eitaa logo
【 ݥڪٺݕ‌ۮࢪس‌شۿۮݳ🇵🇸 】
822 دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
1.2هزار ویدیو
43 فایل
گویندچرادل‌به‌شهیدان‌دادی!؟ والله‌که‌من‌ندادم‌آنهابردند💚🌱 بگوشیم👇 https://harfeto.timefriend.net/17230456282329 کانال دوم @yaran_mehdizahra313 کپی‌رگباری‌؟حلالت‌رفیق 「ٺــــوَڶُــــــڌ۲۶آݕـــإݩ¹⁴۰¹❥︎」 「 اِݩقضا!؟تـﺄخداچہ‌بخـۈاهـد」
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بهش نه نمیگم😂😂😂 ➕ دعــــوت شـــــهــــدا هستیـــــد 👇 -------•••🕊•••------- @Iran_gavi🌱 -------•••🕊•••-------
هدایت شده از منتظران ظهور³¹³
یکی از قشنگ‌ترین دعاهایی که یه عاشق می‌تونه بکنه اینه: •"‏اللهم أرح قلبه فهو وقلبه في قلبي"• خدایا قلبش را آرام کن؛ چرا که هم او و هم قلبش درون قلبم هستند ♥️ ! ـ ـ ـ ـ ــــــــــ✾ــــــــــ ـ ـ ـ ـ اینان سربازان هستند 🌿 https://eitaa.com/Refiggggg
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
«🌙🍯» 🎞 📌باعنوان: قرآن میخونم تقدیم نگاه های قشنگتون 😍🌹🌹 🌱🕊 🌙 ➕ دعــــوت شـــــهــــدا هستیـــــد 👇 -------•••🕊•••------- @Iran_gavi🌱 -------•••🕊•••-------
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
«بهترین‌زیبایی‌های‌خلقت» زیباترین‌کلام:بسم الله... زیباترین‌تکیه گاه:خدا زیباترین‌دین:اسلام زیباترین‌خانه:کعبه زیباترین‌بانگ:تکبیر زیباترین‌آواز:اذان زیباترین‌ستون:نماز زیباترین‌معجزه:قرآن زیباترین‌سوره:حمد زیباترین‌قلب:یاسین زیباترین‌عروس:الرحمن زیباترین‌محافظ:آیةالکرسی زیباترین‌عمل:عبادت زیباترین‌زیارت:خانہ خدا زیباترین‌منزل:بهشت زیباترین‌مهاجر:هاجر زیباترین‌صابر:ایوب(ع) زیباترین‌معمار:ابراهیم(ع) زیباترین‌قربانی:اسماعیل(ع) زیباترین‌مولود:عیسی(ع) زیباترین‌جوان:یوسف(ع) زیباترین‌انسان:پیامبراسلام زیباترین‌پارسا:علے(ع) زیباترین‌مادر:زهرا(س) زیباترین‌مظلوم:امام حسن مجتبی(ع) زیباترین‌شهید:امام حسین(ع) زیباترین‌ساجد:امام سجاد(ع) زیباترین‌عالم:امام محمدباقر(ع) ️زیباترین‌استاد:امام صادق(ع) ️زیباترین‌زندانی:امام کاظم(ع) ️زیباترین‌غریب:امام رضا(ع) زیباترین‌فرزند:امام جواد(ع) زیباترین‌راهنما:امام هادے(ع) زیباترین‌اسیر:امام حسن عسڪرے(ع) زیباترین‌منتقم:امام زمان(عج) زیباترین‌عمو:حضرت عباس(ع) ️زیباترین‌عمہ:حضرت زینب(ع) ️زیباترین‌سرباز:علے اڪبر(ع) ️زیباترین‌غنچہ:علے اصغر(ع) زیباترین‌شب‌سال:شب قدر زیباترین‌سفر: حج زیباترین‌محل تولد:ڪعبہ زیباترین‌لباس: احرام ️زیباترین‌ندا: فطرت ️زیباترین‌سرانجام:شهادت ️زیباترین‌جنگ:نفس عماره ️زیباترین‌نالہ:نیایش زیباترین‌اشڪ:‌اشک از توبه زیباترین‌حرف:حق زیباترین‌حق:گذشت زیباترین‌رحمت:باران ️زیباترین‌سرمایہ:زمان ️زیباترین‌لحظہ:پیروزے ️زیباترین‌ڪلمہ: محبت ️زیباترین‌یادگارے:نیڪے زیباترین‌عہد: وفا زیباترین‌دوست: ڪتاب زیباترین‌ڪتاب: قرآن زیباترین‌روزهفتہ:جمعہ ️زیباترین‌خاڪ: تربت ڪربلا ️زیباترین‌روزسال: مبعث ️ زیباترین‌بیابان: عرفات ️ زیباترین‌مزار: شش گوشہ زیباترین‌شعار:صلوات زیباترین‌قبرستان:بقیع زیباترین‌زمین:کربلا زیباترین‌آرزو:فرج حضرت مهدے(ع) ➕ دعــــوت شـــــهــــدا هستیـــــد 👇 -------•••🕊•••------- @Iran_gavi🌱 -------•••🕊•••-------
