eitaa logo
【 ݥڪٺݕ‌ۮࢪس‌شۿۮݳ🇵🇸 】
793 دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
1.3هزار ویدیو
45 فایل
گویندچرادل‌به‌شهیدان‌دادی!؟ والله‌که‌من‌ندادم‌آنهابردند💚🌱 بگوشیم👇 https://harfeto.timefriend.net/17230456282329 کانال دوم @yaran_mehdizahra313 کپی‌رگباری‌؟حلالت‌رفیق 「ٺــــوَڶُــــــڌ۲۶آݕـــإݩ¹⁴۰¹❥︎」 「 اِݩقضا!؟تـﺄخداچہ‌بخـۈاهـد」
مشاهده در ایتا
دانلود
【 ݥڪٺݕ‌ۮࢪس‌شۿۮݳ🇵🇸 】
🍂🌸🍂🌸🍂🌸🍂 🌸🍂🌸🍂🌸🍂 🍂🌸🍂🌸🍂 🌸🍂🌸🍂 🍂🌸🍂 🌸🍂 🍂 ‍#رهایی_از_شب #ف_مقیمی #قسمت_صد_و_نهم اشکم رو پاک کردم.به جزییات
🍂🌸🍂🌸🍂🌸🍂 🌸🍂🌸🍂🌸🍂 🍂🌸🍂🌸🍂 🌸🍂🌸🍂 🍂🌸🍂 🌸🍂 🍂 🌈 کامران مقابلم بود و من باتمام غرورم ازش حلالیت میطلبیدم! گفتم: منو ببخش که اینهمه اذیت شدی .تو اینقدر خوب بودی که هربار میبینمت از خودم متنفر میشم وعذاب وجدان میگیرم . بازعصبی بود.یه حسی بهم میگفت داره هنوز به مسعود فکر میکنه.. گفت:با این حرفها آخرش میخوای به چی برسی؟؟! آه کشیدم:ببخش و بگذر..همین!! گفت:سوار شو برسونمت. اینو گفت و خودش رفت تو ماشین نشست. اصلا نمیشد از رفتارات کامران چیزی فهمید. داخل ماشین بی مقدمه گفت:از اون لحظه خیلی بدم میاد... باتعجب از آینه نگاهش کردم. گفت: بدم میاد وقتیکه با شنیدن اسمش قیافه ت اونجوری میشه. اون از کی حرف میزد؟؟؟ پرسیدم:تو از کی حرف میزنی؟ او با غیض گفت:حاج مهدوی! در دلم گفتم امکان نداره که در صورتم حالتی دال بر احساساتم نسبت به حاج مهدوی وجود داشته باشه..ولی فاطمه هم میگفت پیشتر از اینها فهمیده بوده.. چیزی نگفتم! بجاش تسبیح رو در آوردم وذکر خفیه ی لااله الی الله گفتم. او هم حرفی نزد! منو سر کوچه پیاده م کرد. گفت: داخل نرفتم که واست حرف در نیارن.. پوزخند زدم:هه!!! اول آبروم رو میبری و با کمک یکی دیگه موقعیتم رو تو ساختمون بهم میریزی بعد میگی نگرانی واسم حرف در بیارن؟ او به سردی گفت: هنوز اون قدر نامرد نیستم.آره واقعا کامران نامرد نبود! فقط مسعود میتونست اینکار کثیف و بکنه.اما چطوری! ؟ نمیدونم.! دنیای مسخره ای بود.تا دیروز دوستم بودند.هوامو داشتند..پناهم بودند .هرچند دروغین وبه ناروا..ولی تنهاییم رو پرمیکردن.اما از وقتی مسیرمو ازشون سوا کردم دشمنم شدند! اینه حکایت دنیا! ! خواستم پیاده شم.که انگار خواست اتمام حجت کنه. _اگه به فکر حلالیت افتادی بهم زنگ بزن ... این یعنی او هنوز هم به ازدواج اصرار داشت. احساس کامران به من منطقی نبود.همونطور که احساس من به حاج مهدوی دوراز عقل بنظر میرسید.نمیدونم حکمت این اتفاقها چی بود. پیاده شدم. صدام کرد.نگاهش کردم. سرش رو چرخوند سمتم و نگاهی ملتمسانه و عاشقانه بهم انداخت. دروغ گفتم! نمیدونم چرا...ولی حلالت کردم.. نمیتونم ازت متنفر باشم.تو یک جورایی تاوان گناهانم بودی! من با دل خیلیها بازی کرده بودم.حالا دارم اون خیلیها رو میفهمم.وقتی مثل یک تیکه دستمال مینداختمشون دور یک کلمه بهم میگفتن.. همونی که الان من بت میگم.. یه روزی حسرت داشتنمو میخوری... اشکش ریخت و پاشو گذاشت رو گازو رفت.. دل و روح منم با خودش برد.. وقتی در فیلمها و داستانها میدیدم قهرمان زن قصه،یک عاشق ثابت قدم داره با خودم میگفتم خدا بده شانس.