شَھـــیدانہتٰاشَھــ🖤ـــٰادَتْ
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒 🌸🍒 🍒 🍓بـسم ڕب اݪعـشـــ😍ــق🍇
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒
🌸🍒
🍒
🍓بـسم ڕب اݪعـشـــ😍ــق🍇
#فصل_دوم
#پارت_286
#عـشقبہشـڔطعاشــــقے
دلم طاقت نمیاره و دستم بالا میاد و سیلی محکمی بهش میزنم
برای اولین بار دستم روی یک نفربلندشد و اتفاقا راضیم از این اتفاق
خونسرد لب میزنم
+این سیلیو بهت زدم
به چنددلیل
یک:چون حرمت اون چادری که سرته رو شکستی
دو:پشت سر شوهرم حرف زدی.حرف زیادیم زدی و عرج و قرب کارشو زیرسوال بردی با تفکرات مالیخولیاییت
سه:به شوهرم چشم داشتی و پشت اسمش میم مالکیت اوردی درصورتی که فقط منی که زنشم
و اسمم هنوزم توی شناسنامشه حق این کارو دارم
و چهارم چون منو زندگیمو قضاوت کردی
بار آخرت باشه اسم محمدحسین من روی زبونت میچرخه
وگرنه دفعه دیگه تضمین نمیکنم به همین سادگی بگذرم ازت
شوکه شده به من نگاه میکنه
و ناگهان صدای جیغ جیغش بلندمیشه
_دختره کثافت تو به چه حقی به من سیلی زدی
اشغال ازت شکایت میکنم
تو فقط به خاطر پول با محمدحسین ازدواج کردی و من هنوزم دوستش دارم و حلالت نمیکنم
پست فطرت ترین ادمی ک....
کسی به پشت برمیگردونتش و اجازه ادامه حرفاشو بهش نمیده
پشتش به منه اما حس میکنم رنگش پریده
مرد جوانی که برادرش نیست اما نسترن ازش خیلی میترسه و احتمال میدم شوهرش باشه
اما شوهرداره و اینقدر وقیحانه راجب علاقش به یه مرد زن دار حرف میزنه؟!
مرد با عصبانیت روبهش میکنه
_گمشو برو داخل تا بعدا حساب کتاب کنیم باهم
به لکنت میافته
_ا..ام..اما م..من
عربده مرد حتی منو هم میترسونه و پدر و مادر محمدحسین و پدرو مادر نسترن سریع بیرون میان
_گفتم گمشوداخل دختره کثافتتتت
نسترن که حالا اشک تمساح میریزه به سمت مادرش میره که وحشت زده این معرکه رو نگاه میکنه و پدر نسترن که عصبی سمت اون مرد میاد
بی توجه به من و پدرشوهر و مادرشوهرم سرش دادمیکشه
_چته صداتوانداختی توسرت
فکرکردی شهر هرته اینجوری سردخترم داد میزنی مردیکه نفهم؟!
با دستی که روی بازوم میشینه برمیگردم
مامان طاهرس که رنگ از روش پریده
_سارا مادر چیشده اینجا چه خبره
+هیچی قربونتون برم
بیاین بریم داخل
اما پدرشوهرم مانع میشه
و حالا اون مرد هست که حرف میزنه و همشونو مات زده میکنه
_من نفهمم یا اون دختره کثافت که جلوی این خانم ایستاده و حرف از علاقش به شوهر این خانم میزنه؟
هین مادر نسترن و مآمان طاهره پوزخند رو لبم میشونه
_من نفهمم یا اون عوضی که جلوی خودم ابراز عشق میکنه به یه مرد دیگه؟!