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
طاقت نداری نبین! شهید مدافع حرم در حال احوالپرسی با خانواده‌اش یکدفعه از ناحیه سر مورد هدف داعش قرار می‌گیره😔 ➕ دعــــوت شـــــهــــدا هستیـــــد 👇 -------•••🕊•••------- @Iran_gavi🌱 -------•••🕊•••-------
یادی هم کنیم از امان نامه شاهین نجفی😂😂😂 نکشیمون جومونگ 😂😐 ➕ دعــــوت شـــــهــــدا هستیـــــد 👇 -------•••🕊•••------- @Iran_gavi🌱 -------•••🕊•••-------
اون جمعیتی که میبینید مربوط به جشن دختران روزه اولی در میدان امیر چخماق یزد است. ➕ دعــــوت شـــــهــــدا هستیـــــد 👇 -------•••🕊•••------- @Iran_gavi🌱 -------•••🕊•••-------
💢 ایشون برا یه عده قاتل و چاقوکش دلتنگ شدن 🔹 چرا برا شهدای مدافع امنیت استوری نذاشتید چرا برای امثال آرمان و روح الله استوری نذاشتید. ➕ دعــــوت شـــــهــــدا هستیـــــد 👇 -------•••🕊•••------- @Iran_gavi🌱 -------•••🕊•••-------
🔴 چقدر آخه اینا بدبختن که از یه طرف میگن (آخوند باید برود ...) بعد دل میبندن به حرفای هفتگی عبدالخبیث ...و چقدر این بشر بدبخت تره که نمیدونه اگه دست این جماعت بهش برسه سلاخی اش میکنن . آخه چقدر ما باید بخندیم بهتون ؟...تا کی ؟😂 ➕ دعــــوت شـــــهــــدا هستیـــــد 👇 -------•••🕊•••------- @Iran_gavi🌱 -------•••🕊•••-------
هدایت شده از منتظران ظهور³¹³
خب ۴ نفرم میاد تا رمانمون رو شروع کنیم؟!☺️☘ 🌸
【 ݥڪٺݕ‌ۮࢪس‌شۿۮݳ🇵🇸 】
[کاناݪ از خط عشق تا شھدا‌] #رمان_ضحی #قسمت_دویست_وسی   خواستگاری هم میکنم برات! فقط یکم بهم زمان بده
[کاناݪ از خط عشق تا شھدا‌] پایین پله ها که رسیدم مامان رو دیدم که با عجله دیس میوه و پیش دستی روی میز میچید بادیدنم به در اشاره کرد: _درروبازکن حمیده خانومه! با چشمهای از حدقه بیرون زده بهش خیره شدم پاهام انگار مال خودم نبود نزدیک بود بیفتم مامان بی صدا تشر زد: _درو باز کن!! خودم رو تا کنار در کشیدم و بازش کردم حمیده خانوم و الهه دخترش و البته امیرعلی نوه کوچکش توی قاب ایستاده بودن اگرچه حضور سر زده شون اونهم بعد از چندسال بسیار غیر مترقبه بود اما سعی کردم عادی باشم از جلوی در کنار رفتم و لبخند به لب احوال پرسی کردم: _سلام خیلی خوش اومدید بفرمایید مامان هم جلو اومد و با حمیده خانوم حال و احوال کرد و سمت پذیرایی برای نشستن راهنمایی شون کرد بعد از نشستن حمیده خانوم رو به مامان بابت اینهمه سال دوری و کدورت ابراز ناراحتی کرد و گفت که ان شاالله من بعد مثل قبل روابط بهتری داشته باشیم و رفت و آمدها احیا بشه و من گمان کردم تنها دلیل حضورش همینه و از حسن رفتارش خوشحال شدم ولی گفتم حالا که طرف صحبت مامانه بهتره من برم بالا و به ژانت که تنها مونده و ماموریتم برسم اما تا از جا بلند شدم و با عذرخواهی قصد رفتن کردم حمیده خانوم گفت: _دخترم ضحی جان میشه خواهش کنم بشینی؟ ما بخاطر تو اومدیم! با بهت مضاعفی سر جام نشستم: _بله چشم درخدمتم _ضحی جان من اومدم با تو در حضور مادرت حرف بزنم میخوام ازت خواهش کنم که کدورت های گذشته رو فراموش کنی همونطور که ما فراموش کردیم با خجالت سر به زیر انداختم: خواهشا بیشتر از این خجالتم ندید حمیده خانوم من باید از شما طلب بخشش و حلالیت کنم دلیل و باعث کدورت منم و البته شما با اومدنتون بزرگواری رو تموم کردید _پس خیالم راحت باشه که بابت اون قضایا مکدر نیستی؟!_اگرشما حلالم کرده باشید نه خندید:_من چرا باید حلالت کنم دخترم چک رویکی دیگه خورده ازخودش حلالیت بگیر!لبم رو به دندون گرفتم و سرم رو پایین تر بردم مامان که احساس میکرد در حال اذیت شدنم میانجیگری کرد: حمیده خانوم جون جریان چیه؟ حمیده خانوم با نگاه خریداری براندازم کرد: _والا چی بگم! حاج خانوم شما که میدونی من از دار دنیا همین یه پسرو دارم همه عمر آرزوم بودم دومادیشو ببینم ولی الان سی سالش شده و هرکی رو براش نشون میکنم میگه نه!هم من هم شما میدونیم چرا اصلا انگار گِل دل ایمان منو با اسم ضحی برداشتن به هیچ دختر دیگه ای روی خوش نشون نمیده مردم و زنده شدم تو این چهارسال ولی لبخندش به خنده تبدیل شد: _اون چَکی هم که ضحی جون خورد جای اینکه منصرفش کنه مصر ترش کرد! قلبم توی دهنم میزد و درست صداش رو نمیشنیدم!حس میکردم تمام خون بدنم به صورتم هجوم آورده و همرنگ لبو شدم زبونم بند اومده بود از حرفهایی که میشنیدم اماحمیده خانوم بی خبر از دل بی طاقت من همچنان ادامه میداد: _منم که از همون نوجوونیشون پا پیش گذاشتم شما شاهدید! اما حالا خب اتفاقاتی افتاد که نشد حالا که الحمدلله دیگه مانعی نیست اگر اجازه بدید برای خواستگاری مزاحم بشیم‌!! چیزی به بیهوش شدنم نمونده بود مامان با تعلل جواب داد: _والا چی بگم خود ایمان اینطور خواسته؟ _بله خانوم خودش خواسته الان که بوشهره البته سه سالی میشه منتقل شده پایگاه شکاری بوشهر ولی امشب پرواز داره میاد تهران منتها سه روز بیشتر نمیتونه بمونه اگر شما اجازه بدید همین شب جمعه که اتفاقا شب میلاد هم هست برای خواستگاری مزاحمتون بشیم مامان فوری گفت: _قدمتون روی چشم فقط اجازه بدید من از حاج آقا کسب تکلیف کنم امشب بهتون تلفن میکنم حمیده خانوم با لبخند تشکر کرد و مهیای رفتن میشدن که من به هر زحمتی بود زبون باز کردم: _ببخشیدحمیده خانوم من یه سوال ازتون دارم _جانم دخترم _شما واقعا با دلتون اومدید این پیشنهاد رو دادید؟ یا فقط بخاطر پسرتون؟ نفس عمیقی کشید: _بهت دروغ نمیگم من خیلی از دستت دلخور بودم تمام این سه چهار سال هم هر چی ایمان گفت من مخالفت کردم ولی اونروز عقد رضوان که دیدمت دیدم ماشاالله برا خودت خانومی شدی کینه ازدلم رفت باز مهرت به دلم افتاد مثل بچگیات با ایمان تلفنی حرف زدم و گفتم راضی ام اونم گفت اواسط ماه میتونه بیاد تهران و منم مزاحمتون شدم نفس عمیقی کشیدم و گفتم: _ببخشید اما یه مطلب دیگه هم هست! من هنوز شیش ماه از دوره تحصیلم مونده چند روز دیگه باید برگردم آمریکا _میدونم عزیزم همون روز گفتی منم به ایمان گفتم اجازه بده حرفای مقدماتی رو بزنیم و اگر خدا خواست نامزد کنید وقتی برگشتی عروسی میگیریم! شیش ماه که چیزی نیس چشم رو هم بذاری تموم شده ان شاالله تا اونموقع ایمان هم منتقل شده تهران دنبال کارای انتقالیش هست مامان نگذاشت حرف دیگه ای بزنم و با تکرار این حرف که شب باهاشون تماس میگیره بدرقه شون کردمن ولی گیج و گم میان پذیرایی ایستاده بودم باورش سخت بود خیلی سخت! بہ قلمِ