مگه میشه تو واقعیت این اتفاق بیفته؟! حالا من قهرمان قصه بودم و یک عاشق بی منطق و مظلوم، گیرم اومده بود اما من خوشحال نبودم! دلم میخواست بمیرم ولی اون عاشقم نبود.چون او انتخابم نبود.نه اینکه حاج مهدوی انتحابم بود نه..ولی به‌هرحال انتخابم یک مرد با ایمان بود..کامران یکی شبیه خودم بود..شبیه مردهای جذاب توی قصه ها..من دنبال اون مردها نبودم..من دلم مرد باخدا میخواست. . خواستم آه بکشم که یادم افتاد من در آغوش خدا هستم.تو دلم به خداگفتم:از این یکی هم سربلند عبورم بده خدا...نمیدونم راه درست کدومه! برای فاطمه قصه اونروز رو تعریف کردم. او گفت:از کجا میدونی اون مرد با خدا کامران نیست؟! اگه از خدا چنین مردی خواستی پس بهش اعتماد کن. . گفتم:آخه کامران. .بهت گفته بودم که نظراتش درمورد مذهب ومذهبیا چیه؟! اون نمیتونه اون مرد باشه.اون غافله..اگه من با اون بیفتم خودمم کم میارم...شاید بهم عشق بده ولی خدا رو بهم نمیده فاطمه.. فاطمه سکوت عمیقی کرد وبعد از چند لحظه حرفم رو تایید کرد.. آره راست میگی..خواستم بگم شاید تو بتونی سربه راهش کنی ولی بعد دیدم این نگاه خیلی خوش بینانست.. واقعا دلم براش میسوزه رقیه سادات..اون حتما خیلی عاشقه که با گذشت اینهمه مدت باز سراغت اومده. خجالت زده گفتم:بنظرت چه کاری درسته؟! فاطمه نگاه دقیقی بهم کرد. پرسید:تو خودت دلت چی میگه؟! دوسش داری؟ فاطمه که جواب سوال منو میدونست.!چرا این سوال رو ازم پرسید؟ او که میدونست من دنبال چه مردی هستم. ادامہ‌دارد... 🍂 🌸🍂 🍂🌸🍂 🌸🍂🌸🍂 🍂🌸🍂🌸🍂 🌸🍂🌸🍂🌸🍂 🍂🌸🍂🌸🍂🌸🍂
هدایت شده از 🌷منتظران منجی🌷
بیـابشین‌گریـه‌کنیـم🥲💔 @ManjiMahdi313
هدایت شده از 🕊️چآدُرْ مِشْکْی🕊️
مادرشهید آرمان علی وردی: ازوقتی به تکلیف رسید من یکبار هم برای نماز صبح بیدارش نکردم همیشه با صدای باز شدن شیر اب برای وضوش،بیدار میشدم
🌿لیست شرکت کننده هامون🌿 ۱- حاج جهاد ۲-بنت حیدر✅ ۳-زهرا صادقی ۴-بنت الزهرا✅ ۵-فاطمه مغدانی✅ ۶-پالیزدار✅ ۷-شهدا شرمنده ایم✅ ۸-نور علیزاده✅ ۹-هنارک✅ کانال:【 ݥڪٺݕ ۮࢪس شۿۮݳ 】 @bent_zahra313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🩸شهید بهشتی : در این انقلاب آنقدر کار هست که می توان انجام داد ، بی آنکه هیچ پست ، سمت حکم و ابلاغی در کار باشد. 📻🌿 @Iran_gavi 🌿📻
امام زمان 017.mp3
2.67M
📌فرزندِ امام زمان بودن به سید بودن نیست فرزند حقیقیِ حضرت کسی است که ... ♥️ 📻🌿 @Iran_gavi 🌿📻
هدایت شده از ..... آیة الضوء ......
بعضی از آدم‌ها؛ ترجمه شده‌اند. بعضی از آدم‌ها؛ فتوکپی آدم‌های دیگرند. بعضی از آدم‌ها؛ با چند درصد تخفیف به فروش می‌رسند. بعضی از آدم‌ها؛ فقط جدول و سرگرمی دارند. بعضی از آدم‌ها؛ خط خوردگی دارند. بعضی از آدم‌ها؛ را چند بار باید بخوانیم تا معنی آن‌ها را بفهمیم. و بعضی از آدم‌ها؛ را باید نخوانده کنار گذاشت. از روی بعضی از آدم‌ها؛ باید مشق نوشت و از روی بعضی از آدم‌ها جریمه… ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌺@aiealzoe🌺
و ما اینجوری شهید دادیم :) 📻🌿 @Iran_gavi 🌿📻
🌿شهید آرمان علے وردی🌿 📻🌿 @Iran_gavi 🌿📻