#کتاب_با_بابا
براساس خاطراتی از
#سردار_شهید_حاج_محمد_طاهری
و فرزندش#مصطفی
#قسمت_چهل و سوم
#شوخ_طبعی
در مصاحبه هايي که با دوستان پدرم داشتم، به نکات جالبي از شوخ طبعي هاي ایشان برخورد
کردم:
بارها دیده ایم که برخي افراد شوخ طبع، مسخره کردن دیگران را دستاویز لبخند بقیه قرار مي دهند! يعني براي اينکه بقیه را بخندانند، با یک نفر یا لهجه یک قوم شوخي مي کنند. این کار در کمترین حالت حقالناس به بار خواهد آورد. من از تمام دوستان پدر مي پرسیدم که شوخي هاي او چگونه بود. از جمع آنچه شنیدم به نکته جالبي رسیدم. پدرم برای اینکه لبخند را به لب رزمندگان بنشاند و سخنان خودش را با چاشنی طنز همراه کند، فقط از خودش حرف مي زد. يعني اتفاقات جالب و خنده داری که براي خودش رخ داده بود را بیان می کرد و همین باعثمي شد که نفوذ کلام ایشان بیشتر باشد. مطالبي که در ادامه نقل مي شود، از چند نفر از دوستان پدرشنیدم:
حاجي طاهري يكبار در مورد عملیات و شرایط سختي که ممکن است پیش بیاید براي نیروها صحبت کرد. حاجي تأکید کرد نباید روحیه خود را از دست دهید. بعد مثالي زد و گفت: روزهاي اولي که در جبهه بودیم. به سنگرهاي خط مقدم رفتم. کنار سنگرمان چند تا هندوانه داشتیم. همین که مي خواستم جا به جا شوم یک خمپاره کنار سنگر ما فرود آمد. حاجي طاهري با همان لهجه زیبا ميخندید و ادامه داد: آقا من افتادم روی زمین. احساس کردم چندتا ترکش خورده توي پهلویم. گفتم دیگه تمام شد. الان حورالعین بهشتي به استقبال مامی آید! دستانم را بالا آوردم.