🌸🍃🍃
#فرازےازوصیتنــــامــــہ⇩
《 #شهادت آرزوی دیرینه ی من بوده و هست و زندگی در این دنیا را به امید شهادت شب را به روز و روز را به شب سر می کنم و اگر نبود شهادت و فدا شدن در راه آفریدگار و خالق هستی زندگی در این دنیا هیچ ارزشی برایم نداشت. معبودا مرا به خاطر خوبان درگاهت بپذیر، معبودا من هجرت کردم از شهر و دیارم به
دیاری دیگر ، فقط به عشقت ، معبودا گناهانم را ببخش و این قربانی را بپذیر .》
↯↯مــــدافــعحــــرمـ↯↯
#شهیدحمیــدرضافاطمــیاطھــر🌹🍃
《ســالــــروزولادتــــ♡》
____✨🌹✨____
🆔 @shahidane1
6285542_351.mp3
8.33M
🍃✨🍃✨🍃
💿 #تحدیر_قرآن_کریم ⇧⇧
《تندخوانی》
◀️ #جزء_چهارم
🎙 استاد #معتز_آقایی
✨التماس دعا✨
____✨🌹✨____
🆔 @shahidane1
May 11
🔅✨ ﷽ ✨🔅
#کلام_نور
🌺 إنَّ هَذَا الْقُرْآنَ يَهْدِي لِلَّتِي هِيَ أَقْوَمُ وَيُبَشِّرُ الْمُؤْمِنِينَ الَّذِينَ يَعْمَلُونَ الصَّالِحَاتِ أَنَّ لَهُمْ أَجْرًا كَبِيرًا
🍃 این قرآن، به راهی که استوارترین راههاست، هدایت میکند؛ و به مؤمنانی که اعمال صالح انجام میدهند، بشارت میدهد که برای آنها پاداش بزرگی است.
#سوره_اسراء_آیه_۹
____✨🌹✨____
🆔 @shahidane1
🌸🍃
#بــــربــــال_سخــــــن💚
♡《فرزندم کاملاً سالم بود و لبخندی روی صورتش بود. او را چندین مرتبه بوسیدم ولی حتی ذرهای اشک نریختم.
⇦[تنها جایی که اشکم سرازیر شد زمانی بود که عکس بچههای گرسنه سوریه را به من نشان دادند. ]
🔸سید رضاهمیشه غصه کودکان سوریه را می خورد. همرزمانش به من میگفتند که او بچهها را یکجا جمع میکرده و غذای اضافی پادگان و غذای خود را به آنها میداده.
🔸از سرهنگ مسئول سپاه خواستم کولهپشتی او ر ا برای دخترش به یادگار بیاورد. سرهنگ گفت: سیدرضا لحظهای عقبنشینی نکرد و دلیرانه شهید شد؛ مثل حضرت علی اکبر و حضرت اباالفضل(ع).》 ♡
▓ مــــدافــــعحــــرمـ⇩⇩
#سیــــدرضــاحسینــــے❤️🍃
《ســالــــــروزولادتــــــــ♡》
____✨🌹✨____
🆔 @shahidane1
🌹🍃
#مــعرفــےشھـیــــــد↯↯
♡نــام⇦ علیاصغــربـشکیــده
فرماندهگردانعماریاسر ــ تیپ۲۷محمدرسولالله
♡ولادتــــ ⇦ ۱۳۳۸/۹/۹
محل ولادت⇦ روستای هریرزملایر
♡شهادتــــ ⇦ ۱۳۶۱/۰۲/۲۰
محل شھادت⇩ عملیاتبیتالمقدسجادهاهوازخرمشهر
🌷مزار⇦ گلزارشھدایبھشتزهرا(س)تهران
《قطعه۲۶ ردیف۶ شماره۲۴》
____✨🌹✨____
🆔 @shahidane1
شـھیـــــــدانــــــہ
🌹🍃 #مــعرفــےشھـیــــــد↯↯ ♡نــام⇦ علیاصغــربـشکیــده فرماندهگردانعماریاسر ــ تیپ۲۷محمدرسولال
⇧~⇧
#ماجرایدختریکهمزاحمعلیاصغرشدهبود↯
🔶《یک روز به صورت اتفاقی پدرم علی اصغر را در خیابان و هنگام خروج از مدرسه میبیند و ناگهان متوجه میشود که دختری قصد ایجاد مزاحمت و دردسر را برای علی اصغر دارد. در هنگام مراجعت علی اصغر به خانه پدرم رو به او میکند و بدون آنکه در رابطه با حادثه آن روز به او چیزی بروز دهد میگوید که اگر قصد ازدواج داشته باشی این خانه پذایرای تو است و من با هر امکانی که در اختیارم باشد به تو کمک میکنم و خانم تو هم مانند یکی از دخترانم میتواند در این خانه درس بخواند و هر دوی شما ادامه تحصیل بدهید.》
🔷《علی اصغر با همان تقوای همیشگیاش به پدرم میگوید که اتفاقا یک دختر خانم چند روزی است که در سر راه مدرسه مزاحم من میشود و من هم به او محل نمیگذارم و میدانم که اگر به او محل نگذارم عاقبت راه خودش از من جدا خواهد کرد. پدرم بعدها گفت که من با این شیوه میخواستم بدانم که آیا علیاصغر واقعیت را از من پنهان خواهد کرد یا نه. اما دیدم خود این پسر حواسش به همه چیز است و با تقوایی که دارد خیالم از او راحت است. 》
🔻ســرداررشیــداســلام
#شهیــــدعلــےاصغربشکیــــده
《ســالــــروزشھــادتــــــ♡》
____✨🌹✨____
🆔 @shahidane1
شـھیـــــــدانــــــہ
#داستان_دنباله_دار_نسل_سوخته🔻 #قسمتــــ_صدوپنجاهودو 👈این داستان⇦《 بهار 》 ــــــــــــــــــــــ
#داستان_دنباله_دار_نسل_سوخته🔻
#قسمتــــ_صدوپنجاهوسه
👈این داستان⇦《 تماس ناشناس 》
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📎از دانشگاه برمیگشتم که تلفنم زنگ زد ... صدای کامل مردی بود، ناآشنا ... خودش رو معرفی کرده ...
🔹شما رو آقای ابراهیمی معرفی کردن ... گفتن شما تبحر خاصی در شناخت افراد دارید ... و شخصیت شناسیتون خیلی خوبه ... ما بر حسب توانایی علمی و موقعیتی میخوایم نیرو گزینش کنیم ... میخواستیم اگر برای شما مقدوره از مصاحبتتون تو این برنامه استفاده کنیم ...😳😳
🔸از حالت حرف زدنش حسابی جا خوردم ... محکم ... و در استفاده از کلمات و لغات فوقالعاده دقیق ...
🔻آقای ابراهیمی نسبت به من لطف دارن ... ولی من توانایی خاصی ندارم که به درد کسی بخوره ...
💢شخصیت و نوع حرف زدنش، من رو مجاب کرد که حداقل ... به خاطر حس عمیق کنجکاوی هم که شده ... یه سر برم اونجا ...
🔹تلفن رو که قطع کرد سری شماره ابالفضل رو گرفتم ... مونده بودم چی بهشون گفته که چنین تصویری از من ... برای اونها درست کرده ...
🔸هیچی ... چیز خاصی نگفتم ... فقط اون دفعه که باهام اومدی سر کارم ... فقط همون ماجرا رو براشون گفتم ...
🔻جا خوردم ... تو اون لحظه هیچ چیز خاصی یادم نمیاومد ...😳
- ای بابا ... همون دفعه که بچههای گروه رو دیدی ... بعدش گفتی از اینجا بیا بیرون ... اینها قابل اعتماد نیستن تا چند وقت بعد هم، همهشون می افتن به جون هم ... ولی چون تیم شدن تو این وسط ضربه میخوری ...⚡️
🔻دقیقا پیش بینیهایی که در مورد تک تک شون و اون اتفاقات کردی درست در اومد ... من فقط همین ماجرا و نظرم رو به علیمرادی گفتم ...
🔸دو دل شدم ... موندم برم یا زنگ بزنم و عذرخواهی کنم ... به نظرم توی ماجرایی که اتفاق افتاده بود ... چیز چندان خاصی نبود ... و تصور و انتظار اون آقا از من فراتر از این کلمات بود ...
- این چیزها چیه گفتی پسر❓ ... نگفتی میرم ... خودم و خودت ضایع میشیم؟ ... پس فردا هر حرفی بزنی می پرسن اینم مثل اون تشخیص قبلیته⁉️ ...
♻️تمام بعد از ظهر و شب، ذهنم بین رفتن و نرفتن مردد بود ... در نهایت دلم رو زدم به دریا ... هر چه باداباد ... حس کنجکاوی و جوانی آرامم نمیگذاشت ... و اینکه اولین بار بود توی چنین شرایطی به عنوان مصاحبه کننده قرار میگرفتم ... هر چند برای اونها عضو مفیدی نبودم ... اما دیدن شیوه کار و فرصت یادگرفتن از افراد با تجربه ... میتونست تجربه فوق العادهای باشه ...🍃✨
۰۰۰┅═══(✼❉❉✼)═══┅۰۰۰
#ادامــــــہ_داردـ ـ ـ
____✨🌹✨____
🆔 @shahidane1
🕊🌸🍃
❤️دلت که هوای #بابا را بکند
دیـگر نـه #کربـــــلا مـیخواهی
نـه عـاشـورا
فقط چشمانت خرابه #شــام میبیند
و #دختـری کـه آرام بابا را ناز میکرد
❣نازدانه شهید 👈 نیایش #شهیـد_رضـــــا_دامـــــرودی
#یاد_شهدا_با_صلوات
#اللهم_صل_علي_محمدﷺو_آل_محمدﷺو_عجل_فرجهم
____✨🌹✨____
🆔 @shahidane1