🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
#مناسبت
#بیست_و_هفتم_آبان_ماه
#سالروز_شهادت
#سردار_رشید_اسلام
#مهدی_زین_الدین
و برادرشان #مجید_زین_الدین
🌷✨🌿🌷✨🌿🌷✨🌿🌷✨
☺️با همه گرم میگرفت
و زود صمیمی میشد ...
جای خودش را توی دل بچه رزمنده ها جا کرده بود.👌
وقتی نبود جای خالی اش زیاد حس میشد😔
انگار بچه ها گم کرده ای داشتند
و بی تاب آمدنش بودند ....😢
خبر که میدادند آقا مهدی برگشته
دیگر کسی نمی ماند
همه بدو میرفتند سمتش.🏃♂
میدویدند دنبالش تا روی دست بلندش کنند.🙆♂
از آنجا به بعد دیگر اختیارش دست خودش نبود.😄
گیر افتاده بود، دست بچه ها
مدام شعار میدادند: فرمانده آزاده ...😍
بالاخره یک جوری خودش را از چنگ و بال نیرو ها در میاورد.😊
مینشست گوشه ای
دور از چشم بقیه، با خودش زمزمه می کرد و اشک میریخت ...😭
خودش را سرزنش می کرد
و به نفسش تشر میزد که: مهدی❗️
فکر نکنی کسی شدی که اینها این قدر خاطرت رو میخوان.❇️
نه، اشتباه نکن، تو هیچی نیستی، تو خاک پای این بسیجی هایی ...
و همینطور میگفت و اشک میریخت ...😭😭😭😭😭
🌷✨🌷✨🌷
نام شهید: مهدی زین الدین
تاریخ تولد: 1338
محل تولد: تهران
محل شهادت: جاده بانه سردشت، توسط ضد انقلاب
تاریخ شهادت: 1363/8/27
مزار: گلزار شهدای علی بن جعفر(ع) قم
⚘نثار ارواح طیبه شهداء. امام شهداء و اموات #صلوات⚘
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
#یاد_یاران
#سردار_رشید_اسلام
#سرلشگر_خلبان
#شهید_والامقام
#احمد_کشوری
كلاس دوم راهنمايى كه بود، #مجلات عكس مبتذل چاپ مى كردند. در آرايشگاه، فروشگاه و حتى مغازه ها اين عكس ها را روى در و ديوار نصب مى كردند
و #احمد هر جا اين عكس ها را مى ديد پاره مى كرد.
صاحب مغازه يا فروشگاه مى آمد و شكايت #احمد را براى ما مى آورد.
پدر #احمد، رئيس پاسگاه بود و كسى به حرمت #پدرش به احمد چيزى نمى گفت. من لبخند مى زدم.
چون با كارى كه #احمد انجام مى داد، موافق بودم.
يك مجله اى با عكس هاى مبتذل چاپ شده بود كه #احمد آنها را از هر كيوسك روزنامه اى مى خريد.
پول توجيبى هايش را جمع مى كرد. هر بار ۲۰ تا #مجله از چند روزنامه فروش مى خريد وقتى مى آورد در دست هايش جا نمى شد.
توى #باغچه مى انداخت نفت مى ريخت و همه را آتش مى زد. مى گفتم: چرا اين كار را مى كنى؟
مى گفت: اين عكس ها ذهن #جوانان را خراب مى كند.
#روحش_شاد
#یادش_گرامی_با_ذکر_صلوات
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀
#کلاس_درس_شهدا
#سردار_رشید_اسلام
#شهید_والامقام
#حاج_حسین_خرازی
سعیمان این باشد ڪہ
خاطره #شهدا را در ذهنمان زنده
نگهداریم و #شهدا را به عنوان
یڪ الگو در نظر داشته باشیم
ڪہ #شهدا راهشان راه انبیاست
و پاسداران واقعی هستند ڪہ
در این راه #شهـید شدند ...
#روحش_شاد
#یادش_گرامی با ذکر#صلوات
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
@shohadayemasgedehazratezeinab امام زادگان عشق.محله زینبیه
مسجد حضرت زینب علیها السلام
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
🌷〰〰🌷〰🇮🇷〰🌷〰🌷🌷
#مناسبت نهم بهمن ماه
#سالروز_شهادت
#سردار_رشید_اسلام
#شهيد_والامقام
#غلامحسین_افشردی (حسن باقری)
📜فرازی از وصیت نامه
فعلاً انقلاب ما همچون #تیر_زهر_آگینی برای همه #مستکبرین در آمده است و یاوری برای همه #مستضعفین جهان ...
