eitaa logo
🌷مادران و همسران شهدای حریم و حرم🌷
156 دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
404 ویدیو
113 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🌺از شهادت نیز سخن گفتند؟ نه. مستقیم از شهادت صحبت نکردند. من گمان می‌کنم تعداد کمی از انسان‌ها این موضوع را به زبان می‌آورند. آن‌چه هویداست آن است که همسفران شهدا، خودشان از راز درون همسرشان آگاه و از آرزوی او مطلع می‌شوند. عبدالکریم نیز آرزوی شهادت داشت. او همواره می‌گفت «آرزو می‌کنم آخر و عاقبت‌مان ختم به شهادت بشود. ما تا جوان هستیم و توان داریم، باید خدمت کنیم. ان‌شاءالله زمانی‌که به سن شهید «نورعلی شوشتری» رسیدیم، خداوند مزد زحمت‌مان را با شهادت در راه حق عطا نماید.» او برنامه‌های بسیاری نیز برای زندگی مشترک‌مان داشت. عبدالکریم عاشقانه برای آرامش و آسایش خانواده تلاش می‌کرد. تقدیر این‌گونه رقم زد که در جوانی به آرزوی خود برسد. عبدالکریم حقیقتا به سوریه نرفت که خون بدهد، او رفت تا خدمت کند و در قیامت در برابر حضرت زهرا (س) سربلند باشد.
❤️❤️ارتباط شهید با فرزند خود چطور بود؟❤️ عبدالکریم ❤️عاشقانه امیرعلی را دوست داشت. به او می‌گفت، «پسرم، همه قندند، تو عسل. همه شیرند، تو شکر، همه نقلند، تو نبات...» هیچ‌گاه کم‌تر از عسل به امیرعلی نمی‌گفت. همواره تاکید می‌کرد، «پسرم هرچه بزرگ‌تر می‌شود، زیباتر می‌شود.» حالا نیست که ببیند پسر عسلش چقدر شبیه پدر شده. روز به روز شباهت خصوصیات اخلاقی و ظاهری پسر به پدر بیش‌تر می‌شود.
🌸🌸فرزند اول‌تان چه زمانی متولد شد؟🌸🌸 «امیرعلی» ۱۰ مرداد ۱۳۹۳ به دنیا آمد. آن شب بهترین شب زندگی پدرش بود. او به قدری خوشحال بود که بدون درنظر گرفتن شرایط من، از گران‌ترین رستوران شیراز شام تهیه کرد و همراه یک دسته گل بسیار زیبا به بیمارستان آمد. هرچند که پدر علاقه داشت نام پسر را «علی» بگذارد؛ اما در برابر خواسته من برای نام امیرعلی سکوت کرد.
🌹🌹 از یادگاران شهید بگویید؟🌹🌹 فرزند دوم پنج ماه پس از شهادت پدر متولد شد. عبدالکریم علاقه داشت که نام فرزندش محمد باشد. من نیز اصرار داشتم که نام پدر را برای نوزاد برگزینم. در نهایت نام فرزندی که هیچ‌گاه معنای پدر را درک نکرد، ترکیبی از علاقه مادر و پدر شهیدش شد، «محمدکریم پرهیزگار». عبدالکریم رابطه صمیمانه‌ای با فرزند اول خود داشت. او در تمام کار‌های نگهداری «امیرعلی» به من کمک می‌کرد. وی همواره پیش از ورود، در می‌زد تا امیرعلی در را برای او باز کند.
💚💚در کار‌های منزل کمک می‌کردند؟💚💚 بله، حتی فراهم کردن صبحانه با او، ناهار با من و شام با هر دوی‌ما‌ن بود. وی برنامه صبحانه بسیار متنوع و جامعی را در نظر می‌گرفت. همه مسوولیت‌های این وعده با عبدالکریم بود، خرید، تهیه، جمع کردن و حتی شستن ظروف آن، همه وظایف با او بود. دم‌نوش‌های عبدالکریم شهره است. هرکه آن را تجربه کرد، هنوز هم یادش را زنده می‌کند.
🌺بارزترین خصوصیات اخلاقی شهید پرهیزگار چه بود؟🌻 🔹عبدالکریم بسیار به خانواده اهمیت می‌داد و احترام سرشاری برای آن قائل بود. مخصوصا در برابر والدین هردوی‌مان این تکریم چندین برابر می‌شد. گاهی ماموریت‌های عبدالکریم، ۲۰ روز زمان می‌برد. رسالتی سخت و جان‌فرسا در شرایط دشوار مرزی. او هیچ‌گاه طعام چاشت خود را نمی‌خورد و در تمام روز‌ها تشنگی و گرسنگی را تحمل می‌کرد تا همه را به منزل بیاورد و با هم‌دیگر آن‌ها را میل کنیم. مهربانی عبدالکریم نهایت نداشت... عبدالکریم بسیار فعال بود؛ به نحوی‌که اطرافیان اعتراض می‌کردند که کم‌تر خود را برای کمک به دیگران اذیت کند. اما وی پاسخ می‌داد، «تا توان داریم، یاری می‌رسانیم.» او شب‌ها هنگام خواب از شدت خستگی در مدت زمان کوتاهی به خواب عمیقی فرو می‌رفت. عبدالکریم در تمام رشته‌ها مهارت داشت، برق، رنگ، جوش‌کاری و... حتی اختراعاتی نیز داشت. او زکات دانایی خود را نیز با یاری رساندن به دیگران پرداخت می‌کرد. وی خود را در قبال همه مردم مسوول می‌دانست. همین‌که یقین پیدا می‌کرد مشکل طرف مقابل خود را می‌تواند حل کند، کافی بود تا تمام تلاشش را انجام دهد. امکان ندارد از کسی بشنوید، «من گرفتار بودم و عبدالکریم بی تفاوت از کنارم عبور کرد» اگر یکی از همکارانش به ماموریت می‌رفت، خانواده او را فراموش نمی‌کرد. آن‌چه برای عبدالکریم اهمیت داشت، حل مشکلات مردم بود. حالا طرف مقابل هرکه می‌خواست، باشد.
