eitaa logo
شـھیـــــــدانــــــہ
1.2هزار دنبال‌کننده
8.8هزار عکس
2.4هزار ویدیو
37 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم تبلیغات ارزان در کانال های ما😍😍 مجموعه کانالای مذهبی ناب👌👌 💠 تعرفه تبلیغات 👇 http://eitaa.com/joinchat/2155085856Cb60502bb59 http://eitaa.com/joinchat/2155085856Cb60502bb59 🍂 🍂 🌸🌷🌸اللهم عجل لولیک الفرج 🌸🌷
مشاهده در ایتا
دانلود
1_41083875.mp3
8.29M
💠 سینه زنی شور ویژۀ "یوم الله نه دی" 💠 به کوری چشمِ داعشیان وطنی 🎤🎤 سید رضا نریمانی 🇮🇷 #نهم_دی #صلوات 🍃🌸↬ @shahidane1 #شــہیـــــدانــہ↖
شـھیـــــــدانــــــہ
#رمــــــان_مــدافــــع_عشــــق❤️ #قسمت_سیوششم۳۶🔻 ♡------------------------♡ 🌼هوای سرد🌧 برایم رف
💞 و هفتم ۳۷ ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ◀️ چند تقه به در می زنم و وارد اتاق می شوم. روی تخت دراز کشیده ای و سِرُم دستت را نگاه می کنی. با قدم های آهسته سمت تخت می آیم و کنارت می ایستم.🛌 ▫️از گوشه ی چشمت یک قطره اشک روی بالشت آبی رنگ بیمارستان می افتد. با سر انگشتم زیر پلکت را پاک می کنم.😢 🔹نفس عمیق می کشی و همان طور که نگاهت را از من می دزدی زیر لب آهسته می گویی: همه چیز رو گفت❓ – کی⁉️ – دکتر 🔸به سختی لبخند می زنم و روی ملحفه ی بد رنگی که تا روی سینه ات بالا آمده، دست می کشم.😞 – این مهم نیست. الآن فقط باید به فکر پس گرفتن سلامتیت باشی از خدا.✨🌹 تلخ می خندی.😏 – می دونی؟ زیادی خوبی ریحانه. زیادی❗️ 🔹چیزی نمی گویم. احساس می کنم هنوز حرف داری. حرف هایی که مدت هاست در سینه نگه داشته ای.💗 – تو الآن می تونی هر کاری که دوست داری بکنی. هر فکری که راجع به من بکنی درسته! من خیلی نامردم که روز خواستگاری بهت نگفتم💔 لب هایت را روی هم فشار می دهی. – گر چه فکر می کردم گفتن با نگفتنش فرق نداره. به هر حال وقتی قضیه صوری رو پذیرفته بودی یعنی…⁉️ بغضت را فرو می خوری.😑 – یعنی… بالاخره پذیرفتی تا تهش کنار هم نیستیم و همه چیز فیلمه. من همون اوایلش پشیمون شدم از این که چرا نگفتم. در حالی که این حق تو بود. ریحانه! من نمی دونم با این همه حق الناسی که ….چه جور توقع دارم منو…🙄 🔸این بار بغضت کار خودش را می کند و مژه های بلند و تیره رنگت هاله شفافی از غم را به خود می گیرد.😔 – نمی دونی چقد سخته که فکر کنی قراره الکی الکی بمیری. دوست نداشتم ته این زندگی این جور باشه! می خواستم… می خواستم لحظه آخر درد سرطان جونمو تو دستاش خفه نکنه. 