ما با هیچ دولت و کشوری #شوخی نداریم و با تمام #مستکبرین جهان هم سر جنگ داریم و در رابطه با این هدف جنگ با #صدام یزید #مقدمه است ...
در این موقعیت زمانی و مکانی ، جنگ ما جنگ #اسلام و #کفر است و هر لحظه مسامحه و غفلت ، خیانت به #پیامبر_اکرم_ص و #امام_زمان_عج و پشت پا زدن به #خون_شهداست و ملت ما باید خود را آماده هرگونه #فداکاری بکند ...در چنین میدان وسیع و این هدف رفیع #انسانی و #الهی، #جان دادن و #مال دادن و #فداکاری ، امری بسیار #ساده و پیش پا افتاده است و #خدا کند که ما توفیق #شهادت متعالی در راه #اسلام با #خلوص_نیت را پیدا کنیم .
✍#خاطراتی از شهید:
#صرفه_جویی
از منطقه #عملیاتی که برمی گشتیم ، یک نفر نظرمان را جلب کرد .
او #فشنگهایی را که روی زمین ریخته شده بود جمع می کرد و در داخل سطلی که در دست داشت می ریخت .
تعجب کردیم چون در اوضاعی که بچه ها حتی یک #تانک_عراقی را نادیده می گرفتند و #اسلحه_های زیادی را که در اطراف ریخته شده بود رها می کردند ، این فرد چرا #فشنگ ها را جمع می کند؟
جلوتر رفتیم ، #شهید_حسن_باقری بود . وقتی متوجه نگاههای متعجب ما شد رو به ما کرده و گفت : #حیف است اینها روی زمین بماند ، باید #علیه صاحبانش بکار گرفته شود .
#روحش_شاد
#یادش_گرامی با ذکر #صلوات
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
🌷〰🌷〰🇮🇷〰🌷〰🌷
🥀#شناخت_لاله_ها 🥀
#سردار_رشید_اسلام
#شهيد_والامقام
#ابراهیم_هادی
#طلوع :
🗓 1336/02/01 🗓
محل تولد : تهران
#غروب :
🗓 1361/11/22 🗓
محل #شهادت : فکه - کانال کمیل
عملیات : والفجر مقدماتی
مزار #شهید : #مفقودالاثر
#مهربانم
#آسمانی_شدنت_مبارک
#روحش_شاد
#یادش_گرامی با ذکر #صلوات
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
🌷〰🌷〰🇮🇷〰🌷〰🌷
#خاطرات_شهدا
#سردار_رشید_اسلام
#شهید_مهدی_باکری
یکی از برادرهام #شهید شده بود. قبرش اهواز بود. برادر دومیم توی اسلام آباد بود.
وقتی با خانواده ام از اهواز برمی گشتیم ، رفتیم سمت اسلام آباد. نزدیکی های #غروب رسیدیم به لشکر.
#باران_تندی هم می آمد. من رفتم #دم_چادر_فرماندهی ، اجازه بگیرم برویم تو .
#آقا_مهدی توی چادرش بود. بهش که گفتم؛ گفت « قدمتون روی چشم . فقط باید بیاین توی همین چادر ، جای دیگه ای نداریم.»
صبح که داشتیم راه می افتادیم، #مادرم بهم گفت« برو #آقامهدی رو پیدا کن ،ازش تشکر کنم..
توی #لشکر این ور و اون ور می رفتم تا آقا مهدی را پیدا کنم.
یکی بهم گفت «آقا مهدی حالش خوب نیست؛ خوابیده.»
گفتم « چرا ؟» ...
گفت « دیشب توی چادر جا نبود. تا بخوابد، زیر بارون موند، سرما خورد...
🥀#نثار ارواح طیبه شهداء - امام شهداء و اموات #صلوات
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
🌷〰🌷〰🇮🇷〰🌷〰🌷
#سالروز_شهادت
#سردار_رشید_اسلام
#شهید_والامقام
#حمید_باکری
دعا ڪنید ڪہ خداوند #شهادت را نصیب شما ڪند ڪہ در غیر این صورت زمانے فرا مےرسد ڪہ جنگ تمام مےشود و #رزمندگان سہ دستہ
مےشوند :
۱- دستہ اے بہ مخالفت با گذشتہ خود بر مےخیزند و از گذشتہ خود پشیمان اند .
