eitaa logo
【 ݥڪٺݕ‌ۮࢪس‌شۿۮݳ🇵🇸 】
804 دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
1.2هزار ویدیو
45 فایل
گویندچرادل‌به‌شهیدان‌دادی!؟ والله‌که‌من‌ندادم‌آنهابردند💚🌱 بگوشیم👇 https://harfeto.timefriend.net/17230456282329 کانال دوم @yaran_mehdizahra313 کپی‌رگباری‌؟حلالت‌رفیق 「ٺــــوَڶُــــــڌ۲۶آݕـــإݩ¹⁴۰¹❥︎」 「 اِݩقضا!؟تـﺄخداچہ‌بخـۈاهـد」
مشاهده در ایتا
دانلود
«🌸🖇» به پای اون رفیقی بمون، که تو همه سختیا کنارت بوده و نذاشته تنها باشی و غصه بخوری🌗🌿 💕
«💚🌿» ٻآدَٺ‌نَࢪَوَد‌بآنو..! ھَࢪبآࢪڪہ‌اَزخآنہ‌پآبہ‌بٻࢪون‌مےگُذآࢪ؎، گوشہ‌؎‌چآدُࢪَٺ‌ࢪآدَࢪ‌دَسٺ‌بِگٻࢪ، وَآࢪآم‌زٻࢪِ‌لَب‌بِگو: هذه‌امانتك‌يا‌فاطمة‌الزهراءッ
«🌸💗» نا امید نشو تحت هر شرایطی و حتی تو بدترین شرایط هم ادامه بده ....!🌨🍓 ^^
«💚🪴» وَقتِےفَہمیدَم‌چِقَدردُنیاقَشَنگ‌اسٺ‌کِہ" یِڪ‌چادُر:)" آن‌چِنان‌امنیَٺےبَرای‌ِمَن‌ایجاد‌ڪَرد؛ کِه‌دَرواژِه‌نِمـیتَوان‌توصیفَش‌‌ڪَرد🌿
「💛✨」 یھ‌رفیق‌گیربیارید ڪھ‌باهاش‌خودسازۍڪنید، ترڪ‌گناه‌ڪنید درس‌بخونید‌ومباحثھ‌ڪنید🖐🏼" اگھ‌پیدا‌ڪردید ولش‌نڪنید‌تا‌شھادت♥️🔗
«💚🪴» •"تسلیم‌نشو!🌱🙃^•^ سخت‌ترین‌قسمت‌هرکاری ... شروع کردنشه"🥲💚 ^^
🫀¦⇠چادرانہ می‌گُفت: چادُر یادِگار حَضرت زهرا است.. ایمانِ یڪ زَن وَقتی کامِل می‌شَود ڪه حِجاب را کامِل رعایَت کُند..|🧕🏻|
دنیاازچشم‌یکی‌زشته...؛ اما‌ازچشم‌یکی‌دیگه‌...😌👌🏽🌸„
مواد‌ِلازم‌براۍ‌مُوفقیت🙇🏼‍♀️🧁! دوست‌داشتنِ‌خودت‌به‌مقدار‌بۍاندازه🌸🌱! خلاقیت‌به‌مقدارِ‌لازم✨😆! مطآلعه‌زیاد‌به‌مقدار‌ڪافۍ💭🌿! صبورۍ‌و‌برنامه‌ریزی🍐♥️! عشق‌به‌هَدف‌‌به‌مقدار‌زیآد🧘🏽‍♀✨! 👩🏻‍🎨💗𓏲࣪.
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‹ معنےگلهـا🤺🌸 › ↵ گلمینا:نمادپشیمانے.🚌🌿. ↵ رزصورتی: نمادتشڪر. 😍✨. ↵ گلداوودی:نمادوفاداری.💚🌿. ↵ سرخش:نماد صمیمیت.🐰🍃. ↵ نیلوفرآبی:نمادقلبهایپاڪ.⛅️🚙. 👩🏻‍🎨💗𓏲࣪.
