شـھیـــــــدانــــــہ
🔻مــــــدافــــع.حــــــرم🔻 #شهیـــد_محمـــــد_ظھیـــــرے🌹 《ســــالــــروزولادتــــــــ》 🍃🌹↬ @sha
🍃🌹
#زندگینامــــــه
#شهید_محمد_ظهیری🔻
🔷 تکاور پاسدارستوان سوم شهید محمد ظهیری درخانواده مذهبی در روز 10 بهمن ماه سال 68در محله منبع اب اهواز چشم به جهان گشود ،پدر وی جانباز ورزمنده 8 سال دفاع مقدس پاسدار رمضان ظهیری است.
🔻 شهید فرزند سوم خانواده بودند که دوران دبیرستان خود را در هنرستان شوراب در رشته ی کامپیوتر تحصیل نمودند وعضو کانون پرورشی هنری مسجد سیدالشهدا ع بودند که در سال 87 به عضویت سپاه پاسداران یگان تکاور صابرین تهران در امدند که چند سالی در تهران به انجام وظیفه مشغول بودند سپس به یگان صابرین تیپ زرهی حضرت حجت کلانشهر اهواز منتقل و انجام خدمت میکردند.
🔻 شهید محمد ظهیری در عملیات های نبرد با پژاک در شمال غرب (قلعه های جاسوسان) همچنین اشرار شرق در سیستان وبلوچستان حضور فعال داشتند و در این عملیات ها بسیاری از همرزمان خود را که به فیض شهادت نایل امدند از دست دادن، شهید محمد ظهیری از قافله شهادت ودوستان شهید خود جا نماندن ودر ظهر اول ابان سال 94 مصادف با ظهر تاسوعای حسینی در شهر حلب سوریه ودر نبرد با جبهه ی تروریستی وتکفیری داعش و جبهه النصره وبرای دفاع از حرم عقیله اهل البیت حضرت زینب س از ناحیه سر وگردن مورد اصابت تیر قرار میگیرند وبه درجه رفیع شهادت نایل آمد پیکرپاک ومقدس شهید مدافع حرم ستوان سوم محمد ظهیری در روز جمعه 8 ابان در حرم علی بن مهزیار اهوازی و در جوار 8 شهید گمنام دفاع مقدس به خاک سپرده
وزیارتگاه عاشقان ودلدادگان به ابا عبدالله ع می باشد.
(محمد جان روحت شاد و راهت پر رهرو)
🍃🌹↬ @shahidane1
#شــہیـــــدانــہ↖
شـھیـــــــدانــــــہ
🌹 #لحظه_های_جـــــــاودانه 🌹 1⃣1⃣ ⇦ #نمــــــــاز 🔸سر تا پایش خاکی بود. چشمهایش سرخ شده بود؛ از سو
🌹 #لحظه_های_جـــــــاودانه 🌹
2⃣1⃣ ⇦ #عشـــق_به_جبهــــه
🔸می خواست برگرده جبهه. بهش گفتم : پسرم، تو به اندازه سنت خدمت کردی، بزار اونایی برن جبهه که نرفته اند
🔸چیزی نگفت و ساکت یه گوشه نشست
🔸وقت نماز که شد، جانمازم و انداختم که نماز بخونم.
دیدم اومد و جانمازم و جمع کرد
🔻گفت : این همه بی نماز! اجازه بدین کمی هم اونا نماز بخونند..
چیزی برا گفتن نداشتم.
🍃🌹↬ @shahidane1
#شــہیـــــدانــہ↖
شـھیـــــــدانــــــہ
🍃🌹 💢 #جنگ_نرم 💢 ✅ خودتان بگردید نقش را پیدا ڪنید...(2) ☀️ #مقام_معظم_رهبری 📸 #عڪس_باز_شود 🍃🌹↬ @s
🍃🌹
💢 #جنگ_نرم 💢
✅ من نگاهم بہ آینده ، خوشبینانہ است ؛ نہ از روی تَوَهُّم ، بلڪه از روی بصیرت ...(3)
☀️ #مقام_معظم_رهبری
📸 #عڪس_باز_شود
🍃🌹↬ @shahidane1
#شــہیـــــدانــہ↖
🍃🌹
#دلنوشتـــــه
🔸بُرد_بُرد
فقط بازی شهدا با دنیا بود .
🔸هنوز ڪه هنوز است...
گل می روید از گامهای استوارشان
🔸دروازهای استقامت را ...
در دقایق اول بازی فتح ڪردند
و حملات مقابل را ...
