فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بࢪ هیبٺ قاســ❤️ــم قسم اے قدس مۍ آییم ..!
بھ وقٺ دلتنگے💔؛
¹:²⁰
دعاےعہد⏳
بســـــماللھالرحمنالرحیـــــم📜
❄️اللّٰهُمَّ رَبَّ النُّورِ الْعَظِيمِ، وَرَبَّ الْكُرْسِيِّ الرَّفِيعِ، وَرَبَّ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ، وَمُنْزِلَ التَّوْراةِ وَالْإِنْجِيلِ وَالزَّبُورِ، وَرَبَّ الظِّلِّ وَالْحَرُورِ، وَمُنْزِلَ الْقُرْآنِ الْعَظِيمِ، وَرَبَّ الْمَلائِكَةِ الْمُقَرَّبِينَ وَالْأَنْبِياءِ وَ الْمُرْسَلِينَ .
❄️اللّٰهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِوَجْهِكَ الْكَرِيمِ وَبِنُورِ وَجْهِكَ الْمُنِيرِ وَمُلْكِكَ الْقَدِيمِ، يَا حَيُّ يَا قَيُّومُ، أَسْأَلُكَ بِاسْمِكَ الَّذِي أَشْرَقَتْ بِهِ السَّمَاواتُ وَالْأَرَضُونَ، وَبِاسْمِكَ الَّذِي يَصْلَحُ بِهِ الْأَوَّلُونَ وَالْآخِرُونَ، يَا حَيّاً قَبْلَ كُلِّ حَيٍّ، وَيَا حَيّاً بَعْدَ كُلِّ حَيٍّ، وَيَا حَيّاً حِينَ لَاحَيَّ، يَا مُحْيِيَ الْمَوْتىٰ، وَمُمِيتَ الْأَحْياءِ، يَا حَيُّ لَاإِلٰهَ إِلّا أَنْتَ؛
❄️اللّٰهُمَّ بَلِّغْ مَوْلانَا الْإِمامَ الْهادِيَ الْمَهْدِيَّ الْقائِمَ بِأَمْرِكَ صَلَواتُ اللّٰهِ عَلَيْهِ وَعَلَىٰ آبائِهِ الطَّاهِرِينَ عَنْ جَمِيعِ الْمُؤْمِنِينَ وَالْمُؤْمِناتِ فِي مَشارِقِ الْأَرْضِ وَمَغارِبِها، سَهْلِها وَجَبَلِها، وَبَرِّها وَبَحْرِها، وَعَنِّي وَعَنْ وَالِدَيَّ مِنَ الصَّلَواتِ زِنَةَ عَرْشِ اللّٰهِ، وَمِدادَ كَلِماتِهِ، وَمَا أَحْصاهُ عِلْمُهُ، وَأَحاطَ بِهِ كِتابُهُ .
❄️اللّٰهُمَّ إِنِّي أُجَدِّدُ لَهُ فِي صَبِيحَةِ يَوْمِي هٰذَا وَمَا عِشْتُ مِنْ أَيَّامِي عَهْداً وَعَقْداً وَبَيْعَةً لَهُ فِي عُنُقِي لَا أَحُولُ عَنْها وَلَا أَزُولُ أَبَداً، اللّٰهُمَّ اجْعَلْنِي مِنْ أَنْصارِهِ وَأَعْوانِهِ، وَالذَّابِّينَ عَنْهُ، والْمُسارِعِينَ إِلَيْهِ فِي قَضاءِ حَوَائِجِهِ، وَالْمُمْتَثِلِينَ لِأَوامِرِهِ ، وَالْمُحامِينَ عَنْهُ، وَالسَّابِقِينَ إِلىٰ إِرادَتِهِ، وَالْمُسْتَشْهَدِينَ بَيْنَ يَدَيْهِ؛
❄️اللّٰهُمَّ إِنْ حالَ بَيْنِي وَبَيْنَهُ الْمَوْتُ الَّذِي جَعَلْتَهُ عَلَىٰ عِبادِكَ حَتْماً مَقْضِيّاً فَأَخْرِجْنِي مِنْ قَبْرِي مُؤْتَزِراً كَفَنِي، شاهِراً سَيْفِي، مُجَرِّداً قَناتِي، مُلَبِّياً دَعْوَةَ الدَّاعِي فِي الْحاضِرِ وَالْبادِي . اللّٰهُمَّ أَرِنِي الطَّلْعَةَ الرَّشِيدَةَ، وَالْغُرَّةَ الْحَمِيدَةَ، وَاكْحَُلْ ناظِرِي بِنَظْرَةٍ مِنِّي إِلَيْهِ، وَعَجِّلْ فَرَجَهُ، وَسَهِّلْ مَخْرَجَهُ، وَأَوْسِعْ مَنْهَجَهُ، وَاسْلُكْ بِي مَحَجَّتَهُ، وَأَنْفِذْ أَمْرَهُ، وَاشْدُدْ أَزْرَهُ .
