فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•
.
#پاۍصحبٺاستاد🌱
حضرتابوالفضل یھ جملهبهمن گفت
تاڪیمیخوای گناه ڪنے؟؟
تاڪی؟!
🌸|•@shahidane_ta_shahadat
「💜」
-
-
هَـࢪمـوقِعدِلَتبَرآۍِبَغَـلِ
خُـدآتَـنگشُـدبِـخون..☂••
وَخُـذْبِِقَلْبِۍإِلَۍمَـرَاشِدِۍ💜🖇シ..!
-
-
「🪁」 #حرف_قشنگ
☂|•@shahidane_ta_shahadat
#معبودم🍭
[وَالْحَمْدُ لِلّهِ الَّذى يَحْلُمُ عَنّى حَتّى كَاَنّى لا ذَنبَلی]
یک جوری تحویلم میگیری
که راستی راستی باورم شده آدم خوبی هستم...(:
🍭|•@shahidane_ta_shahadat
#فندقانھ🦄 گُـفتَنۍنیسـتوَلـۍبۍتـوڪَمـٰآڪـٰآندَرمَـن
نَفَسۍهَست،دِلۍهَست؛وَلـۍجـٰآنۍنیست!'
💜|•@shahidane_ta_shahadat
#چریکی🦋
اگربسیجۍواقعۍهستۍ
-''اللهمارزقناشهادت''
روبہقلبتبچسبوننہپشتموبایلت:)🌿
🌿|•@shahidane_ta_shahadat
#قشنگیجات🌱
اونجـایی که میگه..
"اِنَّ الله یَحولُ بَینَ المَرء وقَلبِه"
من بین جسم و جانت قرار دارم!!
یعنی خدا حتی از خودت به تو نزدیک تره!
🌱|•@shahidane_ta_shahadat
#انگیزشے 🦋
وقتیکسیبهتمیگه:
رویاهاتهیچوقتبراوردهنمیشه!
بهشبگو:
خيلیممنونمکهمنو،واسه
برآوردهکردنشونمصممترمیکنی🤞🏻🌸`
🦋|•@shahidane_ta_shahadat
••🌤🌈••
#آیھگرافی🌱
.
«لاتَخافاًإنَّنےمَعکُماأسمَعُوَأری/طہ۴۶»
نٺرسیدبندگانِمن…
حواسمبهِٺونهَسٺ،ميبینمٺون،مےشنومٺون...🌿!
🌱|•@shahidane_ta_shahadat
#رفیقونه💕
❝ࢪفیقجـان!میون این همـھ مشڪلاټ(:
من پشتم گࢪمـھ بھ بودنټ❝
💕|•@shahidane_ta_shahadat
#شهیدانه🌱
شهید ابراهیم همت
هر وقت می خواست برای
بچهها یادگاری بنویسه مینوشت:
"من کان لله،کان الله له"
هرکی با خدا باشہ خدا با اوست...😍
شهید ابراهیم همت
🍭|•@shahidane_ta_shahadat
شَھـــیدانہتٰاشَھــ🖤ـــٰادَتْ
🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻 🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻 🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻 🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻 🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻 🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻 🧡🌻🧡🌻🧡🌻 🌻🧡🌻🧡🌻 🧡🌻🧡🌻 🌻🧡🌻 🧡🌻 🌻 #سرباز #ب
🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻
🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻
🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻
🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻
🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻
🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻
🧡🌻🧡🌻🧡🌻
🌻🧡🌻🧡🌻
🧡🌻🧡🌻
🌻🧡🌻
🧡🌻
🌻
#سرباز
#بانو_مهدێ_یار_منتظرقائم
#پارت_133
فاطمه با مکث چشم هاشو باز کرد،
ولی اشک هاش بیشتر شد.ناراحت به علی نگاه میکرد.علی اشک های فاطمه شو پاک میکرد.
متوجه معنی نگاهش شد.
دیگه نتونست تحمل کنه،از اتاق بیرون رفت.
فاطمه رو بردن خونه.
نماز صبح شو نشسته خوند و خوابید. علی سرکار نرفت.
تمام مدت کنار تخت فاطمه نشسته بود و نگاهش میکرد.فاطمه چشم هاشو باز کرد.علی لبخند زد ولی باز هم فاطمه ناراحت نگاهش میکرد.
-علی #راضی باش...من حالم خوب نمیشه..آخرش میمیرم.. تو چه راضی باشی چه نباشی،این سختی ها هست ولی اگه راضی باشی هم تحملش برات راحت تره هم ثوابش برات بیشتره...آدم وقتی به سختی های بزرگتر فکر میکنه، تحمل سختی ای که توش هست،راحت تر میشه..به سختی های امام علی(ع) فکر کن.برای غصه های امام علی(ع) گریه کن..از خدا و امام علی(ع) بخواه تو سختی هات کمکت کنن...علی جانم، راضی باش..به مردن من راضی باش.
علی دیگه نتونست تحمل کنه.
از اتاق بیرون رفت.در رو بست و پشت در نشست.
زینب جلوش ایستاد.
بخاطر بغض باباش،بغض کرد،بعد گریه کرد.زهره خانوم از اتاق بیرون اومد. وقتی علی و زینب رو دید،اونم گریه کرد.زینب رو بغل کرد،به آشپزخونه برد و آرومش کرد.
علی بلند شد و از خونه بیرون رفت.
بی هدف راه میرفت.به اطراف و آدم ها توجهی نداشت.خیلی راه رفت.
صدای اذان شنید.
به اطراف دقت کرد.روبهروی امامزاده ایستاده بود.همون امامزاده ای که افشین،علی شد.
بعد نماز سجده رفت.