🔻ریحانه من دلم یه سربند می خواست رو پیشونیم… که به شعاع چند میلی متری سوراخ شه. دلم پرپر زدن تو مرز رو می خواست. اقدام من برای زود اومدن جلو، بدون فکر و با عجله… به خاطر همین بود. فرصتی نداشتم. فکر می کردم رفتنم دست خودمه. ولی الآن…الآن ببین چه جوری اینجا افتادم. قراربود یک ماه پیش برم. قرار بود…😔😭😭 ▫️دیگر ادامه نمی دهی و چشم هایت را می بندی. چقدر برایم شنیدن این حرف ها و دیدن لحظه درد کشیدنت سخت است. سرم را تکان می دهم و دستم را روی موهایت می کشم.😢 🔹– چرا این قدر ناامیدی؟ عزیزم تو آخرش حالت خوب خوب می شه. نمیگم برام سخت نبود، لحظه ای که فهمیدم بهم نگفتی…ولی وقتی فکر کردم دیدم می فهمیدم هم فرقی نمی کرد. به هرحال تو قراربود بری و من پذیرفته بودم. این که تو فقط فقط می خوای نود روز مال من باشی.😔❤️ 🔻با کناره کف دستم، اشکم را پاک می کنم و ادامه می دهم: ما الآن بهترین جای دنیاییم. پیش آقا امام رضا (ع). می تونی حاجتت رو بگیری. می تونی سلامتیت رو…✨🍃 🔸بین حرفم می پری و می گویی: ریحانه حاجت من سلامتی نیست. حاجت من پریدنه. پریدن. به خدا قسم سخته که همکلاسیت دیرتر از تو قصد بستن ساکش کنه و توی کمتر از سه هفته، خبر شهادتش بیاد.🕊 کسی که هم حجره ایم بود، کسی که توی یه ظرف با من غذا می خورد، رفت.🌹🕊 🔸به خدا دیگه خسته شدم. می ترسم، می ترسم آخر نفس به گلوم برسه و من هنوز تو حسرت باشم. می فهمی؟ دلم یه تیر هدف به قلبم می خواد.💘 💢ملحفه را روی سرت می کشی و من از لرزش بدنت، شدت گریه کردنت را می فهمم. کنارت می نشینم و سرم را روی تخت می گذارم. “خدایا❗️ ببین بنده ات رو. ببین چقدر بریده. تو که خبر داری از غصه هر نفسش. چرا که خودت گفتی: نحن اقرب الیه من حبل الورید”🍃✨ 💠گذشتن از مسئله پیش آمده برایم ساده نبود، اما عشقی که از تو به درون سینه ام داشتم مانع می شد که همه چیز را خراب یا وسط راه دستت را رها کنم.❣⚡️ 🔹خانواده ات هم از بیماری ات خبر نداشتند و تو اصرار داشتی که هیچ وقت بویی نبرند. همان روز درست زمان برگشت بود، اما تو اعلام کردی که سه چهار روز بیشتر می مانیم. پدرم اول به شدت مخالفت کرد ولی مادرم براحتی نظرش را برگرداند. 🔸خانواده هردویمان شب با قطار ساعت هشت و نیم به تهران برگشتند. پدرت در یک هتل جدا و مجلل برایمان اتاق گرفت.🏩 💢هیچ کس نمی دانست بهترین اتاق ها هم دیگر برای ما دلخوشی نمی شوند.😔😭    ـ ـ 🍃❤️ 🍃🌸↬ @shahidane1
✨🍃🌹🍃✨ 👈🎋شهید بسیجی #مصطفی_صدرزاده که در فتنه سال ۸۸ با ضربات چاقوی آشوبگران، مجروح شده بود؛ 🔻در تاسوعای حسینی سال ۱۳۹۴ در شهر حلب سوریه به فیض شهادت نائل آمد.🌹 ---------------------------- ❌ کم نبودند شهدای مدافع حرمی که چند سال قبل‌تر از شهادتشان، توسط آشوب‌گران فتنه هشتاد و هشت، مورد ضرب و جرح قرار گرفته و به مقام جانبازی نائل آمده بودند. #جانباز_فتنه_۸۸💔 #مدافــــ🔻حــــرمـ🔻ــــع #شهید_مصطفی_صدرزاده🌹 🍃🌸↬ @shahidane1 #شــہیـــــدانــہ↖
