شـھیـــــــدانــــــہ
﷽ #رمان_بــدون_تـــو_هرگـــز #زندگے_نامه شهید سیدعلی حسینی •┈┈┈••✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈┈ •• 🌸بِسمِ رَ
﷽
#رمان_بــدون_تـــو_هرگـــز
#زندگے_نامه
شهید سیدعلی حسینی
•┈┈┈••✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈┈ ••
🌸بِسمِ رَبِّ الشُهَدا و الصِدّیقین🌸
#قسمت_پنجاهوچهارم
《 پله اول 》
🖇پشت سر هم حرف می زدن … یکی تندتر … یکی نرم تر …یکی فشار وارد می کرد … یکی چراغ سبز نشون می داد …همه شون با هم بهم حمله کرده بودن … و هر کدوم، لشکری از شیاطین به کمکش اومده بود … وسوسه و فشار پشت وسوسه و فشار … و هر لحظه شدیدتر از قبل …
پلیس خوب و بد شده بودن … و همه با یه هدف … یا باید از اینجا بری … یا باید شرایط رو بپذیری …
من ساکت بودم … اما حس می کردم به اندازه یه دونده ماراتن، تمام انرژیم رو از دست دادم …
به پشتی صندلی تکیه دادم …
– زینب … این کربلای توئه … چی کار می کنی؟ … کربلائی میشی یا تسلیم؟ …
چشم هام رو بستم … بی خیال جلسه و تمام آدم های اونجا…
– خدایا … به این بنده کوچیکت کمک کن … نزار جای حق و باطل توی نظرم عوض بشه … نزار حق در چشم من، باطل… و باطل در نظرم حق جلوه کنه … خدایا … راضیم به رضای تو …
با دیدن من توی اون حالت … با اون چشم های بسته و غرق فکر … همه شون ساکت شدن … سکوت کل سالن رو پر کرد…
خدایا … به امید تو … بسم الله الرحمن الرحیم …
و خیلی آروم و شمرده … شروع به صحبت کردم …
– این همه امکانات بهم دادید … که دلم رو ببرید و اون رو مسخ کنید … حالا هم بهم می گید یا باید شرایط شما رو بپذیرم … یا باید برم …
امروز آستین و قد لباسم کوتاه میشه و یقه هفت، تنم می کنید… فردا می گید پوشیدن لباس تنگ و یقه باز چه اشکالی داره؟ … چند روز بعد هم … لابد می خواید حجاب سرم رو هم بردارم …
چشم هام رو باز کردم …
– همیشه … همه چیز … با رفتن روی اون پله اول … شروع میشه …
سکوت عمیقی کل سالن رو پر کرده بود …
✍ ادامه دارد ...
•┈┈┈••✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈┈•
#ارسال_انٺقاداٺ_و_پیشنهاداٺ_به
#آیدی_خادم_کانال🔰
👉 @MODAFEH14
____✨🌹✨____
🆔 @shahidane1
شـھیـــــــدانــــــہ
✨﷽✨ #داستان_مذهبی #رمان_عاشقانه_دو_مدافع ════════ ✾💙✾💙✾ #قسمت_پنجاهوسوم روے یہ نیمکت نشستیم بہ
✨﷽✨
#داستان_مذهبی
#رمان_عاشقانه_دو_مدافع
════════ ✾💙✾💙✾
#قسمت_پنجاهوچهارم
بہ نیمکتے کہ نزدیکموݧ بود اشاره کردم، مریم بیا بریم اونجا بشینیم.😊
خوب بگو ببینم قضیہ چیہ؟؟؟
إم ...إم چطورے بگم؟؟ میدونے اسماء نمیخوام بهت دروغ بگم کہ
مـݧ وحید و دوست دارم😍
خندیدم و گفتم: منظورت محسنے دیگہ⁉️
خب پس مبارکہ
آره. اما یہ مشکلے هست ایـݧ وسط
چہ مشکلے؟؟؟
خوانوادم
چطور ؟؟؟ اونا مخالفـݧ؟؟؟
نه نه اونا بہ نظر مـݧ احترام میزارݧ اما...