۲- دستہ اے راه بےتفاوتے را بر مےگزینند و در زندگے مادے غرق مےشوند و همہ چیز را فراموش مےکنند .
۳- دستہ سوم به گذشتہ خود وفادار مےمانند و احساس مسئولیت مےڪنند ڪہ از شدت غصّہ
ها و مصائب دق خواهند ڪرد .
پس از خدا بخواهید با وصال #شهادت از عواقب زندگے بعد از جنگ در امان بمانید ، چون عاقبت دو دسته اول ختم به خیر نخواهد شد و جزء دستہ سوّم ماندن سخت و دشوار خواهد بود ...
#روحش شاد
#یادش گرامی با ذکر#صلوات
نثار ارواح طیبه #شهدا ، #امام شهداء و #اموات صلوات
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
🌷〰🌷〰🇮🇷〰🌷〰🌷
#شهدا_و_ماه_رمضان
#روزه_قضا
#سردار_رشید_اسلام
#شهید_مهدی_زین_الدین
چند روز قبل از #شهادتش، از سردشت مےرفتیم باختران بین حرف هایش گفت:
« بچه ها! من دویست روز روزه بدهڪارم» تعجب ڪردیم
گفت : « شش ساله هیچ جا ده روز نموندم کہ قصد روزه ڪنم. »
وقتے خبر رسید #شهیـد شده، توی حسینیه انگار زلزلہ شد
ڪسے نمےتوانست جلوے بچہ ها را بگیرد توے سر و سینہ شان مےزدند
چند نفر بےحال شدند و روے دست بردندشان
آخر مراسم عزاداری، آقای صادقے گفت
« #شهیـد، بہ من سپرده بود ڪہ دویست روز روزه ی قضا داره ڪے حاضره براش این روزه ها رو بگیره »
همہ بلند شدند نفرے یک روز هم روزه مےگرفتند، مےشد ده هزار روز
📚 یادگاران، جلد ده، صفحه ۹۴
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
🌷〰🌷〰🇮🇷〰🌷〰🌷
#شناخت_لاله_ها
#سردار_رشید_اسلام
#شهيد_والامقام
#دکتر_مصطفی_چمران
#طلوع :
🗓 1310/03/15 🗓
وضعیت تاهل : متاهل
#عروج :
🗓 1360/03/31 🗓
محل #شهادت : سوسنگرد
مزار #شهید :
#بهشت_زهرای_تهران
#سردار_عزیز
#آسمانی_شدنت_مبارک
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
🌷〰🌷〰🇮🇷🌷〰🌷
#تواضع_و_فروتنی
#سردار_رشید_اسلام
#شهید_مصطفی_چمران
بچه ها تا فهمیدند #دکتر_چمران به مدینه الزهرا (س) می آید، برای خیر مقدم و محافظت از او رفتند و اتوبان را بستند! #دکتر تا از دور متوجه این موضوع شد، پیاده شد و از بچه ها پرسید برای چی راه را بسته اید؟ گفتند:"به احترام شما! " دکتر دو دستی بر سرش کوبید و گفت :"وای بر من ! به بچه ها بگویید :" وای بر ما اگر حلالمان نکنند!
دکتر با خودش می گفت : وای بر تو #مصطفی! باید بروی از تک تکشان حلالیت بطلبی! دکتر سرش را توی ماشین ها می کرد و می گفت: آقا مرا حلال کنید! بچههای مرا حلال کنید ! نفهمیدند ! اشتباه کردند! بچگی کردند!
برای همین رفتار هاست که #امام_خمینی ره در باره اش گفتند : #چمران در این دنیا شرف را بیمه کرد و در آن دنیا هم رحمت خدا را بیمه کرد.
#سالروز_شهادت
🌷🕊🥀🌺🥀🕊🌷
#مثل_شهدا
#یاد_یاران
#سردار_رشید_اسلام
#شهید_محمود_کاوه
یکی از بچه ها به شوخی پتویش را پرت کرد طرفم .
اسلحه از دوشم افتاد و خورد توی سر #کاوه .
کم مانده بود سکته کنم
سر #محمود شکسته بود و داشت #خون می آمد .
با خودم گفتم : الان است که یک برخورد #ناجوری با من بکند .
چون خودم را بی #تقصیر می دانستم ، آماده شدم که اگر حرفی ، چیزی گفت ، جوابش را بدهم .
او یک #دستمال از تو جیبش در آورد ، گذاشت رو #زخم_سرش و بعد از سالن رفت بیرون .