❄️وَاعْمُرِ اللّٰهُمَّ بِهِ بِلادَكَ، وَأَحْيِ بِهِ عِبادَكَ، فَإِنَّكَ قُلْتَ وَقَوْلُكَ الْحَقُّ: ﴿ظَهَرَ الْفَسٰادُ فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ بِمٰا كَسَبَتْ أَيْدِي النّٰاسِ﴾، فَأَظْهِرِ اللّٰهُمَّ لَنا وَلِيَّكَ وَابْنَ بِنْتِ نَبِيِّكَ الْمُسَمَّىٰ بِاسْمِ رَسُولِكَ، حَتَّىٰ لَايَظْفَرَ بِشَيْءٍ مِنَ الْباطِلِ إِلّا مَزَّقَهُ، وَيُحِقَّ الْحَقَّ وَيُحَقِّقَهُ؛
❄️وَاجْعَلْهُ اللّٰهُمَّ مَفْزَعاً لِمَظْلُومِ عِبادِكَ، وَناصِراً لِمَنْ لَايَجِدُ لَهُ ناصِراً غَيْرَكَ، وَمُجَدِّداً لِمَا عُطِّلَ مِنْ أَحْكامِ كِتابِكَ، وَمُشَيِّداً لِمَا وَرَدَ مِنْ أَعْلامِ دِينِكَ وَسُنَنِ نَبِيِّكَ صَلَّى اللّٰهُ عَلَيْهِ وآلِهِ، وَاجْعَلْهُ اللّٰهُمَّ مِمَّنْ حَصَّنْتَهُ مِنْ بَأْسِ الْمُعْتَدِينَ .
❄️اللّٰهُمَّ وَسُرَّ نَبِيَّكَ مُحَمَّداً صَلَّى اللّٰهُ عَلَيْهِ وآلِهِ بِرُؤْيَتِهِ وَمَنْ تَبِعَهُ عَلَىٰ دَعْوَتِهِ، وَارْحَمِ اسْتِكانَتَنا بَعْدَهُ . اللَّهُمَّ اكْشِفْ هٰذِهِ الْغُمَّةَ عَنْ هٰذِهِ الْأُمَّةِ بِحُضُورِهِ، وَعَجِّلْ لَنا ظُهُورَهُ، إِنَّهُمْ يَرَوْنَهُ بَعِيداً وَنَرَاهُ قَرِيباً، بِرَحْمَتِكَ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ.
«سه بار» بر ران خود دست میزنی و در هر مرتبه میگویی:
❄️الْعَجَلَ الْعَجَلَ يَا مَوْلايَ يَا صاحِبَ الزَّمانِ.
التماس دعا
❤️هر روز به امام زمان عج سلام ڪنیم
السَّلامُ علیڪَ یا بقیَّةَ اللهِ یا اباصالحَ المهدیّ
یا خلیفةَالرَّحمنُ و یا شریڪَ القرآن
یا امامَ الاِنسِ والجانِّ
سیِّدے و مولایَ ! الاَمان الاَمان...