دیروز دو ساعت برقمون قطع شد گوشیمم شارژ نداشت. تو این دو ساعت چیزای زیادی فهمیدم فهمیدم... یه هفتس داریم خونه رو نقاشی میکنیم بابام چهار ماهه بازنشسته شد خواهر کوچیکم نامزد کرده و جالبتر اینکه.... یه داداش دو ساله دارم که اسمشو رامین گذاشتن!! 😂😂😂 📻🌿 @Iran_gavi 🌿📻‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فامیلمون یه پیامک فلسفی فرستاد برام نمیدونم چیشد اشتباهی دکمه ارسال پاسخ رو زدم پیام خالی براش ارسال شد جواب داد : دنیا پر از حرفای نگفته است، مرسی 😂😂 📻🌿 @Iran_gavi 🌿📻
یعنی خاک تو سرت 😂😂 چرا اینقدر خوشحالی حالا 😐😐 کانال📻🌿 @Iran_gavi 🌿📻
جاتون خالی، بی دعوت رفتم عروسی... دیدم دو تا در هست: 1- مهمون با کارت 2- مهمون بدون کارت چون کارت نداشتم از در دوم رفتم تو... دیدم دو تا در هست: 1- مهمان با هدیه 2- مهمان بدون هدیه چون کادو نداشتم از در دوم رفتم تو... وارد که شدم دیدم برگشتم تو خیابون اصلی 😂😂 مردم زرنگ شدن 📻🌿 @Iran_gavi 🌿📻
مهمونی بودیم یه گوشت بزرگ تو خورشت بود روم نشد بردارم یهو برقا رفت سریع گذاشتمش دهنم! بعد فهمیدم لیمو امانی بوده! 😢😢 من دیگه هیچوقت اون آدم قبل نشدم ☹️😐😂 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 📻🌿 @Iran_gavi 🌿📻
همیشه دوست داشتم برم خونه اینا زندگی کنم 😅 کانال📻🌿 @Iran_gavi 🌿📻
عشق‌یعنی‌اینکه‌زهرا‌هرسحرقبل‌‌ازنماز ساعتی‌محوِ‌تماشای‌علی‌می‌ایستاد😌♥️:)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بیانات مهم رهبری درباره امر به معروف منتظر نباشید که دستگاه‌ها بیایند یک کاری بکنند👆✋👌 اینهم عینیت وصراحتا کلام رهبری،در خصوص امر بمعروف ،برای کسانیکه تردید وتشکیک میکنند👆👆👆👆✋👌👌👌🙏🙏🙏 📻🌿 @Iran_gavi 🌿📻
🔘کم خردان معتقدند: اگر برداشته شود آنگاه زن آزاد است!!!. ✔️چه کسی به نام آزادی دیوار خانه اش را برمیدارد؟! شرمنده ایم از روی ماهت
هدایت شده از متروکه .
اعزه یه چندنفر میفرستید بشیم ۵۰۰؟! |تگ‌می نمایم| @Aztabarzahra
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷 🎥 بدون تعارف با مادری که حدود ۵۰۰ نفر را از زندان آزاد کرد 📻🌿 @Iran_gavi 🌿📻
اماکن مکروهه نماز:  نماز خواندن در چند جا مكروه است، و از آن جمله است: (۱) حمام، (۲) زمین نمكزار، (۳) مقابل انسان، (۴) مقابل درى كه باز است، (۵) در جادّه و خیابان و كوچه اگر براى كسانى كه عبور مى كنند زحمت نباشد، وگرنه مزاحمت حرام است، (۶) مقابل آتش و چراغ، (۷) در آشپزخانه و هر جا كه كوره آتش باشد، (۸) مقابل چاه و چاله اى كه محلّ بول باشد، (۹) روبروى عكس و مجسّمه چیزى كه روح دارد، مگر آن كه روى آن پرده بكشند، (۱۰) در اطاقى كه جنب در آن باشد، (۱۱) در جایى كه صورت جاندار باشد اگر چه روبروى نمازگزار نباشد، (۱۲) مقابل قبر، (۱۳) روى قبر، (۱۴) بین دو قبر، (۱۵) در قبرستان.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ایران در حوزه‌ی فیزیوتراپی در منطقه حرف اول را می‌زند آن هم به همت شرکت‌های دانش بنیان خودش