این برخورد از #صد تا توگوشی برایم سخت تر بود .
در حالی که دلم می سوخت ، با ناراحتی گفتم : آخه یه #حرفی بزن
همانطور که #می_خندید گفت : مگه چی شده؟
گفتم : من زدم #سرت رو شکستم ، تو حتی #نگاه نکردی ببینی کار کی بوده
همان طور که #خونها را پاک می کرد ، گفت :
این جا کردستانه ، از این #خونها باید ریخته بشه ، این که چیزی نیست .
چنان مرا #شیفته خودش کرد که بعدها اگر می گفت #بمیر ، می مردم .
#روحش_شاد
#یادش_گرامی با ذکر #صلوات
#چهاردهم_تیرماه1361
#بیروت
#اسارت
#چهار_دیپلمات_ایرانی
#سردار_رشید_اسلام
#سرلشكر_پاسدار
#جاویدالاثر
#حاج_احمد_متوسلیان
و
#سید_محسن_موسوی
#تقی_رستگار_مقدم
#کاظم_اخوان
در #چهاردهم_تیرماه1361 ، مزدوران حزب فالانژ ، اتومبیل #چهار_دیپلماتیک کشورمان را در هنگام عبور از پست ایست و بازرسی و ورود به شهر #بیروت متوقف و #چهار_سرنشین خودرو مزبور به رغم #مصونیت_دیپلماتیك ، توسط آدم ربایان دستنشانده رژیم تروریستی تلآویو به گروگان گرفته شده و پس از شكنجه و بازجویی، به نظامیان اسرائیلی تحویل داده شدند كه از سرنوشت آنان تاكنون اطلاعی در دست نیست و همه مشتاقانه چشم به راه هستند تا خبری از این عزیزان برسد...
سلامتی و تعجیل در فرج یوسف #زهرا_س ، #حضرت_ولیعصر_عج و تعیین وضعیت این #چهار_دیپلمات عزیزمان
#صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم
#چهاردهم_تیرماه1361
#بیروت
#اسارت
#چهار_دیپلمات_ایرانی
می گویند چهار دیپلمات ربودهشده ایرانی در زندان رژیم صهیونیستی هستند و هيچ سندی دال بر #شهادت آنان وجود ندارد.
دوباره #چهارده_تیر_ماه شد و همه یادی از #سردار_رشید_اسلام ، #حاج_احمد_متوسلیان می کنند و تمام #کمپین_بازیها هم تمام می شود
ولی به نظرم :
اگر روزی #احمد آزاد شد
او را به #ایران نیاورید
#احمد_متوسلیان را باید به
#لبنان
#سوریه
#عراق
#یمن
#بحرین
و یا به ....
برود تا نتیجه و محصول #انقلاب_اسلامی را ببیند و #لبخند رضایتی بر #لب داشته باشد
اصلا ایران بیاوریدش چه کار
بیاید #سفره_پلو بعضی ها را ببیند
بیاید #لبخند و #قدم_زدن با #شیطان_بزرگ را بییند
بیاید #زانو_زدن سیاست خارجی را ببیند
بیاید #فیش حقوقی #مدیران گردن کلفت را ببیند
بیاید #خاطره از امام #جعلی ببیند
و ...
و ...
و ...
خیلی چیزهای دیگری که او را #دق می دهد
می دانم اگر بیاید #یقه تک تک ما را خواهد گرفت که
چه کردید با خون #شهدا
#از_شهداء_بیاموزیم
#سردار_رشید_اسلام
#شهید_والامقام
#مهدی_باکری
💐 اوایل انقلاب بود #مهدی_باکری #شهردار_ارومیه بود. در گرگ و میش سحر، برای خرید نان از خانه خارج شد. چشمش به رفتگر محله افتاد که مثل همیشه در حال کار بود؛ دید امروز صورت خود را با پارچه ای پوشانده است. نزدیکتر رفت، او رفتگر همیشگی محله نبود. کنجکاو شد، سلام داد و دید رفتگر امروز، آقا مهدی است. او از دوستان شهید باکری بود.
آقا مهدی، شما اینجا چیکار میکنی؟ آقا مهدی علاقه ای به جواب دادن نداشت. او ادامه داد، آقا مهدی شما #شهرداری اینجا چیکار میکنی؟ رفتگر همیشگی چرا نیست؟ شما رو چه به این کارا؟ جارو رو بدین به من، شما آخه چرا؟ خیلی تلاش کرد تا بالاخره زیر زبون آقا مهدی رو کشید.
