eitaa logo
شـھیـــــــدانــــــہ
1.2هزار دنبال‌کننده
8.8هزار عکس
2.4هزار ویدیو
37 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم تبلیغات ارزان در کانال های ما😍😍 مجموعه کانالای مذهبی ناب👌👌 💠 تعرفه تبلیغات 👇 http://eitaa.com/joinchat/2155085856Cb60502bb59 http://eitaa.com/joinchat/2155085856Cb60502bb59 🍂 🍂 🌸🌷🌸اللهم عجل لولیک الفرج 🌸🌷
مشاهده در ایتا
دانلود
🔻 👈این داستان⇦《 عطش 》 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📎همیشه تا ۱۰ روز بعد از عاشورا ... توی حسینیه کوچکمون مراسم داشتیم ... روز سوم بود ... توی این سه روز ... قوت من اشک بود ... حتی زمانی که سر نماز می‌ایستادم ...😭 🔹نه یک لقمه غذا ... نه یک لیوان آب ... هیچ کدوم از گلوم پایین نمی‌رفت ... تا چیزی رو نزدیک دهنم می‌آوردم دوباره بغضم می‌شکست ...😭😭 🔸- تو از کدوم گروهی؟ ... از اونهایی که نامه فدایت شوم می‌نویسن و نمیرن؟ ... از اونهایی که نامه فدایت شوم می‌نویسن ولی ... یا از اونهایی که ...😔 🔻روز سوم بود ... و هنوز این درد و آتش بین قلبم، وجودم رو می‌سوزوند ... ظهر نشده بود ... سر در گریبان ... زانوهام رو توی بغلم گرفته بودم ... تکیه داده به دیوار ... برای خودم روضه می‌خوندم ... روضه حسرت ...😭 که بچه ها ریختن توی حسینیه ... دسته جمعی دوره‌ام کردن ... که به زور من رو ببرن بیرون ... زیر دست و بغلم رو گرفته بودن ... 🔹نه انرژی و قدرتی داشتم ... نه مهر سکوتم شکسته می‌شد ... توان صحبت کردن یا فریاد زدن یا حتی گفتن اینکه ... "ولم کنید" ... رو نداشتم ... آخرین تلاش‌هام برای موندن ... و چشمـهام سیاهی رفت... دیگه هیچ چیز نفهمیدم ...🤒😑 🔸چشمهام رو که باز کردم ... تشنه با لب‌های خشک ... وسط بیایان سوزانی گیر کرده بودم ... به هر طرف که می‌دویدم جز عطش ... هیچ چیز نصیبم نمی‌شد ... زبانم بسته بود و حرکت نمی‌کرد ... 🔻توان و امیدم رو از دست داده بودم ... آخرین قدرتم رو جمع کردم و با تمام وجود فریاد زدم ... - خدا ...🍃✨ 🔸مهر زبانم شکسته بود ... بی رمق به اطراف نگاه می‌کردم که در دور دست ... هاله شخصی رو بالای یک بلندی دیدم... امید تازه‌ای وجودم رو پر کرد ... بلند شدم و شروع به دویدن کردم ... هر لحظه قدم‌هام تندتر می‌شد ... سراب و خیال نبود ... جوانی بالای بلندی ایستاده بود ...😳 🔹با لبخند به چهره خراب و خسته‌ام نگاه کرد ... - سلام ... خوش آمدید ...😊🍃 🔹نگاه کردن به چهره‌اش هم وجود آشفته‌ام رو آرام می‌کرد... و جملاتش، آب روی آتش بود ... سلامش رو پاسخ دادم... و پاهای بی حسم به زمین افتاد ... - تشنه ام ... خیلی ...😓😞 🔻با آرامش نگاهم کرد ... - تشنه آب؟ ... یا دیدار❓ ... 💢صورتم خیس شد ... فکر می‌کردم چشم‌هام خشک شدن و دیگه اشکی باقی نمونده ... - آب که نداریم ... اما امام توی خیمه منتظر شماست ...🍃✨ 🍀و با دست به یکی از خیمه‌ها اشاره کرد ... تا اون لحظه، هیچ کدوم رو ندیده بودم ... مرده‌ای بودم که جان در بدنم دمیده بود ... پاهای بی جانم، جان گرفت ... سراسیمه از روی تپه به پایین دویدم ...🏃 از بین خیمه‌ها ... و تمام افرادی که اونجا بودن ... چشم‌هام جز خیمه امام، هیچ چیز رو نمی‌دید ...🍃✨ 🌺پشت در خیمه ایستادم ... تمام وجودم شوق بود ... و سلام دادم ... همون صدای آشنا بود ... همون که گفت ... حسین فاطمه‌ام ... دستی شونه‌ام رو محکم تکان می‌داد ... - مهران ... مهران ... خوبی‌❓ ... 🔹چشمهام رو که باز کردم ... دوباره صدای ضجه‌ام بلند شد... ضجه بود یا فریاد ...😲 🔸خوب بودم ... خوب بودم تا قبل از اینکه صدام کنن ... تا قبل از اینکه صدام کنن همه چیز خوب بود ...🍃 🔸توی درمانگاه، همه با تحیر بهم خیره شده بودن ... و بچه ها سعی می‌کردن آرومم کنن ... ولی آیا مرهمی ... قادر به آرام کردن و تسکین اون درد بود❓ ...😳😔😔 ۰۰۰┅═══(✼❉❉✼)═══┅۰۰۰ ـ ـ ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮ 🆔➣ @shahidane1 ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
🔻 👈این داستان⇦《 جاده کربلا 》 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📎کابووس‌های من شروع شده بود ... یکی دو ساعت بعد از اینکه خوابم می‌برد ... با وحشت از خواب می‌پریدم ... پیشانی و سر و صورتم، خیس از عرق ...😓 🔹بارها سعید با وحشت از خواب بیدارم کرد ... - مهران پاشو ... چرا توی خواب، ناله می‌کنی❓ ... 🔸با چشمهای خیسم، چند لحظه بهش نگاه می‌کردم ... - چیزی نیست داداش ... شما بخواب ...😭 🔻و دوباره چشمهام رو می‌بستم ... اما این کابووس‌ها تمومی نداشت ... شب دیگه ... و کابووس دیگه ... و من، هر شب جا می‌موندم ... هر بار که چشمم رو می‌بستم ... هر دفعه، متفاوت از قبل ...😔😔 💢هر بار خبر ظهور می‌پیچید ... شهدا برمی‌گشتند ... کاروان‌ها جمع می‌شدند ... جوانها از هم سبقت می‌گرفتند ... و من ... هر بار جا می‌موندم ... هر بار اتوبوس‌ها مقابل چشمان من حرکت می‌کردن ... و فریادهای من به گوش کسی نمی‌رسید ... با تمام وجود فریاد می‌زدم ...😵😵 🔸دنبال اتوبوس‌ها می‌دویدم و بین راه گم می‌شدم ... من یک بار در بیداری جا مونده بودم ... تقصیر خودم بود ... اشتباه خودم بودم ... و حالا این خواب‌ها ... کابووس‌های من بود؟ ... یا زنگ خطر❓🚨... 🔻هر چه بود ... نرسیدن ... تنها وحشت تمام زندگی من شد... وحشتی که با تمام سلول‌های وجودم گره خورد ... و هرگز رهام نکرد ... حتی امروز ...😔 علی‌الخصوص اون روزها که اصلا حال و روز خوشی هم نداشتم ... 🔹مسجد، با بچه‌ها مشغول بودیم که گوشیم زنگ زد 📱... ابالفضل بود ... مهران می‌خوایم اردوی راهیان ... کاروان ببریم غرب ... پایه‌ای بیای❓ ... 🔸بعد از مدت‌ها ... این بهترین پیشنهاد و اتفاق بود ... منم از خدا خواسته ... - چرا که نه ... با سر میام ... هزینه‌اش چقدر میشه❓ ... 🔹- ای بابا ... هزینه رو مهمون ما باش ...جان ما اذیت نکن ... من بار اولمه میرم غرب ... بزار توی حال و هوای خودم باشم ...😍 🔻خندید ... - از خدات هم باشه اسمت رو واسه نوکری شهدا نوشتیم ...🍃✨ 🔻ناخودآگاه خندیدم ... حرف حق، جواب نداشت ... شدم مسئول فرهنگی و هماهنگی اتوبوس‌ها ... و چند روز بعد، کاروان حرکت کرد ... 