eitaa logo
شـھیـــــــدانــــــہ
1.2هزار دنبال‌کننده
8.8هزار عکس
2.4هزار ویدیو
37 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم تبلیغات ارزان در کانال های ما😍😍 مجموعه کانالای مذهبی ناب👌👌 💠 تعرفه تبلیغات 👇 http://eitaa.com/joinchat/2155085856Cb60502bb59 http://eitaa.com/joinchat/2155085856Cb60502bb59 🍂 🍂 🌸🌷🌸اللهم عجل لولیک الفرج 🌸🌷
مشاهده در ایتا
دانلود
شـھیـــــــدانــــــہ
#رمان_مدافع_عشقــــ💖 #قسمتـــ_سومـ....۳ ـــــــــــــــــــــــــــــ 🌼به دیوار تکیه می دهم و نگاه
🔺🔺🔺 ❣ـــ ۴🔻 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ کار نشریه به خوبـی تمام شد و دوستی من با فاطمه سادات، خواهرش شروع شد. ☺️آنقدر مهربان، صبور و آرام بود که به راحتی می شد او را دوست داشت. حرف هایش راجب برادرش مرا هر روز کنجکاوتر می کرد.😅 همین حرفها به رفت و آمدهایم سمت حوزه، مُهر پایان زد.👌 گاهاً تماس تلفنی داشتیم و بعضـی وقتها هم بیرون می رفتیم تا بشود سوژه جدید عکس های من. در کادر تصاویرم جلوه ی خاصی داشت. کم کم متوجه شدم خانواده نسبتاً پرجمعیتی هستند.👨👩👧👦 علـی اکبر، سجاد، علـےاصغر، فاطمه و زینب با مادر و پدرعزیزی که در چند برخورد کوتاه توانسته بودم ازنزدیک ببینمشان.💠 ” تو برادر بزرگتری و مابقی طبق نامشان ازتوکوچکتر! نام پدرت حسین و مادرت زهرا، یعنی همه ی این ها اتفاقی بود!؟ “🤔 حتی این چینش اسمها برایم عجیب بود.🙄 علی اکبر را دیگر ندیدم و فقط چند جمله ای بود که فاطمه گاهی بین حرفهایش از او می گفت.😐 دوستی ما روز به روز محکم ترمی شد و در این فاصله خبر اردوی راهیان نور که قرار بود علی اکبر برود، به گوشم رسید.🙂 – ! – جانم! – تو هم می ری؟😳 – کجا؟ – با داداشت؟ ؟ – آره. ما چند ساله که می ریم. با دودلی  و کمی مِن و مِن می گویم: می شه منم بیام؟😬 چشمانش برق می زند.😃 – دوست داری بیای؟ – آره. راستش خیلی دلم می خواد بیام. – چرا که نشه! فقط… گوشه را می کشم. – فقط چی؟ نگاه معنا داری به سر تا پایم می کند. – باید چادر سر کنی.🤔 سر کج می کنم، ابرو بالا می اندازم و می گویم: مگه من بده!؟😟 – نه! کی گفته بده؟! اما جایی که ما می ریم خاصـی داره!👌 در اصل رفتن اون ها بخاطرهمین چادرسیاهـی بوده که روی سر ماست به خاطر حفظ همین .😭🌹 و کناری از چادرش را با دست، سمتم می گیرد و نشانم می دهد. دوست داشتم هر طور شده همراهشان شوم. حال وهوایشان را دوست داشتم. زندگی شان بوی غریب و آشنایی از می داد.😔 محبتی که من درزندگی ام دنبالش می گشم؛ حالا اینجاست. در بین همین افراد. قرار شد در این سفر بشوم عکاس📸 اختصاصـی خواهر و برادری که مهرشان عجیب به نشسته بود. تصمیمم راگرفتم. “ .”✅❤️ .......😊 🍃🌸↬ @shahidane1 ↖️
°•|🌸🍃 گفتی ز سرت فکر مرا بیرون کن!! سرم از فکر تو خالیست " " را چه کنم؟... 🌷 ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮ 🆔➣ @shahidane1 ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
💌 نامہ ے نساء / بند ۳۲ وقتی دیدی گِره به کارات افتاده؛ به خودم بگو و بازشدنشون رو از من بخواه.. من که گفتم همه احوالاتت رو میدونم🌱 فرستنده: خـدا گیرنده: انـسان خوشه که از حال دلم‌باخبری :) @shahidane1