【 ݥڪٺݕۮࢪسشۿۮݳ🇵🇸 】
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . [📖] رمان:《 #توبه_نصوح 》 [ #قسمت_هفدهم ] افشین قرار بود به دیدنم بیاید. توپش
❢💞❢
❢ #عشقینه 💌❢
.
.
[📖] رمان:《 #توبه_نصوح 》
[ #قسمت_هجدهم ]
تا نزدیک نیمه شب افشین مهمانم بود. با النا تماس گرفتم. توپش حسابی پر بود. کمی هم با من سر سنگین حرف می زد. خیلی شاکی و در لفافه به من فهماند که اگر اخلاق افشین تغییر کرده و پایش به پارتی وا شده، آنرا از چشم من می بیند. در واقع خیلی شیک و مجلسی انگ رفیق ناباب بر پیشانی ام چسبانده شد. به النا حق می دادم اما عجیب پا روی غرورم گذاشته بود و با این حرف شأن و ارزشم را خیلی پایین آورد. گذشته از داغ حرف النا، به خاطر خودم و از دست ندادن افشین گفتم:
_ النا، تو از بچگی منو میشناسی. می دونی تو چه شرایطی بزرگ شدم. من و افشین رفیق گرمابه و گلستان هم بودیم اما همیشه نیمه ی بیشتر وجود افشین برای تو بی قرار بود. سر رفاقت چندین ساله مون اسیر این قضیه شده. خودت منو میشناسی من نه به کسی باج میدم نه برا کسی تره خرد می کنم و نه بخاطر کسی خودمو کوچیک میکنم و رو میزنم. من وابستگی افشین رو به تو میدونم و از همون بچگی که بخاطر تو دست و پاش شکست همیشه نفر سوم بین خودم و افشین دیدمت. من هرگز به افشین نگفتم همراهم باشه. نه اهل ... خوردنه و نه پارتی رفتن و ... . همیشه یه النا وجود داشته که بخاطر اون خودشو از این مسائل دور کرده و البته به منم تذکر می داد که بتونه مانعم بشه. اما زندگی من با افشین زمین تا آسمون فرق داره. الانم اگه زنگ زدم فقط و فقط بخاطر اول افشین و بعد عشقش به تو و در آخر هم خود تو بوده. نمیخوام بخاطر یه سوءتفاهم بینتون شکرآب بشه. الآنم مختاری، میدونم اونقدر افشین دوست داره که اگه بگی همین الآن قید حسامو بزن بی صدا بلند میشه میاد پیشت. صداتو رو پخش میزنم که بشنوه. بگو...
تمام قلبم از حرف النا فشرده بود و بدتر نگران این بودم افشین را تا لحظاتی دیگر از دست بدهم...
_ باشه... آشتی... خودت همیشه میگی حسام داداشمه. باشه... بمونین براهم ولی افشین به جون خودت فقط کافیه یه بار دیگه اینجوری اذیتم کنی... خداحافظ
و تلفن را قطع کرد. گوشی را همانجا روی کاناپه گذاشتم و به آشپزخانه رفتم و خودم را با شستن میوه مشغول کردم. درست پنج ماه از فوت پدر و مادرم می گذشت. با مادربزرگم سر مزارشان رفته بودیم. عمه، شوهر عمه، نازنین دخترعمه ی پانزده ساله ام و مامان و بابا... همگی در یک ردیف توی یک قطعه از آرامستان بودند. بعد از آن زلزله مادربزرگ ترتیبی داد همه ی اجساد را به شهر خودمان بیاورند که حداقل پنجشنبه ها را در مزار با آنها سر کنیم. من مانده بودم و مادربزرگم که مقبره ششم را برای خودش خریده بود که هم ردیف آنها شود. پنجشنبه ها غروب که باز می گشتیم لحظه شماری می کردم برای هفته ی بعدی و مزارگردی با مادربزرگ و دراز کشیدن روی سنگ مزار مامان و بابا. توی کوچه افشین از دیوار منزل مادربزرگ بالا رفته بود تا از درخت آلویی که شاخه اش از دیوار افتاده بود گوجه سبز بچیند، برای النا که دختربچه ای چهارپنج ساله بود. چشمش که به ما افتاد هول کرد و از دیوار سقوط کرد و دست و پایش شکست. چند روز بعد با مادربزرگ به منزلشان رفتیم برای عیادت و از آنجا دوستی ما آغاز شد.
_ النا حرف بدی زد؟ من معذرت میخوام.
ظرف میوه را با خود آوردم و گفتم:
_ مهم نیست. حق داشته. زودتر برین سر خونه زندگیتون کشتین ما رو...
#نویسنده_طاهره_ترابی
[⛔️] ڪپے تنهاباذڪرمنبعموردرضایتاست.