هان؟
پدرنسترن به لکنت میافته
_ا..ام..اما شوهر این دختر که اقا محمدحسینه
محمدحسین...ش..شهیدشده
پوزخند روی لب مرد بیشترمیشه
_خوش به تربیتت که دخترت به زن یه شهید میگه به شوهرت علاقه داشتم و دارم
خوش به غیرت و تربیتت
حالا که همه همسایه ها جمع شدن
برادر نسترن جلومیاد و اونا رو به داخل دعوت میکنه
عصبیه و سعی میکنه با ارامش برخورد کنه
برمیگرده سمت من و همونجور که سرش پایینه با لحن شرمنده ای میگه
_خانم گنجویی من واقعا شرمندتونم
خواهرم بی عقلی کرد و یه سری چرت و پرت گفت
شما حلال کنید و ببخشید
یه وقت من اون دنیا روسیاه نباشم دربرابرمحمدحسین
ازرفاقت تنگاتنگ بین برادر نسترن و محمدحسین باخبر بودم
+هرچی بوده تموم شده
مشکلی نیست
روز بخیر
برمیگردم و پدرشوهر و مادرشوهرمو به داخل میبرم و فاطمه زهرا رو که هنوز درخوابی عمیق بعد از این همه سر و صدا به سرمیبره رو بغل میکنم و با ظرف غذا ها داخل میبرم
به ظاهر همه چی تموم شد اما من خورد شدم و قلبم مچاله شد
ڪپے رماݧ حراـم❌
جہت مشاهده پیگرد قانونے و اݪهے دارد⚖️
نـویسـنده=خـانم حـدێث حیـدرپـور🌿
🍒
🌸🍒
🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
#خدایجان🍊
تاخداهست.."🧡
آرامبمانوپریشانمباش
غمهایتوهرچندبزرگ
درمقابلقدرتخداحقیرند..!!🍃
🍊|•@shahidane_ta_shahadat
#گوگولیجات🦋
دَرڪُنجِشـورهزـٰارِچَـشمَم..
شَبدَر؎بِہزیبـٰآیۍتوروییدهاَسـت..シ!
#دستشووو🤤😍
🦋|•@shahidane_ta_shahadat
#رفیقونہ🍭
از نظـر روانشناسی داشتنِ یدونه از تــو درمون هر نوع افسردگیهِ رفیـق😍♥️
🍭|•@shahidane_ta_shahadat
#تلنگرانه🌿
🍃میدونیدآدماچرا ریا میکنن؟'🔍'..͜
چونازمتن لذت نَبُردنمیخوان
ازحاشیه ها لذتبِبَرن'🕳'..͜
🍂ازخودِقرآن📖خواندنلذتببرید
نهازتشویقمردمکه'📡'..͜
داریخوبقرآنمیخونی'📓'..͜
☘ازخودِنمازخوندن لذتببرید'🔭'..͜
نه ازتعریفدیگران!'🎥'..͜
استادپناهیان
🌿|•@shahidane_ta_shahadat
شَھـــیدانہتٰاشَھــ🖤ـــٰادَتْ
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒 🌸🍒 🍒 🍓بـسم ڕب اݪعـشـــ😍ــق🍇
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒
🌸🍒
🍒
🍓بـسم ڕب اݪعـشـــ😍ــق🍇
#فصل_دوم
#پارت_287
#عـشقبہشـڔطعاشــــقے
مامان طاهره به پهنای صورت اشک میریزه و من کلافه تر از قبل میشم
جلوی پاش میشینم و دستشو میگیرم
+الهی قربونتون برم نکنید اینکارو باخودتون
اون دختر یه چیزی گفت براخودش و رفت
شما چرا اینطورمیکنید باخودتون؟
مگه من مردم؟
اشکاشو پاک میکنه و اشک های منم که نمیدونم کی روی گونم ریخته پاک میکنه
_الهی دورت بگردم مادر خدانکنه
بعدمحمدم من فقط دلم به تو و دخترت خوشه
فاطمه که رفته سر خونه و زندگیش
پدرشوهرم جلومیاد و کنار مامان طاهره روی مبل میشینه
_دستت دردنکنه حاج خانوم
حالا ما اینجا براتون اضافی شدیم؟
مامان طاهره میخنده و پشت دستش میزنه
_پناه برخدا
مرد من کی همچین حرفی زدم؟!
