eitaa logo
امام زادگان عشق
94 دنبال‌کننده
14.6هزار عکس
3.8هزار ویدیو
327 فایل
خانواده های معظم شهداء و ایثارگران محله مسجد حضرت زینب علیها سلام . ستاد یادواره امام زادگان عشق ارتباط با مدیر کانال @ya110s تاریخ تاسیس ۱۳۹۷/۱۰/۱۶
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
و پنجم_ذی _القعده
و در ، مزدوران حزب فالانژ ، اتومبیل کشورمان را در هنگام عبور از پست ایست و بازرسی و ورود به شهر متوقف و خودرو مزبور به رغم ، توسط آدم ‌ربایان دست‌نشانده رژیم تروریستی تل‌آویو به گروگان گرفته شده و پس از شكنجه و بازجویی، به نظامیان اسرائیلی تحویل داده شدند ‌كه از سرنوشت آنان تاكنون اطلاعی در دست نیست و همه مشتاقانه چشم به راه هستند تا خبری از این عزیزان برسد... سلامتی و تعجیل در فرج یوسف ، و تعیین وضعیت این عزیزمان
می گویند چهار دیپلمات ربوده‌شده ایرانی در زندان رژیم صهیونیستی هستند و هيچ سندی دال بر آنان وجود ندارد. دوباره شد و همه یادی از ، می کنند و تمام هم تمام می شود ولی به نظرم : اگر روزی آزاد شد او را به نیاورید را باید به و یا به .... برود تا نتیجه و محصول را ببیند و رضایتی بر داشته باشد اصلا ایران بیاوریدش چه کار بیاید بعضی ها را ببیند بیاید و با را بییند بیاید سیاست خارجی را ببیند بیاید حقوقی گردن کلفت را ببیند بیاید از امام ببیند و ... و ... و ... خیلی چیزهای دیگری که او را می دهد می دانم اگر بیاید تک تک ما را خواهد گرفت که چه کردید با خون
هم قد گلوله توپ بود . . . گفتم: چه جوری اومدی اینجا؟ گفت: با التماس! گفتم: چه جوری گلوله رو بلند میکنی میاری؟ گفت: با التماس! به شوخی گفتم: می دونی آدم چه جوری شهید می شه؟ لبخندی زد و گفت: با التماس! تکه های بدنش رو که جمع میکردم فهمیدم چقدر التماس کرده . . . با ذکر
💐 اوایل انقلاب بود بود. در گرگ و میش سحر، برای خرید نان از خانه خارج شد. چشمش به رفتگر محله افتاد که مثل همیشه در حال کار بود؛ دید امروز صورت خود را با پارچه ای پوشانده است. نزدیکتر رفت، او رفتگر همیشگی محله نبود. کنجکاو شد، سلام داد و دید رفتگر امروز، آقا مهدی است. او از دوستان شهید باکری بود. آقا مهدی، شما اینجا چیکار میکنی؟ آقا مهدی علاقه ای به جواب دادن نداشت. او ادامه داد، آقا مهدی شما اینجا چیکار میکنی؟ رفتگر همیشگی چرا نیست؟ شما رو چه به این کارا؟ جارو رو بدین به من، شما آخه چرا؟ خیلی تلاش کرد تا بالاخره زیر زبون آقا مهدی رو کشید. زن رفتگر محله، مریض شده بود؛ بهش نمی دادن می گفتن اگه شما بری، نفر جایگزین نداریم؛ رفته بود پیش شهردار، آقا مهدی بهش مرخصی داده بود و خودش اومده بود جاش. اشک تو چشماش حلقه زد. هر چی اصرار کرد، آقا مهدی جارو رو بهش نداد؛ ازش خواهش کرد که هرچه سریعتر بره تا دیگران متوجه نشن، رفتگر امروز محله، است. 🌺 آقا مهدی، پدر بچه های پرورشگاه شهرم بود. همیشه بهشون سر میزد؛ نزدیکای عید، کلی کادو میخرید میاورد براشون. خیلی دوستش داشتن، وقتی شهید شد، یه شهر یتیم شدن. 🍀 وقتي آقا مهدي ، شهردار اروميه بود، يك شب باران شديدي باريد. به طوري كه سيل جاري شد. ايشان همان شب ترتيب اعزام گروه هاي امداد را به منطقه سيل زده داد و خودش هم با آخرين گروه عازم منطقه شد. پا به پاي ديگران در ميان گل و لاي كوچه ها كه تا زير زانو مي رسيد، به كمك مردم سيل زده شتافت. در اين بين، آقا مهدي متوجه پيرزني شد كه با شيون و فرياد، از مردم كمك مي خواست. تمام اسباب و اثاثية پيرزن در داخل زير زمين خانه آب گرفته بود. آقا مهدي، بي درنگ به داخل زيرزمين رفت و مشغول كمك به او شد. كم كم كارها رو به راه شد. پيرزن به مهدي كه مرتب در حال فعاليت بود نزديك شد و گفت: خدا عوضت بدهد مادر ! خير ببيني . نمي دانم اين فلان فلان شده كجاست تا شما را ببيند و يك كم از و شما را ياد بگيرد خنده اي كرد و گفت : راست مي گويي مادر ! اي كاش ياد مي گرفت . 🌸 یکی از کارمندان شهرداری ارومیه میگفت: تازه ازدواج کرده بودم و با مدرک دیپلم دنبال کار میگشتم. از پله های شهرداری میرفتم بالا که یکی از کارکنان شهرداری را دیدم و ازش پرسیدم آیا اینجا برای من کار هست؟ تازه ازدواج کردم و دیپلم دارم. یه کاغذ از جیبش درآورد و یه امضاء کرد و داد دستم گفت بده فلانی، اتاق فلان. رفتم و کاغذ را دادم دستش و امضاء را که دید گفت چی میخوای؟ گفتم: کار. گفت: فردا بیا سرکار! باورم نمیشد! فردا رفتم مشغول شدم. بعد از چند روز فهمیدم اون آقایی که امضاء داد شهردار بود. چند ماه کارآموز بودم بعد یکی از کارمندان که بازنشسته شده بود من جای اون مشغول شدم. شش ماه بعد جناب شهردار استعفاء کرد و رفت جبهه. بعد از اینکه در جبهه شهید شد یکی از همکاران گفت: توی اون مدتی که کارآموز بودی و منتظر بودیم که یک نفر بازنشسته بشه تا شما را جایگزین کنیم، حقوقت از حقوق جناب شهردار کسر و پرداخت میشد. یعنی از حقوق شهید باکری، این درخواست خود شهید بود. با ذکر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
؛ روزی که خداوند با نظر به کره زمین، به جهان خاکی حیات بخشید. 🔺محمّد بن عبد اللَّه صيقل می گوید: امام رضا عليه السلام ، در این روز به ميان ما آمد و فرمود: امروز را روزه بگيريد . من هم روزه هستم. گفتيم : قربانت شويم! امروز، چه روزى است؟ فرمود : «روزى است كه در آن ، رحمت منتشر شد و زمين ، گسترش يافت ، و كعبه برپا شد و آدم عليه السلام به زمين‏ هبوط كرد.
