「🚙💤」
-
-
منجھانگردم؛ توجھـانِمنۍُمنبهـدورِتومۍگـردم🔗
-
-
「💙」 #فندقانھ
•ʝσɨŋ↷
🍭°•| @shahidane_ta_shahadat
احلی من العسل.mp3
9.83M
•[🌙❤️]•
#مداحی
#حاجمحمودکریمی
『 احلی من العسل ...🖤'』
------•°✦.{🖤}.✦°•------
❦•----••♬♪{🍒}♬♪••----❦
@shahidane_ta_shahadat
❦•----••♬♪{🍒}♬♪••----•❦
#محرم
شَھـــیدانہتٰاشَھــ🖤ـــٰادَتْ
🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻 🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻 🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻 🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻 🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻 🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻 🧡🌻🧡🌻🧡🌻 🌻🧡🌻🧡🌻 🧡🌻🧡🌻 🌻🧡🌻 🧡🌻 🌻 #سرباز #پ
🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻
🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻
🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻
🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻
🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻
🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻
🧡🌻🧡🌻🧡🌻
🌻🧡🌻🧡🌻
🧡🌻🧡🌻
🌻🧡🌻
🧡🌻
🌻
#سرباز
#پارت_99
#بانو_مهدێ_یار_منتظرقائم
جدی شد و گفت:
_همین حاج محمود نادری،وقتی ازدواج کردن،تو یه اتاق بیست متری،خونه پدربزرگم زندگی میکردن.رفتیم خونه شون بهت نشون میدم..چهار سال هم همونجا زندگی کردن.امیررضا اونجا به دنیا اومد...من هفت سالم بود اومدیم این خونه.قبلش یه خونه کوچک داشتیم. قبل ترش یه خونه خیلی کوچکتر داشتیم.علی جان اینا که مهم نیست.اصلا بیا پسر خوبی باش و به حرف من گوش بده.بریم یه مدت همین خونه ای که داری،زندگی کنیم. هم یه کم پس اندازمون بیشتر میشه، هم سر فرصت میگردیم،یه خونه خوب پیدا میکنیم.الان کلی کارها مون مونده.
-فاطمه! تو الان داری شوخی میکنی یا جدی حرف میزنی؟!!
-یعنی تو هنوز فرق شوخی و جدی منو نفهمیدی؟!
-آخه باورم نمیشه دختر حاج محمود نادری که تو پر قو بزرگ شده،حاضر بشه همچین خونه ای زندگی کنه!
با لبخند و تهدید گفت:
_علی یه بار دیگه بگی دختر حاج محمود یه چیزی بهت میگم ها..حساسیت پیدا کردم به این جمله ت.
علی با شیطنت گفت:
_دختر حاج محمود
فاطمه به حالت دعوا گفت:
-یه چیزی.
-یعنی چی؟
خندید و گفت:
_یه چیزی بهت گفتم دیگه.
علی هم خندید.
-ولی فاطمه،من مرد هستم.میخوام یه زندگی خوب برات بسازم.
-عزیزم..مرد کسیه که بخاطر خانواده ش زحمت بکشه،خسته و کوفته بیاد خونه، ولی با وجود خستگی و کوفتکی،خوش اخلاق باشه.که خداروشکر تو خیلی هم مردی.
-آخه اصلا جهیزیه ی تو،تو اون خونه جا نمیشه؟
-فکر کردی جهیزیه من سنگینه؟..نخیر آقا.به بابام هم گفتم ساده و در حد ضرورت باشه.بعدشم تو که وسیله داری دیگه،این مدت با همون وسایل زندگی میکنیم..فقط علی جان،من ظرف شستن بلد نیستم.احتمالا یه مدت باید تلفات بدیم تا یاد بگیرم.
علی هم خندید.
بالاخره فاطمه،علی رو راضی کرد،که مدتی تو همون خونه ای که علی هست، زندگی کنن.
همراه زهره خانوم،
مشغول خرید مراسم بودن.هرچقدر علی، فاطمه و خانواده شو بیشتر میشناخت، بیشتر عاشق شون میشد.مخصوصا عشقش به فاطمه،تو همون چند روز چند برابر شده بود.ولی هرچقدر عاشق تر میشد،بخاطر کارهای گذشته ش،شرمنده تر هم میشد.
بعد از خرید هاشون باهم به خونه حاج محمود رفتن.شب شد و حاج محمود و امیررضا هم برگشتن.همه نشسته بودن.