حرف تودهنم نزار
میخندم و گونشو میبوسم
دستمو میگیره و کنارخودش میشونتم
_سارا مادر بشین کارت دارم
+جونم مامان درخدمتتون هستم
_سارا مادر به حرفای اون دختره اهمیت نده
یه روزی روزگاری
داداشش خاطرخواه فاطمه من شده بود
اومدن خواستگاری
این دختره هم دلش پیش محمدمن گیر کرده بود
فاطمه گفت سنم کمه نمیخوام
هی رفتن اومدن
من دیدم این دختره ارومه
محجوبه
مهرش به دلم نشست بامحمدم حرف زدم
بچم مخالف دلش عمل کرد و با من اومد رفتیم خواستگاری این دختر
جواب مثبت دادن اما دو شب بعدش محمدم با سرو صورت خونی اومد خونه
نگو پسرعموی نسترن خاطرخواش بوده
اومده محمدمنو درب و داغون کرده تا بچم دلش بترسه و نره خواستگاری
محمدحسینم گفت من بانسترن زیر یه سقف نمیرم
فاطمه هم جواب منفی داد و بعدش باشما اشنا شدن
وگرنه به خون پاک بچم قسم هیچی بینشون نبوده و نیست
اهی از دلم بلندمیشه و بلندمیشم و اشکامو پاک میکنم و صورت اشکیشو پاک میکنم و میبوسمش
+الهی قربونتون برم نریزید این اشکارو
من محمدحسینو همه جوره دوست دارم و داشتم
این چیزا برام مهم نیست
براتون کوفته تبریزی درست کردم
میرم سفره بندازم کنارهم بخوریم
اینم از امروز ما
خدایا شکرت سوژه و بلای امروزمونم اومد و ختم به خیرشد
↻∞↻∞↻∞↻∞↻∞↻∞↻∞↻∞↻∞
(4ماه بعد)
باصداش متوقف میشم
_خانم موسوی
+بله استاد
_میخواستم باهاتون صحبت کنم
کامل برمیگردم سمتش
+مشکلی پیش اومده؟
_بله...خب چطوربگم....هیچی مشکلی نیست بفرمایید
+خب اگرمشکلی هست بگید
_نه هیچی بعدا به سینا میگم
بفرمایید
اخمی به چهرم میشینه و ازکلاس خارج میشم و به سمت پارکینگ میرم
ڪپے رماݧ حراـم❌
جہت مشاهده پیگرد قانونے و اݪهے دارد⚖️
نـویسـنده=خـانم حـدێث حیـدرپـور🌿
🍒
🌸🍒
🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
#حالخوب🍊
فقط اینجا که خدا در نهایته دلبری میگه: «لَا تَخَافَا ۖ إِنَّنِي مَعَكُمَا»
یعنی:«اصلا نترس! چون من باهاتم»
قشنگ تر از این؟✨🌍
🍊|•@shahidane_ta_shahadat
شَھـــیدانہتٰاشَھــ🖤ـــٰادَتْ
#حالخوب🍊 فقط اینجا که خدا در نهایته دلبری میگه: «لَا تَخَافَا ۖ إِنَّنِي مَعَكُمَا» یعنی:«اصلا نت
تویكبارزندهای . .
