eitaa logo
⏌̈̇ࡄܣܢߺ࡙ࡅ‌ߊ‌ܢߺ߭ܣ⎾🇮🇷
668 دنبال‌کننده
6.8هزار عکس
1.8هزار ویدیو
47 فایل
|بِسمِ‌رَبِّ‌الشُّهَداءِوالصِدّیقین| "اَللّهُـمَّ‌عَجـِّل‌لِوَلیِّـکَ‌الفَــرَج" -پایان‌ماموریت‌بسیجی‌شهادت‌است- ولادت:جمعه۲۸رجب۱۴۴۲ شنوای حرف هاتون: @labayka_ya_zahraa
مشاهده در ایتا
دانلود
⏌̈̇ࡄܣܢߺ࡙ࡅ‌ߊ‌ܢߺ߭ܣ⎾🇮🇷
[کمۍ‌از‌زندگیـنامہ] متولد‌مھرماه‌هزارو‌سیصد‌و‌ھفتاد یک🌸 آذرۍ‌الاصل،متولـد‌وساڪن‌رشت دانشجوۍ‌ڪارشناسۍ‌‌ارشد دانـشگاه‌تھران🌿 بہ‌‌گفتہ‌ے‌پـدر‌و‌مـادر‌فرزندے‌‌پـر انرژے‌‌پـر‌جنب‌و‌جـوش‌بود‌پـدر مۍ‌گـوید‌نور‌ایـمان‌از‌چـ‌شم‌هاے‌ بابڪش‌مۍ‌ریـخت‌..🙃 مـادر‌مۍ‌گفت‌بابڪش‌‌از‌بھترین‌ها بـود‌..🙂 خـواهرش‌مۍ‌گـفت‌داداش‌بابڪش عاشـ‌ق‌آراستگۍ‌‌وتیپ زدن‌بـوده است‌و‌بـرادرے‌‌کہ‌بـغض‌از‌خانـہ‌‌هاے‌ گـلویش‌پیداست‌و‌بـرق‌اشڪ‌‌در چـشمانش‌هُویـداست‌مۍ‌گویـد بابڪ‌بسیـار‌بـا‌ایمان‌بـود😇 جوان‌قصہ‌ے‌‌جـوانۍ‌‌دهـہ‌هفتـادے‌‌ زیـبا‌،ورزشڪار،‌بسیـجۍ‌،دانـشجـو و..♥ از‌همہ‌مـوقعیـت‌هاے‌دنیـایۍ‌‌اش‌ گـذشت و در۹۶/۸/۲۷ در‌منطـقہ‌البـوڪمال سوریہ‌بہ‌سوے‌پـروردگـارش‌پـرواز ڪرد..💫🕊 ♥️ {♡@shahidanehh♡}
⏌̈̇ࡄܣܢߺ࡙ࡅ‌ߊ‌ܢߺ߭ܣ⎾🇮🇷
#خاطره [کمۍ‌از‌زندگیـنامہ] متولد‌مھرماه‌هزارو‌سیصد‌و‌ھفتاد یک🌸 آذرۍ‌الاصل،متولـد‌وساڪن‌ر
🎞 ✨🍃رفیق‌شہید: 🌼برای اولین بار و آخرین بار که شهید بابک و شهید عارف رو دیدم زمانی بود بچه های مقاومت ل ۲۵ کربلا حدود ۲۵۰۰تا ۳۰۰۰متر به داخل خاک دشمن نفوذ کرده بودند.💫 🌻 با بچه های ل ۲۵کربلا مازندران تازه رسیده بودم به خط. زمانی که رسیدم گلوله های خمپاره و توپ بیست و سه مثل بارون به سمت بچه ها میومد.🌷 🦋 از ماشین که پیاده شدم با لحجه خودم چند تا متلک به داعشی ها👹 انداختم. 🌱بعد دیدم دونفر از بچه های موشکی چند متر اون طرف تر دارن میخندند...😂 من هم همینطور که میخندیدم با اونها(دو شهید بزرگوار) دست دادم🤝، خدا قوت گفتم رفتم تو سنگر خود و چند دقیقه بعد صدای ✨ شهیدان نوری و کاید خورده نظری به گوشمان👂رسید... 💫زمانی که برگشتم به سمتشان دیدم با ترکش خمپاره زخمی شدن وبچه ها آنها دارن انتقال میدن به عقب...💔 هیچ وقت رفـاقـــت وخنـده ها و خوشــحالی دو شهید گرانقدر رو توی اون درگیری فراموش نمی کنم...✨🍃 💞هیچ وقت! اون دو رفیـق آماده پـرواز بودن بالها شونو آماده کرده بودن ...🕊💚» ‍‎‌‌‎‎ {♡@shahidanehh♡}
🎞 همرزم شہید: توسوریه با بابڪ آشنا شدم.اوایل فقط باهم سلام علیڪ داشتیم ولے به مرور باهم رفيق شديم. بابک یڪ انگشتر داشت.خیلے خوشگل بود.به روز نشسته بودم کنارش ،گفتم: "بابکانگشترت خیلے خوشگله." بابڪ همون لحظه انگشتر را در آورد و گرفت سمت من ،گفت : "داداش این براے شماست .." من گفتم: "بابڪ،نه نمیخوام این انگشتر براے توعه."گفت : "داداش،این انگشتر دیگه به درد من نمیخوره،من دیگه نیازے به این انگشتر ندارم." .. بله ،بزرگواران شهدا از دلبستگے و وابستگے هاے دنیایے خودشونو رها کردند. •♥️• {♡@shahidanehh♡}
🎞 |هم‌دانشگاهی‌شهید| دخترے میگفت: من همکلاسی بابک بودم. خیلیییی تو نخش بودیم هممون... اما انقد باوقار بودکه همه دخترا میگفتند: " این نوری انقد سروسنگینه حتما خودش دوس دختر داره و عاشقشه !" 😏 بعد من گفتم:میرم ازش میپرسم تاتکلیفمون روشن بشه... رفتم رو دررو پرسیدم گفتم : " بابک نوری شمایی دیگ ؟! " بابک گفت : "بفرمایید ." گفتم:" چراانقد خودتو میگیری ؟! چرا محل نمیدی به دخترا؟! " بابک یہ نگاه پر از تعجب و شرمگین بهم کرد و سریع رفت و واینستاد اصلا! بعدها ک شهیدشد ، همون دخترا و من فهمیدیم بابک عاشق کی بوده که بہ دخترا و من محل نمیداد... 🥺💔| 💛🌻ٰٰٖٜٖٜ۬͜͡✿ٰٰٖٜٖٜ۬͜͜͡❪ @shahidanehh
خیلی ساکت و مظلوم بود. خیلی هم نظم داشت، هر وقت از مدرسه می­‌آمد خانه، اولین کاری که می­‌کرد پله­‌ها را تمیز می­‌کرد و کفش­‌ها را دستمال می­‌کشید، بعد دست­‌هایش را می­‌شست و جلوی آفتاب خشک می‌کرد. بسیار کمک حال من بود طوری که وقتی مهمان می‌آمد لذت می­‌بردم از اینکه همه چیز یکدست و سفره منظم چیده شده. خودش غذا نمی­­‌خورد تا مهمان‌ها غذایشان تمام شود». راوی :مادر شهید @shahidanehh