فضای مجازی می تواند ابزاری باشد
برای زدن توی دهان دشمنان!
امام خامنه ای عزیز🌸
#ارسالی اعضا
【 ݥڪٺݕۮࢪسشۿۮݳ🇵🇸 】
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . . #توبه_نصوح۲ #قسمت_بیست_ودوم (حسام می گوید) با ساک لوازمم به داخل رفتم. حور
❢💞❢
❢ #عشقینه 💌❢
.
.
.
#توبه_نصوح۲
#قسمت_بیست_وسوم
(حسام می گوید)
نزدیک غروب بود که حاج خانم با حوریا تماس گرفت و خبر رسیدن به شیراز و پذیرش حاج رسول را به او داد. از بعد از ناهار به اتاقش رفته بود و مشغول درس خواندن بود. من هم که حسابی خسته بودم و دل و دماغ مغازه را نداشتم همانجا روی مبل ها دراز کشیدم و خوابیدم. حوریا از اتاقش بیرون آمد و روی مبل تک نفره نشست و خجالت زده به من گفت:
_ اصلا حواسم نبود یه بالش و ملحفه بهتون بدم راحت بخوابید. ببخشید مشغول درسم شدم و فکر بابا داره دیوونه م میکنه.
خندیدم و کش و قوسی به بدنم دادم و گفتم:
_ اشکال نداره... فعلا مونده تا شوهرداری یاد بگیری دختر حاجی.
و قهقهه ای سردادم. حوریا به سمت آشپزخانه رفت که چای دم کند. من هم به حیاط رفتم و آبی به صورتم زدم. یاد آن روز افتادم که شاخه گل اقاقی را لبه ی پنجره ی اتاقش گذاشتم یا روزهایی که فکر می کرد از طرف نیایش آمده ام برای گزارش تلویزیونی. تمام خاطرات روزهای آشنایی ام با این خانه و اهالی آن، مثل برق از جلوی چشم هایم عبور کرد. چه کسی فکرش را می کرد تنهایی ام در آن آپارتمان وصل شود به این خانه ی باصفا... روزی که توی بالکن به نماز شب حوریا قهقهه زدم هرگز فکرش را نمی کردم امروز وسط این حیاط بایستم و ایوان را نگاه کنم و همان دختر، نیمه ی جانم بشود. نگاهی به بالکن آپارتمانم کردم و به داخل رفتم.
_ حوریا... خیلی گرمه. چرا کولرو راه نمیندازین؟
_ بخاطر بابا همیشه دیر راهش میندازیم. رعایت نمیکنه سرما میخوره دردسر میشه برا ریه ش.
_ خب من راهش میندازم. بابات اینا که فعلابرنمیگردن. وقتی هم برگردن دیگه هوا حسابی گرم شده.
سکوت کرد و من راه پشت بام را پیش گرفتم. نیم ساعتی طول کشید که با همکاری حوریا کولر را روشن کردیم و چای تازه دم را در هوای خنک آن نوشیدیم.
_ خدا خیرت بده. منکه توی این لباسا پختم.
شیطنت آمیز گفتم:
_ مجبوری مگه؟! لباس راحت بپوش خب.
استکان ها را برداشت و با صدای ضعیفی گفت (راحتم). شام را خودم پختم و او را راهی اتاقش کردم که درسش را بخواند. فردا امتحان سختی داشت.
#به_قلم_طاهره_ترابی
[⛔️]ڪپےتنهاباذڪرمنبعونامنویسنده
موردرضایتاست.
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
【 ݥڪٺݕۮࢪسشۿۮݳ🇵🇸 】
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . . #توبه_نصوح۲ #قسمت_بیست_وسوم (حسام می گوید) نزدیک غروب بود که حاج خانم با ح
❢💞❢
❢ #عشقینه 💌❢
.
.
.
