🍃🍃🌹
#فــرازیازوصیتــنــامــــہ⇩
🔷امروز بزرگترین جنگ ما مقابل با تهاجمات فرهنگی است روز مصیبت ما آن زمانی است که #حجاب و #حیا از سر زنان و دختران ما کنار برود و #ماهواره ها بر سر در همه خانه ها عَلَم بشود همه مواظب باشید با افرادی که جنگ را #تحریم میکنند و از آن طرف لاف حمایت از #اسلام می زنند تماس نداشته باشید که به خدا سوگند اینها همه #دروغگو و #خائن به اسلام هستند
ـ🔹🔹🔹🔶🔹🔹🔹
مدافــع حــــرم🔻🔻
#شهیــــدمصطفــیزالنــژاد
《سالروز شهادت》
🍃🌹↬ @shahidane1
#شــہیـــــدانــہ↖
شـھیـــــــدانــــــہ
#داستان_دنباله_دار_نسل_سوخته🔻 #قسمتــــ_هفتاد_و_دوم ۷۲ 👈این داستان⇦《 پایان یک کابوس 》 ـــــــــــ
#داستان_دنباله_دار_نسل_سوخته🔻
#قسمتــــ_هفتاد_و_سوم۷۳
👈این داستان⇦《 حس یک حضور 》
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📎تا زمان رفتن ... روز شماری که هیچ ... لحظه شماری می کردم ... و خدا خدا می کردم ... توی دقیقه نود نظر پدرم عوض نشه ... استاد ضد حال زدن به من ... و عوض کردن نظرش در آخرین دقایق بود🕔 ... حتی انجام کارهایی که سعید اجازه رو داشت ... من که بزرگ تر بودم نداشتم ...😐
به جای قطار 🚉، بلیط هواپیما گرفتن ✈️ ... تا زمانی که پرواز از زمین بلند نشده بود ... هنوز باور نمی کردم ... احساس خوشی و خوشحالی بی حدی وجودم رو گرفته بود ...😁
هواپیما 🛬 به زمین نشست ... و آقا مهدی توی سالن انتظار، منتظر من بود ... از شدت شادی دلم می خواست بپرم بغلش و دستش رو ببوسم ... اما جلوی خودم رو گرفتم ...
خجالت بکش ... مرد شدی مثلا ...👱
توی ماشین ما 🚘... من بودم ... آقا محمد مهدی که راننده بود... پسرش، صادق ... یکی از دوستان دوره جبهه اش ... و صاحبخونه شون ... که اونم لحظات آخر، با ما همراه شد ...
3 تا ماشین شدیم ... و حرکت به سمت جنوب ...🚙
🍃شادی و شعف ... و احساس عزیز همیشگی ... که هر چه پیش می رفتیم قوی تر می شد ...
همراه و همدم همیشگی من ... به حدی قوی شده بود که دیگه یه حس درونی نبود ... نه اسم بود ... نه فقط یه حس... حضور بود ...🍃✨
✨حضور همیشگی و بی پایان ... عاشق❤️ لحظاتی می شدم که سکوت همه جا رو فرا می گرفت ... من بودم و اون ... انگار هیچ کسی جز ما توی دنیا نمی موند ... حس فوق العاده ... و آرامشی که ... زیبایی و سکوت اون شب کویری هم بهش اضافه شد ... سرم رو گذاشته بودم به شیشه ... و غرق زیبای ای شده بودم که بقیه درکش نمی کردن ...💫
صادق زد روی شونه ام ...
به چی نگاه می کنی؟ ... بیرون که چیزی معلوم نیست ...🌌
سرم رو چرخوندم سمتش ... و با لبخند بهش نگاه کردم😊 ... هر جوابی می دادم ... تا زمانی که حضور و وجودش رو حس نمی کرد ... بی فایده بود ...
فردا ... پیش از غروب آفتاب🌅 رسیدیم دوکوهه ... ماشین جلوی نگهبانی ورودی ایستاد ... و من محو اون تصویر ... انگار زمین و آسمان ... یکی شده بودند ...
۰۰۰┅═══(✼❉❉✼)═══┅۰۰۰
#ادامــــــہ_داردـ ـ ـ 🍀 🍀 🍀
🍃🌹↬ @shahidane1
#شــہیـــــدانــہ↖
شـھیـــــــدانــــــہ
🍃🌹 🌺در منای دوست جـان دادن خوش است غرقه خون ، در سجده افتادن خوش است 😍 🍃🌹↬ @shahi
🍃🌹
#یک_سجده_تا_بهشت
💠 می گفت « دوست دارم شهادتم در حالی باشد که در سجده هستم »
🔹در حال عکس گرفتن بودم که دیدم یک نفر به حالت سجده پیشانی به خاک گذاشته است. فکر کردم نماز میخواند ؛ اما دیدم هوا کاملاَ روشن است و وقت نماز گذشته ، همه تجهیزات نظامی را هم با خودش داشت.