━━━━━💠🌸💠━━━━━ 🔴 #فتنه_را_فراموش_نخواهیم_کرد 🔸به بهانه واهی #تقلب، عده ای وطن فروش کشور را ۸ ماه به #آشوب و #اغتشاش کشیده و زندگی مردم را مختل کرده و آسایش را از هموطنان سلب نمودند و عده ای خواص که در صف دشمنان قرار داشتند از این جماعت آشوب طلب حمایت کرده و بیانیه صادر کردند. 🔹#موسوی و #کروبی سرخوش بر این باور که #نظام و #انقلاب و #رهبری را دچار چالشی کردند که پایانش برای آنها خوش است. 🔻با برملا شدن چهره پلیدشان در روز #عاشورای سال ۸۸ و آتش زدن پرچم و بیرق سالار شهیدان و بر هم زدن عزای اباعبدالله الحسین(ع) توسط طرفدارانشان و حمایت از آنها با عنوان امت خدا جو باعث شدند که ملت غیور و با ایمان ایران اسلامی حماسه نه دی را رقم بزنند و مشت محکمی بر دهان #فتنه_گران داخلی و خارجی و #آمریکا و #صهیونیست و نوچه های جورج سروش باشد.✌️👊 ❖سلامتی حضرت آقا صلوات❤ #امام_خامنه_ای #رهبری_معظم_انقلاب #فتنه_۸۸ #حماسه_نه_دی 🍃🌸↬ @shahidane1 #شــہیـــــدانــہ↖
🌸💠💠💠🌹💠💠💠🌸 ❗️#شهیدی که در روز #شهادتش تروریستــــ های داعــش و فتنــه گــران سال 88 کف و ســــوت زدنــد ...!😭 #داعش_وطنی ـ------------------------- 🕊شادی روح مدافع حرم #شهیدمهدےنوروزی 💔🍃 "شیر سامرا" #صلوات🌼 🍃🌸↬ @shahidane1 #شــہیـــــدانــہ↖
لبیک یا خامنه ای لبیک یا حسین است.mp3
2.98M
🎙 #قطعه_صوتی به مناسبت #یوم_الله نهم دی 🌷 لبیک یا خامنه ای لبیک یا حسین است با نوای حاج امیر عباسی #امام_خامنه_ای #نهم_دی #9_دی #فتنه_88 #عاشورا 🍃🌸↬ @shahidane1 #شــہیـــــدانــہ↖
═══✼🍃🌹🍃✼═══ 👈🎋«#شهید_حسن_رجایی_فر » جانباز فتنه هشتاد و هشت بود که در تاریخ هفدهم اردیبهشت نود و پنج در خان‌طومان سوریه و در درگیری با تروریست‌های تکفیری به شهادت رسید. 💢این شهید مدافع حرم که در سن سی و نه سالگی آسمانی شد، اولین شهید مدافع حرم شهرستان بابل محسوب می‌شود. #جانباز_فتنه_۸۸💔 #مدافــــ🔻حــــرمـ🔻ــــع #شهید_حسن_رجائی_فر🌹🍃 🍃🌸↬ @shahidane1 #شــہیـــــدانــہ↖
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚨 #فــــوری ♦️| ⇦بیانات منتشرنشده رهبر انقلاب در روز ۳۰ تیرماه ۸۸ درباره فتنه۸۸، سخنان میرحسین موسوی و خاتمی و... برای اولین بار منتشر شد.☝️ 📖 روایت کامل این دیدار در کتاب فتنه تغلب منتشر شده است. 👈 رهبر انقلاب: آقای موسوی اعلام کرد که در این انتخابات تقلب شده و این منشأ همه‌ی حرف‌های بعدی شد. ❓ سوال این است: شما از کجا فهمیدید در انتخابات تقلّب شده، چه دلیلی اقامه شد؟ خود من هم خیلی سعی کردم، همان روز شنبه عصر که ایشان ظهرش اطلاعیه داده بود، فرستادم یک نفر را پیش ایشان، برگشت حرف‌هایی که زد من را خیلی متعجب کرد، خیلی متعجب کرد... 🍃🌸↬ @shahidane1 #شــہیـــــدانــہ↖