【 ݥڪٺݕ‌ۮࢪس‌شۿۮݳ🇵🇸 】
[کاناݪ از خط عشق تا شھدا‌] #رمان_ضحی #قسمت_دویست_وسی_ویکم پایین پله ها که رسیدم مامان رو دیدم که با
[کاناݪ از خط عشق تا شھدا‌]   بچه ها وقتی ماجرا رو فهمیدن بعد از اینکه حسابی با جیغ و داد و تبریک و ماچ و بغل خودشون رو تخلیه کردن تمام مدت تا موعد قرار رو به تحلیل اوضاع و شرایط و البته توجیه کمی خصمانه ی من برای جواب مثبت بی چون و چرا گذروندن اما من کماکان گیج بودم از طرفی باور نمیکردم اینهمه سال این رابطه دوطرفه باشه و بابت این اتفاق دلم میخواست ساعتها پای سجاده اشک بریزم و سجده شکر به جا بیارم اما از طرفی هنوز برای دادن جواب مثبت مصمم نبودم اگر چه دلم بهش میکشید اما واقعیت این بود که اون اتفاق هیچ وقت از ذهن هیچ کس پاک نمیشد و برای همیشه مایه شرمندگی بود علی ای حال زودتر از اونچه فکر میکردم پنجشنبه شب از راه رسید قبل از اینکه من با حال پریشونم کنار بیام رضوان لباسی که به سلیقه خودش برام خریده بود رو به ضرب و زور تنم کرده بود و مقابل آینه کنارم به تماشا ایستاده بود خوب که تماشا کرد رو به بچه ها گفت: _می بینید سلیقه رو میدونستم هلویی خیلی بهش میاد کتایون کلافه اخم درهم کشید: _تو چرا قیافه ت شبیه کساییه که کتک خوردن! بابا یکم بخند ناسلامتی به آرزوت رسیدی اخمی کردم: خبه شماهام آبرومو بردید آرزو آرزو کی گفته من همچین آرزویی داشتم؟ چشم دراند: چه رویی داری تو! ژانت خواهرانه از جا بلند شد و دست روی شانه هام گذاشت: _الان مشکلت چیه ضحی جون؟ مگه تو دوستش نداری؟ سرم رو پایین انداختم: _خب چرا ولی من نسبت بهش شرمنده ام نمیتونم با این حس کنار بیام یعنی منظورم اینه که صدای زنگ در همه مون رو از جا پروند رضوان در اتاق رو باز کرد و از پله سرک کشید بعدباحرص غرزد:اونقدر شیربرنج بازی در آوری که دیر شد این شال رو سر کن بعدم برو تو آشپزخونه تا صدات کنم بچه ها بیاید بریم پایین کتایون_ما دیگه کجا بیایم؟! رضوان_خب بیاید دیگه ابنهمه آدم اون پایینن فقط جا واسه شما تنگه؟ واقعا میخوای این لحظه استثنائی رو از دست بدی؟کتایون با چشمکی ازجابلند شد و دست ژانت رو هم کشید:البته که نه گفتم شاید خوششون نیاد غریبه تو مراسم باشه وگرنه مگه میشه از خیر دیدن لحظه دیداریارغایب بعد چهار سال گذشت! پریدم و دست رضوان رو گرفتم تمام بدنم از درون میلرزید: _توروخدا نرید من نمیتونم چای بگردونم مطمئنم یه گندی میزنم تو رو خدا رضوان تو رو خدا تو چای ببر کتایون_حالا حتما باید یکی چای بگردونه؟ رضوان_حتما که نه نگاش کن چه هم میلرزه دیوونه اصلا ولش کن از خیر چای گذشتیم بیا باهم بریم بشینیم موقع پذیرایی شد من خودم چای میارم نفس راحتی کشیدم و خواستم شالم رو سر کنم که رضوان از دستم گرفت و روی سرم تنظیم کرد: _چته چرا انقدر میلرزی رنگت پریده زشته اینطوری ببیننت کتی تو کیفت شکلاتی چیزی نداری بهش بدیم؟