زهره خانوم گفت:
_امروز خانم سجادی تماس گرفت..گفتن آخر هفته بریم خونه شون.
همه به امیررضا نگاه کردن.امیررضا با خجالت سرشو انداخت پایین و لبخند میزد.
فاطمه گفت:
_محدثه دختر خوبی بود.دوست خوبی بود ولی من باهاش چکار کردم،بدبختش کردم.
همه خندیدن.
دوباره گفت:
_داداش،محدثه تو رو آدم حسابی میدونه.لطفا روز خاستگاری خود واقعی تو بهش نشون بده که حداقل با چشم باز انتخاب کنه.
دوباره همه خندیدن.
امیررضا با نگاه به فاطمه میگفت به حسابت میرسم.
-امیر،وای بحالت وقتی من و محدثه دعوامون شد،طرف اونو بگیری ها.وگرنه من میدونم و تو.
امیررضا گفت:
_فاطمه،وای بحالت با محدثه دعوا کنی، وگرنه من میدونم و تو.
-امیر،خیلی پررویی.فعلا باید بگی خانم سجادی.الانم باید خجالت بکشی،بری تو اتاقت.
-قشنگ معلومه داری تلافی میکنی.
بقیه فقط میخندیدن.
آخر هفته شد و موقع خاستگاری امیررضا....
ادامه دارد...
✍دومیـن اثــر از؛
✍بانـــو «مهدی یارمنتظرقائم»
❌ڪپے با ذڪر نام نویسنده و ذڪر یڪ صلوات براۍ هرپارت
🧡
🌻🧡
🧡🌻🧡
🌻🧡🌻🧡
🧡🌻🧡🌻🧡
🌻🧡🌻🧡🌻🧡
🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡
🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡
🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡
🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡
🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡
🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡
شَھـــیدانہتٰاشَھــ🖤ـــٰادَتْ
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒 🌸🍒 🍒 🍓بـسم ڕب
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒
🌸🍒
🍒
🍓بـسم ڕب اݪعـشـــ😍ــق🍇
#پارت_151
#عـشقبہشـڔطعاشــــقے
جلوی مرغ فروشی می ایستم
کارتی از جیبم درمیارم و سمت امیرعباس میگیرم
+رمزش ۳۲۳۲
بیزحمت ۵ کیلو برنج طبیعت بگیر
_چشم
+چشمت روشن
هردوپیاده میشیم
به سمت مرغ فروشی میرم و مرغ میخرم
همزمان بامن امیرعباس هم از مغازه بیرون میاد
خریدامونو توی صندوق عقب میزاریم و میرم برای خرید میوه و باقی موارد
{سارا}
_مادر چرا لج میکنی
یه چیز که میگیم حرف گوش کن
کلافه روغن زیتون رو روی عسلی کنار تختم میزارم و به سمت دستشویی میرم تا دستمو بشورم
+مامان جان
شما برید
من خودم مراقب خودم هستم
اتفاقیم واسم نمیافته
محمدحسینم تاچندروز دیگه میاد
_زشته دختر من
زشته عزیز من
بی بی گلاب دعوتمون کرده
چرا نمیفهمی
همین میون بابا هم وارد اتاق میشه
_چیشده چرا بحث میکنید
رو میکنم سمت بابام
+بابا بیا دست همسرجانو بگیر
برید شمال
منو هم بیخیال شید
طبق معمول اجازه صحبت به بابا نمیده و میگه
_یعنی چی بیخیال شیم دختر
تو بارداری
وقتی میگم با ما میای بگو چشم
بابا مداخله میکنه
_خب عزیزم وقتی راحت نیست بیاد بزار بمونه
خشمگین برمیگرده سمت بابا
_مرتضی یه چیز بهت میگما
برو بزار من خودم اینو ادمش میکنم
بابا این بارداره
خطرناکه
الکی نیست که
دست من امانته
فردا پس فردا محمدحسین اومد من چی جوابشو بدم؟
_هیچی
میگی خودش لج کرد نیومد
مامان پوف کلافه ای میکشه و میره بیرون
_اینقدرسر به سر مادرت نزار باباجان
+وای بابا من کی سر به سر مامان گذاشتم
فقط میگم میخوام توخونه خودم باشم
نمیام شمال
دکتر مسافرتو برام ممنوع کرده
شونه بالا میندازه
_چی بگم والا
من که سر از کار شما زن ها درنمیارم
با صدای جیغ و داد مامان هردو هول کرده بیرون میریم
رو به روی سحر ایستاده و داد میزنه
_یعنی چی که نمیای
ابرو نزاشتید شما واسه من
حالا گیریم که سارا نیاد
توچه دلیلی داری ؟
مادربزرگ شوهرت دعوتت کرده
چرا چرت و پرت میگی
_اخه...