🔶چند خبر کوتاه 🔶 🔹کاخ الیزه: ماکرون اوضاع روسیه را از نزدیک زیر نظر دارد. 🔹اژه‌ای: باید بستر بازگشت آبرومندانه مجرم پس از محکومیت و تحمل مجازات به جامعه فراهم شود. 🔹نتیجه یک نظرسنجی مؤسسه کانادایی: مردم چین، آمریکا و ژاپن را غیرقابل اعتماد می دانند. 🔹 مدودف معاون شورای امنیت روسیه: دشمن تشنه تکه تکه کردن سرزمین روسیه است‌. 🔹درگیری مسلحانه اعضای منافقین در آلبانی،پلیس آلبانی در حال پیگیری موضوع است. 📻🌿 @Iran_gavi 🌿📻
یجانوشتہ‌بود سھـم‌من‌تنھا،ازجنگ‌ ‹پدرے›بودڪھ‌هیچ‌وقت‌در جلسہ‌ےاولیامربیان‌شرکت‌نکرد(:💔! ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 📻🌿 @Iran_gavi 🌿📻
【 ݥڪٺݕ‌ۮࢪس‌شۿۮݳ🇵🇸 】
🍂🌸🍂🌸🍂🌸🍂 🌸🍂🌸🍂🌸🍂 🍂🌸🍂🌸🍂 🌸🍂🌸🍂 🍂🌸🍂 🌸🍂 🍂 #رهایی_از_شب #ف_مقیمی #پارت_شصتم 🌈 سعید با دو سینی وارد شد.تا خ
🍂🌸🍂🌸🍂🌸🍂 🌸🍂🌸🍂🌸🍂 🍂🌸🍂🌸🍂 🌸🍂🌸🍂 🍂🌸🍂 🌸🍂 🍂 🌈 یک هفته ای میشد که نتونسته بودم یک دل سیر حاج مهدوی رو ببینم.تصمیم گرفتم بعد از نماز، گوشه ای از میدون کمین کنم و هروقت راه افتاد دنبالش کنم!این کار با وجود تمام اضطرابش، کمی ازترسها ونا آرومیهام رو التیام میداد. چادرم رو از سرم در آوردم و داخل کیفم گذاشتم.هنوز عادت نداشتم که همه جا با چادر باشم.ولی وقتی از سرم درآوردمش حس بدی بهم دست داد.دلم شور افتاد. خودم رو توجیه کردم که اگه با چادر باشی ممکنه واسه حاجی جلب توجه کنی بشناستت!! مهم اینه که موهاتو پوشوندی و آرایشت غلیظ نیست!! اینها رو به خودم گفتم ولی قانع نشدم.خواستم دوباره چادرم رو از کیفم در بیارم و سرم کنم که متوجه شدم خیلیها حواسشون به منه.یک حس دیگه ای بهم نهیب زد بیشتر از این، چادر رو به سخره نگیر.!!! اگه این جماعت ببینند که چادری رو که داخل کیفت گذاشتی، دوباره بیرون میاریش صورت قشنگی نداره! حاج مهدوی طبق معمول، با دسته ای از جوانان، بیرون مسجد مشغول گپ زدن شد.اما اینبار خیلی سریع ازشون جدا شد.و گوشه ای از خیابون کنار پژویی ایستاد و تا سوییچ رو از جیب کیف دستی اش در آورد به سمت خیابون دویدم تا تاکسی بگیرم ! گوشه ای دور تر ایستادم.او چند دیقه ی بعد از پارک در اومد و حرکت کرد . خیابان این محل بخاطر باریک بودنش همیشه ترافیک بود.به اولین تاکسی ای که کنار پام توقف کرد گفتم دربست. وقتی پرسید : کجا؟ گفتم: اون لطفا اون پژو رو تعقیب کنید. راننده با تعجب از آینه ی ماشینش نگاهم کرد و پرسید: ببخشید آبجی، قضیه ناموسیه یا کاراگاهی؟! من با بی حوصلگی گفتم : هیچ کدوم آقا.لطفا گمش نکنید. او هنور نگران بود.