【 ݥڪٺݕۮࢪسشۿۮݳ🇵🇸 】
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . . #توبه_نصوح۲ #قسمت_هفتاد _ آزادی و معاشرت بی بند و بار بین زن و مرد، هیجانا
❢💞❢
❢ #عشقینه 💌❢
.
.
.
#توبه_نصوح۲
#قسمت_هفتاد_ویکم
حوریا از بین لباسهای مزون دوم، بین سه لباس مردد بود. هر سه در نوع خودشان زیبا بودند اما تنوع مدل ها قدرت انتخاب را از او می گرفت. حسام دل توی دلش نبود که حوریا را توی لباس عروس ببیند. دختری که عروس ها را در انتخاب کمک می کرد، رو به حوریا گفت:
_ چرا نمی پوشی؟
حوریا مستأصل گفت:
_ میخوام بدونم انتخابم چه سبکیه که بعد بپوشم.
دختر دست حوریا را گرفت و گفت:
_ سبک رو ولش کن الان اینقدر تنوع مدل بالاست که فقط باید بپوشی ببینی کدومش توی تنت خوشگل میشینه. برو آماده شو اینی که چشمتو بیشتر گرفته بیارم، تن بزنی توی آینه قِر بدی باهاش، ببینی کدومش ملکه ت میکنه.
حوریا از لحن شیطنت آمیز دختر خنده اش گرفت و به اتاق پرو بزرگی رفت که چهار طرفش آینه بود. چادر و کیف را آویزان کرد و منتظر ماند. دختر به زحمت لباس را حمل می کرد. با تقه ای به در اتاق، وارد شد و با دیدن حوریا متعجب گفت:
_ تو که هنوز لباس تنته.
حوریا محجوبانه گفت:
_ خب منتظر بودم شما بیای که لباسو ازتون تحویل بگیرم.
دختر زیرِ حجمِ پفِ دامنِ لباسِ عروس به سختی دیده میشد که گفت:
_ نکنه فکر کردی این لباسو میتونی خودت به تنهایی بپوشی؟!
و قهقهه ی ریزی زد و گفت:
_ لباستو در بیار عروس خانوم که کمکت کنم اینو بپوشی.
حوریا با خجالت شال و مانتو را درآورد و با تاپ و شلوار همانطور ایستاد. دختر کلافه گفت:
_ فکر کمر منم باش قربونت برم. دست بجنبون.
حوریا جلو آمد که لباس را بپوشد. دختر گفت با این تاپِ بندی فسفری، چطور این لباس دکلته رو میپوشی؟ ضمنا کمر شلوارت نمیذاره لباسو برات فیکس تن و بدنت کنم.
حوریا کلافه گفت:
_ من اینجوری معذبم. نمی تونم که جلو چشم شما بی لباس باشم.
دختر پفی کشید و لباس را به سختی آویزان کرد و بیرون رفت و طولی نکشید که با حسام به اتاق پرو بازگشت. حوریا در حال وارسی چپ و راست لباس بود که آنها را دید.
_ آقای داماد بی زحمت به عروس خانوم خجالتی تون کمک کنید. فقط خواهش میکنم مراقب لباس باشید و وقتی تنش رفت صدام بزنید.
حسام چشمش برقی زد و حوریا از خجالتِ شرایطی که در آن گیر افتاده بود، با صورتی سرخ شده و شوکه به حسام نگاه می کرد.
#به_قلم_طاهره_ترابی
[⛔️]ڪپےتنهاباذڪرمنبعونامنویسنده
موردرضایتاست.
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
【 ݥڪٺݕۮࢪسشۿۮݳ🇵🇸 】
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . . #توبه_نصوح۲ #قسمت_هفتاد_ویکم حوریا از بین لباسهای مزون دوم، بین سه لباس مر
❢💞❢
❢ #عشقینه 💌❢
.
.
.
#توبه_نصوح۲
#قسمت_هفتاد_ودوم
( حسام می گوید )
دختر از اتاق پرو بیرون رفت و حوریا با آن تاپ و شلوار، مثل مجسمه رو به رویم ایستاده بود. خندیدم و گفتم:
_ میخوای من پُرو کنم؟
حوریا هم خنده اش گرفت و گفت:
_ خدا بگم چیکارش نکنه. گفته بودم خودم میپوشمش چرا تو رو آورد...
یک تای ابرویم را بالا دادم و گفتم:
_ تا اینجا اومدم عمرا اگه از این اتاق بیرون برم.
و نگاهی به لباس انداختم و گفتم:
_ و عمرا اگه اینو بتونی تنهایی بپوشی.
زیر لب گفت:
_ کاش مامانمم می اومد.
دلخور به چشمش خیره شدم و سکوت کردم. نگاه نگرانش را به من دوخت و گفت:
_ منظور بدی نداشتم.
_ حوریا جان... به هم محرمیم ها...
_ می دونم حسام. اینو انقدر تکرار نکن.
اخمم توی هم رفت و گفتم:
_ باشه. لباستو بپوش بریم دنبال مامانت و برگردیم. یا بذاریم یه روز با حاج خانوم بیایم.
چرخیدم و قفل اتاق پرو را باز کردم که خارج شوم. عصبی بودم و دوست نداشتم حوریا را با رفتارم برنجانم.
_ حسام جان... می پوشمش فقط... خب... سعی کن نگام نکنی. فقط کمکم کن حتی شده با چشم بسته.