#اللهمعجللولیڪالفرج
【 ݥڪٺݕۮࢪسشۿۮݳ🇵🇸 】
🍂🌸🍂🌸🍂🌸🍂 🌸🍂🌸🍂🌸🍂 🍂🌸🍂🌸🍂 🌸🍂🌸🍂 🍂🌸🍂 🌸🍂 🍂 #رهایی_از_شب #ف-مقیمی #پارت_دهم 🌈 دیگه حوصله ام از حرفهاش سر ر
🍂🌸🍂🌸🍂🌸🍂
🌸🍂🌸🍂🌸🍂
🍂🌸🍂🌸🍂
🌸🍂🌸🍂
🍂🌸🍂
🌸🍂
🍂
#رهایی_از_شب
#ف-مقیمی
#پارت_یازدهم 🌈
به ساعتم نگاه کردم یک ساعت مونده بود به اذان مغرب.بازهم یک حس عجیب منو هدایتم میکرد به سمت مسجد محله ی قدیمی! نشستن روی اون نیمکت و دیدن طلبه ی جوون و دارو دسته اش برای مدتی منو از این برزخی که گرفتارش بودم رها میکرد. با کامران خداحافظی کردم و در مقابل اصرارش به دعوت شام گفتم باید یک جای مهم برم وفردا ناهار میتونم باهاش باشم.اوهم با خوشحالی قبول کرد و منو تا مترو رسوند.
دوباره رفتم به سمت محله ی قدیمی و میدان همیشگی. کمی دیر رسیدم.اذان رو گفته بودند و خبری ازتجمع مردم جلوی حیاط مسجد نبود.دریافتم که در داخل ،مشغول اقامه ی نماز هستند.یک بدشانسی دیگه هم آوردم.روی نیمکت همیشگی ام یک خانوم بهمراه دو تا دختربچه نشسته بودند و بستنی میخوردند.جوری به اون نیمکت وآدمهاش نگاه میکردم که گویی اون سه نفر غاصب دارایی های مهمم بودند.اونشب خیلی میدون و خیابانهاش شلوغ بود.شاید بخاطر اینکه پنج شنبه شب بود.کمی در خیابان مسجد قدم زدم تا نیمکتم خالی شه ولی انگار قرار نبود امشب اون نیمکت برای من باشه. چون به محض خالی شدنش گروه دیگری روش می نشستند.دلم آشوب بود.یک حسی بهم میگفت خدا از دستم اوتقدر عصبانیه که حتی نمیخواد من به گنبد ومناره های خونه ش نگاه کنم.وقتی به این محل میرسیدم از خودم متنفر میشدم. آرزو میکردم اینی نباشم که هستم.صدای زیبا و ارامش بخش یک سخنران از حیاط مسجد به گوشم رسید.سخنران درباره ی اهمیت عفاف در قرآن و اسلام صحبت میکرد. پوزخند تلخی زدم و رو به آسمون گفتم :عجب! پس امشب میخوای ادبم کنی و توضیح بدی چرا لیاقت نشستن رو اون نیمکت و نداشتم؟!بخاطر همین چندتا زلف و شکل و قیافه م؟!یا بخاطر سواستفاده از پسرهای دورو برم؟
سخنران حرفهای خیلی زیبایی میزد.حجاب رو خیلی زیبا به تصویر میکشید.حرفهاش چقدر آشنا بود.او حجاب را از منظر اخلاق بازگو میکرد.و ازهمه بدتر اینکه چندجا دست روی نقطه ضعف من گذاشت و اسم حضرت فاطمه رو آورد. تا اسم این خانوم میومد چنان شرمی هیبتم رو فرا میگرفت که نمیتونستم نفس بکشم.از شرم اسم خانوم اشکم روونه شد.به خودم که اومدم دیدم درست کنار حیاط مسجد ایستادم.اون هم خیره به بلندگوی بزرگی که روی یک میله بلند وصل شده بود.که یک دفعه صدای محجوب وآسمانی از پشت سرم شنیدم :قبول باشه بزرگوار.چرا تشریف نمیبرید داخل بین خانمها. ؟! من که حسابی جا خورده بودم سرم رو به سمت صدا برگردوندم ودر کمال ناباوری همون طلبه ی جوون رو مقابلم دیدم.!!!!!
ادامہدارد..