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#عڪــــس_نــوشتــــہ👆 ـ------------------------------------- ✍ #خــاطــــراتــــ_شــھــــدا⇧ ❣« بیت المال »😍 #خاطره_ای از مدافـــع حــــرم #شهید_علی_عابدینی🌹🍃 🌅تصویــــربــاز شــود👆 🍃🌸↬ @shahidane1 #شــہیـــــدانــہ↖
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌹 👈تا جان در بدن دارم آن را فدایی سید علی خواهم کرد♥♥♥ ✨اللهم احفظ قائدنا الامام خامنه ای✨ #باولایت_تا_شهادت #جانمان_فدای_رهبرمان_سید_علی❤️ 🍃🌸↬ @shahidane1 #شــہیـــــدانــہ↖
🌸🍃🌸🍃🌸🍃 ‌‌《سال ۸۸ تهران》 داوطلب جمعیت هلال احمر بود که در حین کمک به مجروحین اغتشاشات روز سال ۸۸ تهران توسط فتنه گران و منافقین مجروح و شکنجه شد و پس از تحمل چهار سال و نیم درد و رنج جراحات، در بهمن ماه۱۳۹۲ به 💔 رسید.... 🌹سید غریب و تنها برای نجات یک پاسدار که رویش بنزین ریخته بودند و آتش گرفته بود رفت میان لشگری از گرگ ها.... ↯↯↯ ۸۸ 🍃🌸↬ @shahidane1
🍃🍃🌹 🕊 پرِ پروازِ 💔 گاهی در و بـازمیـشود.... گاهــــے گاهی هم در ! ـ------------------------------ 💐 شهدای 🌹🍃 💔🍃 🍃🌸↬ @shahidane1
🌼❤️🌼❤️🌼 💠 برای من میدانِ انقلاب تهران ، شلمچه یادمشق فرقی ندارد؛ هرجا حرفِ هست،ما هستیم.👌 🔴 یعنی گوش به فرمان 🌸 🔻مدافــــــع حــــرم🔻 🌹🍃 جانبازفتنه۸۸ 🍃🌸↬ @shahidane1
شـھیـــــــدانــــــہ
#داستان_دنباله_دار_نسل_سوخته🔻 #قسمتــــ_بیست_و_هشتم ۲۸ 👈این داستان⇦ ‌《 پسر پدرم 》 ـــــــــــــــ
🔻 ۲۹ 👈این داستان⇦ ‌《 هادی های خدا 》 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ◀️- خداوند می فرمایند داستان: بنده من ... تو یه قدم به سمت من بیا... من ده قدم به سمت تو میام ... ✨اما طرف تا 2 تا کار خیر می کنه ... و 2 قدم حرکت می کنه ... میگه کو خدا؟ .. چرا من نمی بینمش؟ ...😳 🔸فاصله تو تا خدا ... فاصله یه ذره کوچیک و ناچیز از اینجا تا آخر کهکشان راه شیریه ...☄ پیامبر خدا ... که شب معراج ... اون همه بالا رفت ... تا جایی که جبرئیل هم دیگه نتونست بالا بیاد ... هم فقط تا حدود و جایی رفت ... 🌼حالا بعضی ها تا 2 قدم میرن طلبکار هم میشن ... یکی نیست بگه ... برادر من ... خواهر من ... چند تا قدم مورچه ای برداشتی ... تازه اگر درست باشه و یه جاهایی نلرزیده باشی ... فکر کردی چقدر جلو رفتی که معرفتت به حدی برسه که ...😏 تازه چقدر به خاطر خدا زندگی کردی؟ ... چند لحظه و ثانیه زندگیت در روز به خاطر خدا بوده؟ ... از مالت گذشتی؟ ... از آبروت گذشتی؟ ... از جانت گذشتی ... 🌸آسمان بار امانت نتوانست کشید ... قرعه و فال به نام من دیوانه زدند ... 