💠مقام معظم رهبری: آن که بهشتی می شود، پایه ی بهشتی شدنش از مادر است. 🍃🌸ایمانم از دعای توست و خدایم را از زبان تو شناخته ام به شکرانه ی اینکه مرا شهید پروراندی شفاعتت می کنم مادر . 🎊مادران بزرگوار شهدا روزتان خجسته و مبارک.🎊
🌷 خاطره ای از همسر شهید چمران: 🔷 یک هفته بود که مادرم را در بیمارستان بستری کردیم. مصطفی به من سفارش کرد که “شما بالای سر مادرتان بمانید و حتی شبها رهایش نکنید.” من هم این کار را کردم. وقتی حال مادر بهتر شد و از بیمارستان ترخیص شد، به خانه آمدیم و من، دو روز دیگر هم پیش او ماندم. 🌹 یادم هست روزی که مصطفی آمد دنبالم، قبل از این که ماشین را روشن کند، دست مرا گرفت و بوسید. می‌بوسید و همان‌طور با گریه از من تشکر می‌کرد! من با تعجب گفتم: “برای چی مصطفی؟!”😳 🌺 گفت: “این دستی که این همه روز، به مادرش خدمت کرده برای من مقدس است و باید آن را بوسید.” گفتم: “از من تشکر می‌کنید؟! خب این که من خدمت کردم مادر من بود، مادر شما نبود که این کارها را می‏‌کنی!!” ❤️ گفت “دستی که به مادرش خدمت می‌کند مقدس است و کسی که به مادرش خیر ندارد به هیچ کس خیر ندارد. من از شما ممنونم که با این همه محبت و عشق به مادرتان خدمت کردید.” هیچ وقت یادم نرفت که برای او این قدر ارزش بوده که من به مادر خودم خدمت کردم.. 🌷 @shahidaneharam
علاقه من به مادرم و شاید هم علاقه متقابل مادر به من موجب می شود که من به جای دوسال، سه سال شیر بخورم... آرام آرام از بغل مادر به چادربسته شده به پشت او منتقل می شوم. بعضی وقت ها از صبح تا ظهر، روی پشت او، داخل چادر بسته شده قرار داشتم و او در تمام این حال، در حال کارکردن بود یا درو می‌کرد یا بافه جمع می‌کرد یا خانه را رفت‌و‌روب می کرد و یا گله را می‌دوشید یا غذا و نان می پخت. و من چه آرامشی در پشت او داشتم! همان‌جا می‌خوابیدم. به نظرم، مادرم هم از حرارت من آرامش داشت. 📝کتاب "از چیزی نمی‌ترسیدم" زندگی‌نامه خودنوشت شهید حاج قاسم سلیمانی صفحه۲۲ روز مادر بر مادر قهرمان ملت ایران، تمام مادران شهدا و مادران عزیز میهن اسلامی مبارک باد .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
30.04M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بسم رب الشهدا و الصدیقین خاطره‌ای از شهید عباس دانشگر منطقه عملیاتی و درگیری با دشمن با همان حس‌و‌حال همیشگی جایی در مجاورت روستای الحاضر شروع کرد به نماز خواندن زیر آفتاب تند خردادماه و در تیررس دشمن درست دو ساعت پیش از آسمانی‌شدنش. بی‌توجه به سر‌و‌صداهای اطراف و حرف‌های دوستانش با خدا راز و نیاز می‌کرد. این همان حس‌و حالی است که من بارها از او دیده بودم توجه خاصی در نماز داشت آن‌قدر خاص که دوستانش هم احساس می‌کردند. یکی از بچه‌ها به او گفته بود‌ سریع‌تر نمازت را بخوان در تیررس‌ دشمن هستیم‌. گویی نمی‌شنید. اینجا عرفات عباس بود‌. جایی که گویی خدا را می‌دید در این نماز آخر به قول گفتنی سیم عباس به بالا وصل شده بود شاید حس‌وحال این نماز استجابت دعای عرفه عباس بود آنجا که به زبان امام حسین علیه السلام از خدا خواسته بود: اللهم اجعلنی‌ اخشاک کانی اراک: خاشعم کن‌ چنان که گویی می‌بینمت..... برگرفته از(کتاب لبخندی به رنگ شهادت ص۲۵۹)