کتایون فوری از قوطی بزرگی آبنبات آبی رنگی بیرون کشید و زیر زبونم گذاشت هیچ کدوم نمیتونستن حال من رو درک کنن حتی تصور دیدنش بعد از اینهمه سال قبض روحم میکرداونهم بعد از آخرین دیدار و رفتاری که باهاش کردم طول کشید تا تونستم درست راه برم و همراهشون از پله ها پایین رفتم وقتی وارد پذیرایی شدیم همه دور هم روی زمین نشسته بودن همه آقاجون و عمو مامان و زن عمو رضا و احسان حمیده خانوم و حاج آقا صادق رئوف دختر و داماد و نوه شون... و دیدمش که سر به زیر بین پدر و دامادش نشسته بود و نگاهش به گل قالی بود تمام تلاشم رو کردم که گریه نکنم از ذوق یا دلتنگی یا شاید هم حسرت هدر دادن چندین سال اشک به چشمهام هجوم آورده بود و من فقط بهشون التماس میکردم آبروم رو نبرن پشت بچه ها پنهان شده بودم تا کمتر دیده بشم اما وقتی وارد پذیرایی شدیم همه به احترامم بلند شدن و ناچار برای دیده بوسی با حمیده خانوم و سلام و علیک با حاج صادق جلو رفتم تمام تلاشم رو میکردم که نگاهم سمتش نره آروم وسربه زیربرگشتم وبین بچه ها گوشه پذیرایی کز کردم نه سر بلند میکردم و نه گوشم میشنید که بین مهمانهاوخانواده م چه جملاتی رد و بدل میشه فقط گاهی باسقلمه و توضیح رضوان سربلند میکردم وجواب سوال حمیده خانوم یا حاج صادق رومیدادم زیر پوست پیشانی و گونه ها و پلکهام انگار ذغال گر گرفته بود امادست هاوپاهام ازشدت یخ زدگی بی حس شده بوددرون دلم هم انگار هر لحظه سنگی به سطح آب میخوردوموج میساخت تالحظه ای که این جمله اززبان حمیده خانوم اداشد:اگرحاج آقااجازه بدن این دوتاجوون برن حرفاشون روباهم بزنن باتردیدبه حاج باباچشم دوختم که باخیال راحت گفت:خواهش میکنم حتما وبعدروبه من کرد:ضحی جان بابا باآقاایمان بریدتوحیاط حرفاتون روبزنید ان شاالله هرچی خیره صدای ان شاالله جمع پیچید و من هم ناچار به بلندشدن بودم امانفسم به شماره افتاده بودمیترسیدم قدم ازقدم برنداشته تعادلم رو ازدست بدم و زمین بخورم‌به هرزحمتی بود بلندشدم وبدون نگاه کردن بهش باقدمهای بلندخودم روبه دررسوندم به قلمِ
هدایت شده از فدائیان ولایت
چی بزارم اعضای گلم ؟ چالش ناشناس صندلی داغ و ...... چی میخواهید شما ؟؟ آیدیم @Mobtalaa_135
مامانش زن بزرگ و فهمیده ای بود و پسرش بهش افتخار میکنه😂😐💔 به کجا داریم میرم ما😔💔🚶‍♂ ➕ دعــــوت شـــــهــــدا هستیـــــد 👇 -------•••🕊•••------- @Iran_gavi🌱 -------•••🕊•••-------
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ بازبینی دقیق فیلم ماست ریختن رو سر دو خانم 🔻دلایلی که احتمال ساختگی بودن فیلم را تقویت می کند ✍انتظار داریم مسولین و‌صدا و سیما سریع روشنگری کنن. ❌🚨قضیه خیلی مشکوکه‼️ درست مثل دروغ مرگ مهسا‼️ میخوان آمرین به معروف رو ساکت کنند‼️ و همچنین بعدها با اسیدپاشی و .... به زنان بی‌حجاب پروژه کشته سازی رو اینبار به شکلی دیگر و به شکل سوزناک تری دنبال کنند‼️ هشیار باشید‼️ ➕ دعــــوت شـــــهــــدا هستیـــــد 👇 -------•••🕊•••------- @Iran_gavi🌱 -------•••🕊•••-------
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚨 🚨 ⭕️ زنجیره انسانی در ساحل چالوس در دفاع از عفاف و حجاب در روز طبیعت ✍چنان چه این نمونه حرکت ها در شهرستان ها انجام پذیرد عملا بی حجابی جمع می شود. ➕ دعــــوت شـــــهــــدا هستیـــــد 👇 -------•••🕊•••------- @Iran_gavi🌱 -------•••🕊•••-------