🌷اما با همه اون اوصاف .. عشق ... این راه چند میلیون سال نوری رو ... یک شبه هم می تونه بره ... اما این عشق ... درد داره ... سوختن داره ... ماجرای شمع و پروانه است ...✨ لیلی و مجنونه ... اگر مرد راهی ... و به جایی رسیدی که جرات این وادی رو داری ... بایست بگو ... ... خودم و خودت ... و الا باید توی همین حرکت مورچه ای بری جلو ... این فرق آدم هاست که یکی یک شبه ... ره صد ساله رو میره ... یکی توی دایره محدود خودش ... دور خودش می چرخه ...💫 واکمن به دست ... محو صحبت های سخنران شده بودم ... و اونها رو ضبط می کردم ... نماز رو که خوندن ... تا فاصله بین رو رفت بالای منبر ... خیلی از خودم خجالت کشیدم ... هنوز هیچ کار نکرده ... از خدا چه طلبکار بودم ... سرم رو انداختم پایین ... و توی راه برگشت ... تمام مدت این حرف ها توی سرم تکرار می شد...😔 اون شب ... توی رختخواب ... داشتم به این حرف ها فکر می کردم که یهو ... چیزی درون من جرقه زد ... و مثل فنر از جا پریدم ...⚡️ - مهران ... حواست بود سخنرانی امشب ... ماجرای و بود ... حواست بود برعکس بقیه پنجشنبه شب ها ... بابا گفت دیر میاد ... و مامان هم خیلی راحت اجازه داد تنها بری دعای کمیل ... همه چیز و همه اتفاقات ... درسته ... خدا تو رو برد تا جواب سوالات رو بده ... و اونجا ... و اولین باری بود که با مفهوم هادی ها آشنا شدم ... اسم شون رو گذاشتم ... نزدیک ترین فردی... که در اون لحظه می تونه واسطه تو با خدا باشه ... واسطه فیض ... و من چقدر کور بودم ... اونقدر کور که هرگز متوجه نشده بودم ...🍁 دوباره دراز کشیدم ... در حالی که اشک چشمم بند نمی اومد ... همیشه نگران بودم ... نگران غلط رفتن ... نگران خارج شدن از خط ... شاگرد بی استاد بودم ... اما اون شب ... خدا دستم رو گرفت 😊و برد ... و بهم نشون داد... خودش رو ... راهش رو ... طریقش رو ... و تشویق ... اینکه تا اینجا رو درست اومدی ... اونقدر رفته بودم که هادی ها رو ببینم و درک کنم ... با اون قدم های مورچه ای ... تلاش بی وقفه 4 ساله من ... ـ ـ ✨🍃✨ 🍃🌸↬ @shahidane1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⇦ #ڪلیپ_ویژه۳👆 👈سید ما مولای ما دعا کن برای ما مهدی جان!😭😭 💠 آقای من، جان تو می ارزد به کل دنیا 💢 همه ما را در زمره منتظران حقیقی ات قرار بده و معرفت انتظار درست را به ما بیاموز . #سخنان_رهبــــری😭...⇧ ✨اللهم احفظ قائدنا الامام خامنه ای✨ #جانمان_فدای_رهبرمان_سید_علی❤️ 🍃🌸↬ @shahidane1 #شــہیـــــدانــہ↖ ♻️ #سلامتی_حضرت_آقا_هر_نفر_پنج_صلوات #شبتون_شهدایی🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💕 #سلام_آقای_من💕 #مهدے_جان به رو سیاهی من نگاه نکن 🍃🌸و به دستهایم که خالی و گنهکارند قلبم را ببین که هر روز، 🌸🍃صبح و شام تو را می خوانند.‌ صبحی که یاد تو در آن شکفته می شود 🌹تعجیل درفرج #پنج صلوات🌹 🍃🌸↬ @shahidane1 #شــہیـــــدانــہ↖