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
#رهبرانہ💕
﮼𖡼 هر دل❤️
که بسوی دلربائی نرود🥰
والله که بجز سوی فنائی نرود👌
﮼𖡼 ای شاد☺️
کبوتری که صید عشق است🕊
چندانکه برانیش بجائی نرود✋
#مولانا /✍
|💛 #سلامتےامامخامنهاۍصلوات
➕ دعــــوت شـــــهــــدا هستیـــــد 👇
-------•••🕊•••-------
@Iran_gavi🌱
-------•••🕊•••-------
•(🌼🌛)•
#مروارید_صدف🦋
بانوجان....!🧕🏻
کم خردان متعقدند اگر حجاب برداشته شود آنگاه زن آزاد است😏
#لحظه_ای_تفکر🧐
چه کسی به نام آزادی دیوار خانه اش را برمیدارد....؟🙃😉
➕ دعــــوت شـــــهــــدا هستیـــــد 👇
-------•••🕊•••-------
@Iran_gavi🌱
-------•••🕊•••-------
#ویتامین_خنده 😆
امروز رفته بودم شهردارى واسه انجام كار ساختمانى
كارمنده پرسيد :
مالكي يا مملوك ؟
وكيلي يا موكل؟
موجرى يا مستاجر؟
منم گفتم الغوث الغوث خلصنا من النار یا رب !!!
گفت چی میگی!
گفتم مگه جوشن کبیر نمیخونی؟
انداختنم بیرون پروندهمم پاره کردن😒😂
#خنده_حلال
➕ دعــــوت شـــــهــــدا هستیـــــد 👇
-------•••🕊•••-------
@Iran_gavi🌱
-------•••🕊•••-------
#شهدا...
#کسایی_ک_شهید_نمیشن!!!
....♡....♡...
شہدا ضررنڪردند
ما در معـرض خطـریم
ڪسانـی ڪه شہید نمیشن
دو دستہ هستن:
یـا هنوز لیاقت پیدا نڪردن!
یـا لایق هستن ولـی مأموریتـی دارن
ڪه باید انجام بـدن . . .
اگر دلت شہادت میخواد
بگرد و مأموریت رو پیدا ڪن
خلقتت بیہوده نیسـت!
برای ڪاری آفریده شـدی؛
پیداش ڪن و به بهترین
شڪل انجامش بده 🖐🏽♥️
تا زنـدهایم رزمنـدهایم
#شهیدانه♥🕊
#رسالت✨💌
#بصیرت✨🤩
#شهادت♥️✨
اللهم الرزقنا شهادت...الهی آمین
⇠|♥️|•• #شهیدانهツ
⇠|♥️|•• #نظامیツ
➕ دعــــوت شـــــهــــدا هستیـــــد 👇
-------•••🕊•••-------
@Iran_gavi🌱
-------•••🕊•••-------
شہدا . . .
وقتی با شهدا رفیق میشویم متوجه
صفای آنها میشویم. آخر تیپ زدن
و مد بودن شهدا هستند که تیپ زدند
و یوسف زهرا به آنها نظر کرد.
⇠|♥️|•• #شهیدانهツ
➕ دعــــوت شـــــهــــدا هستیـــــد 👇
-------•••🕊•••-------
@Iran_gavi🌱
-------•••🕊•••-------
خیره بر
عکستان مۍگویم...
خوشــا راهے
ڪھ پایانش شھــادت است!🙃❤️
#شهیدآرمانعلیوردی🌿
⇠|♥️|•• #شهیدانهツ
➕ دعــــوت شـــــهــــدا هستیـــــد 👇
-------•••🕊•••-------
@Iran_gavi🌱
-------•••🕊•••-------
بعضـۍازآیاتهسـتڪهوقتۍمیخوانیـم؛
شرمندھخـدآمیشویـم...
مثـلاینآیِہ:
«اَلَیـْسَاللهُبِڪآفٍعَبـْدَهُ
آیاخـدآبرآیبنـدهاَشڪافۍنیسـت؟🦋 ⃟
⇠|♥️|•• #تلنگرانهツ
➕ دعــــوت شـــــهــــدا هستیـــــد 👇
-------•••🕊•••-------
@Iran_gavi🌱
-------•••🕊•••-------
لبخندِ خُدا🍃]°
بَستھ بھ لبخندِ حُسین است
پَس باش↶
پےِ آنچھ خوشایَندِ حُسینـ♥️" است
#ݕیوڱرافے✨
➕ دعــــوت شـــــهــــدا هستیـــــد 👇
-------•••🕊•••-------
@Iran_gavi🌱
-------•••🕊•••-------
⇠|♥️|•• #پروفایلツ
⇠|♥️|•• #دخترانہツ
➕ دعــــوت شـــــهــــدا هستیـــــد 👇
-------•••🕊•••-------
@Iran_gavi🌱
-------•••🕊•••-------
⇠|♥️|•• #پروفایلツ
⇠|♥️|•• #دخترانہツ
➕ دعــــوت شـــــهــــدا هستیـــــد 👇
-------•••🕊•••-------
@Iran_gavi🌱
-------•••🕊•••-------
⇠|♥️|•• #پروفایلツ
⇠|♥️|•• #دخترانہツ
➕ دعــــوت شـــــهــــدا هستیـــــد 👇
-------•••🕊•••-------
@Iran_gavi🌱
-------•••🕊•••-------