زن رفتگر محله، مریض شده بود؛ بهش #مرخصی نمی دادن می گفتن اگه شما بری، نفر جایگزین نداریم؛ رفته بود پیش شهردار، آقا مهدی بهش مرخصی داده بود و خودش اومده بود جاش.
اشک تو چشماش حلقه زد. هر چی اصرار کرد، آقا مهدی جارو رو بهش نداد؛ ازش خواهش کرد که هرچه سریعتر بره تا دیگران متوجه نشن، رفتگر امروز محله، #شهردار_ارومیه است.
🌺 آقا مهدی، پدر بچه های پرورشگاه شهرم بود. همیشه بهشون سر میزد؛ نزدیکای عید، کلی کادو میخرید میاورد براشون. خیلی دوستش داشتن، وقتی شهید شد، یه شهر یتیم شدن.
🍀 وقتي آقا مهدي ، شهردار اروميه بود، يك شب باران شديدي باريد.
به طوري كه سيل جاري شد. ايشان همان شب ترتيب اعزام گروه هاي امداد را به منطقه سيل زده داد و خودش هم با آخرين گروه عازم منطقه شد.
پا به پاي ديگران در ميان گل و لاي كوچه ها كه تا زير زانو مي رسيد، به كمك مردم سيل زده شتافت.
در اين بين، آقا مهدي متوجه پيرزني شد كه با شيون و فرياد، از مردم كمك مي خواست.
تمام اسباب و اثاثية پيرزن در داخل زير زمين خانه آب گرفته بود. آقا مهدي، بي درنگ به داخل زيرزمين رفت و مشغول كمك به او شد.
كم كم كارها رو به راه شد. پيرزن به مهدي كه مرتب در حال فعاليت بود نزديك شد و گفت: خدا عوضت بدهد مادر ! خير ببيني .
نمي دانم اين #شهردار فلان فلان شده كجاست تا شما را ببيند و يك كم از #غيرت و #شرف شما را ياد بگيرد #آقا_مهدي خنده اي كرد و گفت :
راست مي گويي مادر ! اي كاش ياد مي گرفت .
🌸 یکی از کارمندان شهرداری ارومیه میگفت:
تازه ازدواج کرده بودم و با مدرک دیپلم دنبال کار میگشتم.
از پله های شهرداری میرفتم بالا که یکی از کارکنان شهرداری را دیدم و ازش پرسیدم آیا اینجا برای من کار هست؟
تازه ازدواج کردم و دیپلم دارم.
یه کاغذ از جیبش درآورد و یه امضاء کرد و داد دستم گفت بده فلانی، اتاق فلان.
رفتم و کاغذ را دادم دستش و امضاء را که دید گفت چی میخوای؟
گفتم: کار.
گفت: فردا بیا سرکار!
باورم نمیشد!
فردا رفتم مشغول شدم.
بعد از چند روز فهمیدم اون آقایی که امضاء داد شهردار بود.
چند ماه کارآموز بودم بعد یکی از کارمندان که بازنشسته شده بود من جای اون مشغول شدم.
شش ماه بعد جناب شهردار استعفاء کرد و رفت جبهه.
بعد از اینکه در جبهه شهید شد یکی از همکاران گفت: توی اون مدتی که کارآموز بودی و منتظر بودیم که یک نفر بازنشسته بشه تا شما را جایگزین کنیم، حقوقت از حقوق جناب شهردار کسر و پرداخت میشد. یعنی از حقوق شهید باکری،
این درخواست خود شهید بود.
#روحش_شاد
#یادش_گرامی با ذکر#صلوات
#امام_حسین_علیه_السلام
#سردار_رشید_اسلام
#شهید_مهدی_باکری
کم تر شبی می شد بدون گریه سر روی بالش بگذارم .دیر به دیر می آمد.. نگرانش بودم . همه اش با خودم فکر می کردم «این دفعه دیگه نمیاد. نکنه اسیر شه. نکنه شهید بشه.اگه نیاد، چی کار کنم ؟ خوابم نمی برد. نشسته بودم بالای سرش و زار زار گریه می کردم.بهم گفت: چرا بی خودی گریه می کنی؟ اگه دلت گرفته چرا الکی گریه می کنی! یه هدف به گریه ات بده. بعدش گفت : #واسه_امام_حسین_ع گریه کن ،نه واسه من .