🔸تمام راه مشغول و درگیر ... نهار ... شام ... هماهنگ رفتن اتوبوس‌ها ... به موقع رسیدن به نقاط توقف و نماز ... اتوبوس شماره فلان عقب افتاد ... اینجا یه مورد پیش اومده ... توی اتوبوس شماره ۲ ... حال یکی بهم خورده ... و ... 💢مشهد تا ایلام ... هیچی از مسیر نفهمیدم ... بقیه پای صحبت راوی ... توی حال خودشون یا ... من تا فرصت استراحت پیدا می‌کردم ... یا گوشیم زنگ می‌زد📱 ... یا یکی دیگه صدام می‌کرد ... اونقدر که هر دفعه می‌خواستم بخوابم ... علی خنده‌اش می‌گرفت ...😂 جون ما نخواب ... الان دوباره یه اتفاقی می‌افته ... 🔹حرکت سمت مهران بود و راوی مشغول صحبت ... و من بالاخره در آرامش ... غرق خواب ... که اتوبوس ایستاد ... کمی هشیار شدم ... اما دلم نمی‌خواست چشمم رو باز کنم ... که یهو علی تکانم داد ... - مهران پاشو ... جاده کربلاست ...🍃✨ ✔️پ.ن: علت انتخاب نام مستعار مهران، برای شخصیت اول داستان ... براساس حضور در منطقه عملیاتی مهران ... و وقایع پس از آن است ...🌸 ۰۰۰┅═══(✼❉❉✼)═══┅۰۰۰ ـ ـ ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮ 🆔➣ @shahidane1 ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
🔻 👈این داستان⇦《 تشنه لبیک 》 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📎سریع، چشم‌های خمار خوابم رو باز کردم و ... نگاهم افتاد به خیابان مستقیمی که واردش شدیم ... بغض راه نفسم رو بست ...😞 🔹خواب و وقایع آخرین عاشورا ... درست از مقابل چشمهام عبور می‌کرد ... جاده‌های منتهی به کربلا ... من و کربلا ... من و موندن پشت در خیمه ... و اون صدا ...😳 🔸چفیه رو انداختم روی سرم و کشیدم توی صورتم ... اشک امانم رو بریده بود ...😭😭 🔻- آقا جون ... این همه ساله می‌خوام بیام ... حالا داری تشنه ... من بی لیاقت رو از کنار جاده کربلا کجا می‌بری؟... هر کی تشنه یه چیزیه ... شما تشنه لبیک بودی ... و من تشنه گفتنش ...🍃✨ 💢وارد منطقه جنگی مهران شده بودیم ... اما حال و هوای دل من، کربلا بود ... - این بار چقدر با خیمه تو فاصله دارم، پسر فاطمه❓... 🔹از جمع جدا شدم ... چفیه توی صورت ... کفشم رو در آوردم و خودم رو بین خاکها گم کردم ... ضجه می‌زدم و حرف میزدم ... - خوش به حالتون ... شما مهر سربازی امام زمان توی کارنامتون خورده ... من بدبخت چی❓ ... من چی که سهم من از دنیا فقط جا موندنه❓... لبیک شما رو مهدی فاطمه قبول کرد ... یه کاری به حال دل من بینوا بکنید ... منی که چشمهام کوره ... منی که تشنه لبیکم ... منی که هر بار جا می‌مونم ...😔😭 🔸به حدی غرق شده بودم که گذر زمان رو اصلا نفهمیدم ... توی حال خودم بودم ... سر به سجده و غرق خاک ... گریه می‌کردم که دست ابالفضل ... از پشت اومد روی شونه‌ام... چی کار می کنی پسر❓ ... همه جا رو دنبالت گشتم ...😳 🔻کندن از خاک مهران ... کار راحتی نبود ... داشتم نزدیکترین جا به کربلا ... داغ دلم رو فریاد می‌زدم ...😵 💢بلند شدم ... در حالی که روحی در بدنم نبود ... جان و قلبم توی مهران جا مونده بود ...❤️ 🔸چشم ابالفضل که بهم افتاد ... بقیه حرفش رو خورد ... دیگه هیچی نگفت ... بقیه هم که به سمتم می‌اومدن ... با دیدنم ساکت می‌شدن ...😐 🔹از پله ها اومدم بالا ... سکوت فضا رو پر کرد ... همهمه جای خودش رو به آرامش داد ... - علی داداش ... پاشو برگشت رو من بشینم کنار پنجره ... 🔻دوباره چفیه رو کشیدم روی سرم ... و محو وجب به وجب خاک مهران شدم ... حال، حال خودم نبود ... که علی زد روی شونه‌ام ... صورت خیس از اشکم چرخید سمتش ... یه لحظه کپ کرد ...😳 - بچه‌ها ... می‌خواستن یه چیزی بخونی ... اگه حالشو داری ... 🔻جملات بریده بریده علی تموم شد ... چند ثانیه به صورتش نگاه کردم ... و میکروفون رو گرفتم ... نگاهم دوباره چرخید سمت مهران ...🌷 - بی سر و سامان توئم یا حسین ... تشنه فرمان توئم یا حسین ... آخر از این حسرت تو جان دهم ... کاش که بر دامن تو جان دهم ... کی شود این عشق به سامان شود❓ ... لحظه لبیک من و ، جان شود❓ ... ۰۰۰┅═══(✼❉❉✼)═══┅۰۰۰ ـ ـ ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮ 🆔➣ @shahidane1 ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
🔻 👈این داستان⇦《 سرباز مخصوص 》 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📎دردهای گذشته ... همه با هم بهم هجوم آورده بود ... اون روز عاشورا ... کابووس‌های بی‌امانم ... و حالا ... دیگه حال، حال خودم نبود ... بچه‌ها هم که دیدن حال خوشی ندارم ... کسی زیاد بهم کار نمی‌داد ... همه چیز آروم بود تا سرپل ذهاب ... آرامگاه احمد بن اسحاق ... وکیل امام حسن عسکری ...🍃✨ 🔹از اتوبوس که پیاده شدم ... جلوی آرامگاه، خشکم زد ... همه ایستادن توی صحن و راوی شروع به صحبت ... در شأن مکان و احمدبن اسحاق کرد ... و عظمت شهیدی که اونجا مدفون بود ... کسی که افتخار مهر مخصوص سربازی امام زمان "عج" در کارنامه‌اش رو داشت ... شهید "حشمت الله امینی" ... این اسم ... فراتر از اسم بود ... آرزو و آمال من بود ... رسیدن و جا نموندن بود ... تمام خواسته و آرزوی من از دنیایی به این عظمت ... آرزویی که توی مهران ... با التماس و اشک، فریاد زده بودم ...🍃🌹 🔸اما همه چیز ... فقط آرزویی مقابل چشمان من نبود ... اون آرامگاه و اون محیط، خیلی آشنا به نظر می‌رسید ... حس غریب و عجیبی وجودم رو پر کرده بود ... اما چرا؟ ... چرا اون طور بهم ریخته بودم❓ ... 🔹همون طور ایستاده بودم ... توی عالم خودم ... که دوباره ابالفضل از پشت زد روی شونه‌ام ... - داداش ... اسم دارم به خدا ... مثل نینجا بی صدا میای یهو میزنی روی شونه‌ام ...😳 🔸خندید ... - دیدم زیادی غرق ساختمون شدی گفتم نجاتت بدم تا کامل خفه نشدی ... حالا که اینطور عاشقش شدی😍 ... صحن رو دور بزن ... برو از سمت در خواهران ... خانم حسینی رو صدا کن بیاد جای اتوبوس وسائل رو تحویل بگیره ... 🔻با دلخوری بهش نگاه کردم ... - اون زمانی که غلام حلقه به گوش داشتن و ... برای پیج کردن و خبر دادن می‌فرستادنش خیلی وقته گذشته ... داداش ... هم خودت پا داری ... هم موبایل📱 ... زنگ زدی جواب نداد، خودت برو ... تازه این همه خانم اینجاست ...😳 🔹به یکی از خانمها پیغام دادم ... ما رو کاشت ... رفت که بیاد ... خودش هم که برنمی‌داره ... بعد از نماز حرکت می‌کنیم ... بجنب که تنها بیکار اینجا تویی ... یه ساعته زل زدی به ساختمون ...😳 💢آرامگاه رو دور زدم ... و رفتم سمت حیاط پشتی که ... نفسم برید و نشستم زمین ... - یا زهرا ... یا زهرا ...🍃✨ 🔸چشمهام گر گرفت و به خون نشست ...😭 ۰۰۰┅═══(✼❉❉✼)═══┅۰۰۰ ـ ـ ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮ 🆔➣ @shahidane1 ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
