچه ها هم افتادن دنبال قضیه.🌀
بر سر مزار شهید شهرستانی بودند که بحث پیگیری این کار بود. آنقدر وقتی نگذشته بود که یکی پیدا شد🔅 و با چشمان پر از اشک😭 یک تراول ۱۰۰ تومانی💶 کف دست یکی از آنها گذاشت که من میخواهم برای شهدا کاری کرده باشم.😍
آنقدر شرمنده شده بودند که همه دوباره سر خاک شهید برگشتند.🚶🏻♂🍃
#علی میدانست شهید شدن به این سادگی ها نیست،🏅 برای همین خیلی حساس بود خیلی چیزها از جمله لقمه.✔️
«خیلی وقتا با هم به نماز جمعه میرفتیم. یه بار بعد از نماز یکی از بچهها پیشنهاد داد بریم فلان حسینیه جلسه تشکیل شده....🙇🏻♂ نشستیم.
برای ما پذیرایی آوردن -میوه و غذا و شیرینی-🍱 ما همه خوردیم😋،
و با اینکه خیلی گرسنه بود، نخورد.😲
گفت: نمیدونم از کجا آمده؟ که پولی خرجش شده!؟ لقمه اثر میزاره!!»
+نخورید!! نخورید!!
–عه! #علی آقا این شاخهها که از باغ اومده بودند بیرون، اشکال شرعی نداره.😕
+بله! اومدن بیرون ولی شما این همه را که از درخت که میتونید بخورید!؟🤨
–خب گرفتیم دستمون داریم میخوریم.😌
+اشکالش همینه دیگه💥، نباید که با خودتون بیارین⛔️، در حد رفع هوس باید بخورین.😇
دستهایشان شل شد. نه میشد آنهمه غوره را دور ریخت نه...😣
+خب مجبورید همشو بخورین!😎
–آخه #علی آقا!! فشارمون میفته.😓
و #علی شروع به تکان دادن سرش در حالی که ابروها و چشمانش را بالا انداخته و دو تا دستهایش را بالا آورده بود🙌🏼 و همه اینها یعنی بچهها چارهای جز خوردن همهی آن را غورهها نداشتند!!
همهی اینها برای این بود که #علی تنها به خودش فکر میکرد و سرنوشت هم برای او مهم بود، دوست داشت حساب و کتاب همه پاک باشد.⛅️📃
کار مردان خدا همین است. همان شهدا، آنان که با رفتنشان هم انگشت اشاره میشوند به سوی خدا.🕊✨
#اِدامـہ_دارَد...🎈
╭━═━⊰🦋***🌷***🦋⊱━═━╮
📚* @shahidegheirat *📚
╰━═━⊰🦋***🌷***🦋⊱━═━╯
❮شـھیـد علـے خلیلی❯
#قرار_عاشقے ♡♡ ○°دعاۍ هَفتُم صحیفہے سجادیہ📿🌸 ــــــــــــــــــــــــ⇩⇩⇩⇩⇩♥⇩⇩⇩⇩⇩ــــــــــــــــــ
رفقا این دعا توصیہ رهبرمونہها
زمین نمونه حرف آقا مشتی!🖐🏽
❮شـھیـد علـے خلیلی❯
و بچہشیعہ نمیتونه بہ اطرافش بیتفاوت باشہ و مقابل ظلم سڪوت کنہ..🤞🏻😎
سعی کنیم تو لحظاتِ بحران زندگیمون مثل شہدا عمل کنیم:)
مثل داداشعلے با مَـرام باشیم🌱'
گناھ دیدیم از کنارش سادھ عبور نکنیم..!
#شهید_علی_خلیلی♥️
『شہیدِغـــــیࢪت』
هماڪنون دمشق حــرم نازدانہۍ #امام_حسین حضرت رقیہ ﴿س﴾ بہ یاد اعضا کانال شہیدِ غـــیـــرت هستم✨!'