🍂
🌸🍂
🍂🌸🍂
🌸🍂🌸🍂
🍂🌸🍂🌸🍂
🌸🍂🌸🍂🌸🍂
🍂🌸🍂🌸🍂🌸🍂
【 ݥڪٺݕۮࢪسشۿۮݳ🇵🇸 】
🍂🌸🍂🌸🍂🌸🍂 🌸🍂🌸🍂🌸🍂 🍂🌸🍂🌸🍂 🌸🍂🌸🍂 🍂🌸🍂 🌸🍂 🍂 #رهایی_از_شب #ف-مقیمی #پارت_یازدهم 🌈 به ساعتم نگاه کردم یک ساع
🍂🌸🍂🌸🍂🌸🍂
🌸🍂🌸🍂🌸🍂
🍂🌸🍂🌸🍂
🌸🍂🌸🍂
🍂🌸🍂
🌸🍂
🍂
#رهایی_از_شب
#ف-مقیمی
#پارت_دوازدهم 🌈
من که حسابی جا خورده بودم سرم رو به سمت صدا برگردوندم ودر کمال ناباوری،همون طلبه ی جوون رو مقابلم دیدم.زبونم بند اومده بود.روسریمو جلو کشیدم و من من کنان دنبال کلمه ی مناسبی میگشتم.طلبه اما نگاهش به موزاییک های حیاط بود.با همون حالت گفت:---دیدم انگارمنقلب شدید.گفتم جسارت کنم بگم تشریف ببرید داخل.امشب مراسم دعای کمیل هم برگزار میشه.
نفس عمیقی کشیدم تا بغضم نترکه.اما بی فایده بود اشکهام یکی از پی دیگری به روی صورتم میریخت ...چون نفسم عطر گل محمدی گرفت.
بریده بریده گفتم: من ...واقعا..ممنونم ولی فکر نکنم لیاقت داشته باشم.در ضمن چادرم ندارم.دلم میخواست روم میشد اینم بهش میگفتم که اگه آقام باشه ومنو ببره صف اول کنار خودش بنشونه واین عطر گل محمدی پرخاطره هم اونجا باشه حتما میام ولی اونجا بین اون خانمها و نگاههای آزار دهنده وملامتگرشون راحت نیستم. اونها با رفتارشان منو از مسجدی که عاشقش بودم دور کردند و سهم اونها در زندگی من به اندازه ی سهم مهری دربدبختیمه!!!!
مرد نسبتا میانسالی بسمت طلبه ی جوان اومد و نفس زنان پرسید:
-حاج آقا کجا بودید؟! خیره ان شالله..چرادیر کردید؟
که وقتی متوجه منو ظاهرم شد نگاه عاقل اندر صفیحی کرد و زیر لب گفت:
-استغفرالله.
طلبه به اون مرد که بعدها فهمیدم آقای عبادی از هییت امنای مسجد بود کوتاه گفت:یک گرفتاری کوچک..چند لحظه منو ببخشید
وبعد خطاب به من گفت:
-نگران نباشید خواهرم.اونجا چادر هم هست.وبعد با اصرار در حالیکه با دستش منو به مسیری هدایت میکرد گفت:تشریف بیارید..اتفاقا بیشتر بچه های مسجد مثل خودتون جوان هستند ومومن.وبعد با انگشترش به در شیشه ای قسمت خواهران چند ضربه ای زد و صدازد: خانوم بخشی؟ !
چند دقیقه ی بعد خانوم بخشی که یک دختر جوان ومحجبه بود بیرون اومد و با احترام وسر به زیر سلام کرد وبا تعجب به من چشم دوخت.نمیدونستم داره چه اتفاقی می افته.در مسیری قرار گرفته بودم که هیچ چیز در سیطره ی من نبود.منی که تا همین چندساعت پیش به نوع پوششم افتخار میکردم ونگاههای خریدارانه مردم در مترو و خیابان بهم احساس غرور میداد حالا اینقدر احساس شرم و حقارت میکردم که دلم میخواست، زمین منو در خودش ببلعد. طلبه به خانوم بخشی گفت:
-خانوم بخشی این خواهرخوب ومومنمون رو یک جای خوب بنشونیدشون .ویک چادر تمیز بهشون بدید.ایشون امشب میهمان مسجد ما هستند.رسم مهمان نوازی رو خوب بجا بیارید.
از احترام و ادب فوق العاده ش دهانم وامانده بود..او بدون در نظر گرفتن شرایط ظاهری من با زیباترین کلمات من گنهکار رو یک فرد مهم معرفی کرد.!!! خانوم بخشی لبخند زیبایی سراسر صورتش رو گرفت و درحالیکه دستش رو به روی شانه هایم میگذاشت و به سمت داخل با احترام هل میداد خطاب به طلبه گفت:
-حتما حتما حاج اقا ایشون رو چشم ما جا دارند.التماس دعا.