راوی :
#همسر_شهید
#خاطرات_شهدا
#سردار_رشید_اسلام
#شهید_والامقام
#حاج_احمد_کاظمی
سرماي شديدي خورده بود. احساس ميكردم به زور روي پاهايش ايستاده است. من #مسئول_تداركات لشكر بودم. با خودم گفتم: خوبه يك #سوپ براي حاجي درست كنم تا بخوره #حالش_بهتر بشه.
همين كار را هم كردم. با چيزهايي كه توي آشپزخانه داشتيم، يك سوپ ساده و مختصر درست كردم.
از حالت نگاهش معلوم بود خيلي ناراحت شده است. گفت: چرا براي من سوپ درست كردي؟
گفتم: حاجي آخه شما مريضي، ناسلامتي #فرماندهي_لشكرم_هستي؛ شما كه سرحال باشي، يعني لشكر سرحاله!
گفت: اين حرفا چيه ميزني فاضل؟ من سؤالم اينه كه چرا بين من و بقيهي نيروهام فرق گذاشتي؟ توي اين لشكر، هر كسي كه مريض بشه، تو براش سوپ درست ميكني؟
گفتم: خوب نه حاجي!
گفت: پس اين سوپ رو بردار ببر؛ من همون غذايي رو ميخورم كه بقيهي نيروها خوردن.
#شهادت_اتفاقی_نیست
#اللهم_الرزقنا
#توفیق_الشهادة
#فی_سبیلک
#بحق_دماء_شهدائنا
#با_خاطراتی_از_شهدا
#سردار_رشید_اسلام
#شهید_والامقام
#محمود_کاوه
#سالروز_شهادت
#پارتی_بازی
فهمیدیم عده ای تو مجلس عروسیشان، علاوه بر انجام کارهای ناشایست، برای مردم هم ایجاد مزاحمت کرده اند.
محمود سریع یک گروه از بچه های سپاه را فرستاد آن جا که چند نفری را که مست بودند، گرفتند و آوردند.
مدتی گذشت تا آقای معصوم زاده برای هر کدامشان یک حکم صادر کرد. یکی از مجرمان، مردی بود که فروشگاه لوازم یدکی داشت و ما مشتری دائم اش بودیم؛ مدام می گفت: من بهتون خدمت می کنم، لوازم براتون می خرم، مرا ببخشید.
همه می دانستند #محمود این جور وقت ها ملاحظه غریبه ها را نمی کند. برای همین گفت: بخوابانید، شلاقش را بزنید.
به خاطر دارم یکی دیگر از آن ها رئیس بانک بود. می گفت: به همه ی شماها وام می دهم، هر کاری ازدستم بر بیاد، براتون انجام می دم، فقط این بار رو ندیده بگیرین.
محمود گفت: کسی این جا محتاج وام و پول شما نیست، حکمی را که برات صادر شده اجرا می کنیم، نه کمتر نه بیشتر.
🌷〰〰🇮🇷〰〰🌷
#خاطرات_شهدا
#سردار_رشید_اسلام
#شهید_والامقام
#حاج_احمد_کاظمی
گـفت : آقای امينـی جـايگاه من تـوی سـپاه چيـه؟
سـئوال عجـيب و غـريبی بود!
ولی ميدانستم بدون حـكمت نيست.
گفتـم : شما فـرماندهی نـيروی هـوايی سپاه هستين سـردار.
به صـندلیاش اشـاره كرد.
گـفت : آقای امينی، شـما ممكنه هيچ وقـت به اين موقـعيتی كه مـن الآن دارم، نرسـی؛ ولی مـن كه رسيـدم، به شما ميگـم كه #اين_جا_خـبری_نيست !
آن وقـتها محل خـدمت من،
لشكر هشـت نجف اشـرف بود.
با نيروهـای سـرباز زياد سر و كـار داشـتم.
سردار گفـت : اگر توی پادگـانت،
دو تا سـرباز رو نمـازخـون و قرآن خون كـردی، اين بـرات میمـونه ؛ از اين پسـتها و درجـهها چـيزی در نمـیآد!