پرسید:شر نشه برام.! با کلافگی گفتم نه آقا شر نمیشه لطفا حواستون به ماشین باشه گمش نکنید. خودم هم چهار چشمی حواسم به ماشین او بود. دقایقی بعد در نزدیکی خیابانی در محله های جنوب تهران توقف کرد وپیاده شد. سراغ صندوق عقب رفت ومقدار قابل توجهی کیسه و خرت و پرت بیرون آورد و به سمت کوچه های باریک حرکت کرد. من هم سریع با راننده حساب کردم و با فاصله ی قابل توجهی تعقیبش کردم. او با قامتی صاف و پرابهت در کوچه پس کوچه ها قدم برمیداشت و من با هول و ولایی شیرین و عاشقونه از دور دنبالش میکردم وغرق شادی و هیجان میشدم. قسم میخورم پرسه زدن در بهترین خیابونها و بهترین تفرج گاههای دنیا برام لذت بخش تر از تعقیب این مرد نبود. بالاخره وارد کوچه ای بن بست شد و زنگ خانه ای رو به صدا درآورد. انتهای کوچه ایستاده بودم و با احتیاط و اضطراب نگاهش میکردم.چند دقیقه ی بعد مردی از چهارچوب در بیرون اومد و حسابی او رو تحویل گرفت وتعارفش کرد که داخل بره.ولی او قبول نکرد و بعد از تحویل کیسه ها، با صدایی نسبتا اروم مشغول حرف زدن شد.مرد که به گمونم حدودا پنجاه یا شصت ساله بنظر میرسید با ادب ومتانت سر پایین انداخته بود و گوش میداد.خیلی دلم میخواست میشنیدم چه میگوید ولی از اون بیشتر دلم میخواست این مکالمه طولانی تر بشه تا من وقت بیشتری برای نظاره کردن این تابلوی مسیحایی داشته باشم! او غافل از حضور من با او حرف میزد و من در رویاهای خودم تصورمیکردم که اگر جای اون مرد من مخاطبش بودم چی میشد؟ ! مشغول دید زدن او بودم که متوجه صدای قدمهایی ناموزون شدم.سرم رو برگردوندم و دیدم مردی جوان تلو تلوخوران نزدیکم میشه. ایستادن در اون نقطه کمی شک برانگیز بود.باید یا داخل کوچه میشدم یا راه رفته رو برمیگشتم. مردهیز وبدچشم که از دور با نگاهش میخ من بود به طرفم اومد و من تصمیم گرفتم راه رفته رو برگردم.. با قدمهایی تند بی آنکه او را نگاه کنم راهم رو کج کردم و رفتم.ولی او دنبالم راه افتاد.!! قلبم نزدیک بود از جا بایستد.ساعت نزدیک ده بود و کوچه ها خلوت وتاریک.! گم شده بودم.هرچه میگشتم راه خیابان اصلی رو پیدا نمیکردم و از کوچه ای به کوچه ای دیگه میرسیدم. و این حالم رو بدتر و وحشتم رو بیشتر میکرد.یک لحظه با خودم تصمیم گرفتم که سرم رو برگردونم به سمت اون مرد لات بی سروپا و با جیغ و فریاد فراریش بدم ولی نمیتونستم، چون ممکن بود حاج مهدوی صدام رو بشنوه و از خودش بپرسه این دختر، در این وقت شب اینجا چیکار میکنه؟ ! نه! او نباید پی به این رازم میبرد. خودم رو سپردم دست خدا.زیر لب آیت الکرسی میخوندم و خدا خدا میکردم یکی پیداش شه.چیزی که بیشتر منو میترسوند سکوت این مردک بود.مدام این تصویر در مقابل چشمانم ظاهر میشد که او از پشت منو خفت میکنه ودرحالیکه یک چاقو زیر گلوم گذاشته .... حتی فکرش هم چندش آور و وحشتناکه.پس نباید او به من میرسید.با تمام توانم به سمت انتهای کوچه دویدم اما.... صدای دویدن او هم در گوشم پیچید. . ادامہ‌دارد... 🍂 🌸🍂 🍂🌸🍂 🌸🍂🌸🍂 🍂🌸🍂🌸🍂 🌸🍂🌸🍂🌸🍂 🍂🌸🍂🌸🍂🌸🍂