طلبه سری به حالت رضایت تکون داد و خطاب به من گنهکار روسیاه گفت:خواهرم خیلی التماس دعا.ان شالله هم شما به حاجت قلبیتون برسید هم برای ما دعا میکنید. اشکم جاری شد از اینهمه محبت واخلاص. ! سرم رو پایین انداختم و آروم گفتم. محتاجیم به دعا.خدا خیرتون بده..
ادامہدارد...
🍂
🌸🍂
🍂🌸🍂
🌸🍂🌸🍂
🍂🌸🍂🌸🍂
🌸🍂🌸🍂🌸🍂
🍂🌸🍂🌸🍂🌸🍂
【 ݥڪٺݕۮࢪسشۿۮݳ🇵🇸 】
🍂🌸🍂🌸🍂🌸🍂 🌸🍂🌸🍂🌸🍂 🍂🌸🍂🌸🍂 🌸🍂🌸🍂 🍂🌸🍂 🌸🍂 🍂 #رهایی_از_شب #ف-مقیمی #پارت_دوازدهم 🌈 من که حسابی جا خورده بود
🍂🌸🍂🌸🍂🌸🍂
🌸🍂🌸🍂🌸🍂
🍂🌸🍂🌸🍂
🌸🍂🌸🍂
🍂🌸🍂
🌸🍂
🍂
#رهایی_از_شب
#ف-مقیمی
#پارت_سیزدهم 🌈
طلبه با عجله به سمت درب آقایان رفت و من بهمراه خانوم بخشی که بعدها فاطمه صداش میکردم پس از سالها داخل مسجد شدم.فاطمه چادر نماز خودش رو به روی سرم انداخت و در حالیکه موهامو به زیر روسریم هل میداد با لبخند دوست داشتنی گفت:چادر خودمو سرت انداختم چون حاج آقا گفتن چادر تمیز سرت کنم.نه که چادرهای مسجد کثیف باشنا نه!! ولی چادر خودم رو امروز از طناب برداشتم ومعطرش کردم.بعد چشمهای زیباشو ریز کرد و با لحن طنزالودی گفت:موهاتو کجا رنگ کردی کلک؟! خیلی رنگش قشنگه! در همون برخورد اول شیفته ی اخلاق و برخورد فاطمه شدم. او با من طوری رفتار میکرد که انگار نه انگار من با اون فرق دارم. و این دیدار اول ماست.وبجای اینکه بهم بگه موهات رو بپوشون از رنگ زیبای موهام تعریف کرد که خود این جمله شرمنده ترم کرد و سرم رو پایین انداختم. اوطبق گفته ی طلبه ی جوان منو بسمت بالای مسجد هدایتم کرد وبه چند خانومی که اونجا نشسته بودند ومعلوم بود همشون فاطمه رو بخوبی میشناسند ودوستش دارند با لحن بامزه ای گفت :
- خواهرها کمی مهربونتر بشینید جا باز کنید مهمون خارجی داریم.از عبارت بانمکش خنده ام گرفت و حس خوبی داشتم. خانم ها با نگاه موشکافانه و سوال برانگیز به ظاهر من برام جا باز کردند و با سلام و خوش امدگویی منو دعوت به نشستن کردند.از بازی روزگار خنده ام گرفت.روزی منو خانمی از جایگاهم بلند کرد و به سمت عقب مسجد تبعیدم کرد و امروز یک خانوم دیگه با احترام منو در همون جا نشوند!!وقتی دعای کمیل وفرازهای زیباش خونده میشد باورم نمیشد که من امشب در چنین جایی باشم و مثل مادر مرده ها ضجه بزنم!!!!!!!