پسسبزبمانبارایحہخوشبو
نعـنا((:🙂🌱
شَھـــیدانہتٰاشَھــ🖤ـــٰادَتْ
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒 🌸🍒 🍒 🍓بـسم ڕب اݪعـشـــ😍ــق🍇
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒
🌸🍒
🍒
🍓بـسم ڕب اݪعـشـــ😍ــق🍇
#فصل_دوم
#پارت_288
#عـشقبہشـڔطعاشــــقے
سفره رو پهن میکنم و سحر و فاطمه بشقاب های پنیر رو میبرن سرسفره
کاسه های سبزیو خیار و گوجه روهم میبرم و سرسفره میزارم و سیناهم پلاستیک نون تازه رو توی سفره میزاره
باخجالت بفرمایید میگم
+شرمنده دیگه خودتون از وضع و اوضاعم خبردارید ببخشید کم و کسری هست
مامان طاهره بچه رو توی کریرش میزاره
_این چه حرفیه مادر
دستت درد نکنه قربونت برم
پدرشوهرم و بابا و بقیه هم حرف مامان طاهره رو تایید میکنن
لقمه میگیرم و میخورم که باصدای سینا سرمو بلندمیکنم
_سارا جان
+جانم داداش
_یه چیزی میخواستم بگم راستش
+جونم چیشده؟!
_پارسا امروز اومد پیشم
اخم به چهرم میشینه و توجه بقیه هم به مکالممون جلب میشه
پرهام لیوان ابی میخوره و سرش رو زیرمیندازه
+خب؟!
_دانشگاه یه اردوی اموزشی تفریحی درنظرگرفته برای دانشجوهایی که نمره امتحاناتشون کامل شده
توهم جزو لیستشون هستی
لیستی که پارسا ترتیب داده
میخواست به دفتر دانشگاه تحویل بده
اما میخواست اول مطمئن بشه ازتو
که میری یانه
اخمم غلیظ ترمیشه
+نه داداش نمیرم
مامان که با نگرانی شاهد مکالممون بود پاسخ میده
_قربونت برم مادر برو حال و هوات عوض شه
بغض صدای فاطمه کاملا مشهوده
_اره عزیزم برو
روحیت عوض میشه
تکه نونی که توی دستمه رو نصف میکنم
+من بدون محمدحسین پا از شهردیگه بیرون نمیزارم
مامان طاهره بغضش میترکه و با فاطمه میرن توی اتاق فاطمه زهرا
پدرشوهرم مداخله میکنه
_دخترم محمدحسین من رفت
شهید شد
تا زندگی ها برپاباشه
کانون گرم خانواده ها از بین نره
نه اینکه زندگی خودش و زن و بچش ازهم بپاشه
درسته الان پیشتون نیست جسمش
اما روحش کنارته
لبخندتو میخواد
خوشحالیتو میخواد
حتی
حتی
بغض توی صداش ترس به جونم میندازه
_حتی میخواد تو درکناریکی دیگه خوشبخت باشی و دخترتو بزرگ کنی
حتی میخواد توازدواج کنی
مطمئن باش
ازپسرم مطمئنم
پس برو و بزار حال و هوات عوض شه
بابا حرفشو تایید میکرد و من به پهنای صورت اشک میریختم
+اما باباجون...
دستشو بالامیاره
_نگو دخترم
من خودم کمرم نا نداره ،زیراین فشار و مرگ بچم دارم نابود میشم
اما خدا بیشتر از من دوسش داشته و داره
زندگی کن
زندگی کن و جوونیتو حروم نکن
بلندمیشه و صداشو بلندمیکنه
_حاج خانم بیرون منتظرتونم
بوسه ای به پیشونی فاطمه زهرا میزنه و خداحافظی میکنه و هرچه مانعش میشم قبول نمیکنه و میره
ڪپے رماݧ حراـم❌
جہت مشاهده پیگرد قانونے و اݪهے دارد⚖️
نـویسـنده=خـانم حـدێث حیـدرپـور🌿
🍒
🌸🍒
🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
شَھـــیدانہتٰاشَھــ🖤ـــٰادَتْ
«🌼🌱»
#خدایجان🌱
•آرامــشیعنی
•بدونهیــچقیدوشرطے
•خــدارودارۍ…🙂🧡
#آقربونتبرمخدا
🌱|•@shahidane_ta_shahadat
#بہخودمونبیایم🌿
بعضےاز گـناهـان
یهجوريبینمون عاديشدن،
کهتا بهطرفمیگی،چرااینکارو
انجاممیدی !؟
میگه: «همـه»انجاممیدن،حالابرامنعیبه ... !