°•|🍃🌸 🔴 با تاریخ واقعه ◾️قدم به قدم با قافله امام حسین(ع) از مکه تا کربلا / گزارشی از وقایع ۱۲ منزل مسیر کاروان به قلم 👈 دکتر محمدرضا سنگری، پژوهشگر تاریخ در مطالعات و پژوهش‌های عاشورایی ⬇️ 🔻 ◾️ آگاهی بخشی به همسفران در هر منزل، به ویژه در زمان پیوستن همراهان جدید. ◽️امام سجاد (ع) می‌فرماید: پدرم در همه منازل با اشاره به ماجرای حضرت یحیی، از شهادت خویش می‌گفت. در طول راه از مسافران کوفه و ساکنان منازل اطلاعات لازم را دریافت می‌کرد. 🔻 ◾️ راه چه از پیش و چه از پس ناامن است. در پشت سر تهدید عمروبن سعید بن عاص حاکم مکه است و در پیش رو نگهبانان و عناصر اموی. ◽️شیخ مفید می‌گوید: «بلافاصله پس از شنیدن خبر حرکت امام حسین (ع) از قادسیه تا خفان و میان قادسیه تا قطقطانه تحت مراقبت شدید حصین بن نمیر، سالار نگهبانان کوفه قرار دارد» 🔻 ◾️ مراقبت از راههای اصلی و فرعی خروجی و ورودی کوفه، محاصره کامل کوفه با حدود چهار هزار نفر برای جلوگیری از ورود کاروان امام، دستگیری و قتل مسافران مشکوک توسط گشتی‌های اطلاعاتی و حفاظتی عبیدالله زیاد. ... ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮ 🆔➣ @shahidane1 ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
°•|🍃🌸 ⬇️ 🔻 ◾️ عمروبن سعید-حاکم مکه- برادرش یحیی بن سعید را برای بازگرداندن امام و همراهانش مأمور کرد. این گروه راه را بر امام بستند و گفتند: ای حسین، آیا از خدا پروا نمی‌کنی! از جماعت بیرون می‌روی و در امت تفرقه می‌افکنی؟ امام به راه ادامه داد و درگیری با تازیانه اتفاق افتاد که یاران یحیی، شکست خوردند. امام در پاسخ یحیی که قیام امام را محکوم کرد این آیه شریفه را قرائت کرد: 《عمل من از آن من است و عمل شما از آن شما؛ شما از عملی که می‌کنم بیزارید و من از عمل شما》 🔻 ◾️ یزید به محض اطلاع از حرکت امام، به عبیدالله زیاد نوشت: شنیده‌ام از مکه قصد سرزمین تو کرده است. ۱. در راه نگهبانان قرار بده. ۲. جاسوسان بگمار تا مسائل را اطلاع دهند. ۳. همه روزه اخبار را برای من بنویس. ۴. هرکس با تو جنگ کند با او بجنگ. ... ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮ 🆔➣ @shahidane1 ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
°•|🍃🌸 ⬇️ 🔻 ◾️ برادر اباعبدلله الحسین(ع) ◽️ دلیل نپیوستن او را برخی عدم توفیق یا هم افق نبودن با شهدای کربلا دانسته اند نیز نوشته اند هنگام خروج امام بیمار بود و برخی گفته اند انگشتانش بر اثر پیچیدن زره، نقص برداشت و توانایی حمل شمشیر نداشت. ◾️ ◽️ وی امام را تایید کرد. در هنگام حرکت اباعبدالله چشمانش دچار کم بینی یا نابینایی شده بود. در هیچ روایتی امام او را دعوت به همراهی نکرد و هیچ معصومی وی را به سب شرکت نکردن در کربلا سرزنش نکرده است. قرائن تاریخی نابینا بودن وی و داشتن راهنما در هنگام حرکت را تصریح کرده است. ◾️ همسر حضرت زینب(ع) ◽️ وی نیز همچون محمد حنیفه و ابن عباس، موید و طرفدار اباعبدالله بود و فرستاد دو فرزندش برای شرکت در کربلا گواه این فهم و معرفت و تایید است. علت شرکت نکردن او را نابینایی یا کم بینایی نوشته اند. ◾️ ◽️ در بستان بنی عامر نزدیک مکه با امام ملاقت کرد. وی همراه مادرش قصد شرکت در مراسم حج داشت. پس از دیدار با امام و توضیح درباره کوفه و بی وفایی مردم و طرح چند پرسش درباره مناسک حج، از امام جدا شد. ◾️ ◽️ وی یار پیامبر بود و در دوازده غزوه شرکت داشت و در سال 64 یا 74 درگذشت شخصیت برجسته وی را همه ستوده اند. او از ولایت امیر مومنان دفاع کرد. عدم حضور وی در کربلا به درستی معلوم نیست. ائمه او را تایید کرده اند و معلوم می شود عذری مانند پیری و شکستگی، چشم کم سو و ... سبب عدم شرکت اوست. ... ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮ 🆔➣ @shahidane1 ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
°•|🍃🌸 ⬇️ ◾️فاصله نسبی هر منزل ۴ تا ۵ فرسنگ بوده و میزان توقف در هر منزل از چند ساعت تا دو روز ذکر شده است. ◽️مجموع منازل ⇩⇩ ۲۵ تا ۲۸ منزل ذکر شده است ◽️نحوه برخورد با مسافران ⇩⇩ معمولا امام با مسافران که عمدتا از کوفه عازم مکه بودند چند گونه برخورد داشتند 1⃣ کسب خبر از راه و وضعیت کوفه 2⃣ طرح فساد و گمراهی و نیرنگ‌ها و جنایات بنی‌امیه 3⃣ دعوت به همراهی و یاری در حرکت و قیام 4⃣ پاسخ به پرسشهای دینی و شرعی آنان 5⃣ ابهام زدایی و توضیح دلایل حرکت و قیام 6⃣ دعوت به دوری و فاصله گرفتن از رزمگاه در صورت همراهی نکردن (امام می‌فرمود هر کس همراهی نکند و صدای مظلومیت مرا بشنود با ستمگران و قاتلان من در دوزخ خواهد بود) ◽️فاصله مکه تا نینوا ⇩⇩ ۴۳۰ کیلومتر بود و میانگین حرکت روزانه امام تقریبا ۱۸ کیلومتر بوده است ◽️تعداد پیوستگان و گسستگان ⇩⇩ هیچ کدام به روشنی و درستی معلوم نیست. هفده تن از پیوستگان در مسیر در کربلا به شهادت رسیدند. اما برخی پیوستگان در منازل دیگر می‌گسستند و می رفتند. جمعی از پیوستگان در کربلا با اباعبدالله همراه شدند. برخی در یک منزل می‌پیوستند و در منازل بعد با آگاهی از فرجام کاروان، شبانه، از قافله جدا می شدند. در هیچ منبعی نام چنین کسانی ذکر نشده است. 🔺«در این نقشه منزلگاه‌های مهم کاروان با علامت مربع مشخص شده است» ... ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮ 🆔➣ @shahidane1 ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