دلم برای مظلومیت صدایش سوخت. هنوز هم از این خلق و خوی خجالتی و سختگیرانه اش ناراحت بودم اما نمی خواستم ذوق و هیجان این روز را تا آخر عمر، برای جفتمان خرابش کنم. لباس را از چوب رختی جدا کردم و پشت به حوریا ایستادم. چهار طرف اتاق آینه بود اما حوریا انقدر با دستپاچگی لباسش را درآورد که انگار حواسش به آینه ها نبود. تمام تنم خیس عرق بود و مدام چشمم را مهار می کردم که حریصانه حوریای داخل آینه را می بلعید. تازه که سرش را بلند کرد و گفت (لباسو نزدیکم بیار) متوجه نگاه وحشی ام توی آینه شد. چشم بست و لبش را به دندان گرفت و تسلیمانه لباس را پوشید و پشت به من ایستاد که زیپ آن را بالا بکشم. تمام وجودم او را تمنا می کرد که توی آن لباس پف و دکولته، مثل یک افسونگرِ رویایی دلربایی می کرد. دیگر تاب نیاوردم و او را به آغوشم کشیدم و شانه هایش را بوسه باران کردم. خودم را این همه بی جنبه ندیده بودم و از این رفتار مهار نشدنی ام در حضور حوریا خجالت کشیدم اما ولع و تمنای خواستنِ حوریا بر رفتار رام و جنتلمنانه ام چربید و هیچ رقمه دوست نداشتم از او جدا شوم. بوسه ای به گونه ام زد و گفت:
_ هنوز لباسو به تنم ندیدم حسام جان.
به سختی او را رها کردم و گوشه ای ایستادم که خودش را وارسی کند. کاش تا ابد این لباس را به تن داشت و هرگز آن را عوض نمی کرد. خودش هم به ذوق آمده بود و خجالت چند لحظه ی پیشش محو شده و با نگاهی که می درخشید مدام می چرخید و خودش را از چهار جهت دید می زد. آنقدر لباس، چشمش را گرفته بود که همین را پسندید و گفت دختر را صدا بزنم که لباس را روی تنش تنظیم و اندازه کند. دوست نداشت لباس های دیگر را بپوشد و همین را با تمام وجود پسندیده بود.
#به_قلم_طاهره_ترابی
[⛔️]ڪپےتنهاباذڪرمنبعونامنویسنده
موردرضایتاست.
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
#رهبرانہ💕
﮼𓏲 ࣪ روزه دار چشمانٺ هسٺم
بہ آن امید ڪه در افطار دیدار🌱
موذن پلڪ هایت دعوت ڪند
مرا بہ ربناے نگاهٺ..😍
|💛 #سلامتےامامخامنهاۍصلوات
📻🌿 @Iran_gavi 🌿📻
هدایت شده از راھ شهدا🕊
#تلنگر
📌 پزشک...
🔸 پزشک متخصص گفت: مریضتون باید زودتر عمل بشه.
زن مستأصل پاسخ داد: پول عمل رو نداریم. اگه میشه عملش کنین تا پولش رو جور کنیم.
پزشک بیحوصله گفت: ببرینش یه بیمارستان دولتی. اینجا یه بیمارستان خصوصیه. اول پول، بعد عمل! بفرمایید. نفر بعدی بیاد تو...
پزشک، شب موقع نماز، دعای فرج میخواند.
👤 او هم خودش را #یک_منتظر میدانست!
#امام_زمان عج الله تعالی فرجه الشریف در نامه ای به شیخ مفید می فرمایند:
سعی کنید اعمال شما (شیعیان) طوری باشد که شما را به ما نزدیک سازد و از گناهانی که موجب نارضایتی ما را فراهم نماید بترسید و دوری کنید.
@soleimani0313
هدایت شده از 🌷منتظران منجی🌷
#تلنگر✨
چهسکوتیدنیارافرامیگرفتاگر
هرکسبهاندازهعملشسخنمیگفت؛
اميرالمؤمنين«؏»
+یعنیماآدمابهاندازهای
کهحرفمیزنیم،عملنمیکنیم
ماهمشحرفیم...
چوناگهغیراینبودالانداشتیم
رخزیبایپدرمون،امامزمانﷻرومیدیدیم..
#شایدتلنگر
#حرفقشنگ
@ManjiMahdi313
【 ݥڪٺݕۮࢪسشۿۮݳ🇵🇸 】
«🌼🕊»
بویعطرعجیبیداشت!
نامعطرروکهمیپرسیدمجوابسربالامیداد شهید کهشدتویوصیتنامهاشنوشته بود: بهخدا قسمهیچوقتبهخودمعطرنزدمهروقتخواستممعطربشومازتهدلمی گفتم:
"السَّلامُ عَلَیکَ یا اباعَبدالله الحُسَین عَلَیهِ السَّلام"
#شهیدانه
📻🌿 @Iran_gavi 🌿📻
هدایت شده از 🌷منتظران منجی🌷
14.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌷 شهید همت:
🌿 من #زندگی را دوست دارم ولی نه آنقدر که آلوده اش شوم و خویشتن را گم و فراموش کنم.
علی وار زیستن و علی وار شهید شدن، حسین وار زیستن و حسین وار شهید شدن را دوست می دارم.
📚کتاب طنین همت
📻🌿 @Iran_gavi 🌿📻
آیت_الله بهجت (ره) :
نماز مثل لیمو شیرین است، هرچه از اول وقت دور شود تلخ تر میشود
#شایدتلنگر
شیخ قمی.mp3
زمان:
حجم:
719.6K
#فایل_صوتی🎙
#شیخ_قمی
🔴 شخصیت های مورد تایید جناب حجتالاسلام محسن مجتهد زاده مشهور به شیخ قمی، در #جهاد_تبیین
💎 بـه آمـرین بپیـوندیـد