_اخه بی اخه
زود میری اماده میشی با پرهام میری
پس بگو چرا بدبخت پرهام عصبی از خونه رفت بیرون
تو واسش اعصاب نزاشتی
پوفی میکشم و داخل اتاق برمیگردم
میخوام به حمام برم که صدای اذان گوشیم بلند میشه
به سمت دستشویی اتاق میرم و وضو میگیرم
جانمازمو پهن میکنم و نمازمو میخونم
سلام نماز رو که میدم میبینم سینا توی چارچوب در ایستاده و با لبخند من رو نگاه میکنه
_قبول باشه خانمی
متقابلا لبخندی میزنم
+قبول الله
جونم کاری داشتی اومدی؟
از در فاصله میگیره و داخل میاد
_اخه چرا اینقدر سر به سر مامان میزاری؟
+سینا جان
برادر من
من فقط میگم نمیخوام بیام
یعنی نمیتونم که بیام
همین
مثل بابا دست و شونه بالا میندازه
_چی بگم والا
صلاح مملکت خویش خسروان دانند
بیرون میره و بعد از جمع کردن جانمازم منم بیرون میرم
مامان از اتاق ترلان بیرون میاد و چادر مشکیشو روی سرش صاف میکنه و رو با بابام میگه
_حاجی من امادم
اگه اماده ای بریم
بابام دست به زانو میگیره و با یاعلی بلند میشه
_بله خانم امادم بریم
برمیگرده سمت من
_مراقب خودت باش باباجون
هروقت هرلحظه کاری داشتی زنگم بزن
+چشم
سفر به سلامت
_سلامت باشی بابا جان
خداحافظ مراقب خودت و نوه خوشگلم باش
+خدانگهدارتون
چشم همچنین
میرم سمت مامان که داره شارژر و گوشیشو میزاره توکیفش
از پشت بغلش میکنم و سرمو رو شونش میزارم
+ببخشید قربونت برم
ولی بخدا واسم امکان پذیر نیست که بیام
اروم برمیگرده سمتم
صدای بغض کردش باعث فرستادن لعنتی به خودم میشه
_خدانکنه مادر
من فقط نگرانتم
تو بار شیشه داری
نمیخوام تنها باشی
گونشو میبوسم
+نگران نباش عمر من
شما برید
من مراقب خودم هستم
بعد از سفارشای لازم خداحافظی میکنیم و بیرون میرن
ساعت رو نگاه میکنم
۱ ظهر رو نشون میده
ضعف کردم
به اشپزخونه میرم و میگو تفت میدم و کنارش گوجه و سیب زمینی سرخ میکنم
بعد از خوردن غذام ظرفاشو میشورم و میرم توی اتاق تا قرآن امروزمو بخونم
{محمدحسین}
ڪپے رماݧ حراـم❌
جہت مشاهده پیگرد قانونے و اݪهے دارد⚖️
نـویسـنده=خـانم حـدێث حیـدرپـور🌿
🍒
🌸🍒
🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
'🖤🔗'
-
-
اگرڪہ؏ـمرزیـٰادمدهدخدا؎حسـین
هزارسـٰالبسـوزمفقـطبرا؎حسـین...シ!
-
-
🖤⃟🐚¦↜ #ڪربلا
🖤⃟🐚¦↜ #محرم
ـ ـ ــ✿ــ ـ ـ
•ʝσɨŋ↷
🥀°•| @shahidane_ta_shahadat
#انگیزشی🦩🌸
𝕴𝖓 𝕿𝖍𝖊 𝕹𝖆𝖒𝖊 𝕺𝖋 𝕲𝖔𝖉⃟💕
𝓦𝓮𝓵𝓬𝓸𝓶𝓮 𝓣𝓸 𝓣𝓱𝓮 𝓔𝓭𝓲𝓽𝓮 𝓒𝓱𝓷𝓵⃢̶͟͞🖖🏿
مَن خودَم یهـ جفت بالَم..