حکم جلب فردی که به شکل نامتعارف نهی‌از‌منکر کرده بود و‌ همچنین ۲ خانم قانون‌شکن صادر شد دادستانی طرقبه: 🔹ضمن دستور برای تحقیق در مورد چگونگی شکل‌گیری اصل ماجرا با دستور قضایی حکم جلب این شخص به اتهام توهین عملی و اخلال در نظم و همچنین ۲ نفر خانم به اتهام ارتکاب فعل حرام به لحاظ تظاهر به کشف حجاب صادر شد. 🔹همچنین به صاحب واحد صنفی که این اتفاق در آن رقم خورده بود نیز جهت رعایت اصول شرعی و قانونی تذکرات لازم داده شده است. ➖➖➕ دعــــوت شـــــهــــدا هستیـــــد 👇 -------•••🕊•••------- @Iran_gavi🌱 -------•••🕊•••-------
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 وقتی حرف‌های علینژاد هم برای سیاستمداران کانادایی ارزشی ندارد!😏 🔹راب اولیفانت، دبیر پارلمانی وزیر خارجه کانادا پس از انتقاد علینژاد از دولت جاستین ترودو درباره اتخاذ نکردن اقدامی برای تروریستی خواندن سپاه پاسداران، محل برگزاری همایش را ترک کرد! بر همه ما واجب است ➕ دعــــوت شـــــهــــدا هستیـــــد 👇 -------•••🕊•••------- @Iran_gavi🌱 -------•••🕊•••-------
🔴 عقل بلاگر رو ببینید؛ میگه خانه‌ی بروجردی‌های کاشان برای آیت الله بروجردیه:) با همین سوادشون درباره همه چیز نظر میدن 😂😂 بر همه ما واجب است عقل نداری راحــــتـــــــــی ها 😁 ➕ دعــــوت شـــــهــــدا هستیـــــد 👇 -------•••🕊•••------- @Iran_gavi🌱 -------•••🕊•••-------
بمولا ۲ شو ندیدم😄 ➕ دعــــوت شـــــهــــدا هستیـــــد 👇 -------•••🕊•••------- @Iran_gavi🌱 -------•••🕊•••-------
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 نفهمیدم! چطور شد؟ ردشدن از خط چراغ قرمز بده اما ردشدن از خط حجاب و عفاف نه؟! بر همه ما واجب است ➕ دعــــوت شـــــهــــدا هستیـــــد 👇 -------•••🕊•••------- @Iran_gavi🌱 -------•••🕊•••-------
سین ما سلامتی رهبرمون بود، سین اونا سرنگونی نتانیاهو 😉 بر همه ما واجب است ➕ دعــــوت شـــــهــــدا هستیـــــد 👇 -------•••🕊•••------- @Iran_gavi🌱 -------•••🕊•••-------
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تصاویری از حفظ حرمت و جایگاه زن در خیابانهای پاریس و سرزمینهای اشغالی! به سبک مدرن☺️ ، دست و جیغ و هوراااا👏 بر همه ما واجب است ➕ دعــــوت شـــــهــــدا هستیـــــد 👇 -------•••🕊•••------- @Iran_gavi🌱 -------•••🕊•••-------
🌹یاد آوری اعمال قبل از خواب🌹 حضرت رسول اکرم فرمودند هر شب پیش از خواب : 👌😘 1. قرآن را ختم کنید (=٣ بار سوره توحید) 💙 2. پیامبران را شفیع خود گردانید (=۱ بار: اللهم صل علی محمد وآل محمد و عجل فرجهم، اللهم صل علی جمیع الانبیاء و المرسلین) 💛 3. مومنین را از خود راضی کنید (=۱بار: اللهم اغفر للمومنین و المومنات) 💞 4. یک حج و یک عمره به جا آورید ( ۱ بار: سبحان الله والحمد لله ولا اله الا الله والله اکبر) ❤️ 5. اقامه هزار ركعت نماز (=٣ بار: «یَفْعَلُ اللهُ ما یَشاءُ بِقُدْرَتِهِ، وَ یَحْكُمُ ما یُریدُ بِعِزَّتِهِ» ) 😍 آیا حیف نیست هرشب به این سادگی از چنین خیر پربرکتی محروم شویم ؟ -------•••🕊•••------- @Iran_gavi🌱 -------•••🕊•••-------