با وحدت و تدبیر خنثی نمودند
#جام_شهادت_گوارای_وجودتان
#مدافـــع_حــــرم
#شهیـــد_جــــواد_محمـــدی🌹
#یـادش_بـا_ذڪـر_صـلـوات
🍃🌹↬ @shahidane1
#شــہیـــــدانــہ↖
شـھیـــــــدانــــــہ
#داستان_دنباله_دار_نسل_سوخته🔻 #قسمتــــ_پنجــــاه و نهم ۵۹ 👈این داستان⇦《 بزرگترین مصائب 》 ـــــــ
#داستان_دنباله_دار_نسل_سوخته🔻
#قسمتــــ_شصـــت ۶۰
👈این داستان⇦《 جایی برای مردها 》
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📎پرونده ام رو گرفتیم ... مدیر مدرسه، یه نامه بلند بالا برای مدیر جدید نوشت ... هر چند دلش نمی خواست پرونده ام رو بده ... و این رو هم به زبان آورد ... ولی کاری بود که باید انجام می شد ... نگران بود جا به جایی وسط سال تحصیلی... اونم با شرایطی که من پشت سر گذاشتم ... به درسم حسابی لطمه بزنه ...⚡️
روز برگشت ... بدجور دلم گرفته بود ... چند بار توی خونه مادربزرگ چرخیدم ... دلم می خواست همون جا بمونم ... ولی ... دیگه زمان برگشت بود ...😭
💠 روزهای اول، توی مدرسه جدید ... دل و دماغ هیچ کاری رو نداشتم ... توی دو هفته اول ... با همه وجود تلاش کردم تا عقب موندگی هام رو جبران کنم ... از مدرسه که برمی گشتم سرم رو از توی کتاب در نمی آوردم ...📚
یه بهانه ای هم شده بود که ذهن و حواسم رو پرت کنم ... اما حقیقت این بود ... توی این چند ماه ... من خیلی فرق کرده بودم ... روحیه ام ... اخلاقم ... حالتم ... تا حدی که رفقای قدیم که بهم رسیدن ... اولش حسابی جا خوردن ...😳
سعید هم که این مدت ... یکه تاز بود و اتاق دربست در اختیارش ... با برگشت من به شدت مشکل داشت ... اما این همه علت غربت من نبود ... اون خونه، خونه همه بود ... پدرم، مادرم، برادرم، خواهرم ... همه ... جز من ... این رو رفتار پدرم بهم ثابت کرده بود ... تنها عنصر اضافی خونه ... که هیچ سهمی از اون زندگی نداشت ...🍃
شب که برگشت ... براش چای☕️ آوردم و خسته نباشید گفتم... نشستم کنارش ... یکم زل زل بهم نگاه کرد ...
کاری داری❓...
دفعه قبلی گفتید اینجا خونه شماست ... و حق ندارم زیر سن تکلیف روزه بگیرم ... الان که به تکلیف رسیدم ... روزه مستحبی رو هم راضی نیستید؟ ... توی دفتر پدربزرگ دیدم📖...
💠 از قول امام خمینی نوشته بود ... برای برنامه عبادی ... روزه گرفتن روزهای دوشنبه و پنجشنبه رو پیشنهاد داده بودن ...✨
خیلی جدی ولی با احترام ... بدون اینکه مستقیم بهش زل بزنم ... حرفم رو زدم ...
یکم بهم نگاه کرد👀 ... خم شد قند برداشت ...
پس بالاخره اون ساک🎒 رو دادن به تو ...
و سکوت عمیقی بین ما حاکم شد ... فقط صدای تلویزیون📺 بلند بود ... و چشم های منتظر من ... نمی دونستم به چی داره فکر می کنه؟ ... یا ...
- هر کار دلت می خواد بکن ...😊
و زیر چشمی بهم نگاه کرد ...😒
- تو دیگه بچه نیستی ...
🌸 باورم نمی شد ... حس پیروزی تمام وجودم رو فرا گرفته بود... فکرش رو هم نمی کردم ... روزی برسه که مثل یه مرد باهام برخورد کنه ... و شخصیت و رفتار من رو بپذیره ... این یه پیروزی بزرگ بود ...✌️
۰۰۰┅═══(✼❉❉✼)═══┅۰۰۰
#ادامــــــہ_داردـ ـ ـ ✌️✌️✌️
🍃🌹↬ @shahidane1
#شــہیـــــدانــہ↖
#دعــاےفرج به نیابت از
#اولین شهیــددفاع مقدس🔻
#شهیــد_ایرج_دستیاری🌷
🔶 #اللهم_عجل_لولیک_الفرج🔶
#شبتون_شهدایی💔🍃
🍃🌹↬ @shahidane1
#شــہیـــــدانــہ↖️