°•|🍃🌸 ⬇️ 🔴 ◾️ ⇦《بستان ابن معمّر (ابن عامر) به بطن نخله نیز مشهور است》 ◽️ ⇦این محل متعلق به عمربن عبدالله بن معمر بوده است. ◽️ ⇦هشتم ذی‌الحجه سال ۶۰ هجری معادل ۱۸ شهریور ماه ۵۹ شمسی. ◽️ ⇦امام درنگ کوتاهی در این محل داشته است. ◽️ ⇦این منطقه میان دو دره بوده است که به نخل یمنی و نخل شاهی مشهور بوده‌اند. ◽️ ⇦در این منزل فرزدق شاعر، همراه با مادرش امام را ملاقات کرد. امام و یارانش شمشیر و نیزه در دست داشتند. ابا عبدالله از فرزدق پرسید: پشت سر (کوفه) چه خبر؟ جواب داد: دلها با توست و شمشیرها با بنی‌امیه و تقدیر به دست خداست. فرزدق پرسش‌هایی درباره‌ی مناسک حج از امام پرسید و پس از دریافت پاسخ با شتاب دور شد تا خود را به حج برساند. (برخی این ملاقات را در منازل دیگر نوشته‌اند که ملاقات در این منزل دقیق‌تر است) 🔘➼‌┅══┅┅───┄ 🔴 ◾️ ⇦《ابطح》 ‌◽️ ⇦به سیلگاه وسیعی که در آن سنگریزه و ریگ است و نیز به دره پهن، مجرای فراخ، هموار و صاف و مسطح می‌گویند. ◽️ ⇦به نظر می‌رسد ورود به این محل همان روز هشتم ذی‌الحجه (یوم الترویه) باشد. (۱۸ شهریور ۵۹ شمسی) ◽️ ⇦امام به مقدار ساعتی در این منزل درنگ داشته است. ◽️ ⇦زمین صاف و هموار که برای اتراق مناسب بود. چند درخت و چاه آب در این منطقه بوده است. ◽️ ⇦به امام اطلاع دادند که یزیدبن ثبیط بصری به دیدنش آمده است امام برخاست تا زودتر به دیدار یزید و فرزندانش عبدالله و عبیدالله برود، یزید نیز با اشتیاق به دیدار امام رفته بود. وقتی یزید برگشت، امام را در محل خویش نشسته دید و گفت: بفضل الله و برحمة فلیفرحوا. (یونس، آیه ۵۸) یزید شادمان شد و با ۲ فرزندش هم سفر امام شد. امام در حق او دعا کرد. یزید ده فرزند داشت که فقط همین دو فرزند همراه او در کربلا شرکت کردند. ۲. پیوستن شخص دیگر را که همراه یزیدبن ثبیط بوده نیز در این محل ذکر کرده اند. نام او را عامر گفته‌اند. ... ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮ 🆔➣ @shahidane1 ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
‌°•|🍃🌸 ⬇️ 🔴 ◾️ ⇦《تنعیم》 ◽️ ⇦این نام برگرفته از کوهی است به نام «ناعم» که در سمت چپ این منطقه است. ◽️ ⇦ همان روز هشتم ذی‌الحجه، ۱۸ شهریور ماه، ۵۹ شمسی ◽️ ⇦چند ساعت ◽️ ⇦داشتن درختان و نخل زاران، داشتن آب کافی ◽️ ⇦برخورد با کاروان بحیربن ریسان که کالاهایی را برای تبریک آغاز حکومت یزید به شام می‌فرستاد. امام دستور مصادره‌ی کالاها را صادر کرد. بار این شتران زعفران و حلّه و لباس بود. امام به شترداران فرمود هرکس با ما بیاید کرایه و لباس او را می‌پردازیم و هر کس بخواهد به یمن بازگردد به اندازه ی مسیر طی شده کرایه‌اش را خواهیم پرداخت. گفته‌اند در این منزل عبدالله بن عمر (فرزند خلیفه‌ی دوم) با امام ملاقات کرد و امام را از رفتن به کوفه بر حذر داشت و به امام گفت: به خدا می‌سپارمت، تو در این راه کشته می‌شوی و سه بار ناف امام را بوسید؛ احتمال است که دیدار کننده عبدالله مطیع باشد نه عبدالله عمر، در این دیدار اشاره به طومارها و نامه‌های همراه امام شده است. 🔘➼‌┅══┅┅───┄ 🔴 ◾️ ⇦《صفاح》 ◽️ ⇦به کناره و حاشیه کوه می‌گویند. معلوم می‌شود این ناحیه در دامنه کوه است. ◽️ ⇦احتمالا روز بعد یعنی نهم ذی‌الحجه امام به این محل وارد شده‌اند. (معادل ۱۹ شهریور ماه ۵۹ شمسی) ◽️ ⇦توقف امام در این محل کوتاه بوده است. ◽️ ⇦کنار جاده و مسیر اصلی بود. سمت چپ راه کسانی که از مُشاش وارد مکه می‌شدند. ویژگی مناطق کوهستانی را داشت. ◽️ ⇦۱. امام را در این منزلگاه با سپر بر دوش دیده بودند و قبایی بر شانه. از زبان فرزدق است که: لقیتُ الحسین بارض الصفاح، علیه الیلامق و الدّرق ۲. عبدالله بن عمروبن عاص در این محل سراپرده‌ای داشت. گویا فرزدق در این محله با عبدالله دیدار داشته است. ۳. برخی ملاقات فرزدق را با اباعبدالله در این منطقه دانسته‌اند که دقیق به نظر نمی‌رسد. ۴. امام در سخنانی کوتاه تسلیم خود را در برابر قضا و اراده‌ی الهی بیان کرد. ... ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮ 🆔➣ @shahidane1 ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
°•|🍃🌸 ⬇️ 🔴 ◾️ ⇦《وادی عتیق》 ◽️ ⇦وادی به معنی مسیل و سرزمین گود میان دو کوه یا تپه است و عقیق به مسیل وسیع و گسترده گفته می‌شود. ◽️ ⇦دهم ذی‌الحجه، ۲۰ شهریور ماه ۵۹ شمسی ◽️ ⇦بسیار کوتاه و گذرا، به همین دلیل عمده‌ی کتب تاریخی از ذکر این محل به عنوان منزلگاه صرف نظر کرده‌اند. ◽️ ⇦چندین چشمه و درخت در این منطقه بوده است. درختان منطقه عمدتاً نخل بوده‌اند. تخته سنگهای پراکنده و بزرگ و کوچک در اطراف. ◽️ ⇦سماوی در ابصارالعین دریافت نامه‌ی یحیی‌بن‌سعید‌بن‌عاص و عبدالله جعفر را به این منزل نسبت داده است. در این نامه یحیی خود را مشفق معرفی کرده و از امام خواسته است برگردد. امام فرمود: (در پاسخ عبدالله جعفر و یحیی) من پیامبر را در رویا دیدم که به من امر کرد این راه را بروم. وقتی پرسیدند: آن رویا چیست؟ امام فرمود: به کسی نگفته‌ام و تا به خدای خود ملحق شوم نخواهم گفت. اگر ملاقات عبدالله جعفر در این منزل باشد، پیوستن عون و محمد به اباعبدالله نیز باید در همین منزلگاه باشد. 🔘➼‌┅══┅┅───┄ 🔴 ◾️ ⇦《ذات عرق》 ◽️ ⇦عرق نام کوهی است در راه مکه. اهل تسنن ذات عرق را میقات عراقیان و اهل شرق می‌دانند اما شیعیان معتقدند باید از مسلخ که از مکه دورتر است محرم شد. ◽️ ⇦دوشنبه چهاردهم ذی‌الحجه یا یکشنبه سیزدهم ذی‌الحجه معادل ۲۴ شهریور ماه ۵۹ شمسی. ◽️ ⇦چون این منزلگاه مهم و جمعیت فراوان داشت، امام حدود دو روز در آنجا توقف کرده است. ◽️ ⇦در نزدیکی کوه واقع شده بود. نسبتاً خوش آب و هوا با درختان و چند چاه آب بوده است. جمعیت قابل توجهی در آنجا بود. منزلگاه مهمی بود. ◽️ ⇦دیدار امام با بشربن غالب اسدی، او نیز از کوفه آمده بود و همان گزارشی را داد که فرزدق داده بود. دیدار با ریّاش، ریّاش می گوید خیمه‌های افراشته دیدم. نزدیک شدم صدای قرآن خواندن حسین بن علی را شنیدم. وارد شدم، از امام سبب حرکت را پرسیدم، فرمود: بنی امیه به قتل تهدیدم کردند. این هم نامه‌های اهل کوفه است. ایشان کشنده‌ی من خواهند بود اما پس از آن دچار ذلت خواهند شد. ملاقات با عبدالله بن جعفر و پیوستن دو فرزندش عون و محمد را به این منزلگاه نیز نسبت داده‌اند. ... ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮ 🆔➣ @shahidane1 ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