اما چے⁉️
اسماء پسر عموم هم خواستگارمہ از، بچگے دائم عموم داره میگہ کہ مریم و ساماݧ مال همـݧ. اما نه مـݧ ساماݧ و میخوام نه اوݧ منو، روحرف عموم هم نمیشہ حرف زد😔
اینطورے کہ نمیشہ مریم یہ روز با پسر عموت دوتایے برید پیش عموت ایـݧ حرفایے کہ زدے و بهش بگید😐
نمیشہ
میشہ تو بہ خدا توکل کـݧ🍃
اوووم اسماء یہ چیز دیگہام هست
دیگہ چے؟؟
بہ نظرت منو وحید بہ هم میخوریم؟؟ نه ظاهرموݧ شبیہ همہ نه اعتقاداتموݧ، اوݧ خیلے اعتقاداتش قویہ🍃
مریم اوݧ تو رو همینطورے کہ هستے انتخاب کرده، بعدشم تو مگہ اعتقاداتت چشہ؟؟؟ خیلیم خوبے😊
مریم آهے کشید و سرش و انداخت پاییـݧ ،چے بگم😔
هیچے نمیخواد بگے اگہ حرفات تموم شده بہ اوݧ بنده خدا زنگ بزنم بیاد
زنگ بزݧ!!!📱
حالا امروز چطورے با هم رفتید خرید؟؟؟
واے بسختے😱
اسماء از خوشحالے نمیدونست چیکار باید بکنہ از طرفے هم خجالت میکشید و سرش همش پاییـݧ بود، همہ چیم خودش حساب کرد
اخے الهے😊
گوشے و برداشتم و بهش زنگ زدم📱
۵دقیقہ بعد در حالے کہ سہ تا بستنے تو دستش بود اومد🍦🍦🍦
اے بابا چرا باز زحمت کشیدید
قابل شما رو نداره آبجے😊
مریم بلند شد و گفت :
خوب مـݧ دیگہ برم ، دیرم شده
محسنے در حالے کہ بستنے و میداد بهش گفت: ما هم داریم میریم اجازه بدید برسونیمتوݧ.
نه اخہ زحمت میشہ
نه چه زحمتے آبجے شما هم پاشید برسونمتوݧ
خندم گرفتہ بود😁
سرمو تکوݧ دادم رفتیم سوار ماشیـݧ شدیم..🚗
مریم و اول رسوندیم
بعد از پیاده شدݧ مریم شروع کرد بہ حرف زدݧ...
اولش یکم تتہ پتہ کرد
إم چطوری بگم...
راستش...
یکم سختہ..😥
حرفشو قطع کردم، خوب بزارید مـݧ کمکتوݧ کنم راجب مریم میخواید حرف بزنید❓❓
إ بلہ از کجا فهمیدید؟؟
خوب دیگہ...
راحت باشید آقاے محسنے علے سپرده هواتون و داشتہ باشم😊
دم علے آقا هم گرم راستش آبجے، خانم سعادتے یا هموݧ مریم خانوم بہ پیشنهاد ازدواج مـݧ جواب منفے دادݧ دلیلش و نمیدونم میشہ شما ازشوݧ بپرسید⁉️
بلہ حتما دیگہ چے؟؟
دیگہ ایـݧ کہ مـݧ کہ خواهر ندارم شما لطف کنید در حقم خواهرے کنید، مـݧ...مـݧ... واقعا بہ ایشوݧ علاقہ دارم😍 اگر هم تا حالا نرفتم جلو بخاطر کارهام بود
خندیدم و گفتم: باشہ چشم، هرکارے از دستم بر بیاد انجام میدم ایشالا کہ همہ چے درست میشہ...😊
واقعا نمیدونم چطورے ازتوݧ تشکر کنم عروسیتوݧ👰 حتما جبراݧ میکنم ممنوݧ شما لطف دارید ،بابت امروز هم باز ممنوݧ🙏
📝 #ادامـــــهدارد ...
#نویسنـــــده⇩↯⇩
✍ خانم علیآبـــــادی
════════ ✾💙✾💙✾
#ارسال_انٺقاداٺ_و_پیشنهاداٺ_به
#آیدی_خادم_کانال👇👇
🆔 @Zahrahp
http://eitaa.com/joinchat/2033647630C22e0467286