وآسهـ رسیدن بهـ رویاهام•.•🦋🌸
•ʝσɨŋ↷
🦄°•| @shahidane_ta_shahadat
••|🖤
ڪودَکۍآرامشُدبـٰالآۍلآۍِتیـرهـٰا
بَعداَزآטּگَھوارِھهـٰاخوابِپَریشـٰاטּداشتَند..!
#محرم
•ʝσɨŋ↷
🥀°•| @shahidane_ta_shahadat
☁️⃟🖤
مجنونحسین راچہ هراسازسخنخلق؟!
چونخالقاینخلق،گرفتارحسین است♥
🌿⃟🥀¦⇢#اربابدلمــ
🌿⃟🥀¦⇢ #محرم
•ʝσɨŋ↷
🌿°•| @shahidane_ta_shahadat
شَھـــیدانہتٰاشَھــ🖤ـــٰادَتْ
☁️⃟🖤 مجنونحسین راچہ هراسازسخنخلق؟! چونخالقاینخلق،گرفتارحسین است♥ 🌿⃟🥀¦⇢#اربابدلمــ 🌿⃟🥀¦⇢ #
تاڪےبھتوازدورسلامےبرسانم
جانبـےتوبہلبآمدھ اۍپارھےجانم:)💔
#امام_حسین
🖤°•|@shahidane_ta_shahadat
شَھـــیدانہتٰاشَھــ🖤ـــٰادَتْ
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒 🌸🍒 🍒 🍓بـسم ڕب
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒
🌸🍒
🍒
🍓بـسم ڕب اݪعـشـــ😍ــق🍇
#پارت_152
#عـشقبہشـڔطعاشــــقے
_محمدحسین خب یه لحظه گوش کن
کلافه برمیگردم سمتش
+بفرمایید
انگشتاشو توی هم میپیچه
_خب چرا یه فرصت به منو خودت نمیدی
عصبی و محکم چنگی توی موهام میزنم
+خانم محترم
شما به درد من نمیخورید
_اول که من یه نفرم
نه صد نفر
درضمن کی همچین حرفی زده؟
خب بیا یه امتحان کن
یه مدت باهم باشیم
اگه خوشت نیومد برو
من که حرفی ندارم
بلند میشم و بدون هیچ حرفی به سمت ویلا میرم که میگه
_محمدحسین من منتظر جوابت هستما
مطمئنم رگ دستم درحال ترکیدنه اینقدر که دستمو فشار دادم
داخل میرم و رو به روی اسپیلت روی کاناپه دراز میکشم
که ساحل با لباس مرتب و پوشیده ای درحالی که لیوانی دستشه روی کاناپه مقابل میشینه
کسی توی سالن نیست
_چیشده؟
+مخ منو خورد
کشت منو
حرصی نگاهی سمت در میندازه
_ادم تا چه حد میتونه بی شرم و حیا باشه که غرورشو خورد کنه و بیاد به یه پسر پیشنهاد ازدواج بده
عجب خریه ها
هردو میخندیم
از شدت گرما دارم کلافه میشم
_برو شما یه دوش بگیر من یه شیک شکلاتی واست درست کنم حالت جا بیاد تو این گرما
+مرسی
_خواهش
راستی
شنیدم که خانومت بارداره درسته؟
با یاداوریشون لبخندی روی لبم میشینه
+اره چطور؟
لبخند مرموزی میزنه
_یه حال و احوال از خانومت بکن
زن باردار دل نازکه
حالا هم که شما پیشش نیستی یکم مطمئنن ناراحته
ممکنه همین اتفاق باعث افسردگی بعد از زایمانش بشه
لبخندی عمیق تر روی لبم میشینه
+مرسی از راهنماییت
_قابل نداشت
میخندیم و بالا میرم تا دوش بگیرم
{سحر}
ڪپے رماݧ حراـم❌
جہت مشاهده پیگرد قانونے و اݪهے دارد⚖️
نـویسـنده=خـانم حـدێث حیـدرپـور🌿
🍒
🌸🍒
🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
شَھـــیدانہتٰاشَھــ🖤ـــٰادَتْ
¦ـڪوچِہباغجَنتھ،ڪوچِھسینہزَنات
¦ـشربَتشھـٰادتہ؛چا؎ِداغروضِہھات...シ
#محرم
🖤°•|@shahidane_ta_shahadat
[💙🌊]
-
-
نـاگَہانآمد؎وَتَلخۍدلشیرینشُد؛
مثلیڪحَبہ؎قَند؎ڪہبہچآ؎اُفتآدَستシ..!
