شـھیـــــــدانــــــہ
#رمان_مدافع_عشقــــ💖 #قسمتـــ_سومـ....۳ ـــــــــــــــــــــــــــــ 🌼به دیوار تکیه می دهم و نگاه
🔺🔺🔺
#رمانـــ_مدافـــــع_عشقـــ❣ـــ
#قسمتـــ_چـہـــارمـ۴🔻
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
کار نشریه به خوبـی تمام شد و دوستی من با فاطمه سادات، خواهرش شروع شد. ☺️آنقدر مهربان، صبور و آرام بود که به راحتی می شد او را دوست داشت. حرف هایش راجب برادرش مرا هر روز کنجکاوتر می کرد.😅
همین حرفها به رفت و آمدهایم سمت حوزه، مُهر پایان زد.👌
گاهاً تماس تلفنی داشتیم و بعضـی وقتها هم بیرون می رفتیم تا بشود سوژه جدید عکس های من. #چادرش در کادر تصاویرم جلوه ی خاصی داشت. کم کم متوجه شدم خانواده نسبتاً پرجمعیتی هستند.👨👩👧👦
علـی اکبر، سجاد، علـےاصغر، فاطمه و زینب با مادر و پدرعزیزی که در چند برخورد کوتاه توانسته بودم ازنزدیک ببینمشان.💠
” تو برادر بزرگتری و مابقی طبق نامشان ازتوکوچکتر! نام پدرت حسین و مادرت زهرا، یعنی همه ی این ها اتفاقی بود!؟ “🤔
حتی این چینش اسمها برایم عجیب بود.🙄 علی اکبر را دیگر ندیدم و فقط چند جمله ای بود که فاطمه گاهی بین حرفهایش از او می گفت.😐
دوستی ما روز به روز محکم ترمی شد و در این فاصله خبر اردوی راهیان نور که قرار بود علی اکبر برود، به گوشم رسید.🙂
– #فاطمه_سادات!
– جانم!
– تو هم می ری؟😳
– کجا؟
– با داداشت؟ #راهیان_نور؟
– آره. ما چند ساله که می ریم.
با دودلی و کمی مِن و مِن می گویم: می شه منم بیام؟😬
چشمانش برق می زند.😃
– دوست داری بیای؟
– آره. راستش خیلی دلم می خواد بیام.
– چرا که نشه! فقط…
گوشه #چادرش را می کشم.
– فقط چی؟
نگاه معنا داری به سر تا پایم می کند.
– باید چادر سر کنی.🤔
سر کج می کنم، ابرو بالا می اندازم و می گویم: مگه من #حجابم بده!؟😟
– نه! کی گفته بده؟! اما جایی که ما می ریم #حرمت خاصـی داره!👌 در اصل رفتن اون ها بخاطرهمین چادرسیاهـی بوده که روی سر ماست به خاطر حفظ همین .😭🌹
و کناری از چادرش را با دست، سمتم می گیرد و نشانم می دهد.
دوست داشتم هر طور شده همراهشان شوم. حال وهوایشان را دوست داشتم. زندگی شان بوی غریب و آشنایی از #محبت می داد.😔 محبتی که من درزندگی ام دنبالش می گشم؛ حالا اینجاست. در بین همین افراد.
قرار شد در این سفر بشوم عکاس📸 اختصاصـی خواهر و برادری که مهرشان عجیب به #دلم نشسته بود. تصمیمم راگرفتم.
“ #چادر_سرم_میکنم.”✅❤️
#ادامـــــــــہ_دارد.......😊
🍃🌸↬ @shahidane1
#شــہیـــــدانــہ↖️
شـھیـــــــدانــــــہ
#یــــــادش_بخیــــــر🌹 《شمــــــــــاره2⃣》 ـ……………………………… 🌸اون سالی که این شعر رو روی چوب نوشتی و
🍃🌹
#یــــادش_بخیــــر🌹
《شمــــــــــاره3⃣》
ـ………………………………
🌸 یادش بخیر هر وقت حرف از مناطق و #راهیان_نور میشد کلی شوق و شور تو چشماش میدیدم . چند بار گفت بیاید دسته جمعی بریم من براتون روایت کنم . ولی حیف هیچوقت جور نشد بریم . چقدر ذوق مناطق رو داشت و به عشقش که #شهدا بودن رسید .
خوش به حالش ...
🌹 خاطره از خواهر شهید لطفی 🌹
🍃🌹↬ @shahidane1
#شــہیـــــدانــہ↖
f31cc8b8505e1f0b855ce955b5f870f62b78b8d7.mp3
2.83M
🎧🎧🎧
💠 نوحه شور بسیار زیبا
《 آی شهدا دل ما تنگه براتون 》
🎤 🎤 حاج مجتبی #رمضانی
#راهیان_نور
#یاد_شهدا_صلوات
____✨🌹✨____
🆔 @shahidane1
4_5951521351545127566.mp3
7.14M
🎧🎧🎧
🎙| عمریه دلم میخواد شهید بشم |
#واحد
🎤 سیدرضا #نریمانی
▪️ویژه #راهیان_نور
____✨🌹✨____
🆔 @shahidane1
شـھیـــــــدانــــــہ
﷽ #کتاب #شهید_گمنام 👈 ۷۲ روایت از شهــداے 💚 #گمنــام و #جاویدالاثــــر💚 🌸✾||➼┅═🕊═┅┅───
﷽
#کتاب
#شهید_گمنام
👈 ۷۲ روایت از شهــداے
💚 #گمنــام و #جاویدالاثــــر💚
🔴✾||➼┅═🕊═┅┅───┄
📃 #روایت_پنجم
📌 #عنوان : «سلام بر ابراهیم»
🎙 #راوی : دوستان شهید
🔻سالهای اول دهه پنجاه را فراموش نمیکنم. مسابقات قهرمان کشتی جوانان بود. #ابراهیم در اوج آمادگی سر میبرد.