#روحش_شاد
#یادش_گرامی_با_ذکر#صلوات
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
#خاطرات_شهید
#سردار_رشید_اسلام
#شهید_حاج_حسین_خرازی
ﭼﻨﺪ ﻧﻔﺮ بـےﻫﻮﺵ بودﻧﺪ ﻭ ﻣﻦ هم ﺗﺮڪﺶ ﺗﻮے ﭘﺎم ﺧﻮﺭﺩﻩ ﺑﻮﺩ و خونریزے داشتم؛ #ﺣـﺎﺝ_ﺣﺴﯿﻦ مےﺧﻮﺍﺳﺖ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺑﺒﺮﺩ داخل
ماشین . هے ﺩﺳﺖ مےﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ﺯﯾﺮ ﺑﺪﻥ بچہ ﻫﺎ ، ﺳﻨﮕﯿﻦ ﺑﻮﺩﻧﺪ ، مےﺍﻓﺘﺎﺩﻧﺪ ...
ﺩﺳﺘﺸﺎﻥ ﺭﺍ مےﮔﺮﻓﺖ مےڪﺸﯿﺪ ،ﺑﺎﺯ ﻫﻢ نمےﺷﺪ ...
با غصّہ ﺯﻝ ﺯﺩ ﺑﻪ ﻣﺎ ڪہ ﺯخمے ﺍﻓﺘﺎدﻩ
ﺑﻮﺩﯾﻢ ﺭﻭے ﺯﻣﯿﻦ ... ﺩﻭ ﻧﻔﺮ ﻣﻮﺗﻮﺭ ﺳﻮﺍﺭ ﺭﺩ مےﺷﺪﻧﺪ ﺩﻭﯾﺪ ﻃﺮﻓﺸﺎﻥ ...
ﮔﻔﺖ : «ﺑﺎﺑﺎ .....! #ﻣﻦ_ﯾﻪ_ﺩﺳﺖ_ﺑﯿﺶ_ﺗﺮ_ﻧﺪﺍﺭﻡ ؛ نمےﺗﻮﻧﻢ ﺍینها ﺭﻭ ﺟﺎبہﺟﺎ ڪﻨﻢ . ﺍﻻﻥ میمیرند ؛ ﺷﻤﺎ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﺑﯿﺎﯾﻦ . »
ﭘﺸﺖ ﺗﻮﯾﻮﺗﺎ یڪے یڪے #ﺳﺮﻫﺎﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﻠﻨﺪ مےڪﺮﺩ ، ﺩﺳﺖ مےڪﺸﯿﺪ ﺭﻭے ﺳﺮﻣﺎﻥ و مےگفت : ﻧﮕﺎﻩ ڪﻦ .... ﺻﺪﺍﻣﻮ مےﺷﻨﻮے .....؟ ﻣﻨﻢ ، #ﺣﺴﯿﻦ_ﺧﺮﺍﺯے .... مےگفت و #ﮔﺮیہ مےڪﺮﺩ .....
#هفته_دفاع_مقدس
#ما_مقتدریم
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
#در_محضر_شهدا
#سردار_رشید_اسلام
#شهید_والامقام
#حسن_باقری
#زمین_غصبی
نزدیڪ ظهر بود . از شناسایی بر میگشتیم .
از دیشب تا حالا چشم روی هم نگذاشته بودیم . آن قدر خسته بودیم ڪه نمیتونستیم پا از پا برداریم، ڪاسه زانوهامون خیلی درد میڪرد . حسن طرف شنی جاده شروع ڪرد به نماز خوندن. صبر ڪردم تا نمازش تموم شد .
گفتم : « زمین این طرف چمنیه ، بیا این جا نماز بخون »
گفت : « اون جا زمین ڪسیه ، شاید راضی نباشه .
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
#خاطرات_شهداء
#سردار_رشید_اسلام
#شهید_والامقام
#حاج_احمد_کاظمی
در عملیات رمضان، بچهها پشت خاکریز زمینگیر شده بودند .
پنجاه ، شصت نفر در انتهای سمت راست خاکریز نمیتوانستند سرشان را بالا بیاورند .
با ماشین رفتم جلو تا آخر خاکریز ، یک نفر که بغل دستم بود گفت « دیگه تکون نخور، اگه ماشین رو تکون بدی ، سوراخ سوراخش میکنن .»
روبهرو را نگاه کردم . چند تانک عراقی داشتند به خاکریزمان نزدیک میشدند .
فاصلهشان هر لحظه کمتر میشد ، اولین تانک به سی ، چهل متریمان رسیده بود ، نفسم بند آمده بود ، احساس میکردیم چند دقیقه دیگر اسیرمان میکنند .
بدنم سُست شده بود ، با رنگ پریده منتظر رسیدن عراقیها بودم .
با نا امیدی سرم را به طرف انتهای خاکریز چرخاندم .