°•|🍃🌸 ⬇️ 🔴 ◾️ ⇦《عیون "فرودگاه زوّار بصره"》 ◽️ ⇦عیون جمع عین و به معنی چشمه‌هاست. فراوانی چشمه و آبگاه در این ناحیه باعث شده بود که این سرزمین را عیون بنامند. ◽️ ⇦احتمالاً سه‌شنبه پانزدهم ذی‌الحجه معادل ۲۵ شهریور ماه ۵۹ شمسی. ◽️ ⇦احتمالاً امام تنها از کنار آن گذشته و درنگ بسیار کوتاهی داشته است. ◽️ ⇦نسبتاً مسطح بوده است. حوض‌ها و گودال‌های آب فراوان داشته است. این حوض‌ها از چشمه‌های فراوان سرشار می‌شدند. درختان، به ویژه نخل‌های فراوان داشته است. ◽️ ⇦ملاقات امام با عبدالله بن مطیع عدوی را به این منزل نسبت داده‌اند. او مشغول حفر چاه بود و از امام خواست که برای تیمن و تبرک و جوشش آب از چاه کمکش کند و امام با کرامت فراوان باعث جوشش چاه او شد. عبدالله مطیع نگرانی خود را از حرکت امام و پیمان شکنی مردم کوفه بیان داشت. ملاقات با عبدالله مطیع را در منزل حاجز و بستان ابن معمر نیز ذکر کرده اند. امام با مسافران و رهگذران در این منزل، سخنانی کوتاه داشته است. 🔘➼‌┅══┅┅───┄ 🔴 ◾️ ⇦《منزل غَمَره》 ◽️ ⇦چندین معنا برای غَمَره گفته‌اند: ۱. انبوه مردم چون کاروان‌های فراوانی در اینجا توقف می‌کردند. ۲. آب بسیار و گرداب زاست. آب فراوان را غَمَره گویند. ۳. ازدحام و فراوانی اشیا و کالاست. ۴. غمره به معنی شدت و سختی است. مشکلات راه رسیدن به این منزل فراوان بوده است. ◽️ ⇦سه‌شنبه پانزدهم ذی‌الحجه معادل ۲۵ شهریور ماه ۵۹ شمسی. ◽️ ⇦درنگ کوتاه و پس از آبگیری از این منطقه حرکت کرده‌اند. ◽️ ⇦آب فراوان همراه با گرداب. حوضچه‌های چندگانه. درختان و فراوانی نعمت. ◽️ ⇦امام به روشنگری پرداخت. همچون منزلگاه‌های دیگر با طرح فرجام راه به نوعی پالایش و آزمون پرداخت تا هراس زدگان و دل باختگان دنیا رها کنند و بروند. کسب اطلاعات از راه و پرسش از مسافران درباره کوفه. ... ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮ 🆔➣ @shahidane1 ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
°•|🍃🌸 ⬇️ 🔴 ◾️ ⇦《رُهَیمه "رحیمه"》 ◽️ ⇦رهیمه مصفر رهمه به معنی باران اندک و نرم و مداوم است. ◽️ ⇦احتمالاً حدود پانزدهم ذی‌الحجه امام و کاروان وی در این محل بوده‌اند. ◽️ ⇦کوتاه و اندک ◽️ ⇦منطقه آباد بوده است. به کوفه نزدیک بوده است. با کوه فاصله اندکی داشته است. ◽️ ⇦۱. دیدار با ابوهریره اسدی یا اباهرم. اباهرم علت خروج امام را پرسید و امام تهدید به قتل بنی امیه و دعوت مردم و سر نوشت تنگ بار پیمان شکنان را گوشزد کرد. ۲. امام به هتّاکی و حرمت شکنی بنی امیه اشاره کرد. ۳. از این محل آب گیری مجدد شد. 🔘➼‌┅══┅┅───┄ 🔴 ◾️ ⇦《حاجر "حاجز"》 ◽️ ⇦حاجر به معنای نگاهدارنده‌ی آب است و جایی که آب در آن جمع شود، شبیه دره بوده است. ◽️ ⇦۱۵ ذی‌الحجه یک هفته پس از حرکت از مکه. ◽️ ⇦درنگ چند ساعتی ◽️ ⇦۱. فرودگاه حجاج و جزئی از بطن الرّمه بود. ۲. آب چند مسیل در این نقطه به هم می‌رسید. ۳. مقداری درخت در منطقه بوده است. ۴. مانند دره بوده است. ◽️ ⇦۱. امام، نامه‌ی مسلم بن عقیل را در این منطقه دریافت کرد. نامه را قیس بن مسهر صیداوی رسانده بود. مسلم بن عقیل آمادگی و پذیرش مردم کوفه را نوشته بود. امام پاسخ نامه را نوشت و به قیس بن مسهر صیداوی سپرد تا به کوفه برساند. مخاطبان نامه بزرگانی چون سلیمان بن صرد، مسیّب بن نجبه، رفاعة بن شدّاد و عبدالله بن وال بودند. ۲. برخی نوشته‌اند پیک و نامه‌رسان اباعبدالله به کوفه عبدالله به کوفه عبدالله بن یقطر بوده است. ۳. برخی دریافت خبر شهادت مسلم و هانی را در این منزل دانسته‌اند که اندکی بعید به نظر می رسد. ۴. دیدار دوم عبدالله مطیع با امام نیز به این منزل نسبت داده شده است. ... ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮ 🆔➣ @shahidane1 ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
°•|🍃🌸 ⬇️ 🔴 ◾️ ⇦《خُزیمیّه "حُزیمیّه"》 ◽️ ⇦تصغیر خزیمه منسوب به خزیمه بن حازم. ◽️ ⇦۱۸ ذی‌الحجه (روز جمعه) ◽️ ⇦یک شبانه روز، به دلیل فراوانی مسافران و مناسب بودن محل. ◽️ ⇦یکی از منزلگاه‌های حج بوده است. میان آن تا ثعلبیه ۳۳ میل فاصله بوده است. منطقه نسبتاً سرسبز و خرم و دارای چند خانه و درختان سبز بوده است. ◽️ ⇦در این منزلگاه حضرت زینب (س) زیر آسمان پر ستاره قدم زد و صدایی شنید که می‌خواند: الا یا عین فاحتفلی یجهد و مَن یبکی علی الشهداء بعدی علی قومٍ تسوقهم المنایا بمقدارٍ الی انجازٍ وعدی امام هاتف و این صدا را جنیان معرفی کرد و فرمود: یا اختاهُ کُلَ الّذی قضی الله فَهُوَ کائن. خواهرم آنچه خدا تقدیر کرده است گریز ناپذیر است. 🔘➼‌┅══┅┅───┄ 🔴 ◾️ ⇦《شقوق》 ◽️ ⇦به معنی ناحیه‌هاست. این منطقه شامل بخش‌های کوچک چندگانه بوده است. ◽️ ⇦شنبه نوزدهم ذی‌الحجه یا یکشنبه بیستم ذی‌الحجه معادل ۲۹ شهریور ◽️ ⇦کوتاه و اندک ◽️ ⇦قبر عبادی رئیس قبیله بنی اسد در این منطقه بوده است. برکه‌ها و چاه‌های متعدد در این منطقه بوده است. محل نزول کاروان‌های قبایل بنی اسد و بنی نهشل بوده است. ◽️ ⇦مهمترین رویداد در این منزل، دریافت خبر شهادت حضرت مسلم بن عقیل و هانی بن عروه را نوشته‌اند. امام در سوگ این دو شهید اشعاری را زمزمه کرد که این اشعار گواه بی‌اعتباری و غدّاری دنیا و اهل آن است. برخی دیدار فرزدق با امام را در این آبگاه نگاشته‌اند که بعید به نظر می‌رسد. ... ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮ 🆔➣ @shahidane1 ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