میون هق هق تلخم فقط از خدا میپرسیدم که چرا اینجا هستم؟ ! چرا بجای ریختن آبروم اینطوری عزتم داد؟! من که امروز اینهمه کار بد کردم چرا باید اینجا میبودم وکمیل گوش میدادم؟یک عالمه چرای بی جواب تو ذهنم بود و به ازای تک تکش زار میزدم.اینقدر حال خوبی داشتم که فکر میکردم وقتی پامو از در مسجد بیرون بزارم میشم یک آدم جدید! اینقدر حال خوبی داشتم که دلم میخواست بلندشم و نماز بخونم! ولی میون اینهمه حال واحوال منفعل یک حال خاص و عجیب دیگری درگیرم کرده بود..یک عطر آشنا و یک صدای ملکوتی!!ونگاهی محجوب و زیبا که زیر امواجش میسوختم.با اینکه فقط چند جمله از او شنیده بودم ولی خوب صدای زیباشو از پشت میکروفون که چندفرازآخر رو با صوتی زیبا و حزین میخوند شناختم.وبا هر فرازی که میخوند انگار تکه ای از قلبم کنده میشد..اینقدر مجذوب صداش شده بودم که در فرازهای آخر، دیگه گریه نمیکردم و مدام صحنه ی ملاقاتمون رو از حیاط مسجد تالحظه ی التماس دعا گفتنش مقابل ورودی درب بانوان مجسم میکردم.
ادامہدارد...
🍂
🌸🍂
🍂🌸🍂
🌸🍂🌸🍂
🍂🌸🍂🌸🍂
🌸🍂🌸🍂🌸🍂
🍂🌸🍂🌸🍂🌸🍂
【 ݥڪٺݕۮࢪسشۿۮݳ🇵🇸 】
🍂🌸🍂🌸🍂🌸🍂 🌸🍂🌸🍂🌸🍂 🍂🌸🍂🌸🍂 🌸🍂🌸🍂 🍂🌸🍂 🌸🍂 🍂 #رهایی_از_شب #ف-مقیمی #پارت_سیزدهم 🌈 طلبه با عجله به سمت درب
🍂🌸🍂🌸🍂🌸🍂
🌸🍂🌸🍂🌸🍂
🍂🌸🍂🌸🍂
🌸🍂🌸🍂
🍂🌸🍂
🌸🍂
🍂
#رهایی_از_شب
#ف-مقیمی
#پارت_چهاردهم 🌈
بعد از اتمام مراسم فاطمه با خوشرویی کنارم نشست و در حالیکه با گوشه ی دستمالش ته مونده ی اشکهامو پاک میکرد گفت:
-واقعا ازت خیلی قبول باشه. حسابی امشب واسه مسجد بازار گرمی کردی با صدای گریه هات.این حاجی هم سرخوش از صدای شیون تو به خیال اینکه مجلسش خیلی گرمه هی خوندا هی خوند...
او اینقدر صورتش در هنگام ادای کلمات جدی بنظر میرسید که فقط از جمله بندی و طرز بیانش فهمیدم داره شوخی میکنه و از خنده ریسه رفتم.او بدون توجه به خنده های من در حالیکه دستمال سیاه در دستش رو نشونم میداد ادامه داد:
-واقعا خوش بحالت.امشب خدا صدای تو رو شنید و فقط تو رو بخشید! !
با تعجب میان خنده پرسیدم :
-از کجا اینقدر مطمئنی؟ !
او اشاره کرد به دستمال و بهم گفت:
-از اینجا!!! تو یک نگاه بنداز به اطرافت ..اینجا صورت هیشکی از اشک سیاه نشده و دستمالای همه جز یک مشت آب دماغ و چهارتا قطره ی اشک هیچی نداره.اما خدا سیاهی های تو رو حسابی شست..!!! اینم نشونه ش!!!
چقدر این دختر بانمک و دوست داشتنی بود. از تعبیرش اینقدر شوکه شده بودم که نمیدونستم باید بخندم یا شرمنده شم.او طوری حرف میزد که کاملا مشخص بود دنبال کنایه زدن نیست.من در همون دیدار اول شیفته ی فاطمه شدم و آرزو کردم او را همیشه کنارم داشته باشم.دستانش رو در دستم گرفتم و آروم نجوا کردم.-این تعبیر شماست خانوم بخشی. میترسم از نگاه دیگرون.صورتم الان خیلی سیاهه؟!
اخم بانمکی به صورتش نقش بست و گفت:
-اولا اینحا در این مکان کسی ،کسی رو قضاوت نمیکنه دوما راستش رو بخوای آره.شبیه بازیگر نقش اول کینه شدی.پاشو برو صورتت رو بشور تا آمار ملحقین به مسجد ازترس، پایین نیومده.
ادامہدارد...
