🔅✨ ﷽ ✨🔅
#کلام_نور
🌺 واسْتَغْفِرِ اللَّهَ ۖ إِنَّ اللَّهَ كَانَ غَفُورًا رَحِيمًا ؛ وَلَا تُجَادِلْ عَنِ الَّذِينَ يَخْتَانُونَ أَنْفُسَهُمْ ۚ إِنَّ اللَّهَ لَا يُحِبُّ مَنْ كَانَ خَوَّانًا أَثِيمًا
🍃 از خداوند آمرزش بخواه؛ زیرا خداوند همواره بسیار آمرزنده و مهربان است ؛ از آنان که خائن به خود هستند دفاع مکن؛ زیرا خداوند خیانت پیشه گناه کار را دوست ندارد.
#سوره_نساء_آیات_۱۰۶_۱۰۷
____✨🌹✨____
🆔 @shahidane1
شـھیـــــــدانــــــہ
✨﷽✨ #شهیـــــدانہ 🌹بہ یـاد مردی ڪہ روز تولـدش، تولد واقعـیاش را در آسمــانها جشن میگیرنـد ...
🔺🔺🔺
💚روایتی کوتاه از زندگی شهید مدافع حرم «مهندس هادی جعفری»:💚
🔶آرزو داشت که اولین شهید روستایش باشد که شد/ همسر شهید: منتظر بودم لااقل با پیکرش وداع کنم، اما چیزی از هادی باقی نمانده بود/ کادوی تولدم تکههای پیکرش شد
🔷یادش با ذڪــــر #صلواتــــــــ🍃
____✨🌹✨____
🆔 @shahidane1
♢⇦ #شهیــدجــوانجنــگــــنــرم...
#شهیــــدعلــــــےخلیــــــلــــے🌹
❣⇦ او هم مانند ما روزی افسر جوان جنگ نرم بود.....➣
▓افسری #بــــیریــــا ...
شاید هم سربازی مخلص...°•
#باغیرتی مثالزدنی...♡
♢و بسیجی بود همین!
بسیجی بود بسیجی...♢
و لیاقت بزرگترین مدال افسران جوان جنگ نرم را داشت
▒ #یعنــــےشــهادتــــــ💔ــــــ ...
💛《خداوندا این مدل تایید خودت را هم به ما ارزانی کن هرچند که #شهادت بسیار گران قیمت است》💛
♡شهیـدامربه معروف و نهی از منڪـر↯↯
#شهیدعلــــــےخلیــــلے💔🍃
《ســالروزشهــــــادتــــــــــ》
____✨🌹✨____
🆔 @shahidane1
شـھیـــــــدانــــــہ
#داستان_دنباله_دار_نسل_سوخته🔻 #قسمتــــ_صدوهشتم 👈این داستان⇦《 رتبه 》 ـــــــــــــــــــــــــــ
#داستان_دنباله_دار_نسل_سوخته🔻
#قسمتــــ_صدونهم
👈این داستان⇦《 بیعرضه؟... 》
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📎الهام روحیه لطیف و شکنندهای داشت ... فوقالعاده احساساتی ... زود میترسید ... و گریهاش میگرفت ...😢
🔹چند لحظه همون طوری آروم نگاهش کردم ...
به داداش نمیگی چی شده؟ ...
- مامان قول گرفت بهت نگم ... گفت تو کنکور داری ...📝
🔸یه دست کشیدم روی سرش ...
اشکال نداره ... مامان کجاست؟ ... از خودش میپرسم ...
داره توی پذیرایی با عمه سهیلا تلفنی☎️ حرف میزنه ... حالش هم خوب نبود ... به من گفت برو تو اتاقت ...
🔻رفتم سمت پذیرایی ... چهرهاش بهم ریخته بود ... و در حالی که دستهاش میلرزید ... اونها رو مدام میآورد بالا توی صورتش ...
شما اصلا گوش👂 میکنی من چی میگم؟ ... اگر الان خودت جای من بودی هم ... همین حرفها رو میزدی⁉️ ...
من، حمید رو دوست داشتم که باهاش ازدواج کردم ... اما اگه تا الان سکوت کردم و حتی به برادرهام چیزی نگفتم ... فقط به خاطر بچههام بوده ... حالا هم مشکلی نیست اما باید صبر کنه ... الان مهران ...🍀
و چشمش👀 افتاد بهم ... جملهاش نیمهکاره توی دهنش موند ... صدای عمه سهیلا ... گنگ و مبهم از پای تلفن☎️ شنیده میشد ...
🔹چند لحظه همون طور ... تلفن📞 به دست، خشکش زد ... و بعد خیلی محکم ... با حالتی که هرگز توی صورتش ندیده بودم بهم نگاه کرد ...😳
برو توی اتاقت ... این حرفها مال تو نیست ...
🔸نمیتونستم از جام حرکت کنم ... نمیتونستم برم ... من تنها کسی بودم که از چیزی خبر نداشتم ... بیمعطلی رفتم سمتش و محکم تلفن📞 رو از توی دستش کشیدم ...
چی کار میکنی مهران❓ ... این حرفها مال تو نیست ... تلفن رو بده ...
و با عصبانیت دستش رو جلو آورد و سعی کرد تلفن📞 رو از دستم بیرون بکشه ... اما زور من ... دیگه زور یه بچه نبود ...💪
عمه سهیلا هنوز داشت پای تلفن☎️ حرف می زد ...
این چیزها رو هم بیخود گردن حمید ننداز ... زن اگه زن باشه ... شوهرش رو جمع میکنه نره سراغ یکی دیگه ... بی عرضگی خودت رو به پای داداش من نبند ...😳😔
۰۰۰┅═══(✼❉❉✼)═══┅۰۰۰
#ادامــــــہ_داردـ ـ ـ
____✨🌹✨____
🆔 @shahidane1