🔹جلو رفتم تا عکسی در همین حالت از او بگیرم، دستم را که روی کتف او گذاشتم، به پهلو افتاد. دیدم گلولهای از پشت به او اصابت کرده و به قلبش رسیده، آرام بود انگار در این دنیا دیگر کاری نداشت.
🔹صورتش را که دیدم زانوهایم سست شد به زمین نشستم. با خودم گفتم : «این که یوسف شریف است ».
🔹وقتی فیلم و عکسهای عملیات را سر و سامان میدادم، حاجقاسم به واحد تبلیغات آمد، همین که عکس یوسف را نشانش دادم، گفت: «توی سجده بود، نه؟»
جوابم مثبت بود...
🔹حاجی خیلی ناراحت شد که چرا یوسف را تکان دادهام و از حالت سجده خارج شده گفت: «یوسف همیشه آرزو داشت در حالت سجده شهید بشود ؛ یوسف ، سجاد لشکر ما بود.»
#شهید_سردار_یوسف_شریف🌺
#سجاد_لشکر
#جانشین_مخابرات_لشکرثارالله
#شهادت_عملیات_والفجر_8
🍃🌹↬ @shahidane1
#شــہیـــــدانــہ↖
🍃🌹
#کلام_شهیـــــد
💠 همیشـہ زیر لب دعـای امیرالمؤمنین
رو زمـزمـہ مـےڪرد :
✨"إلهـے قلبـے مَحجوب و نَفسے
معیـوب "✨
🔸در آخرین شب زندگیاش و در حالی که در «تب» میسوخت از همسرش خواست که او را به مجلس دعای توسل برساند. دعا پایان مییابد و همه برای مراجعت سوار خودروها میشوند. نسرینِ افضل یکی از خواهران را از جایش بلند میکند و میگوید اینجا جای من است و خودش مینشیند. خودرو حرکت میکند و نسرین آغاز حرکت خویش را در عالم ملکوت میبیند.
🔸دست پلید آمریکا از آستین عوامل گروهکها بیرون آمده و دیگر بار گلی از باغ انقلاب اسلامی را پرپر میکند.
#شهیـــده_نسرین_افضلی🌺
《ســــالــــروزولادتــــــــ》
🍃🌹↬ @shahidane1
#شــہیـــــدانــہ↖
00125-ketab-pesarak-flafel-foroosh.pdf
3.73M
#معرفی_کتاب
📕 زندگینامه و خاطرات بسیجی مدافع حرم طلبه شهید هادی ذوالفقاری، تهیه شده توسط گروه فرهنگی ابراهیم هادی به نام👇👇
⬅️ "پسرک فلافل فروش"
#شهید_محمد_هادی_ذوالفقاری🌺
《ســــالــــروزشهــــادتــــ》
🍃🌹↬ @shahidane1
#شــہیـــــدانــہ↖
شـھیـــــــدانــــــہ
#معرفی_کتاب 📕 زندگینامه و خاطرات بسیجی مدافع حرم طلبه شهید هادی ذوالفقاری، تهیه شده توسط گروه فرهنگ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ای قلم سوزلرینده اثر یوخ .mp3
10.43M
🎙حاج #ابراهیم_رهبر
📜ای قلم سوزلرینده اثر یوخ..
#جمعه_های_دلتنگی😭😭
✨الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَــرَج✨
🍃🌹↬ @shahidane1
#شــہیـــــدانــہ↖
🍃🌹
#مردی_که_بعد_از_شهادتش
#آقا_فرمودند_کمرم_شکست
🔴 شهید سیدعباس موسوی دبیرکل سابق حزب الله لبنان اولین کسی بود که مقام معظم رهبری را با عنوان امام خطاب کرد و مقام معظم رهبری نیز در سخنرانی فرمودند بعد از شهادت سیدعباس موسوی کمرم شکست.