یک مرتبه دیدم یک نفر ، سوار بر یک موتور تریل قرمز رنگ با سرعت زیاد ، گرد و خاک کنان به طرفمان میآيد
#حاج_احمد بود .
از موتور پایین پرید و آرپیجی را از دست آرپیجیزن گرفت و رفت آنطرف خاکریز ، روبهروی تانکها نشانه رفت ، چند ثانیه بعد گلوله آرپیجی روی برجک ، اولین تانک در حال حرکت نشست .
تانک در دم آتش گرفت و دودش پیچید توی آسمان منطقه .
بعد #حاج_احمد با فریادهای بلند به نیروها گفت که شروع کنند .
بچهها شروع کردند .
#حاج_احمد سوار موتور شد و رفت تا بقیه جاها را سامان بدهد .
شادی روح #امام_راحل و #شهدا
#صلوات
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
#سردار_رشید_اسلام
#شهید_والامقام
#عبدالرسول_زرین
از زبان #همرزمان
در عملیات رمضان که تمام بچه های لشکر هم شاهدش بودند و یاد دارند وی در ۳ساعت فقط ۷۰ نفر از تیربارچی های دشمن که بر روی تانکها بودند را شکار می کرد تا بچه ها که دستور عقب نشینی آمده بود سالم برگردند و کسی بود که به هیچ وجه در عقب نشینی ها بر نمی گشت تا بچه ها سالم برگردند.
در عملیات رمضان فقط با کشتن سه نفر از فرماندهان میدان و بیسیم چی های آنها دشمن را از سه نقطه عمل کننده کاملا فلج کرد.
در همین عملیات با زدن پریسکوپ تانکهای تی ۷۲ که آرپی جی در آنها اثری نداشت تانکها را عملا از کار می انداخت و هنگامی که نفرات و راننده آنها از ترس از تانک خارج می شدند انها را مورد هدف قرار می داد.
عملیات والفجر ۴ عملا تنهایی نشست و چهل نفر از نیروهای دشمن که می خواستند مثل جنگ احد بچه ها را از پشت ارتفاعات کانیمانگاه قیچی کنند به درک واصل کرد و آنها که تاب رویارویی با این نابغه جنگی که سرعت عمل بسیار بالا و هدف گیری بی خطا و هوش و ذکاوت نقطه عطف سنجی را نداشتند پا به فرار گذاشتند و عملا به گفته #شهید_خرازی مرحله سوم عملیات والفجر ۴ را با این کار بسیار مهمش پیروز کرد .
#روحش_شاد
#یادش_گرامی با ذکر#صلوات
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
#چهاردهم_تیرماه1361
#بیروت
#اسارت
#چهار_دیپلمات_ایرانی
#سردار_رشید_اسلام
#سرلشكر_پاسدار
#جاویدالاثر
#حاج_احمد_متوسلیان
و
#سید_محسن_موسوی
#تقی_رستگار_مقدم
#کاظم_اخوان
در #چهاردهم_تیرماه1361 ، مزدوران حزب فالانژ ، اتومبیل #چهار_دیپلماتیک کشورمان را در هنگام عبور از پست ایست و بازرسی و ورود به شهر #بیروت متوقف و #چهار_سرنشین خودرو مزبور به رغم #مصونیت_دیپلماتیك ، توسط آدم ربایان دستنشانده رژیم تروریستی تلآویو به گروگان گرفته شده و پس از شكنجه و بازجویی، به نظامیان اسرائیلی تحویل داده شدند كه از سرنوشت آنان تاكنون اطلاعی در دست نیست و همه مشتاقانه چشم به راه هستند تا خبری از این عزیزان برسد...
سلامتی و تعجیل در فرج یوسف #زهرا_س ، #حضرت_ولیعصر_عج و تعیین وضعیت این #چهار_دیپلمات عزیزمان #صلوات
#سردار_رشید_اسلام
#شهید_والامقام
#حاج_احمد_کاظمی
دلتون رو گــرفتار این پیچ و خم
#دنیا نڪنید، این پیچ و خم دنیا
انــــسان رو به باتـــلاق می برد و
گـــرفتار می ڪند، ازش نـــــجات
هـــم نمیــشه پیدا ڪرد.
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
#بیست_و_دوم_ذی_الحجه
سالروز #شهادت مظلومانه
#سردار_رشید_اسلام
مدافع حریم #ولایت_و_امامت
یار باوفای #امیرالمؤمنین_ع
#سردار_سربدار
جناب #میثم_تمار
گرامی باد .