شـھیـــــــدانــــــہ
🌹 #لحظه_های_جـــــــاودانه 🌹 9⃣ ⇦ #فرزنـــــد_شهیــــد 🔸دختر سه ساله بود که پدر آسمانی شد. 🔸دانشگا
🌹 #لحظه_های_جـــــــاودانه 🌹
0⃣1⃣ ⇦ #وصیت_نامه
🔸کر و لال بود در جبهه با کسی گرم نمی گرفت و معمولا توی خودش بود.
🔸شهید که شد توی وصیت نامه اش نوشته بود :
- یک عمر هر چی گفتم، به من می خندیدند
- یک عمر هر اشاره ای کردم، شوخی گرفتند
- یک عمر کسی رو نداشتم باهاش حرف بزنم،
🔸خیلی تنها بودم.
🔻اما مردم!!
حالا که ما رفتیم بدانید هر روز با آقام حرف می زدم و آقا بهم گفت : تو شهید میشی.
جای قبرم رو هم بهم نشود داد. همین حرف را هم گفتم اما باور نکردید!
🍃🌹↬ @shahidane1
#شــہیـــــدانــہ↖
🍃🌹
⬅️ فرازی از #وصیت_نامه_شهید
✍ آرزوی دیرینه ام #شهادت با دشمن ترین دشمنان خدا و ائمه اطهار (علیهم السلام) و در میدان نبرد با آنها پس از زیارت کربلا و عتبات بوده که امیدوارم به آن برسم ولی چنانچه مشیت الهی غیر از این بود، امیدوارم در حال عبادت و در بهترین حالات ارتباط عبد و معبود از دنیا بروم.
#مدافـــع_حــــرم
#شهیــد_مسلــم_خیـــزاب🌹
#یـادش_بـا_ذڪـر_صـلـوات
🍃🌹↬ @shahidane1
#شــہیـــــدانــہ↖
🍃🌹
#يك_درس_بزرگ_براي_بعضي_مداحها!
💠 يك بار يكي از بچه های هيأت آمد و به سيد گفت: تُو مراسم ها و #روضه_اهلبيت عليهما السلام، اصلاً گريه ام نمی گيرد!
🔸#سيد گفت: اينجا هم كه من خواندم، گريه ات نگرفت؟!
🔹گفت: نه!
🔸#سيد گفت: مشكل از من است! من #چشمم آلوده است، من #دهنم آلوده است، كه تو گريه ات نمی گيرد!😔
🔹اين شخص با تعجب می گفت: عجب حرفی! من به هر كسی گفتيم، گفت: تو مشكلی داری، برو مشكلت را حل كن، گريه ات می گيرد! اما اين سيد می گويد مشكل از من است!
✨بعدها می ديدم كه او جزو اولين گريه كنندگان #مصائب ائمه اطهار عليهما السلام بود...!
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
▓مداح و ذاکر شهید↯
#سیدمجتبی_علمــــــدار🌹
#یـادش_بـا_ذڪـر_صـلـوات
🍃🌹↬ @shahidane1
#شــہیـــــدانــہ↖
🍃🌹
#خاطرات_شهدا
💠 عاشــقِ آلبــــالو بود
🔻دو سه تا صندوق گرفتم
برایش شربت و مربا درست کنم.
خودش نشســت کنارم
و درشت هایش را سوا کرد.✨
ازم خواست برایش فریز کنم
که #زمستان هم داشته باشیم...