✨اللهم احفظ قائدنا الامام خامنه ای
#دبیر_کل_سابق_حزب_الله_لبنان
#شهیـــد_سید_عباس_موسوی🌺
《ســــالــــروزشهــــادتــــ》
🍃🌹↬ @shahidane1
#شــہیـــــدانــہ↖
شـھیـــــــدانــــــہ
#داستان_دنباله_دار_نسل_سوخته🔻 #قسمتــــ_هفتاد_و_سوم۷۳ 👈این داستان⇦《 حس یک حضور 》 ــــــــــــــــ
#داستان_دنباله_دار_نسل_سوخته🔻
#قسمتــــ_هفتاد_و_چهارم۷۴
👈این داستان⇦《 دوکوهه 》
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📎وارد شدیم ... هر چی از در نگهبانی فاصله می گرفتیم ... این حس قوی تر می شد ... تا جایی که ... انگار وسط بهشت ایستاده بودم ... و عجب غروبی داشت ...🌅
این همه زیبایی و عظمت ... بی اختیار صلوات می فرستادم...📿
آقا مهدی بهم نزدیک شد و زد روی شونه ام ...
بدجور غرق شدی آقا مهران ...
اینجا یه حس عجیبی داره ... یه حس خیلی خاص ... انگار زمینش زنده است ...
خندید ... خنده تلخ ...😕
این زمین ... خیلی خاصه ... شب بچه ها می اومدن و توی این فضا گم می شدن ... وجب به وجبش عبادگاه بچه ها بود ...🍃✨
🔸بغض گلوش رو گرفت ...
- می خوای اتاق حاج همت رو بهت نشون بدم ؟ ...
✨چشم هام از خوشحالی برق زد ... یواشکی راه افتادیم ... آقا مهدی جلو ... من پشت سرش ... وارد ساختمون که شدیم ... رفتم توی همون حال و هوا ... من بین شون نبودم ... بین اونها زندگی نکرده بودم ... از هیچ شهیدی خاطره ای نداشتم ... اما اون ساختمون ها زنده بود ... اون خاک ... اون اتاق ها...🌷
رسیدیم به یکی از اتاق ...
۳ تا از دوست هام توی این اتاق بودن ... هر ۳ تاشون شهید شدن ...🌷✨
👣چند قدم جلوتر ...
یکی از بچه ها توی این اتاق بود ... اینقدر با صفا بود که وقتی می دیدش ... همه چیز یادت می رفت ... درد داشتی... غصه داشتی ... فکرت مشغول بود ... فقط کافی بود چشمت به چشمش بیوفته👁 ... نفس خیلی حقی داشت ...
🌹به اتاق حاج همت که رسیدیم ... ایستاد توی درگاهی ... نتونست بیاد تو ... اشکش رو پاک کرد ... چند لحظه صبر کرد ... چراغ قوه🔦 رو داد دستم و رفت ...
حال و هوای هر دومون تنهایی بود ... یه گوشه دنج ...
روی همون خاک ... ایستادم به نماز ...✨☘
۰۰۰┅═══(✼❉❉✼)═══┅۰۰۰
#ادامــــــہ_داردـ ـ ـ ☘ ☘ ☘
🍃🌹↬ @shahidane1
#شــہیـــــدانــہ↖
🍃🌹
#شهیـــــدانه
♻️ با وجود اینکه ۱۵ سال از #شهادت او می گذشت و همه بدن کاملا اسکلت شده بود، فقط و فقط جلوی صورت او کاملا سالم مانده بود.
🔸ترکش پشت سر او را به طور کامل از بین برده و داخل آن خالی بود ولی صورت کاملا سالم بود. حتی وقتی به ابرو و مژه هایش دست می کشیدم، اصلا نمی ریختند.
🔸متاسفانه این شهید شناسایی نشد و سرانجام به عنوان #شهید_گمنام، در گلزار شهدای شهر ایلام دفن شد.
#شهـــداےگـــمنام🌺
#یـادشان_بـا_ذڪـر_صـلـوات
🍃🌹↬ @shahidane1
#شــہیـــــدانــہ↖
🍃🌹
#برگـــی_از_خاطرات
#احترام_به_والدین
💠 می گفت: احترام به والدین دستور خداست.
🔹یه دستش توی عملیات قطع شده بود، یه روز که اومدم خونه دیدم لباس کثیف رو شسته.بهش گفتم مادر برات بمیره! چطور با یک دست اینها رو شستی؟!
🔹گفت مادر اگه دو تا دستم رو هم نداشتم باز وجدانم راضی نمی شد که من خونه باشم و شما زحمت شستن لباس ها رو بکشی.
راوی 👈 مادر شهید
#شهیـــد_علــی_آقا_ماهانـــی🌺
#یـادش_بـا_ذڪـر_صـلـوات
🍃🌹↬ @shahidane1
#شــہیـــــدانــہ↖