🍂
🌸🍂
🍂🌸🍂
🌸🍂🌸🍂
🍂🌸🍂🌸🍂
🌸🍂🌸🍂🌸🍂
🍂🌸🍂🌸🍂🌸🍂
میگفت وقتی گناه میکنی
نگو جوونی کردم،
به جوونیه علی اکبر
بر میخوره دورت بگردم:)!!!
➕ دعــــوت شـــــهــــدا هستیـــــد 👇
「https://eitaa.com/Iran_gavi 」
جهت زیبا سازی کانااااال🗿🙂
#لبیک_یا_خامنه_ای
#جانم_فدای_رهبر
#بسیج
#بسیجی
➕ دعــــوت شـــــهــــدا هستیـــــد 👇
「https://eitaa.com/Iran_gavi 」
وقتۍخواستۍامربہمعروفڪنۍ،
یہجورےانجامشبدهڪهحسڪنہ
میخواےدستشروبگیرےنہمُچشرو!
اشتباهامربہمعروفڪردن؛
دلآدمروازدینودنیامیزنہ...!!
سخنرانی کمیاب از امام خمینی(ره):
من با هرکس اسم خودش را روحانی گذاشته موافق نیستم
هرکس عمامه سرش هست مورد تأیید نیست
من از بسیاریشون متنفرم
#آخوند_فاسد
➕ دعــــوت شـــــهــــدا هستیـــــد 👇
「https://eitaa.com/Iran_gavi 」
دعا بڪن ؛
ولے اگر اجابت نشد ،
با خدا دعوا نڪن ؛
میانہ ات با خدا بہ هم نخورد ؛
چون تو جاهلے و او عالم و خبیر ...
✨حاج اسماعیل دولابے
➕ دعــــوت شـــــهــــدا هستیـــــد 👇
「https://eitaa.com/Iran_gavi 」
-🚶🏻♂
'چونحقمیگهجوابینیست!((:
➕ دعــــوت شـــــهــــدا هستیـــــد 👇
「https://eitaa.com/Iran_gavi 」
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چه زیبا گفت... 🙂🙂🙂
➕ دعــــوت شـــــهــــدا هستیـــــد 👇
「https://eitaa.com/Iran_gavi 」
طبقه بالای حرم امام حسین تو ایام امتحانا اختصاص داده شده به دانش آموزا
اگه مام همچین جای درس میخوندیم قطعا 20بودیم🌱
➕ دعــــوت شـــــهــــدا هستیـــــد 👇
「https://eitaa.com/Iran_gavi 」
بہقولحـٰاجمھدۍ ..
منڪہۍڪربلـٰانیومدم:)
اِنتظـٰاردارۍحالَمخوبباشہ ..؟
نہاَربـٰابحـالَمبَدھ ..
خیلۍبَد:)🖤
➕ دعــــوت شـــــهــــدا هستیـــــد 👇
「https://eitaa.com/Iran_gavi 」
. . به مناسبت سالگرد آسمانی شدن
راستی...! دردهایم کو؟
درد را انسان بیهوش نمی کشد؛
انسان خواب نمی فهمد؛
درد را انسان باهوش و بیدار می فهمد.
#سیره_شهدا
#شهید_عباس_دانشگر
➕ دعــــوت شـــــهــــدا هستیـــــد 👇
「https://eitaa.com/Iran_gavi 」
⚠️ توجه
⭕️ خبر خوب داریم
📣 _ ❌🥈دانشگاه های ایران رتبه ی دوم در بین دانشگاه های کشورهای مسلمان!
🔻در کنار مشکلاتی که دانشگاه ها دارند ولی سیاه نمایی و ساختن ذهنیت منفی جوانان ما از دانشگاه ها و سیستم اموزشی نوعی القای نا امیدی و دور از حقیقت است.
⚠️رفتارهای بدی که گاهاً به خاطر جو رسانه ای ایجاد میشه دلیل این نیست که نخبه بودن دانشجوهامون رو زیر سوال ببریم!
📅۱۴۰۲/۰۳/۱۷
#خبر_خوب
#امید_آفرینی
#جهاد_تبیین
#ایران_قوی
➕ دعــــوت شـــــهــــدا هستیـــــد 👇
「https://eitaa.com/Iran_gavi 」
«امام علی علیه السلام»
➕ دعــــوت شـــــهــــدا هستیـــــد 👇
「https://eitaa.com/Iran_gavi 」