🌹فرازی از وصیت دانش آموز شهید محسن برهانی
🔹به خاطر خدا خیلی درس بخوانید و با درس هایتان به خداوند هر چه بیشتر نزدیک شوید که این ها خودش عبادت و اسباب تقرب به حق تعالی است.
@shahidan_kerman
12.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نسیم عطر تو را صبح با خودش آورد
و گفت:روزی عشاق با خداوند است...
گلزار شهدای شهر مشهد مقدس مزار شهید حسین زینال زاده و شهید دانیال رضا زاده
@shahidan_kerman
🌹فرازی از وصیت شهید محمود انجم شعاع
🔹اگر سعادت شهادت نصیبم شد خوشحال باشید و جشن بگیرید و شربت شیرینی بدهید که باعث شادی روح من می شود.
🔸برای من گریه نکنید که شهید گریه ندارد و اگر خواستید گریه کنید به فکر امام حسین علیه السلام بیفتید که شهادت من یک پیروزی است من در مقابل شهیدان دیگر چیزی نیستم و نمی دانم که خداوند جز شهیدان حسابم می کند یا نه ولی من پیروزمندم و پیروزی ما پیروزی اسلام است.
@shahidan_kerman
پخش زنده
فعلا قابلیت پخش زنده در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
با عرض سلام ادب و احترام
حرم مطهر امام رضا علیه السلام لحظات ملکوتی اذان مغرب و شب جمعه دعاگوی همگی عزیزان
پخش زنده
فعلا قابلیت پخش زنده در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زیارت عاشورا به نیابت از شهدای گلزار شهدای کرمان در حرم ثامن الحجج علیه السلام
✍انس با قرآن تا آخرین لحظه زندگی در سیره شهید علی ماهانی
🔹در شب عملیات والفجر ۳ موقع عبور از میدان مین پای علی آقا رفت روی مین و از مچ قطع شد.
🔸چند نفر را گذاشتم تا ایشان را به عقب منتقل کنند.
🔹امدادگر ها می گفتند: نگذاشت به عقب منتقلش کنیم.
🔸می گفت: بچه هایی که حالشان بد است را منتقل کنید.
🔹به زور تا آخر میدان مین آوردیمش.
🔸وقتی زمین گذاشتیمش با آرامشی عجیب قرآنش را از جیبش در آورد و شروع به تلاوت قرآن کرد.
✅راوی آقای حمید شفیعی همرزم شهید
@shahidan_kerman
🌹فرازی از وصیت شهید محمد رضا مرادی مسئول اطلاعات عملیات لشکر ۴۱ ثارالله
🔹خداوندا! می دانی که از آتش داغ وجودم می گویم.
🔸از آن سوز جانگدازی که از اعماق وجودم زبانه می کشد.
🔹پس برای آن وصیت می نویسم که ذره هایی از آتش دلم را بازگو کنم تا شاید مورد رحمت حق قرار گیرم.
🔸خدایا! آگاهی به کارهای بندگانت و می دانی که گناهکارم و خطا کارم
🔹پس خدایا! رحمتت را شامل حال ما گناهکاران گردان تا شاید ما هم پیش رفقا و دوستان، همان دوستانی که خجالت می کشم اسم آنها را ببرم، رو سفید باشم.
🔸خدایا! عشق خودت را در دلهای ما بندگان آنچنان قرار بده که از هر گونه خطایی مصون باشیم.
🔹خدایا! بند بند وجودم اقرار می کند که شایسته ترین معبود تویی پس شهادت می دهم که محمد صل الله فرستاده توست و علی علیه السلام دوست توست و اسلام آخرین دین است و قرآن آخرین کتابی است که از طرف خدا به رسول صل الله نازل شده است.
@shahidan_kerman
🌹حمید رگباری؛ سردار شهید حمید ایرانمنش مشهور به حمید چریک
🔸یک شب پشت بام سپاه کشیک میداد دیدم با دقت مراقب اطراف است.
🔹خواستم امتحانش کنم چند گلوله رسام حول و حوش حمید شلیک کردم و او نیز اسلحه را گذاشت روی رگبار و دور خودش شروع به چرخیدن کرد.
🔸به این خاطر حمید قبل از این که به حمید چریک معروف شود به حمید رگباری شهرت یافته بود خلاصه او حدود سه خشاب خالی کرد.
🔹به طوری که همه بچهها کف اتاقها دراز کشیده بودند.
🔸بعد که از او بازجویی به عمل آمد چرا به صورت رگبار شروع به تیراندازی کردی؟
🔹او فی البداهه سناریویی ساخت و تعریف کرد که همه متوجه شدند خیلی به جا و به موقع تیراندازی کرده است.
🔸گفت: یک موتور ۱۰۰۰ دیدم که با دو راکب روبروی سپاه ایستادند و تا خواستند شلیک کنند من شروع به تیراندازی کردم.
✅روای آقای علی مهرابی همرزم شهید
@shahidan_kerman
✍کمک به نیازمندان از میان صفوف نماز جماعت و در تاریکی شب و خفا سردار شهید علی شفیعی
🔹باید از کار او سر در میآوردم آن شب تا نماز تمام شد سریع بلند شدم ولی از او خبری نبود.
🔸زودتر از آنچه تصور می کردم رفته بود.
قضیه را باید میفهمیدم کنجکاو شده بودم.
🔹هنوز صفوف نماز از هم نگسسته بود که غیبش زد.
🕌شب دیگر از راه رسید نماز و عبادت.
♦️مصمم بودم بدانم علی کجا میرود؟
🔸طوری در صف نماز قرار گرفتم که جلوی من باشد با سلام نماز بلند شد من هم بلند شدم دیدم به بیرون از مسجد می رود.
🔹در تاریکی کوچه ای رها میشود و بر دوش او یک گونی میبینم.
🔸از کجا آورده بود نفهمیدم؟
🔹کوچهها را در تاریکی یکی پس از دیگری طی میکند.
🔸هنوز متوجه من نشده بود.
🔹درب اولین منزل ایستاد گره گونی را باز کرد پلاستیکی را کنار در گذاشت چند مرتبه به شدت در را کوبید و سریع رفت.
🔸در باز شد زنی پلاستیک کنار در را برداشت به بیرون سرک کشید و برگشت.
🔹من به دنبالش راه افتادم؛ دومین منزل، سومین منزل و...
🔸وقتی گونی خالی شد من به سرعت به طرف مسجد حرکت کردم زودتر از او رسیدم.
🔹منتظرش ماندم علی وارد مسجد شد.
🔸جلو رفتم سلام کردم جواب داد.
🔹گفتم: جایی رفته بودی؟
🔸گفت: نه
🔹مثل اینکه جایی رفته بودی ؟
🔸با نگاهش مرا به سکوت وا داشت.
🔹من جایی نبودم همین اطراف بودم فایده ای نداشت.
🔸به ناچار از او جدا شدم و او را با خدایش تنها گذاشتم.
🔹کاری که بعضی شبها تکرار می کرد می خواست همچنان مخفی بماند.
✅راوی مادر سردار شهید علی شفیعی از کتاب مثل علی مثل فاطمه آقای محمدی پاشاک
@shahidan_kerman
🌹فرازی از وصیت شهید حمید عرب نژاد
🔸ای دانش آموزان! در مدرسه خوش رفتار باشید
🔹و امر به معروف و نهی از منکر کنید.
🔸و نگذارید که دشمنان قرآن و اسلام در مدارس نفوذ کنند.
@shahidan_kerman