°•|🍃🌸 ⬇️ 🔴 ◾️ ⇦زَرود (زُرود) ◽️ ⇦زرود یعنی بلعنده، این منطقه ریگذار و شنزار بود و آب را می‌بلعید. ◽️ ⇦احتمالاً ۲۱ ذی‌الحجه (دوشنبه) معادل ۳۱ شهریور ۵۹ شمسی ◽️ ⇦احتمالاً امام شبی را در این منطقه گذرانده است. ◽️ ⇦۱. دارای حوض و برکه بوده است. ۲. میان منطقه بنی عبس و بنی یربوع و متصل به جَدود بوده است. (منطقه مهم اقتصادی) ۳. چادر مجلل و با شکوه زهیر در این منطقه افراشته بود. قصری نیز در این منطقه بوده است. ◽️ ⇦۱. ملاقات عبدالله بن سلیم و مذری بن مشمعل با ابا عبدالله و گزارش شهادت مسلم بن عقیل و هانی بن عروه که باعث گسستن گروهی از امام شد. ۲. اعلام وفاداری و همراهی همراهان آبگاه جهینه مجمع بن زیاد، عیّادبن مهاجر و عقبة بن صلت. ۳. مهم ترین حادثه پیوستن زهیربن القین بحلی به امام است. او در این نقطه در چادر بود که امام یکی از یاران را به سراغش فرستاد تا امام را همراهی کند و زهیر به تحریک همسرش دلهم یا دیلم به امام پیوست. برخی نوشته‌اند زهیر عثمانی بود و قصد همراهی نداشت و امام با شیوه‌ی شیرین و خاص خود او را جذب و همراه کرد. 🔘➼‌┅══┅┅───┄ 🔴 ◾️ ⇦ثعلبیّه ◽️ ⇦ثعلبه، مردی از بنی اسد، در آنجا قناتی ساخته بود به همین سبب به آن ثعلبیه می‌گفتند. ◽️ ⇦قبل از ظهر روز سه‌شنبه ۲۲ ذی‌الحجه معادل اول مهر ماه ۵۹ شمسی ◽️ ⇦توقف بسیار کوتاهی داشته است. ◽️ ⇦آب کافی و مقداری درخت، قنات و چشمه، جمعیت قابل توجه، محل اُتراق کاروان‌ها ◽️ ⇦۱. دیدار فرزدق را با امام در این محل ذکر کرده‌اند که قطعاً نادرست است. دیدار بشربن غالب اسدی نیز مطرح شده است. ۲. ملاقات اباهره ازدی که علت خروج امام را پرسید و بنی‌امیه را ستایش کرد. امام فرمود: اگر در مدینه بودی جای پای جبرئیل را در خانه‌مان نشانت می‌دادم. ۳. دیدار وهب بن عبدالله (عبدالله عمیر کلبی) و همسرش و مادرش با امام و همراهی تا کربلا برخی گفته‌اند ابتدا مسیحی بودند. ۴. دیگر بار خبر شهادت مسلم و هانی به امام رسید. امام به خانواده‌ی عقیل فرمود: بروید. آنان گفتند تا انتقام نگیریم از پای نمی‌نشینیم. (این گفته قابل تردید است.) ۵. امام ماجرای حضرت یحیی و شباهت فرجام خود را به این پیامبر (شهادت و قرار گرفتن سر در تشت) بیان کرد. ۶. ملاقات بجیر، پیرمردی از اهالی ثعلبیه با امام، وی می‌گوید امام با لباسی زرد رنگ با جیبی در قسمت بالای آن دیده شد. ۷. امام در این محل خواب دید که منادی می‌گوید: شما شتابانید و مرگ نیز با شتاب در پی شماست. تا به بهشتتان برساند و علی‌اکبر در باب این خواب با پدر گفت و گو کرد (این خواب را به منزلگاههای دیگر نیز نسبت داده‌اند.) ... ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮ 🆔➣ @shahidane1 ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
°•|🍃🌸 ⬇️ 🔴 ◾️ ⇦زباله ◽️ ⇦زباله به معنی محلی است که آب را در خود نگه می‌دارد. ◽️ ⇦چهارشنبه ۲۳ ذی‌الحجه برابر با ۲ مهرماه ۵۹ شمسی. ◽️ ⇦معلوم می‌شود امام و کاروان وی در این محل درنگ داشته و چادرها برپا کرده‌اند. ◽️ ⇦۱. بین واقصه و ثعلبیه، گسترده و سرشار از آب بوده است. ۲. دارای حصار و مسجد بوده است. ۳. بازارهایی داشته است. ◽️ ⇦۱. امام خبر شهادت عبدالله بن یقطر برادر رضاعی خود را در این منطقه دریافت کرد. ۲. خبر شهادت فجیع مسلم بن عقیل و هانی بن عروة دیگر بار دقیق و با جزئیات به امام رسید و گروه گروه ار همراهان پیوسته، گسسته و رفتند. دختر مسلم بن عقیل، حمیده همین که دریافت گریه کرد. امام او و برادرانش را نواخت و گفت من جای پدر شما هستم. ۳. فرستاده محمد بن اشعث که به خواهش مسلم، پیمان شکنی مردم کوفه را به اطلاع امام می‌رساند در همین آبگاه با امام دیدار کرد. گویا همین پیک خبر کشته شدن قیس بن مسهر صیداوی را نیز داد. منزل زباله یکی از پالایشگاه های مهم راه است. دریافت خبرهای تلخ باعث گسستن سست عنصران دنیازده شد. آنان که تا این لحظه هنوز ژرفای حادثه را درک نکرده بودند. 🔘➼‌┅══┅┅───┄ 🔴 ◾️ ⇦قاع ◽️ ⇦قاع یعنی دشت صاف و هموار. ◽️ ⇦چهارشنبه ۲۳ ذی‌الحجه معادل دوم مهرماه ۵۹ شمسی ◽️ ⇦گذرا، بی‌درنگ از آن گذشته است. ◽️ ⇦۱. دشت صاف و هموار، ۲. بدون آب و درخت، با خارها و گیاهان پراکنده بیابانی ◽️ ⇦۱. هیچ رویداد شخصی در این منزل گزارش نشده است. ۲. امام از رهگذران بیشتر کسب اطلاعات کرده است. ۳. کاروان امام پس از گسستن تعداد قابل توجهی از همراهان در منزل زباله، از این محل گذشته است. ۴. دیگر بار امام از شهادت خویش و همراهان سخن گفته است. ... ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮ 🆔➣ @shahidane1 ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
°•|🍃🌸 ⬇️ 🔴 ◾️ ⇦بطن عقبه (بطان) ◽️ ⇦عقبه به کوه دراز می‌گویند. ◽️ ⇦جمعه ۲۵ ذی‌الحجه معادل چهارم مهرماه ۵۹ شمسی ◽️ ⇦توقف کوتاهی داشته است. ◽️ ⇦۱. این منزلگاه از شخصی به نام عکرمة بن بکروائل بوده است. ۲. قصری مرتفع و مسجدی زیبا در این محل به چشم می‌خورد. به قصر این محل قصر حمران می‌گفتند. ۳. طایفه ای از بنی‌اسد در این محل زندگی می‌کردند. ◽️ ⇦۱. دیدار با عمروبن لوذان، وی به امام توصیه کرد برگرد و به کوفه نرو. امام در پاسخ این پیرمرد فرمود: مسائل بر من پنهان نیست، امر و اراده خدا گریز ناپذیر و حتمی است. عمروبن لوذان به امام گفت: ابن زیاد در کمین است و از قادسیه تا عذیب الهجانات لشکریان و جاسوسان هستند. ۲. خواب دیدن امام که سگانی به وی حمله ور می‌شوند به این منزلگاه نسبت داده شده است. ۳. امام از این منزلگاه آبگیری کرده است. 🔘➼‌┅══┅┅───┄ 🔴 ◾️ ⇦واقصه ◽️ ⇦به معنی شکستگی گردن و نیز پوشال و ریزه‌های چوب است. شاید این منزلگاه دارای گردنه یا چوب‌های بوده که از آبرفت‌ها فراهم می‌آمده است. ◽️ ⇦۲۶ ذی‌الحجه معادل شنبه پنجم مهرماه ۵۹ شمسی ◽️ ⇦درنگی نداشته و از این منزلگاه سریع گذشته است. ◽️ ⇦۱. مناره‌ای از شاخ شکاری‌های صحرایی و سم‌های آنان در این محل بوده که ملکشاه سلجوقی آن را ساخته بوده است. ۲. این منزل بعد از قرعاء (زمین کم گیاه) بوده است در نتیجه واقصه از نظر پوشش گیاهی نیز کم گیاه بوده است. ◽️ ⇦۱. احتیاط‌های لازم در این منطقه بیشتر شده است چون اخبار قبلی دال بر استقرار نیروهای عبیدالله و حضور جاسوسان و گشتی‌ها در این منطقه بوده است. ۲. امام توصیه کرده است که آبها را نگهداری کنند که تشنگانی در راه‌اند. ۳. امام به سمت ارتفاعات شراف دستور حرکت داده است. از این منزلگاه به بعد کاروان حسینی وارد مرحله جدیدی از حرکت خویش می‌شود که برخورد با سپاه حر است. ... ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮ 🆔➣ @shahidane1 ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