-
-
🦋⃟🚙¦⇢ #عاشقانه_مذهبی
•ʝσɨŋ↷
🦋°•| @shahidane_ta_shahadat
•°~🌸✨
_ دوات چیہ؟
+یه ڪنج ازحرم بهم جابده
دلمتنگتہ خــدا شاهدہ…💔🍃
•
#امانازدلتنگی
#امام_حسین
#محرم
•ʝσɨŋ↷
🌙°•| @shahidane_ta_shahadat
#عشقجـٰان🌱
عجیبوعاشقانہعاشقتشدم🙊💘
❣|•@shahidane_ta_shahadat
اشک بر امام حسین، عجیب سازندهاس
تو همین اشکاس که میتونی تغییر کنی..
تو همین اشکا، برا حال دلت دعا کن
برای تغییر دعا کن ((:💔
+التماسدعایخیر
🏴|•@shahidane_ta_shahadat
شَھـــیدانہتٰاشَھــ🖤ـــٰادَتْ
#محرم😢 #تاسوعا🖤
حضرت #ابوالفضل علیه السلام
صلۍاللہعلیڪیاساقۍالعطاشایاابوالفضل💔
اینچنینے ڪہ
سرٺ ریخٺـہ از هم عباس°
بیم دارم ڪہ
سرِ نے نشود جا سرِ ٺـو💔"
ساقےِ ٺشنہ لبان
گو چہ شده ساغـرِ ٺو
اینهمہ تیر چرا
مانده بہ دور و برِ ٺو|•
#تاسوعا
🖤°•|@shahidane_ta_shahadat
Fadaeian_Moharam_9908_3(1).mp3
27.18M
فداسرت نرسید آب به حرم، فردا سرت...
که میسوزه جیگرم فداسرت...😭🖤
#سقایدشتڪربلا
#تاسوعا🖤
#محرم😭
•ʝσɨŋ↷
🌚°•| @shahidane_ta_shahadat
•|🌷|•
#محرم
‹💭🍒›
شِنیـدَممیگٌفتَند:
زِنـدگے بہ دو بَـخش
تَقـسیم میشھ:
قَـبل از ࢪَفٺَـن بھ ڪࢪبلا
وَ بعـد از ࢪَفتن بـھ ڪربلا…💔
چه اشتباهۍ!🌱
زندگیٺـازھ
بعد از ࢪَفتن بہ ڪࢪبلا
شٌـࢪۅ؏ میشہ…」🖇✨
♡–-–♬-•[🖤]•-♬–-–♡
❀———{🖤}———❀
@shahidane_ta_shahadat
❀———{🖤}———❀
#محرم
••
°پرچمت را هے برقصان روے گنبد؛
°دل ببر!
°فڪرِ مارا هم نڪن؛
°هرجور عشقـت میڪشد...💔
#عموعباس...
#تاسوعا😔
#محرم🖤
•ʝσɨŋ↷
🌿°•| @shahidane_ta_shahadat
شَھـــیدانہتٰاشَھــ🖤ـــٰادَتْ
•• °پرچمت را هے برقصان روے گنبد؛ °دل ببر! °فڪرِ مارا هم نڪن؛ °هرجور عشقـت میڪشد...💔 #عموعباس... #
میگنتاسوعــا
دستبهدامـنعبــاس«؏»شو!♥️
بالاخرهعلمــداره،
تلاشمیکنهشــرمندهنشه!
آخـهحضرتعــباس
شرمندگـۍرودوسـتنداره!💔
نمیخواستشـرمندهیرقــیهشـهکه..!!🥀
#تاسوعا
یاقمربنیهاشم؛
شنیدممیگن
توحالزمینخوردههارو
خوبمیفهمی..":)💔
#تاسوعا
شَھـــیدانہتٰاشَھــ🖤ـــٰادَتْ
یاقمربنیهاشم؛ شنیدممیگن توحالزمینخوردههارو خوبمیفهمی..":)💔 #تاسوعا
لبتشنهبهدریازدیوآبنخوردی
ایجانبهفدایلبعطشانتوعباس!🖤
#تاسوعا🖤
#محرم😢
🖤°•|@shahidane_ta_shahadat