•°‹🥀🕊›
🏴 سَلامٌ عَلى قَلبِ زينَبَ الصَّبور وَ لِسانَها الشَّكور ...😭
.
•
🌷رو سفیدم میکنند و فخر مادر میشوند
🌷نو جوان هایم سپرهای برادر میشوند
🌷این پسرها پیشکش های من وعبدلله اند
🌷صحبت جنگ وجدل باشد قلندر میشوند
🌷آینه انگار پیش مرتضی بگذاشتند
🌷هیبت جنگی که میگیرند حیدر میشوند
🌷دست برشمشیر میگیرند طوفان میکنند
🌷یک تنه قطعاً حریف چند لشگر میشوند
🌷خون قتال العرب جاریست در رگ هایشان
🌷قابض الارواح کوفی های کافر میشوند
🌷بوی زهرا میدهد پهلوی آقازاده ها…
🌷چونکه بایک واسطه فرزندکوثر میشوند
🌷زیر نیزه یاد غمهای مدینه میکنند
🌷گریه کن های جوانمرگی مادر میشوند
🌷هر چه باشد هردو خواهرزاده های محسن اند
🌷منتقم های شهید ضربه ی در میشوند
🌷اکبر تو ارباً اربا شد ولی شکر خدا
🌷دست گل هایم پس از او زود پرپر میشوند
.
•
🏴 اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَباعَبدِالله الْحُسَيْنﷺ•••🕯🥀
🍃🕊🍃
•°‹🥀🕊›
🏴 السَّلامُ عَلَیْکَ یَاحُرّ بْن یَزید الْرِّیَاحِی وَ رَحْمَهُ الله وَ بَرَکَاتُهُ...😭
.
•
🌷من آن حرم که حریّت عطا کرده است مولایم
🌷مخوانیدم دگـر حــرّ یزیـدی، حــر زهرایم
🌷اگر چـه ذره ام، در دامـن پـرمهـر خورشیدم
🌷اگرچـه قطـره بودم، وصـلِ دریا کرد دریایم
🌷اگر دامـان مهـرش را نگیـرم، اوفتـد دستم
🌷گر از کویش گذارم پای، بیرون، بشکند پایم
🌷اگر عباس گوید دست و سر، سازم به قربانش
🌷وگـر اکبــر پسنـدد، کشتـه ی آن قد و بالایم
🌷ز چشمم اشک خجلت بود جاری، بخت را نازم
🌷که هم بخشید، هـم اذن شهادت داد مولایم
🌷تمنایم فقط ایـن است از ریحـانه ی زهرا
🌷که با خون جبینم آبرو بخشد بـه سیمـایم
🌷صـدای گریـه ی اصغـر ز قحـط آب، آبـم کرد
🌷لـب خشکیده ی عبـاس، آتـش زد بـه اعضایم
🌷چه بی رحمید اهل کوفه! من با چشم خود دیدم
🌷ترک خورده است از هرم عطش لب های آقایم
🌷تماشایی ست لبخندم اگر بـا چشم خود بینم
🌷کـه مولایـم کنـد بـا پیکـر خـونین تماشایم
🌷بسوزانید و خاکستـر کنیـد از پـای تـا فرقم
🌷من آن پروانه ای هستم کز آتش نیست پروایم
🌷ز خجلت خواست تا از تن شود روحم برون «میثم!»
🌷حسین بـن علـی بـا یـک تبسـم کـرد احیایم
.
•
🏴 اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَباعَبدِالله الْحُسَيْنﷺ•••🕯🥀
🍃🕊🍃
•°‹🥀🕊›
🏴 السَّلامُ عَلَیْکَ یَاعَبدالله بْن الْحَسَنﷺ ...😭
.
•
🌷نگاهِ ملتمساش تا به آن کران اُفتاد
🌷زد آنقدَر به زمین پا که نیمهجان اُفتاد
🌷حرارتِ جگرِ عمهاش تنش سوزاند
🌷کشید آهی و آتش به استخوان اُفتاد
🌷گرفته بازوی او را، امانتِ حسن است
🌷به ناله گفت: مَرو عمه از توان اُفتاد
🌷گرفته بود که ناخن به صورتش نزند
🌷ولی به چهرهاش از زخمها نشان اُفتاد
🌷همینکه دید رهایش نمیکند عمه
🌷به روی سینهی خود زد به الامان اُفتاد
🌷نگاه کن که بزرگ قبیله را کشتند
🌷خدایِ من تَهِ گودال آسمان اُفتاد
🌷نگاه کن به تَنِ ذوالجناح نیزه زدند
🌷بلند مرتبه شاهی نفَس زنان اُفتاد
🌷تلاش کرد بماند به زین، هُلَش دادند
🌷که چند نیزه به او خورد و ناگهان اُفتاد
🌷یتیم گریه کند، عرش را بهم بزند
🌷به گریههای یتیمانهای چُنان اُفتاد...
🌷که عمه دید حسن را میانِ کوچهی تنگ
🌷کنارِ مادرش آنجا به سر زنان اُفتاد
🌷کشید بازوی خود را دوید تا گودال
🌷سرش شکست همینکه دوان دوان اُفتاد
🌷در ازدحامِ حرامی چه سخت رد میشد
🌷که چند دفعه دراین بِین، بی امان اُفتاد
🌷میان شهیهیِ اسبان و نعرههای هجوم
🌷نگاهِ او به عمو بینِ قاتلان اُفتاد
🌷از این و آن چقدَر ضربه خود اما رفت
🌷که دید موی عمو دست این و آن اُفتاد
🌷رسید در تَهِ گودال روبروی سنان
🌷میانِ حرمله و شمر و ساربان اُفتاد
🌷عمو به خاک و سرش روی دامن باباست
🌷کنارِ این دو، زنی با قدی کمان اُفتاد
🌷همینکه خواست بگوید پدر، عمو را دید
🌷همینکه گفت عمو، دستش آن میان اُفتاد
.
•
🏴 اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَباعَبدِالله الْحُسَيْنﷺ•••🕯🥀
🍃🕊🍃