°•|🍃🌸 ⬇️ 🔴 ◾️ ⇦شراف یا اشراف ◽️ ⇦مردی به نام شراف چشمه‌ای کند و آبهای خوش‌گوار را در برکه‌ای جمع کرد و اینجا را شراف نامید. ◽️ ⇦شنبه ۲۶ ذی‌الحجه، پنجم مهرماه ۵۹ شمسی. ◽️ ⇦نیمروزی درنگ در این منطقه بوده است. ◽️ ⇦وجود برکه و آب فراوان. سه چاه بزرگ. ارتفاعات متوسط در نزدیکی این منزلگاه ◽️ ⇦۱. بزرگترین و مهمترین حادثه که مسیر کاروان اباعبدالله را تغییر داد، برخورد سپاه حر بن یزید ریاحی با سپاه و همراهان امام است. حر با خود هزار نفر همراه تشنه و خسته به شراف رسیدند. امام فرمان داد آنها را سیراب کنید. وقت نماز ظهر، امام فرمان اذان داد. حجاج بن مسروق جعفی اذان گفت. امام با عبا و نعلینی بیرون آمد تا نماز بگذارد و به حر گفت من بنا به دعوت مردم کوفه و این نامه‌ها آمده ام. امام فرمود: تو با یارانت نماز می‌گذاری؟ حر گفت: با شما نماز می‌خوانم. پس از نماز هر یک به خیمه خویش رفتند. پس از نماز عصر امام خطبه خواند و به نامه‌ها اشاره کرد. حر گفت: من از نامه‌ها بی‌خبرم اما ماموریم از شما جدا نشویم تا شما را به نزد عبیدالله ببریم. امام فرمود: مرگ از این کار به من نزدیکتر است. امام دستور حرکت داد، حر مانع شد و امام فرمود: مادرت سوگورات شود! حر سر جنگ نداشت. زهیر بن القین پیشنهاد جنگ به امام داد و امام فرمود ما آغازگر جنگ نخواهیم بود. موافقت شد امام به کوفه نرود تا از عبیدالله کسب تکلیف شود و در نتیجه مسیر حرکت کاروان به سمت کربلا تغییر کرد. 🔘➼‌┅══┅┅───┄ 🔴 ◾️ ⇦ذوحَسم ◽️ ⇦حسم به معنی بازدارنده است و چون کوهی بزرگ مانند حصار بوده به نام گفته شده است. ذو حسم به معنی خارزار نیز هست. ◽️ ⇦ورود به این منطقه احتمالا روز یکشنبه ۲۷ ذی‌الحجه معادل ۶ مهر ماه بوده است. ◽️ ⇦حدود نیمروزی توقف بوده است. ◽️ ⇦ذو حسم منطقه شکارگاه نعمان بن منذر بوده است. اگر حسم از واژه حسام باشد این منطقه خارزار بوده است. منطقه نظامی و محل اسقرار نیروهای عبیدالله زیاد بوده است. ◽️ ⇦۱. امام دستور داد تا زنان و کودکان را که با دیدن سپاه حر دچار ترس شده بودند در پناه کوه ذوحسم قرار دهند. ۲. عقبه بن ابی الغیرار می‌گوید: امام در این نقطه خطبه خواند و به واژگونی روزگار (معروف منکر و منکر معروف شده است) اشاره کرد و فرمود در این روزگار شهادت را جز سعادت نمی‌بینم. ۳. پس از خطبه زهیر و بریر و هلال بن نافع اعلام وفاداری کردند. این منزلگاه پایگاه عشق بازی و پای فشری بر پیمان است. ۴. گفته‌اند امام در خطبه به بیدادگری بنی امیه و شایستگی خود برای رهبری امت اشاره کرده است. ... ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮ 🆔➣ @shahidane1 ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
°•|🍃🌸 ⬇️ 🔴 ◾️ ⇦بیضه ◽️ ⇦بیضه به معنی سفید و روشن است. این منزلگاه هموار و بی‌گیاه و وسیع و فراخ بود که به همین سبب به آن بیضه می‌گفتند. ◽️ ⇦احتمالا بیست و هشتم ذی‌الحجه معادل هشتم مهرماه ۵۹ شمسی ◽️ ⇦تقریبا نیمروزی درنگ داشته است. ◽️ ⇦۱. چشمه آبی به نام بیضه در این محل بوده است. ۲. برخی از مسافران در این منزل، توقف و استراحت داشتند. ◽️ ⇦۱. مهم ترین رویداد در بیضه، خطبه عمیق و مشهور و پرمحتوای امام است. ابا عبدالله الحسین (ع) از زبان رسول خدا نقل کرد که هر کس سلطان ستمگری را ببیند که حرام خدا را حلال و حلال خدا را حرام کرده و پیمان خدا را شکسته و با قانون و سنت پیامبر می‌ستیزد و با چنین کسی به رفتار و گفتار در نیاویزد بر خداوند است که این خاموش ستم پذیر را با ستمگر در جهنم قرار دهد. در بخش بعدی خطبه به بیدادگری بنی امیه و فرستادن نامه‌های اهل کوفه اشاره دارد. امام در این خطبه خود را اسوه معرفی می‌کند و به سرزنش پیمان شکنان کوفه می‌پردازد و سرانجام این پیمان شکنی را ترسیم می‌کند. این خطبه را نه تنها یاران امام که هزار تن همراهان حر بن یزید ریاحی گوش دادند. 🔘➼‌┅══┅┅───┄ 🔴 ◾️ ⇦عذیب الهجانات ◽️ ⇦عذیب از عذب به معنی آب گواراست و هجانات جمع هجان یعنی شتر نجیب و گزیده است. این منزل متعلق به بنی تمیم و از منازل حج به سمت کوفه محسوب می‌شده است. ◽️ ⇦بعد از ظهر دوشنبه بیست و هشت ذی‌الحجه معادل با هشتم مهر ماه شمسی. ◽️ ⇦احتمالا شب را در این محل توقف کرده است. ◽️ ⇦۱. زمین سرسبز و خوش آب و هوا ۲. برکه و چاه و چندین خانه در این محل بوده است. ۳. دارای قصر، مسجد و پاسگاهی که محل نگهبانی برای ایرانیان بوده است. ۴. نعمان بن منذر در این محل چراگاه اسبان و محل پرورش اسب داشته است. ◽️ ⇦۱. امام در این محل از یاران پرسیدند: در میان شما کسی هست که سمت جاده را بداند؟ هر کس راهی را نشان داد که ناگهان ۷ سوار پیدا شدند که راهنمایی آنان را شترسواری به نام طرماح به عهده داشت، نام این ۷ نفر عبارت بود از: عمروبن خالد صیداوی، مجمع بن عبدالله العائذی، پسر مجمع بن عبدالله، جنادة بن حارث سلمان، سعد غلام عمرو بن خالد، واضح غلام ترک، غلام حارث. این عده برای یاری ابا عبدالله از کوفه آمده بودند. طرماح آذوقه و خواربار به مکه می برد تا به خویشاوندانش برساند. او پیشاپیش قافله، شعر می خواند که گواه شوق دیدار امام بود. طرماح اجازه گرفت آذوقه را برساند و بازگردد اما زمانی بازگشت که در همین منزل خبر شهادت امام را شنید. او اهل کوفه را رشوت زدگان دل باخته دنیا معرفی کرد. پیشنهاد طرماح این بود که امام به کوهستان سلمی و اجاء برود تا به او نیرو برساند اما امام نپذیرفت. حر می‌خواست مانع پیوستن این عده به لشکر امام شود که امام فرمود اگر مانع شوی عهد ما شکسته خواهد شد (جنگ شروع می‌شود) و حر آرام شد. ... ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮ 🆔➣ @shahidane1 ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