💠⚡️💠⚡️💠 💔 رازیست ڪہ تنهابہ باید گفتـــ .. دلم یڪـــ دنیـا میخـواهد شبیـہ شـما ڪـہ همـہ چیــزش بـوے خــــدا بدهـد... 💔 🌹 ـ-------------~♥~-------------- 🌼ســــــلامـ... 🌸🍃 🍃🌸↬ @shahidane1
✨🌹✨🌹✨🌹✨ #شهیدسیفعلی_نظری ابربکوه به سال 1345 متولد شد. وی با آغاز جنگ تحمیلی به جبهه های حق علیه باطل رفت و در دهلران روز 5 مرداد سال 67  وقتی که با منافقین کوردل در عملیات مرصاد در حال مبــــارزه بود بــه #شهادتـــــ❤️ـ رسید. پیکر مطهر این شهید عزیز پس از #29سال چشم انتظاری مادرش در تفحص پیدا شد و خانواده منتظر او بعد از سالها بی قراری در ایام سوگواری #شهادت_حضرت_صدیقه_طاهره(س) پیکر مطهر شهیدشان را در معراج شهدا به آغوش کشیدند.🌹🌹 ـ~~~~~~~~~~~~~~~ #شهیدسیفعلی_نظری❤️🍃 👈سالــــــروزولادتــــــ🌸🌼 🍃🌸↬ @shahidane1 #شــہیـــــدانــہ↖
💛ــــــــــــــــــ🌹ــــــــــــــــــ💛 ✨رفتی تو و توان پریدن مرا نبود ✨باید در این مسابقه فکری دگرکنیم ✨شرمنده ایم که از توجدا،زنده ایم هنوز ✨ #تقدیر مانبود که باهم سفر کنیم ـ°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°• مــدافــ🔻حــــرمـ🔻ــــع #شهیدمســــلم_خیــــزابــ🌹🍃 ❣《ســــالــــــروزولادتــــــــ》❣ 🍃🌸↬ @shahidane1 #شــہیـــــدانــہ↖
•┈┈••✾❀🕊💓🕊❀✾••┈┈• 🔴 #شهادت یعنی... ڪوچه‌ ے خلوتے را میخواهم بی‌ انتها، براے رفتن❤️ بے واژه، براے سرودن 🎼 و آسمانے براے پـرواز ڪردن عاشقانہ اوج گرفتن و رها شدن...🕊🌹 ‌✨🔹✨🔹✨ 🔻شهادت ۱۳۹۰ سردشت در درگیری با گروهکـ تروریستی پژاک #شهـید_عبدالصمد_امیدپور🌹🍃 #شهادت_نصیبمون 🍃🌸↬ @shahidane1 #شــہیـــــدانــہ↖
🌷ــــــــ🌷ــــــــ🌷 ✨《خطی از وصیتنامه》✨ #خدایا تو را شکر می کنم که قدرت شناخت و ستایش خویش که راه مستقیم را برایم نمایاند و نصرتم داد تا بتوانم در راهت گام بر دارم را به من عطا نمودی . #سپاس_تو_را که یاری ام نمودی تا بتوانم خوب و بد را تشخیص بدهم و از میان آن دو ،خوب را انتخاب کنم . حمد تورا که نیرویم بخشیدی تا بتوانم با آن از #دینت که سند رهایی ما مستضعفان از زیر یوغ مستکبران است ،به دفاع بر خیزم .👌 ـ********************* #سردارشهیدعلیـرضاماهینـــے💔🍃 👈سالروزشهادتــــــــــــ🌹🍃 🍃🌸↬ @shahidane1 #شــہیـــــدانــہ↖
شـھیـــــــدانــــــہ
#رمــــــان_مدافــــع_عشق💞 #قسمتــــ_ســـے و هفتم ۳۷ ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ◀️ چن