#توبه_نصوح۲
#قسمت_بیست_وچهارم
(حوریا می گوید)
صدای تلویزیون را کم کرده بود که مرا اذیت نکند. از فکر و خیال نبود پدر و مادرم پرپر می زدم و از حضور حسام قطره قطره آب می شدم. برای فرا رسیدن ساعت خواب می ترسیدم و واهمه داشتم که انتظار داشته باشد در کنار او باشم. تا توانستم درس خواندنم را طول دادم. انگار می ترسیدم از اتاقم بیرون بروم. امتحانم ساعت ده صبح بود و به شدت خوابم می آمد. ساعت از دو نیمه شب می گذشت. هنوز هم صدای تلویزیون می آمد اما چراغها خاموش بودند. چشمم را مالیدم و سعی کردم حسام را پیدا کنم. روی زمین و بین مبل ها رو به روی تلویزیون خوابش برده بود. صورتم را چنگ انداختم و بابت این بی فکری ها خودم را لعنت کردم. او بخاطر اینکه من تنها نباشم اینجا بود و من رفتار درستی نداشتم. تلویزیون را خاموش کردم و از جا رختخوابی برایش رختخواب آوردم اما نمی دانستم آن را کجا پهن کنم. اصلا نمی دانستم چطور او را بیدار کنم. رختخواب ها را همان وسط هال رها کردم و با تردید به سمتش رفتم. کنارش نشستم و چند بار صدایش زدم. بی فایده بود. بلند تر صدایش زدم و بالش را تکان دادم. چرخید و پشت به من خوابید. دستم را دراز کردم و شانه اش را آرام تکان دادم. چند بار تکرار کردم که چشم باز کرد.
_ صبح شده؟
لبخندی زدم. مثل یک پسر بچه ی شلخته شده بود. گفتم:
_ نه هنوز نیمه شبه.
نیم خیز شد و گفت:
_ اتفاقی افتاده؟
_ نه نگران نباشید. رختخواب آوردم.
_ آهان. دستت درد نکنه.
بلند شد و رختخواب ها را به دست گرفت. دلم بی قرار می زد و می ترسیدم به اتاقم بیاید که به سمت گوشه ی هال رفت و آنها را پهن کرد.
_ چرا نمیری بخوابی؟ امتحانت ساعت چنده؟
خجالت زده از اینهمه درک وشعورش به سمتش رفتم.
_ امتحانم ساعت ده صبحه. من... من معذرت میخوام.
_ بابت چی عزیزم؟
_ حواسم بهتون نیست. مدام توی اتاقمم و مشغول درس. فکرمم پی بابا و...
نگذاشت حرفم را کامل کنم.
_ می فهممت. نگران نباش. به وقتش جبران میکنی. برو بخواب و استراحت کن فردا خواب نمونی.
به سمت اتاقم رفتم و خواستم در را ببندم اما... چیزی مثل اعتماد و آسودگی خیال، مانعم شد. این پسر با من غریبه نبود. نباید در حقش کم لطفی می کردم
#به_قلم_طاهره_ترابی
[⛔️]ڪپےتنهاباذڪرمنبعونامنویسنده
موردرضایتاست.
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
هدایت شده از متروکه .
6.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
۰•✾––––––––––––✾•
🔴 وقتی دخترا، بدجور غافلگیر میشن! فقط آخرش😉
🔹 اینم مخصوص اونایی که میگن زن فلانه و فلانه فقط به درد خونه داری می خوره! باید عرض بشه که ما ها خانم ها رو خیلی دست کم میگیریم!😏💪🏻
#أَللّٰھُـمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَٱلْفَرَج𝟑𝟏𝟑💚⃞🌿
@Aztabarzahra
#فورهمسایهجانا
هدایت شده از متروکه .
فردامحفلداریمدربارهشهادت
خوشحالمیشمتشریفبیارید:)🤍
#فورهمسایهجانا
@Aztabarzahra
#رهبرانہ💕
.•░ ای كه در قول و عمل👌
شهره بازار شدی🌍
مسجد و مدرسه را📚
روح و روان بخشيدی🌱
.•░ يادی از ما بنما👤
ای شده آسوده ز غم🌸
ببريدی ز همه خلق▫️
و به حق يار شدی❤️
|💛 #سلامتےامامخامنهاۍصلوات
📻🌿 @Iran_gavi 🌿📻
نمازت سرد نشه رفیق🙃
#ٲڶڶۿݥ_عجڶ_ڵۉڵێڪ_ٲڵڧࢪڄツ
#اللهم_احفظ_قائدنا_الامام_خامنه_ای_بظهور_حجتڪ❤️
التماس دعا💕
📣 امیرالمومنین(ع)
✍️ سه خصلت موجب جلب محبت می شود:
◽خوشخویی ◽ملایمت ◽فروتنی
👈 غررالحکم: ح 4684
🗓 امروز سه شنبه
١٦ خرداد ١۴٠٢ ه. ش
١٧ ذیعقده ١۴۴۴ ه.ق
٦ ژوئن ٢٠٢٣ ميلادی
📻🌿 @Iran_gavi 🌿📻
هدایت شده از افـ زِد ڪُمیـلღ
16.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
+دهه هشتادیــا‼️
شما باریکلا داریدآاااا…✨🦾
•
•
▫️تفاوت انجام پروسهی گناه در نوجوونای قدیم و نوجوونای امروزی":)
#انرژی_مثبت