°•|🍃🌸 ⬇️ 🔴 ◾️ ⇦قُطقطانیه ◽️ ⇦نام یکی از چشمه‌های آنجاست. ◽️ ⇦سه‌شنبه بیست و نهم ذی‌الحجه معادل نهم مهرماه ۵۹ شمسی ◽️ ⇦درنگ کوتاهی داشته است. ◽️ ⇦۱. چشمه‌ها و قنات‌هایی داشته است که در زمان شاپور ساسانی حفر شده بودند. ۲. نعمان بن منذر در این محل زندانی داشته است. ۳. اردوگاه نیروهای حصین بن نمر رئیس شرطه‌های کوفه بوده است. ◽️ ⇦۱. برخی ملاقات با عبیدالله بن حر جعفی را در این منزلگاه نوشته‌اند. ۲. پس از حادثه کربلا گزارشی از دختر اباعبدالله -فاطمه صغری- درباره این محل و گم شدن خواهرش سکینه آمده است. ۳. این قسمت دو راهی یا چند راهی بوده است که کاروان‌ها پس از رسیدن راه خود را انتخاب می کردند. ... ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮ 🆔➣ @shahidane1 ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
°•|🍃🌸 ⬇️ 🔴 ◾️ ⇦قصر بنی مقاتل ◽️ ⇦در این محل قصری متعلق به مقاتل بن حسان بوده است. ◽️ ⇦چهارشنبه اول محرم سال ۶۱ هجری قمری معادل یازدهم مهرماه ۵۹ شمسی. ◽️ ⇦حدود نیمروزی در این منزل درنگ بوده است. ◽️ ⇦۱. قصری که هنوز بقایای آن دیده می‌شده است. ۲. مسجد نسبتا بزرگ. ۳. چند بنا و خانه ساده گلی و سنگی. ۴. چند حلقه چاه. ◽️ ⇦۱. دیدار با عبیدالله بن حر جعفی. عبیدالله شجاع و شاعر و سخنور بود که از کوفه بیرون آمده بود تا نه در سپاه عبیدالله باشد نه در سپاه اباعبدالله. امام، حجاج بن مسروق، هم قبیله‌ای او را فرستاد تا به همراهی دعوتش کند. حجاج به خیمه شکوهمند و اشرافی او درآمد و او را دعوت کرد. عبیدالله گفت: من از کوفه بیرون آمدم تا نه با موافقان باشم نه با مخالفان. حجاج موضوع را با امام باز گفت. امام خود به دیدن و دعوت آمد و گناهان گذشته‌اش را به یاد آورد و فرمود با من همراه باش تا پاک شوی. عبیدالله بن حر پیشنهاد اسب خود (ملجمه) و شمشیر و غلام کرد که امام نپذیرفت و فرود: خیری در تو و شمشیر و اسبت نیست. عبیدالله بعدها پشیمان شد و بر مزار اباعبدالله سوگواری کرد. او در جنگ صفین همراه امیرمومنان بود ولی جدا شد و به معاویه پیوست. ۲. نوشته‌اند در این منزلگاه انس بن حارث به امام رسید و با او همراه شد. ۳. خواب دیدن امام و گفت و گو با علی اکبر را در این منزل نیز نوشته‌اند. ۴. حر همچنان همراه امام بود. امام از این منزل اندکی به سمت راست رفت و به کربلا رسید. ... ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮ 🆔➣ @shahidane1 ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
🌷 🔸از تولد تا نوجوانی🍃 شهید حاج قاسم سلیمانی در سال ۱۳۳۷ ( سال تولد در شناسنامه ۱۳۳۵) در روستای قنات ملک از توابع رابر کرمان در یک خانواده کارگری چشم به جهان گشود. ۱۱ سال بیشتر نداشت که پس از پایان تحصیلات ابتدایی به کرمان رفت. پس از اخذ دیپلم فعالیت خود را به عنوان پیمانکار در اداره آب کرمان آغاز کرد... ... @shahidane1
🌷 🔸دوران جوانی و پیروزی انقلاب اسلامی با پیروزی انقلاب اسلامی در سال ۱۳۵۷ همزمان با پیمانکاری در اداره آب کرمان به صورت افتخاری به عضویت سپاه کرمان درآمد. پیش از آغاز دفاع مقدس و با شورش کرد‌ها به مناطق غرب کشور رفت. در حوادث انقلاب اسلامی ایران با‌ روحانی مشهدی به نام رضا کامیاب آشنا شد که او را وارد جریانات انقلاب کرد. سهراب سلیمانی برادر شهید می‌گوید که او یکی از گردانندگان اصلی راهپیمایی‌های کرمان در زمان انقلاب بود... @shahidane1
💠خاطره خلبان هواپیمای ایرباس از شهید حاج قاسم سلیمانی: 🍃🌸خرداد سال ۹۲ قرار بود با هفت تُن بار ممنوعه به سمت دمشق پرواز کنیم. علاوه بر بار، تقریباً ۲۰۰ مسافر هم داشتیم که حاج قاسم یکی‌شان بود. حاجی مرا از نزدیک و به اسم می‌شناخت. طبق معمول وارد هواپیما که شد اول سراغ گرفت خلبان پرواز کیه؟ گفتند اسداللهی. صدای حاج قاسم را که گفت "امیر" شنیدم و پشت بندش دَرِ کابین خلبان باز شد و خودش در چارچوب در جاگرفت. مثل همه پرواز‌های قبلی آمد داخل کابین و کنارم نشست. زمان پرواز تا دمشق تقریباً دو ساعت و نیم بود. این زمان هر چند کوتاه بود ولی برای من فرصت مغتنمی بود که همراه و هم صحبتش باشم. 🍃🌸 تقریباً ۷۰ ، ۸۰ مایل مانده به خاک عراق قبل از اینکه وارد آسمان عراق شویم باید از برج مراقبت فرودگاه بغداد اجازه عبور می‌گرفتیم. اگر اجازه می‌داد اوج می گرفتیم و بعد از گذشتن از آسمان عراق بدون مشکل وارد سوریه می شدیم. گاهی هم که اجازه نمی دادند ناگزیر باید در فرودگاه بغداد فرود می‌آمدیم و بار هواپیما چک می شد و دوباره بلند می‌شدیم. اگر هم بارِمان مثل همین دفعه ممنوع بود اجازه عبور نمی گرفتیم از همان مسیر به تهران بر می گشتیم. آن روز طبق روال اجازه عبور خواستم، برج مراقبت به ما مجوز داد و گفت به ارتفاع ۳۵ هزار پا اوج گیری کنم. با توجه به بار همراهمان نفس راحتی کشیدم و اوج گرفتم. نزدیک بغداد که رسیدیم، برج مراقبت دوباره پیام داد. عجیب بود! از من می‌خواست هواپیما را در فرودگاه بغداد بنشانم. ... @ebrahimhemmat_ir
💔 💕 قسمت هشتم خاطرات زیادی با عباس دارم، او همه را از محبتش به من با خبر می‌کرد و نگران این بود که اگر آسیبی ببیند من تنها بمانم. از سر غیرتی که به من داشت برایش مهم بود که حتی زینت انگشتان دستم را بپوشانم و من حالا چیزی که می‌خواست را انجام می‌دهم. آرزوهای زیادی داشتیم.... از یک ماه بعد از عقدمان شروع به برنامه ریزی برای حقوق ماهانه و تجهیز خانه‌مان کردیم. وقت‌هایی که عیسی برای کار می‌رفت من مشغول آماده سازی وسایل خانه می‌شدم. تقریبا همه چیز را تمام شده می‌دانستیم و در حال برنامه ریزی برای وسایل خانه بودیم، اینکه کجا می‌خواهیم ساکن شویم، حتی جزئیات کامل شده بود. قرار گذاشته بودیم جشن عروسی‌مان را در و نزد (ع) برگزار کنیم. عیسی هیچ وقت درباره مسائل مربوط به با من حرف نمی‌زد چون می‌دانست تا چه اندازه قلبم را به درد می‌آورد.💔 همه امیدم به او بود و تمام نداشته‌هایم را جبران می‌کرد. هر تعطیلی روز یکشنبه با هم راهی گلزار زینب الحوراء و زیارت مزار عباس می‌شدیم؛ تا اینکه.... .. آیه شحاده 💍 @shahidane1