『@shahidegheirat』
#نجوا_با_شهدا💞
مثلِ داروهاۍ ڪمیاب نبودت فاجعهست
من پر از درد توام، بیمار مۍدانۍ ڪه چیست؟
#شہیدغیرت♡شہیدعلـےخلیلے➺﴾
╭─❀••❈✿♡✿❈••❀─╮
@shahidegheirat
╰─❀••❈✿♡✿❈••❀─╯
❮شـھیـد علـے خلیلی❯
🌙| قـرار شبانہ #ناے_سوختہ #قسمت_پنجاهوهشتم #فصل_ششم :جوانی🧔🏻📿 اصلاً به رفتن به غیر از شهادت فکر ن
🌙| قرار شبانگاھ
#ناے_سوختہ
#قسمت_پنجاهونہم
#فصل_ششم :جوانی🧔🏻📿
«بارها شده بود شهریه را که میگرفت💵 به بچهها میگفت فردا کار داریم،😎 چند تا از بچهها را جمع میکرد میبردشون بیرون خوردنی مهمونشون میکرد.🍛 میگفت: نون امام میره تو گوشت و پوست و خون و بچه ها؛ اثر خودشو میذاره.🌟»
البته دقت و حساسیت #علی علاوه بر لقمه حلال روی خیلی چیزهای دیگر بود، همه چیزهایی که لازم بود تا توجه آنها را به هدف بزرگش برساند.💎
پیله کرده بود به یکی از رفقا که پنجشنبه برویم گلزار شهدا.💫
–چشم #علی جون! اگه عمری باقی بود من که از خدا میخوام، به روی چشم.☺️
مثل اینکه دلیل اصرارش، جواب یک سوال بود،❓ سوالی که چند هفتهای نگرانش کرده بود.😟
+اگه سنش خیلی بالا باشه چی!؟
–گیج شدم. برای چی میپرسی!؟🤔
+حاجی جون!! میخوایم ثواب کنیم، نمیخوایم کباب بشیم.🙁
–راست بگو #علی!؟ چی تو کلهی تو میگذره؟🤨
در دوردست قطعهای که وارد آن شدند سیاه چادری نمایان بود.🖤
درست همان جهتی که قدمهای #علی میرفت👣 چهار پنج ردیف مانده بود برسند، با بالا بردن کف دست✋🏻 و اشارهی چشمانش به حاجی فهماند که صبر کند تا #علی جلو برود،🚶🏻♂
پیرزن انگار منتظر او بود؛ هنوز نرسیده بود که سرش را برگرداند و لبهایش از خوشحالی آنقدر شکفت که سفیدی دندانهایش را حاجی هم میتوانست از آن فاصله به راحتی ببیند.😍😃
«تازه اونجا که من معنی سوال #علی رو در مورد محرم و نامحرمی فهمیدم.✨
#علی گفت: من همینجوری داشتم برای خودم تو قطعهها میچرخیدم🚶🏻♂ که یه دفعه چشمم به این مادر افتاد،👀 متوجه شدم که مادر شهیده. اومدم سر قبر پسرش فاتحهای بخونم، سر صحبت باز شد و پیرزن گفت: تو شکل جوونیهای پسر منی😇
و ازم قول گرفت که هر هفته که میرم گلزار، برم سر قبر پسرش و بهش سر بزنم.
#علی هم هر هفته میرفت بهش سر میزد.☺️🌼»
#اِدامـہ_دارَد...🎈
╭━═━⊰🦋***🌷***🦋⊱━═━╮
📚* @shahidegheirat *📚
╰━═━⊰🦋***🌷***🦋⊱━═━╯
#نجوا_با_شهدا💞
با خنده ای که عکس📷 تو در بر گرفته است
دیوار خانه چهره ی دیگر گرفته است
﴿❀#شہید_غیرت♡شہیدعلـےخلیلے➺﴾
╭─❀••❈✿♡✿❈••❀─╮
@shahidegheirat
╰─❀••❈✿♡✿❈••❀─╯
هر موقع میخواست از فضاۍ مجازۍ
استفاده کنہ، حتماً وضو میگرفت و
معتقد بود کہ این فضا آلودھ است و
شیطان ما را وسوسہ میکند.!.📲
-شہیدمسلمخیزاب🌱
『شہیدِغـــــیࢪت』
📚| #معرفی_ڪتاب
•|موکب آمستردام|• ♥️🍃
🙋🏻♂|یک جوان آمریکایی...
