﷽
━━━━━💠🌸💠━━━━━
🔰ده روزی مانده بود به عید نوروز۹۶
🔸آمد که جایی سراغ نداری در وقتهای تعطیلاتی بایستم کار کنم؟
🔹گفتم:(( اتفاقا این قنادی که کار میکنم نیرو میخواد.))
▫️خب اگر من بودم قاعدتا برایم مهم بود که چقدر حقوق میدهد؛ بیمه میکند یا نه و ساعت کاریاش به چه شکل است.
🔻اولین سوالش این بود: (( سرِ ظهر میذاره برم نماز اول وقت بخونم؟))👌
🔸تا بعد از سیزدهم عید آمد مغازه.
وسط کار کلا نقل زبانش سوریه و شهادت و رفقای شهیدش بود.🌹🕊
🔹برای اینکه جو را عوض کنم.
گفتم:(( برو بابا! منم اگه برم شهید میشم.))
▫️صاحبمغازه گفت: (( محسن! اینطور فایده نداره. برو یه گونی بزرگ بیار این مجید رو کله کنیم بره.))
🔻همینطور که داشت شیرینیها را میچید داخل جعبه گفت: (( پررو میشه؛ ولی تو جنگ خودمون بودن همچین منافقایی که سرشون به سنگ خورد و رفتن و شهید شدن. یه دفعه میبینی این مجید شهید میشه و سر ما بیکلاه میمونه!))❤️
📖برشی از کتاب #سربلند
#شهید_محسن_حججی🌹🍃
#شهدا_مثل_آیه_های_قرآن_مقدسند
#شهدا_را_یاد_کنید_با_ذکر_صلوات
🍃🌸↬ @shahidane1
#شــہیـــــدانــہ↖
شـھیـــــــدانــــــہ
#داستان_دنباله_دار_نسل_سوخته🔻 #قسمتــــ_بیست_و_نهم ۲۹ 👈این داستان⇦ 《 هادی های خدا 》 ــــــــــــ
#داستان_دنباله_دارنسل_سوخته🔻
#قسمــتــــــ_سی30
👈این داستان⇦ 《دعوتنامه》
ــ≥≤≥≤≥≤≥≤≥≤≥≤≥≤≥≤≥≤≥≤≥≤
🌼اون شب ... بالشتم از اشک شوق خیس بود ... از شادی گریه می کردم😭 ... تا اذان صبح خوابم نبرد 😕... همون طور دراز کشیده بودم و به خدا و تک تک اون حرف ها فکر می کردم...
✨اول ... جملاتی که کنار تصویر اون #شهید بود ... هر کس که مرا طلب کند می یابد ...
من 4 سال ... با وجود بچگی ... توی بدترین شرایط ... خدا رو طلب کرده بودم ... و حالا ...❗️❕
و حالا ... خدا خودش رو بهم نشون داد👌 ... خودش و مسیرش... و از زبان اون شخص بهم گفت ... این مسیر، مسیر عشق و درده ... اگر مرد راهی ... قدم بردار ... و الا باید مورچه ای جلو بری ... تازه اگه گم نشی و دور خودت نچرخی...
به ساعت نگاه کردم⌚️ ... هنوز نیم ساعت تا #اذان باقی مونده بود ... از جا بلند شدم و رفتم #وضو گرفتم ...
جا نمازم رو پهن کردم و ایستادم🍃 ... ساکت ... بی حرکت ... غرق در یک سکوت بی پایان ...💫
- #خدایا ... من مرد راهم ... نه از درد می ترسم ... نه از هیچ چیز دیگه ای ... تا تو کنار منی ... تا شیرینی زیبای دیدنت ... پیدا کردنت ... و شیرینی امشب با منه ... من از سوختن نمی ترسم ... تنها ترس من ... از دست دادن توئه ... رهام کنی و از چشمت بیوفتم ... پس دستم رو بگیر ... و من رو تعلیم بده ... استادم باش برای #عاشق_شدن ❤️... که من هیچ چیز از این راه نمی دونم ... می خوام تا ته خط اون حدیث قدسی برم ... می خوام عاشقت باشم ... می خوام عاشقم بشی ...❣
دست هام رو بالا آوردم ... نیت کردم ... و #الله_اکبر ...