رمــــــان_مدافــــع_عشق💞 و هشتم ۳۸ ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🔘چی کار کنی؟ – شما بشین عزیز. 🔹می نشینی. پشت سرت می ایستم. حوله را روی سرت می گذارم و آرام ماساژ می دهم تا موهایت خشک شود. دست هایت را بالا می آوری و روی دست های من می گذاری.☺️ – زحمت نکش خانوم. – نه زحمتی نیست. زود خشک بشه تا بریم حرم.✨ 🔹سرت را پایین می اندازی و در فکر فرو می روی. در آینه به چهره ات نگاه می کنم: به چی فکر می کنی؟ 🔻– به اینکه این بار برم حرم، یا مرگمو می خوام یا حاجتم رو. و سرت را بالا می گیری و به تصویر چشمانم در آینه خیره می شوی. دلم می لرزد. این چه خواسته ای است! از تو بعید است! کار موهایت که تمام می شود، عطرت را از جیب کوچک ساکت بیرون می آورم و به گردنت می زنم. چقدر شیرین است که خودم برای زیارت آماده ات می کنم.🍃 🔸چند دقیقه ای راه بیشتر به حرم نمانده که یک لحظه لبت را گاز می گیری و می ایستی. مضطرب نگاهت می کنم.😳 – چی شد❓ – هیچی خوبم. یکم بدنم درد گرفت.😞 – مطمئنی خوبی؟ می خوای برگردیم هتل؟ – نه خانوم. امروز قراره حاجت بگیریما.🍃✨ لبخند می زنم، اما ته دلم هنوز می لرزد. نرسیده به حرم از یک مغازه آبمیوه فروشی یک لیوان بزرگ آب پرتغال طبیعی می گیری و با دو نِی کنارم می آیی.😍 – بیا بخور ببین اگر دوست داشتی یکی دیگه بخرم. آخه بعضی آب میوه ها تلخ می شه.🍹 به دو نِی اشاره می کنم. – ولی فکر کنم کلاً هدفت این بوده که تو یه لیوان بخوریما. 🔹می خندی و از خجالت، نگاهت را از من می دزدی. تا حرم دست در دستت و در آرامش مطلق بودم. زیارت با تو، حال و هوایی دیگر داشت. تا نزدیک اذان مغرب در حیاط نشسته ایم و فقط به گنبد نگاه می کنیم. از وقتی که رسیدیم مدام نفس می زنی و درد می کشی، اما من تمام تلاشم را می کنم تا حواست را پی چیز دیگر جمع کنم.🌹 🔸نگاهت می کنم و سرم را روی شانه ات می گذارم. 🔻این اولین بار است که این حرکت را می کنم. صدای نفس نفس زدنت را حالا به وضوح می شنوم. دیگر تاب ندارم. دستت را می گیرم و می گویم: می خوای برگردیم❓ – نه من حاجتمو می خوام.😭 – خب به خدا آقا میده. تو الآن باید بیشتر استراحت کنی. مثل بچه ها بغض و سرت را کج می کنی.😔 – نه یا حاجت یا هیچی. 🔸از وقتی من فهمیده ام شکننده تر شده. همان لحظه آقایی با فرم نظامی از مقابلمان رد می شود و درست در چند قدمی ما، سمت چپمان می نشیند. نگاه پر از دردت را به مرد می دوزی و آه می کشی. مرد می ایستد و برای نماز اقامه می بندد. تو هم دستت را در جیب شلوارت فرو می بری و تسبیح📿 تربتت را بیرون می آوری. سرت را چند باری به چپ و راست تکان می دهی و زمزمه می کنی: .💔 بره🌾 ⚡️ ؟😭 🔻باز لرزش شانه هایت و صدای بلند هق هقت، نفس هایت به شماره می افتد. نگران دستت را فشار می دهم. “نفس نزن جانا که جانم می رود.” ـ ـ ✨🍃✨ 🍃🌸↬ @shahidane1