! اینخیلیچیزخطرناکیه ...!❌
بهاینافرادبایدگفت:
اوندنیادیگه، «همــه» قرارنیست
بجای توبرن جهنم، تو خودت بایدبری ..!
💡یادموننره:
خودمونمسئولکارهاییڪه
انجاممیدیم، هستیم ... پس
بابهانه،خودمونو فریبندیـم ..!🚶🏾♂️
🌿|•@shahidane_ta_shahadat
شَھـــیدانہتٰاشَھــ🖤ـــٰادَتْ
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒 🌸🍒 🍒 🍓بـسم ڕب اݪعـشـــ😍ــق🍇
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒
🌸🍒
🍒
🍓بـسم ڕب اݪعـشـــ😍ــق🍇
#فصل_دوم
#پارت_289
#عـشقبہشـڔطعاشــــقے
وارد صفحه چت تلگراممون میشم و ویسشو بازمیکنم
و بازهم صداش میشه ارامشم
بلندمیشم و ساک خودمو اماده میکنم و ساک فاطمه زهرا روهم اماده میکنم و گوشه ای میزارم
بالاخره بعد از یک هفته با کلافگی بسیار به این نتیجه رسیدم بهتره برم و اروم بشم
تماسی با سینا میگیرم
_جانم
+جونت سلامت
سلام داداش
_سلام عزیزم
+داداش به اقا پارسا زنگ بزن و بگواسم منو رد کنه
اسم فاطمه زهرا روهم برای بیمه ردکنه
_باشه قربونت برم الان زنگش میزنم
+دستت درد نکنه داداش
سلام فاطمه روبرسون
_سلامت باشی
برو درپناه حق
(پارسا)
عصبی سمتم میاد
_تومیفهمی چی میگی؟
اون دختر تازه ۱۰ ماهه شوهرشو ازدست داده
چرت و پرت چرامیگی
بعدشم
تو چرا باید بری یه زن بیوه با یه بچه رو بگیری و مسئولیت خودتو از همین الان زیاد کنی؟!
میتونی با یکی مثل خودت ازدواج کنی و خوشبختیتو تضمین کنی
قبل از اینکه من حرفی بزنم صدای سیلی که ازبابا میخوره و صدای هین مامان
مانع میشه
بابا ازعصبانیت رگ های پیشونیش ورم کرده
_اینو زدم که شعور داشته باشی و حد خودتو بدونی
میفهمی داری چی بلغورمیکنی؟
سارا خواهرزنته
زن محمدحسین خدابیامرز
همونی که نزاشت زندگی تو ازهم بپاشه
یادت نیست؟!
پس بزارمن یادت بیارم
محمدحسین همونیه که
تا فهمید تو برای خرج عروسیت تو قرض و قوله افتادی و زندگیت داره ازهم میپاشه
باسارا رفتن طلافروشی
طلاهای زنشو فروختن
دستشو هشداری تکون میده
_با رضایت و پیشنهاد سارا
طلاهای زنشو فروخت و اومد داد به تو
تا تو روی زنت و خونوادش خجالت زده نشی از کاراحمقانت
پس حرف زیادی نزن
خودتم میدونی اون دختر کسیه که میتونه پارسا رو خوشبخت کنه
پارسآ هم اگه لیاقت داشته باشه میتونه خوشبختش کنه
پس یا حرف نزن
یا اگه میزنی سنگ ننداز جلوی پای برادرت
به جاش کمکش کن
بالاخره زبون بازمیکنم
+من..من..خودتونم میدونید که من سارا رو دوست داشتم
اما خود خدا شاهده بعد از عقدش با محمدحسین دیگه حتی بهش فکرم نکردم
شد خواهرمو شدم برادرش
اما الان که خدا بهم راهی داده برای اثبات خودم به سارا و خودش
میخوام ازش استفاده کنم
نمیتونم بزارم ایندفعه هم از دستش بدم