یک جوان انگلیسی...
یک جوان فرانسوی..
هلندی.. آلمانی..
جوان هایی کہ خیلی از لذت هاۍ رویایی مارا تجربه کرده اند🌱
دراین کتاب جمع شده اند📚🌀
تا از حس یک لذت جدیییییید و متفاوت برایت بگویند…🙂✨
لذتی که به تنہایی
جاۍ هممممممه خوشی های دیگر را..
پر می کند!🦋
خرده روایت هایی از زائرانی که امام حسین را نه در کربلا و نجف و قم و مشهد و…❌
بلکه در قلب اروپا یافته اند..✅
زائران دور دست سید الشهدا...😇
زائرانی که از اروپا به مقصد زیارت پیاده #امام_حسین (ع) رهسپار شده اند.🚶🏻♂
زائرانی که دریافته اند که عشق حسین❤️
زمین و زمان و مکان نمی شناسد❌
و چه بخواهیم و چه نخواهیم عالم گیر خواهد شد.🌏💫
فقط باید خودت را به این دریای عظیم بسپری تا به ساحل آرامش برسی.🌊✨
🖤¦ #محرم
⌈° @shahidegheirat ○°.⌋
❮شـھیـد علـے خلیلی❯
🌙| قرار شبانگاھ #ناے_سوختہ #قسمت_پنجاهونہم #فصل_ششم :جوانی🧔🏻📿 «بارها شده بود شهریه را که میگرفت
🌙| قـراࢪ شبانگاھ
#ناے_سوختہ
#قسمت_شصتم
#فصل_ششم :جوانی🧔🏻📿
دست خودش نبود؛ باادب بود و خوشخنده،☺️
البته خیلی هم با حجب و حیا؛ زود با همه گرم میگرفت،☀️
اما با همه خوش مشربی میانهرو بود.🌀 چون معتقد بود شوخی نباید از حد و اندازهاش بگذرد که اگر گذشت کدورت ایجاد میشود.😖
از این رو بارها به اطرافیانش هم تذکر داده بود،🙂 اما آن شب جمعه لواسان گوش هیچکس بدهکار نبود.☹️
به دلش افتاده بود که یک شرّی به پا خواهد شد.🤦🏻♂
ساعت ۷ و ۸ بود. اواخر تابستان🌞 قرار بود نماز مغرب و عشا را که خواندند🛐 شام درست کنند،🍳 بخورد و همانجا هم بخوابند😴 که فردا به نماز جمعه هم برسند، خدا رحم کرد چادر مسافرتی همراهشان بود.😏⛺️
شنیدن سر و صدای مأموران نیروی انتظامی👮🏻♂ در آن وقت شب -ساعت دو و نیم- با آن حال و احوالی که آنها داشتند، زیاد هم عجیب نبود،😏 یکی دو ساعت معطلی برای استعلام ماشین🚙 خواب از همه سر همه پراند.😢
حسابی کلافه شده بودند،😩 به خصوص وقتی به دستور ماموران نیروی انتظامی مجبور بودند در آن ساعت به خانه برگردند!!😣🚶🏻♂
میخواستند داد بزنند!!🗣
انگار خنده ها و قهقهههایشان😆 بدجور کار دستشان داده بود.😏
+کسی موافقه بریم مسجد!؟🤔
–راست میگه! این وقت صبح که نمیتونیم بریم خونه. من هستم.✋🏻
به پیشنهاد #علی همه راهی مسجد شدند، اما بدبختی یکی دوتا نبود.♨️
کلیددار مسجد رفته بود خونه مادرش، به ناچار یک زیلو شد تشک و همگی پشت در مسجد روی آن ولو شدند.💤
–بیدار شین ببینم!! چرا اینجا خوابیدین!؟😳
صدای خادم مسجد بود. آمده بود مسجد را برای نماز صبح🤲🏻 آماده کند.