خیلی طول کشید.سر از سجده برداشت. همونجایی که برای اولین بار با فاطمه نشسته بود،نشست و به ضریح رو به روش خیره شد.فکر میکرد.به همه زندگیش،به فاطمه،به خدا،به امام علی(ع).
با خدا حرف میزد.
*خدایا،تا حالا هرچی ازت خواستم بهم دادی.پس چرا سلامتی فاطمه رو نمیدی؟!...خدایا،منو با فاطمه امتحان نکن.من بدون فاطمه تنها میشم ... تنهاتر از امام علی(ع)؟ ... خدایا،من امام علی (ع) نیستم.از من #امتحانهایسخت نگیر...
اونقدر اونجا نشست،و فکر کرد که اذان مغرب شد.نماز مغرب هم همونجا خوند.
آخرشب،زهره خانوم مشغول خواباندن زینب بود.حاج محمود به اتاق فاطمه رفت.فاطمه چشمش به در بود.وقتی حاج محمود رو دید لبخند زد.
حاج محمود رفت داخل.
-باباجونم،لطفا درو ببندین.
به سختی یه کم نشست.حاج محمود درو بست و کنار فاطمه نشست.فاطمه گفت:
_علی نیومده؟
-نه.
-بهش زنگ زدین؟
-گوشی شو نبرده.میخوای برم تو خیابان ها دنبالش؟
-نه..بابا،بعد از من علی رو تنها نذارین. خانواده ش باشین،بیشتر از الان.کمکش کنید ازدواج کنه.بهش بگید من ازتون خواستم.
به سه تا دفتر تو قفسه کتاب هاش اشاره کرد و به حاج محمود گفت:
_لطفا اونارو بدید.
حاج محمود دفترها رو به فاطمه داد....
ادامه دارد...
✍دومیـن اثــر از؛
✍بانـــو «مهدی یارمنتظرقائم»
❌ڪپے با ذڪر نام نویسنده و ذڪر یڪ صلوات براۍ هرپارت
🧡
🌻🧡
🧡🌻🧡
🌻🧡🌻🧡
🧡🌻🧡🌻🧡
🌻🧡🌻🧡🌻🧡
🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡
🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡
🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡
🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡
🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡
🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡
#خداجانم
میدونی، :):
استادپناهیانمیگه:
¤گیࢪٺۅگناهاٺنیسٺ!↓↓
گیࢪٺۅڪاࢪایخوبیه...🥣
ڪهانجاممید...🦋
ولی نمیگی"خدایابهخاطࢪٺۅ"...
اخلاصیعنی
خدایافقطٺۅببینحٺیملائڪههمنہ
🍭|•@shahidane_ta_shahadat
#عاشقـانہ💕 نَڪُنَدفِڪرڪُنِۍدَردِلمَـنیآدِتـونِـیست
گُـوشڪُننَـبضِدِلَـــمبآتـویِڪِیستシ..!
💕|•@shahidane_ta_shahadat
#فندقانھ🍭
ـازخـویشگـریزآنَـمـوسو؎تـوشِتـٰابانシ..!
🍭|•@shahidane_ta_shahadat
#انگیزشی🦋
.
چمدون آدما
فقط اندازه ی آرزوهاشون جا داره...
این همه حسرت و غصه رو جمع کردی که چی؟♥️😉
🦋|•@shahidane_ta_shahadat
سلامرفقٰا
جمعتون سرشار از انرژی مثبت و برکت انشاء الله🌱
من تصمیم گرفتم یه برنامه زیبا اجرا کنم توی کانال و مطمئنم با استقبال خیلی گرمی رو به رو میشیم😍🙈
اسم کانال ما هست شهیدانه تا شهادت ما هدفمون این بود تا مطالبی رو دراختیار شما بزاریم که مسیر زندگی تک به تکمون رو تغییر بده و ختم به شهادت بشیم ان شاء الله🤲🏻🌼
حالا ما تصمیم گرفتیم
به یه مدت زمان مشخص
هر روز یک شهید رو اتفاقی انتخاب کنیم و راجبشون صحبت کنیم
شھداۍمدافع حرم
شھداۍمدافع وطن
شھداۍدفاع مقدس
صحبت هاشونو میزاریم
زندگی نامشونو به طور خلاصه
خلاصه هر روزمون رو بانام یکی از شهدا و ائمه متبرک میکنیم:)
بعد از مدت زمانی که تعیین کردیم
یه خلاصه از شهدایی که باهاشون اشنا شدیم تهیه میکنیم و هرکدوم اونموقع میتونیم از بینشون یھ رفیق شهید پیدا کنیم😍👌🏻
داشتن رفیق و برادر شهید خیلی خیلی میتونه تاثیرات قشنگی توی زندگیمون داشته باشه
میدونیم که تنهامون نمیزارید توی این راه و امیدداریم دست خدا و شھدا و اهل بیت توی این راه به یاریمون بیاد🤲🏻🌱
#منتظرنظراتقشنگتونهستمهمتویپیامناشناسهمتویپیوی🌸♥️
@Aroosha14
پیامناشناسمونھ👑🌱
payamenashenas.ir/Abnabatbanooo
هدایت شده از شَھـــیدانہتٰاشَھــ🖤ـــٰادَتْ
#عشقجٰان🌱
تا اطلٰاعِ هَمیـٰشگیِ طِبق قانونِ عِشقِ
قَلبَم به «طُـ♥ـــو» مَحکومه..
وَچـِهاِحسـٰاسِنَجیبیستکِهبـٰادیدَنِ
"تــُـ♡ـــو"طَلَبِعـِشقزِبیگـٰانِهنَدارَمهَرگِز •⊱ 💍
♥️|•@shahidane_ta_shahadat
#بھوقتسوپرایز😻🌱
امشباولینپارتازفصلدوم
رمانعشقبهشرطعاشقی
بارگذاریمیشه🍊😌