چون دوسش دارم
پرهام که به خاطر حرفای بابا و من عصبی و ناراحت وپریشون بود بی خداحافظی بیرون میره
کلافه چنگی توی موهام میزنم که مامان سمتم میاد
دستمو توی دستای داغش میگیره
_الهی قربونت برم
تونگران نباش
من ارزومه سارا بشه عروس خونه پسرم
اما ما کارمون سخته
باید ازدوتا خونواده اجازه بگیریم
اخم به چهرم میشینه
+واسه چی دوتا؟
صدای بابا از توی اشپزخونه بلندمیشه
_اره پسردوتا
یکی خونواده سارا
یکی خونواده محمدحسین خدابیامرز
باید ازدوتاشون برای خواستگاری اجازه بگیریم
+خب بزارید ما به این سفربریم اصلا ببینم مزه دهنش چیه
دست مامان دور گردنم میپیچه و سرمو خم میکنه و بوسش پیشونیمو گرم میکنه
_نگران نباش قربونت برم
بسپار به خدا
خود خدا درستش میکنه برات
ڪپے رماݧ حراـم❌
جہت مشاهده پیگرد قانونے و اݪهے دارد⚖️
نـویسـنده=خـانم حـدێث حیـدرپـور🌿
🍒
🌸🍒
🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
شَھـــیدانہتٰاشَھــ🖤ـــٰادَتْ
«🙂🌼»
#قشنگیجات🍭
در زندگی هر کدام از ما چیزهایی
هست ؛ حتی اندک و کوچک که
دیگران ندارند ، یا حواسشان
نیست ! بیا برای همان اندک ها،
بخاطرِ همان کوچک ها لبخند
بزنیم.🙂🌼
🍭|•@shahidane_ta_shahadat
#تفنگ_توخالی✋🏽
میگفت:
میدونی فرق بی نماز با شیطون چیه؟!
شیطون به آدم سجده نکرد
بی نماز به خدا سجده نمیکنه💔..
+وای به حالمون که گاهی از شیطون هم
بدتریم!
رفیق حواست به نمازت باشــه🙂!
🌿|•@shahidane_ta_shahadat
شَھـــیدانہتٰاشَھــ🖤ـــٰادَتْ
«🙂🌼»
#حالخوب🌱
قدیمیا خوب فهمیده بودن
از زندگی چی میخوان.
حیاط، حوض، آسمون ...
چندتایی هم درخت
که به وقت و فصلش
میوههاشون رو بچینن
و بشینن لب حوض لذتش رو ببرن ...
همینقدر آروم،
همینقدر ساده ...
همینقدر قشنگ!💚🌱
🌱|•@shahidane_ta_shahadat
سلام عزیزانم
متاسفانه امشب مشغلم زیاد بود نتونستم پارت تهیه کنم ازهمه عزیزان عذرمیخوام🌱🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#تولدداریمچھتولدۍ🎂🌸
امروز خورشید میخندد
ماه خود را آراسته میڪند وهفت آسمان را آذین میبندند ملائڪہ
کف وکل میڪشند👏🏻
آخر دختر رسول الله اسمان و زمین را با قدوم پر برڪتش برڪت و شادی بخشیده😍🙈
امروز خورشید خود را ڪم نور میبیند چرا ڪه نوری فراتر از خود را یافته
امروز رسول الله میزند لبخند برچهرهنازدارش👸🏻
امروز رسول الله #پدرشدھ🌱🌙
❣|•@shahidane_ta_shahadat
-
اونجا که آرزو میکنی و منتظری برآورده بشه...🙂
ولی خدا یه راه حل بهتر میذاره جلوت،
و آرزوت کمی دیرتر،
اما بهتر و پر قدرتتر برآورده میشه؛🌧🌈
اونجا یعنی خدا خیلی هوات رو داره...
پس عجله نکن!🕊️
#انگیزشے
🦋|° @shahidane_ta_shahadat