امام صادق علیه السلام:
🔸آیا میدانید آنان که با ایمان راسخ در انتظار حضرت مهدی(عج) هستند و در بدترین شرایط صبر میکنند، آزارها و سختیها و ترس و ناملایمات بسیاری میبینند، آنها روز قیامت از پیروان راستین ما هستند و به ما نزدیکترند.
#ظلم_بس_است
📻🌿 @Iran_gavi 🌿📻
🔴مسکن که ستون اصلی تورم است ده تا٢٠درصد افت کرد
خودرو هم بیش از ١۵ درصد افت کرد
دلار هم امروز به زیر ۵٠ تومان رفت
در این میان #موشک_هایپرسونیک غرور آفرین شد
اما نمی دانم چرا اونها که مردم، مردمشان گوش فلک را کر کرده به جای خوشحالی عصبانی تر می شود.یعنی به سمت خلع سلاح می روند؟
📻🌿 @Iran_gavi 🌿📻
📖 تقویم شیعه
☀️امروز :
شمسی:
دوشنبه ۱۸ خرداد ۱۴۰۲ هجری شمسی
میلادی:
2023-06-08
Thursday - 2023 08 June
قمری:
۱۴۴۴/۱۱/۱۹
الخميس - ١٩ ذوالقعده ١٤٤٤
🌹 امروز متعلق است به:
🔸امام موسی کاظم
🔸️امام حسن عسکری(ع)
💠 اذکار روز:
👈لا اله الا الله الملک الحق المبین
خدایی جز خوای یکتا که سلطان حق آشکار است نخواهد بود
🙏بارالها در فرج حضرت مهدی عج الله تعالی فرجه الشریف تعجیل فرما و گره از مشکلات همه مردم باز کن
@Dezbeest
🌱.۰🌱
قانونهفتساعتویادتوننره!
هرگناهیکردین،
هفتساعتفرصتدارین
توبہکنید؛
اینقانونهفتساعتخیلیی
کارگشاسټ.
#شهیدعباسدانشگر💚🌱
#داداش_عباس
6.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌌#استوری
✨لحظهای که امام عصرتان را میبینید!
#امام_زمان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آقامون ، سَروَرِ اَبَر قدرتِ قلابیتونه 😎
📻🌿 @Iran_gavi 🌿📻
🩸از طرف من به جوانان بگوييد چشم شهيدان و تبلور خونشان به شما دوخته است بپا خيزيد و اسلام خود را دريابيد.
#شهید_محمد_ابراهیم_همت
📻🌿 @Iran_gavi 🌿📻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😢مهدی جان...
کاش میشد زسفر برگردی
با همان چند نفر برگردی
شعر خوانی زیبای سرباز کوچک امام زمان (عج) #مهدیارخراسانی
چرا سیدعلی اینقدر متفاوت☺️ به قول رفقا یادگار واقعی امام دمت گرم✌️
#جهاد_تبیین بر همه ما واجب است
📻🌿 @Iran_gavi 🌿📻
【 ݥڪٺݕۮࢪسشۿۮݳ🇵🇸 】
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . . #توبه_نصوح۲ #قسمت_بیست_وهشتم (حوریا می گوید) خودم را به حمام انداختم و سری
❢💞❢
❢ #عشقینه 💌❢
.
.
.
#توبه_نصوح۲
#قسمت_بیست_ونهم
(حسام می گوید)
تمام تنم گُر گرفته بود. بهتر دیدم تنهایش بگذارم تا کار دست خودمان نداده ام. تازه با این لباس جذبی که پوشیده بود توانسته بودم اصل هیکل او را ببینم و بیش از پیش حریص شوم. احتیاج داشتم تنها باشم و آرامش را به روح سرکش و عصیانگرم برگردانم و آن را رام کنم. کمی کانال های تلویزیونی را گشتم و تا حاضر شدن غذا سمت آشپزخانه نرفتم و حوریا هم از آشپزخانه بیرون نیامد. غذا که حاضر شد و میز را چید، صدایم زد. نفس عمیقی کشیدم و با طمأنینه به آشپزخانه رفتم. سلیقه ی خوبی در چیدمان میز داشت و بوی عطر غذایش دلِ منِ خوش خوراک را صابون می زد که خدا را شکر، عجب دستپختی دارد این دختر حاجی. صندلی کنارم نشست و برایم غذا کشید. موهایش خشک شده بودند و کمی تاب برداشته بودند. سعی کردم با نگاهم معذبش نکنم و معطوف غذایم باشم که گفت:
_ نهایت سعیمو کردم. امیدوارم خوشتون بیاد.
دستش را گرفتم و بوسه ای روی آن کاشتم و گفتم:
_ باید این دستا رو بوسید که تا الآن برام زحمت کشیدن و این غذای معرکه رو آماده کردن. بوی غذات که داره دیوونه م میکنه. لطفا کم دلبری کن، بذار غذامو بخورم.
خنده ی ریزی کرد و مشغول غذا شدیم. به حد انفجار خورده بودم و نگاه متعجب حوریا روی میز خالی از غذا ماسیده بود.
_ نترسی ها... همیشه اینجوری غذا نمی خورم. فقط وقتی که هیجان زده باشم هر چی بخورم سیر نمیشم. چه هیجان مثبت چه منفی.. خوشحال باشم، عصبانی باشم، عشق تا خرخره م اومده باشه، غم شدیدی داشته باشم، هرچی که منو هیجان زده کنه اشتهامو چند برابر می کنه. الانم که... خودِ تو با این لباسا و... اصل هیجانید.
و قهقهه ی خنده ام با نگاه خجالتی و خنده ی حوریا قاطی شد. میز را باهم جمع کردیم و حوریا مشغول شستن ظرف ها شد.
از حوریا جویای حال حاج رسول بودم اما خودم هم با آنها تماس گرفتم و تعارف کردم هر زمان به مشکل مالی برخوردند با من غریبگی نکنند و مرا مثل پسرشان بدانند.
با حوریا در حال دیدن سریال بودیم که گفت:
_ آقا حسام.
خودم را به نشنیدن زدم و منتظر ماندم دوباره صدایم بزند. پا به پا کرد و اینبار با صدایی رساتر مرا خطاب کرد. سرم را چرخاندم و گفتم:
_ فاصله مون زیاده. نمی شنوم صداتو.
و شیطنت آمیز خندیدم و اشاره دادم کنار من روی مبل دونفره بنشیند به جای فرو رفتن در مبل تک نفره. با تردید بلند شد و به سمتم آمد. همین که خواست بنشیند دستم را باز کردم و پشت او انداختم و حلقه ی دستم را دور شانه هایش محکم کردم و اورا به سمت خودم کشاندم و بی تفاوت از حالت خجالتی شدنش گفتم:
_ اینجوری بهتر شد. اصلا جای هر خانومی باید بین بازوهای همسرش باشه
و سرم را به سمتش خم کردم و توی صورتش نگاه کردم و گفتم:
_ موافقی؟
چیزی نگفت اما کم کم از حالت خجول و عصا قورت داده اش در آمد و راحت به بازویم لم داد.
#به_قلم_طاهره_ترابی
[⛔️]ڪپےتنهاباذڪرمنبعونامنویسنده
موردرضایتاست.
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal