eitaa logo
امام زادگان عشق
94 دنبال‌کننده
14.6هزار عکس
3.8هزار ویدیو
327 فایل
خانواده های معظم شهداء و ایثارگران محله مسجد حضرت زینب علیها سلام . ستاد یادواره امام زادگان عشق ارتباط با مدیر کانال @ya110s تاریخ تاسیس ۱۳۹۷/۱۰/۱۶
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹شما به ما آموخته‌اید؛ زیستن هنر است و هنرمند آنانند که شمع می‏ شوند تا صدایِ بال زدن‏های پروانه‏‌ها برقرار بماند .... ســــلام ✋ 🌹ـــدایی 🔻... 👇 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
‏شیعه تا عمر دارد مدیون پسری است که پایِ سفرهٔ شما قد کشید. هدیه به روح ملکوتی حاج قاسم سلیمانی و مادر و پدرِ بزرگوارشون 🔻... 👇 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹باهم به خواستگاری دختر دایی‌اش رفتیم محمدتقی رو کرد به خانواده‌ی عروس و گفت: - زندگی من به یک کوله‌پشتی خلاصه می‌شه. بیشتر اوقات در جبهه‌ام. میخوام با علم به این واقعیات به من جواب بدین. 🌹آنها پذیرفتند. همسرش را عقد کرد و با خود به اهواز برد. مدتی گذشت. دلمان برای زوج جوان تنگ شده‌بود بار بستیم و برای دیدنشان به اهواز رفتیم. 🌹آن دو از همه زیپ و پیرایه‌های زندگی، فقط دو پتو داشتند که آن را هم از جهاد سازندگی به امانت گرفته بودند: یکی فرش و زیراندازشان بود و آن دیگری روانداز. 🌹آنها حتی بالش نداشتند شب وقت خوابیدن ، محمدتقی اور کتش را زیر سر می‌گذاشت و همسر او چادرش را. "شهید محمدتقی رضوی" ✍ راوی : مادر شهید 🇮🇷 ⚘️ 🔻... 👇 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
میدونستی!! خیلی از اونایی ڪه لب دریا غرق میشن کسانی هستن که شنــــ🏊🏿‍♂ــا بلد بودن و گفتن: حواسم هست!! با نامحرم چت میکنی میگی حواسم هست...! یهو دیدی وابستش شدی و زدی جاده‌خاکـی هااا‼️ از ما گفتن بود.. 🔷🔷🔷🔷 🔻... 👇 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
هدایت شده از سالن مطالعه
KayhanNews759797104121495654136408.pdf
13.23M
بسم الله الرحمن الرحیم امروز دوشنبه‌ ۱۶ آبان ۱‌۴۰۱ ۱۲ ربیع‌الثانی ۱۴۴۴ ۷ نوامبر ۲۰۲۲ تمام صفحات 🔸🌺🔸-------------- 🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹ــداء ♥️شهیدی که موقع دفن شدن قرآن خوند♥️ مادر شهید علی اکبر کورش فر: آیه الله نور السموات رو خوندم او هم همراه من میخوند و زبانش در حال حرکت بود تنها من ندیدم؛ دیگران هم دیدند😔 سبیلک 🔻... 👇 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
شادی روح شهید پدر موشکی ایران و همه شهدای اسلام و انقلاب بخوانیم با ذکر 🔻... 👇 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
326.9K
┄┅┅═✼❀🌷❀✼═┅┅┄ 🔹🔸 با مبحث : ┄┅┅═✼❀🌷❀✼═┅┅┄ 👇👇👇
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
"صوت الشهدا در محضر شهدا🕊 سخنان شنیدنی شهید طهرانی مقدم درباره موشک های ایرانی روح سردار شهید بخوانیم با ذکر 🔻... 👇 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷 🔻... 👇 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚠️❌تذکراثردارد،نه فورا،اماحتما،‌باور میکنید تذکرآقایان موثرتره؟چون اون خانم برای جلب توجه مردهاخودشوبه نمایش میذاره ووقتی ازهمون مردها تذکربشنوه خیلی موثرترهست، انجام گناه علنی مثل اتشی هست که دامن همه رومیگیره، اگرواقعامیخواین نبینیدواین گناه هاعلنی نباشه تذکربدید! ❌⚠️یک تذکر ساده،بگیدوبرید ‌ ‌ 🔻... 👇 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
هدایت شده از سالن مطالعه
خطبه ۴۶.mp3
4.54M
شرح و تفسیر خطبه ۴۶ نهج‌البلاغه درخدمت حجةالاسلام استاد احمد غلامعلی یک‌شنبه‌ ۱۵ آبان مسجد حضرت زینب علیهاالسلام/شهرک شهید زین‌الدین -------------- 🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
روایتی از زندگی ۴۰ساله همسر گرامی سرلشکر شهید حاج حسین همدانی : چهل و هشتم حالا همه مانده بودند باوجود این اندازه عشق و علاقه بين این دو، چگونه خبر مرگ برادر را به خواهر بدهند. زنها با هم مشورت کردند و گفتند: «بگیم، برادرت تصادف کرده و حالش خوب نیست و کم کم خودش میفهمه، این جوری شوک بهش وارد نمی شه.» کسی پا پیش نمی گذاشت بگوید تا بالاخره یکی جرئت کرد و به خیال خودش حرف رالای پنبه گذاشت و ماجرا را گفت. مامان اولش جا نخورد. همین اندازه را هم باور نکرد و گفت:حسین ایران نیست که بخواد تصادف کنه.» خانمها گفتند:توی مأموریت خارج از کشور هم تصادف رخ میده.» مامان یکباره ترکید و با گریه گفت: بگید چی شده؟ برادرم مرده؟!» وقتی سکوت خانم ها را دید،خودش را آن قدر زد که از هوش رفت. جای عمل روی سینه اش خون آلود شد و دوباره کارش به بیمارستان کشید و از آن روز خنده از لبانش رفت و روزبه روز پژمرده تر شد. ناله می کرد و با گریه می گفت: «این خونه برای ما خوش یمن نبود. از وقتی به «چاله قام دین» اومدیم. روز خوش ندیدیم. از خدا میخوام برم پیش برادرم.» 👇👇👇
ایران، افسانه، من و برادرانم علی و رضا گریه می کردیم. دخترعمه منصور دلداری اش میداد و می گفت: خانم عروس، پیش بچه ها از این حرفا نزن، دلشون میشکنه.» و راستی راستی دل ما میشکست و هرکدام یک گوشه کز می کردیم و ضجه میزدیم و چشم به راه آمدن آقا بودیم که پسرعمه حسین با جیپ از تهران آمد. مادرم را «آجی» صدا می کرد و با اینکه دلش آشوب و غم بود اما خودش را خونسرد نشان می داد. به محض اینکه رسید گفت: «آجی، از دکتر شمس وقت گرفتم، یه نسخه بریم پیشش.» مامان وقتی حسین را دید، آرام شد. اصلاً وقتی حسینآمد، همه ما که از گریه چشمانمان سرخ شده بود، آرام شدیم. حسین ماهی یکبار مادرم را برای شیمی درمانی به تهران میبرد و می آورد. دکتر شمس برخلاف حرف قبلی اش که گفته بود. این خانم، بیست سال دیگر زنده است به حسین گفته بود: «با این غمی که به دل این زن رسیده، به حدی وضعش بحرانی شده که یکی، دوسال بیشتر زنده نمی مونه.» حسین حرف دکتر را به هیچ کس نگفت و هر بار که می آمد، میدید که مادرم ضعیف و ضعیف تر شده و در سی و پنج سالگی مثل پیرزنها، قد خمیده و زمین گیر شده و به سختی از جایش برمی خیزد. حسین کوتاه نمی آمد و با جدیت مامان را سوار ماشین می کرد و به تهران می برد. کار به جایی رسید که زیر بغلش را می گرفتیم و چند بالش پشتش می گذاشتیم، لگن آب می آوردیم، تا وضو بگیرد. یک روز داخل حیاط مشغول شستن ظرف ها بودیم. حسین با مادرم خداحافظی کرد؛ که یکباره دیدیم مامان با پشت دست، به شیشه می کوبد و حسین را که در حال رفتن بود، صدا میزند. حسین برگشت و باتعجب گفت: «آجی جان چرا بلند شدی برات خوب نیست!» ما همه مانده بودیم که چه چیزی به پاهای رنجور مادر، توان راه رفتن داده است. رو کرد به حسین و گفت:حسین جان، این راه رو به خاطر من این قدر نیا، جاده خطرناکه مبادا خسته باشی و توی رانندگی خوابت ببره.» مامان سفارش دیگری داشت که نخواست پیش ما بزند. به ماگفت برگردیم به حیاط برگشتیم. از دور میدیدم که حسین سرش را پایین انداخته و مامان من را نشان میدهد، حالا آنقدر بزرگ شده بودم که میتوانستم حدس بزنم چه می گویند حسین به سمت حیاط، سر چرخاند و یک آن نگاهمان به هم گره خورد و بلافاصله هر دو سرمان را پایین انداختیم. دقایق بعد، حسین راهی تهران شد.... ⬅️ ادامه دارد..... 🔻... 👇 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 در تلاشی وصف ناپذیر اعضای ستاد کنگره ملی شهدای استان قم در راستای اجلاسیه 🌹۶۰۹۰شهید🌹 استان قم برآن شدند تا با بازسازی ۶۰۹۰ عکس شهدای استان و ساخت تابلو فرش منقش به عکس شهیدان سربلند این شهر تجدید بیعتی با خانواده شهدا کنند. 📌به ما بپیوندید 🌹ستاد کنگره ملی شهدای استان قم http://zil.ink/shohadayeqom
وقتی خبر محمد قطعی شد پیراهن مشکی برای پدر آوردیم که بپوشد اما قبول نکرد‼️ پدر گفت: ما برای مرده ها مشکی می پوشیم اما برای نه❌ پدر ادامه داد: یک موضوع دیگر هم این است که ما باید به دشمن ثابت کنیم و هیچ حرکتی نمی کنیم که آن ها خوشحال شوند. با این کار می خواستم تو دهنی محکمی به دشمنان بزنیم👊 و به همشون بفهمونیم که ما از باکی نداریم. و در آخر پدر برای تشییع جنازه فرزندش پیراهن رنگی👕 به تن کرد. 🌷 🕊️ :1363/10/30 :1390/6/13 شهادت:منطقه سردشت و درگیری مستقیم با گروهک پژاک شهادت: تپه جاسوسان، سردشت مطهر:گلستان شهدای همدان 🔻... 👇 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