🔻آلبالوها توی فریزر بود
ولی محسنــم...🕊
راوے 👈 همسر شهید
#شهید_محسن_حججے🌹
#شادے_روحش_صلواتــــــــ
🍃🌹↬ @shahidane1
#شــہیـــــدانــہ↖
شـھیـــــــدانــــــہ
#داستان_دنباله_دار_نسل_سوخته🔻 #قسمتــــ_پنجــــاه و پنجم ۵۵ 👈این داستان⇦《 دستخط 》 ـــــــــــــــ
#داستان_دنباله_دار_نسل_سوخته🔻
#قسمتــــ_پنجــــاه و ششم ۵۶
👈این داستان⇦《 ساعت به وقت کربلا 》
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📎بی حس و حال تر از همیشه ... روی تخت دراز کشیده بود... حس و رمق از چشم هاش رفته بود ... و تشنگی به شدت بهش فشار می آورد ... هر چی لب هاش رو تر کردم... دیگه فایده نداشت ... وجودش گر گرفته بود ...🔥
گریه ام گرفت ... بی اختیار کنار تختش گریه می کردم😭 ... حالش خیلی بد بود ... خیلی ...
شروع کردم به روضه خوندن ... هر چی که شنیده بودم و خونده بودم ... از کربلا و عطش بچه ها ... اشک می ریختم😭 و روضه می خوندم ... از علی اکبر امام حسین ... که لب هاش از عطش سوخته بود ... از گریه های علی اصغر ... و مشک پاره ابالفضل العباس ... معرکه ای شده بود ...🍃
ساکت که شدم ... دستش رو کشید روی سرم ... بی حس و جان ... از خشکی لب و گلو ... صداش بریده بریده می اومد...
- زیارت ... عاشورا ... بخون ...✨
شروع کردم ... چشم هاش می رفت و می اومد ...
- " اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللهِ ... اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یَابْنَ رَسُولِ اللهِ ... اَلسَّلاٰمُ عَلَیْکَ یَا بْنَ اَمیرِالْمُؤْمِنین ...✨🍃
به سلام آخر زیارت رسیده بود ...
- عَلَیْکَ مِنّی سَلامُ اللهِ اَبَداً ...🌸
چشم های بی رمق خیس از اشکش ... چرخید سمت در... قدرت حرکت نداشت ... اما حس کردم با همه وجود می خواد بلند شه ... با دست بهم اشاره کرد بایست ... ایستادم...
دیگه قدرت کنترل خودم رو نداشتم ... من ضجه زنان گریه می کردم😭 ... و بی بی ... دونه دونه ... با سر سلام می داد... دیگه لب هاش تکان نمی خورد ... اما با همون سختی تکان شون می داد ... و چشمش توی اتاق می چرخید ...👀
دستم رو گرفتم توی صورت خیس از اشکم ...
- اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ ... وَعَلٰی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ ... وَعَلیٰ اَوْلادِ الْحُسَیْنِ ... وَعَلی ...✨
سلام به آخر نرسیده ... به فاصله کوتاه یک سلام ... چشم های بی بی هم رفت ...👀
دیگه پاهام حس نداشت ... خودم رو کشیدم کنار تخت و بلندش کردم ... از آداب میت ... فقط خوابوندن رو به قبله رو بلد بودم ...
نفسم می رفت و می اومد ... و اشک امانم نمی داد ... ساعت 3 صبح بود ...😭😭
۰۰۰┅═══(✼❉❉✼)═══┅۰۰۰
#ادامــــــہ_داردـ ـ ـ
🍃🌹↬ @shahidane1
#شــہیـــــدانــہ↖
May 11
🌹🍃🌹🍃🌹
▫️محسن خیلی دوست داشت #حضرت_آقا را از نزدیک ببیند، حتی در وصیت نامهاش هم نوشته بود که آرزو دارم آقا #دست_متبرکشان را به روی سرم بکشد که البته قسمتش نشد اما بعد از #شهادتش، حضرت آقا همین جا #سر_مزار محسن آمد و چند دقیقه ای ایستاد. همین عکس است که خیلی معروف شده.💔
🔶مدافــــــع حــــــرم🔻
#شهیــــدمحســن_قطاســــلو🌹🍃
《ســــالــروزشهــــادتــــــــ》
🍃🌹↬ @shahidane1
#شــہیـــــدانــہ↖