🔻وزن هفتاد و چهار کیلو در مسابقات قهرمانی تهران همه حریفان را از پیش رو برداشت، بیشتر آنها را ضربه فنی کرده بود!
🔻حریف فینال او همان سال قهرمان ارتشهای جهان شده بود. گفتم: داش ابراهیم، این حریف تو خیلی قوی نیست تا اینجا هم شانسی اومده، مطمئن باش سریع پیروز میشی، فقط با دقت کشتی بگیر!
🌷 @shahidane1 🌷
🔻جایزه قهرمان مسابقات نقدی بود. مسابقه فینال برگزار شد، اما #ابراهیم انقدر ضعیف کشتی گرفت تا حریفش قهرمان شود!
🔻این را حریفش میگفت، قبل از مسابقه به ابراهیم گفته بود: من میخواهم #ازدواج کنم و به این جایزه خیلی احتیاج دارم. مادرم هم اینجا آمده. من نمیدونم که تو پیروز میشی اما من رو ضربه نکن! کاری کن ما ضایع نشیم!
🔻برای همین #ابراهیم کار عجیبی کرد.
مثل #پوریای ولی، مردانگی را به نمایش گذاشت. #ابراهیم نَفسش را ضربه کرد و او از این قبیل کارها زیاد انجام میداد. هر کاری برای شکستن نفس لازم بود دریغ نمی کرد!
از #باربری در بازار!
تا رسیدگی به خانواده های بی سرپرست و ...
🔻ورزشکار بود، چهره زیبا و بدن ورزیده داشت، اما همیشه موهایش را از ته میزد! لباس#گشاد میپوشید! مبادا دچار هوای نفس شود و ...
🌷 @shahidane1 🌷
🔻رفته بودیم دیدن عارف وارسته حاج میرزا اسماعیل #دولابی. ایشان رو کرد به ابراهیم و گفت: آقان جان ما رو نصیحت کن! ابراهیم از خجالت سرخ شده بود. میگفت: حاج آقا ما رو خجالت ندین.
🔻مداح بود،صدای زیبایی داشت، در منطقه برای رزمندگان #مداحی میکرد. بیشتر برای #حضرت_زهرا (س) میخواند.
🔻یکبار مسئلهای پیش آمد که گفت: دیگر نمیخوانم دیگر مداحی نمیکنم!
اما صبح روز بعد دوباره شروع به خواندن و مداحی کرد! حضرت زهرا (س) را در #خواب دیده بود، فرموده بودند: نگو نمیخوانم، ما تو را دوست داریم هر کس گفت بخوان تو هم بخوان.
🌷 @shahidane1 🌷
🔻در منطقه گیلان غرب مسئول اطلاعات بود. در جنوب هم جزء نیروهای اطلاعات لشکر بود. قبل از عملیات والفجر مقدماتی از همه رفقا خداحافظی کرد، گویی میدانست زمان فرا رسیده.
🔻در شب حمله خودش را به بچههای گردان#کمیل رساند، با شجاعت پنج روز در کانال کمیل در جنوب فکه مقاومت کرد، بیشتر بچههای مجروح را به عقب فرستاد.
🔻روز ۲۲ بهمن ۱۳۶۱ عراقیها آماده شدند که به کانای کمیل حمله کنند. ابراهیم باقی مانده بچهها را به عقب فرستاد، او تنهای تنها با #ملائک خدا همراه شد، دیگر کسی او را ندید، حتی جنازهاش پیدا نشد.
🔻معلم وارسته، ورزشکار خود ساخته، مداح دلسوخته، #ابراهیم_هادی در #فکه ماند تا #خورشیدی باشد برای #راهیان_نور.
🔺شادے روح #شهید صلوات
#اللهم_صل_علي_محمدﷺو_آل_محمدﷺو_عجل_فرجهم
#ڪاری_از ⇩↯⇩
✍ "گروه فـرهنگی شهید ابراهیم هادے"
🔴✾||➼┅═🕊═┅┅───┄
#ارسال_انٺقاداٺ_و_پیشنهاداٺ_به
#آیدی_خادم_کانال👇👇
🆔 @Zahrahp
http://eitaa.com/joinchat/2033647630C22e0467286
روز راهیان نور.mp3
7.34M
📻 رادیوپلاک
چشمانت را ببند
و راهیان نوری در دل برپا کن
⭐️ تولید و انتشار در رادیو پلاڪ⭐️
°•﴿رادیورسمےستادراهیان نورڪشور﴾•°
••🖋نگارنده: خانم صادقی
••💻 تدوین: خادم الشهداء
••🎙گوینده: خادم الشهداء
📥پیشنهاد دانلود 📤پیشنهادارسال
✨پیشڪش میشود بھ سیدالشهداے جبهه مقاومت:
[سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانے🇮🇷]
🖇به رادیو پلاک شــــ..لمــــچه بپیوندید...
#شهدا
#راهیان_نور
#مدافعان_حرم
@shahidane1
@shahidane1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 برای دلهایی که هوایی #راهیان_نور است
انتشار برای نخستینبار؛ شهید حسن باقری در جمع نوجوانان بازدیدکننده از جبهه: همهجای #ایران جبهه است.
طلاییه-حواس جمعی.mp3
989K
🎼روایت راوی
🎙حاج حسین یکتا
بچه ها شهادت رو به آدمای
حواس جمع میدن...
وچه عاقلانه زندگی کردند
وعاشقانه رفتند ..
#راهیان_نور سربازان #امام_زمان مثل #حاج_قاسم