برای بچه ها هم انگار در بهشت باز شده باشد🌈 نفهمیدند چطور تو مسجد پریدند!!😁
آنقدر خسته بودند که نای برداشتن بساط صبحانه🍱 را هم از داخل ماشین نداشتند.😓
حدود ساعت هشت و نیم صبح بود، آفتاب آنقدر به چشم هایشان زل زد🌞 که هر چه صورتهایشان این ور و آن ور کردن فایدهای نداشت😐، یکی یکی به امید خوردن صبحانه از جا کنده شدند.
–وای! بیچاره شدیم، این یکی دیگه خیلی نوبره.😥
–چی شده؟!😟
–خادم همهی درا رو قفل کرده، خودشم رفته.😣
–آخه این همه بد بیاری آن هم در یک نصفه روز،🌤 خدا وکیلی حرف نداشت.
«یکی از بچه ها را از پشت بوم مسجد فرستادم پایین تا وسایل صبحانه رو از تو ماشین بیاره بالا.🍳
خادم هم که آمارش دست بچهها بود نماز جمعه ترک نمیشد.❌ با این حساب حالا حالاها باید همون جا هم میموندن.»
یاد یک فرشته نجات افتادند!!!☘
تنها کسی که میتوانست برای بچه ها کاری انجام دهد. رفته بود منزل پدر خانمش، که آمد و بچهها را بیرون آورد،😌
از نگاه #علی میشد فهمید که در ذهنش چه میگذرد؛
بله!! در انگار همه به حرفی که بارها و بارها زده بود که ایمان آورده بودند.🌻 «شوخی زیاد کدورت میاره.»☄
و شوخیهای بیش از حد شب گذشته🌚 هم کار دست بچه ها داده بود و حسابی تقاصش را پس دادند.🍂😞
آری!!
همه آنان که گلچین میشوند🌹 حرفهای قشنگی دارند که بالاخره یک روز شنیده خواهد شد.☔️
#اِدامـہ_دارَد...🎈
╭━═━⊰🦋***🌷***🦋⊱━═━╮
📚* @shahidegheirat*📚
╰━═━⊰🦋***🌷***🦋⊱━═━╯
⏰| #قرار_عاشقی
بہ نیابت از شہدا میخوانیم😌🌱
دعاۍهفتمصحیفہۍسجادیہبراۍرفعبلا📿
『شہیدِغـــــیࢪت』
📸| #پروفایل_دلبرانہ
ڪلنا چاڪرتیم یا زیـنـب♥️!'
-تولیدیخودمونہ:)
معدنعڪسهاۍچریڪیدستاول😌↻
『شہیدِغـــــیࢪت』
❮شـھیـد علـے خلیلی❯
سلام ای مـنـتقـمِ خونِ حٌســـِــین🥀!'
سلام ای تسـلاۍ دلہاۍ بـےقـرار🌱!'
📸| #پروفایل_دلبرانہ
ازنیروهاےحشدالشعبےبود،
بهشگفتم:«حاجقاسمرودریک
جملهتعریفکن..!»
باصداےبلندفریادزد:
«حاجقاسم،عباسالعراق ...💔
🌿🧡¦➺ #حاج_قاسم
『@shahidegheirat』
#نجوا_با_شهدا💞
گرچہ سختہ اما دلتنگـــ تو
بودن عجب حال قشنگـــیست!
﴿❀#شہید_غیرت♡شہیدعلـےخلیلے➺﴾
╭─❀••❈✿♡✿❈••❀─╮
@shahidegheirat
╰─❀••❈✿♡✿❈••❀─╯