هر چند فقط برای #نماز_وِتر فرصت بود ... اما اون شب ... اون اولین #نماز_شب_من بود ...✨
🌸نمازی که تا قبل ... فقط شیوه اقامه اش رو توی کتاب ها خونده بودم ... اون شب ... پاسخ من شده بود ... پاسخ من به #دعوتنامه_خدا ...
⇦چهل روز ... توی دعای دست هر نمازم ... بی تردید ... اون حدیث قدسی رو خوندم ... و از خدا ... خودش رو خواستم ... فقط خودش رو ... تا جایی که بی واسطه بشیم ... من و خودش ... و فقط #عشق ...❤️
و این شروع داستان جدید من و خدا شد ...👌
#هادی_های_خدا ... یکی پس از دیگری به سمت من می اومدن ... هیچ سوالی بی جواب باقی نمی موند ... تا جایی که قلبم آرام گرفت ... حتی رهگذرهای خیابان ... هادی های لحظه ای می شدند ... واسطه هایی که خودشون هم نمیدونستن ...
و هر بار ... در اوج فشار و درد زندگی ... لبخند و شادی عمیقی وجودم رو پر می کرد ... خدا ... بین پاسخ تک تک اون هادی ها ... خودش رو ... محبتش رو ... توجهش رو ... بهم نشون می داد ...
معلم و استاد من شد ...🌸
من سوختم ... اما پای تصویر اون شهید ... تصویری که با دیدنش ... من رو در مسیری قرار داد که ... به هزاران سوختن می ارزید ... و این ... آغاز داستان عاشقانه من و خدا بود ...🌼
ــ* ــ ــ *ــ ــ *ــ ــ *ــ ــ *ــ ــ *ــ ــ
#ادامــــــہ_دارد....💠💫💠
🍃🌸↬ @shahidane1
#شــہیـــــدانــہ↖
━━━✨💠💙💠✨━━━
💟 چه صبح باشکوهی میشود
ناگهان یکی بیاید و
صبحت را به خیر کند
همان که رفته بود
و همیشه چشم انتظارش بودی ...!✨🍃
⬅️ از لشکر آسمانی ۲۵ کربلای مازندران
⬅️ #شهادت ۱۳۹۵ #خانطومان ، سوریه
#شهدای_صابرین
#شهید_علیرضا_بریری🌹🍃
🍃🌸↬ @shahidane1
#شــہیـــــدانــہ↖
🌼⇦ســــلامـ ...
#صبــــحتــــــون_شــھدایــــے🌹🍃
🍃🍃🍃🍃🌸🌼🌸🍃🍃🍃🍃
#سعادت را آنها بردهاند، که آن چیزی را که خدا به آنها داده بود تقدیم کردند و ما عقب ماندهٔ آنها هستیم...
《حضرت امام خمیـنــــے ره》
ـ•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°
🔻مــدافــــــــــــع حــــرم🔻
#سرتیپ_شهیدجواد_دوربین🌹🍃
🌼~ ســــالــــروزولادتــــــ ~🌼
🍃🌸↬ @shahidane1
#شــہیـــــدانــہ↖
🌹🍃🍃
#شهید «موسی مقاری» در تاریخ 1 تیر 1344 چشم به جهان گشود. وی که همراه شهید «حسن خراسانی» و شهید «علی ناسوتی» به بوکان میرفت در تاریخ 11 دی 1363 در کمین منافقین کوردل گرفتار شد و به درجه رفیع #شهادتــــــ💔 نائل آمد...
ـ"*"*"*"*"*"*"*"*"*"*"*"*"
#شهیدموســےمقــاری🌹🍃
《ســــالروزشــھــــــادتــــــــــ🌷》
🍃🌸↬ @shahidane1
#شــہیـــــدانــہ↖