بیاناترهبرانقلابدردیداراقشارمختلفمردمآهنگهایزنگ1.mp3
760.4K
روز بیست‌ و پنجم این ماه روز دحوالارض است که روز با برکتی است... ایّام در ماه ذی‌قعده که اوّل ماه‌های حرام است، ایّام و لیالی مبارک و متبرّکی است، پر از برکات است؛ باید از این‌ها استفاده کرد. ۱۳۹۴/۶/۱۸
سید حمیدم هیچ وقت لباس نو نمی پوشید، هر وقت لباس نویی برایش میگرفتیم فقط یک بار تن میزد تا ما ناراحت نشیم و بعد لباس کهنه ای می پوشید. لباس را به هم محلی های کم درآمدمان می داد. 🌷
46.96M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 ماجرای جالب تفحص ۶۰ شهید و کشف دفترچه کنکور دانش آموز شهید 🎥 خاطره گویی سردار باقرزاده در جزیره فاو 📍جزیره فاو ۱۴ تیر ۱۴۰۰
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
و سوم ۶۷ در زمان آمارگیری ما را حیوان فرض کرده و نجمه بوکانی با واحد رأس شمارشمان می‌کند. دندان‌درد امانم را می‌برد و مجبور می‌شوم دندانم‌ها‌یم را به انبر سید نجمه، مسئول تدارکات، بسپارم تا بدون آمپول بی‌حسی، با انبر و زور بازو آن‌ها‌ را بکشد و راحتم کند. . با کشیدن هر دندان لثه‌ها‌یم یک شبانه‌روز خونریزی می‌کند و جر می‌خورد و درد وحشتناکی به دنبال دارد ولی تحمل درد انبر نجمه بهتر از دندان درد بی‌امان شبانه‌روزی است. نصف دندان‌ها‌یم را که قابل ترمیم هستند از روی ناچاری به گازانبر زنگ‌زده سید نجمه می‌سپارم تا با زور بکشد و دردم تسکین پیدا کند. بقیۀ اسرا هم همین طورند و انبر سید نجمه حلال مشکلاتمان است. دو نفر با قدرت سرم را نگه داشته و گازانبر سید نجمه به لثه و دندانم قفل می‌شود و با یک حرکت جهنده لثه و فک و دندانم را یکجا می‌کند و خون فواره می‌زند و از هوش می‌روم. محمد‌ها‌دی سروش بچۀ خرم‌آباد است و به جرم پاسداری دستگیرش کرده‌اند‌ ولی خودش می‌گوید سرباز سپاه بوده و همراه پانزده نفر از بچه‌ها‌ی سپاه به کمین دموکرات افتاده. همه همراهانش شهید شده و او دستگیر می‌شود. انسانی شجاع و قابل اعتماد است. می‌فهمم سرگرد سپاه است. خیلی زود با هم جور می‌شویم و اطلاعات لازم را رد و بدل می‌کنیم. او هم پی می‌برد من از بچه‌ها‌ی اطلاعات سپاه سردشتم. به هم اعتماد می‌کنیم. یک روز هواپیماهای آمریکایی به صورت گروهی می‌آیند و با ارتفاع پایین در بالای زندان مانور می‌دهند. پدافند دموکرات به طرفشان شلیک می‌کند و باعث اعتراض شدید آمریکایی‌ها‌ می‌شود. از آن روز به بعد نیروهای دموکرات جرئت نمی‌کنند به طرف هواپیماهای فانتوم شلیک کند. هفتۀ بعد چند هواپیماهای فانتوم می‌آیند و بر فراز آسمان کریسکان جولان می‌دهند. خط‌ها‌ی بریده و ممتدی از خودشان به جا گذاشته و با دود و بخار محدودۀ عملیات را مشخص می‌کنند. من و سروش می‌فهمیم که این صدای هواپیماهایی ایران است. احتمال می‌دهیم عملیاتی در پیش باشد.سروش می‌گوید: «‌به بچه‌ها‌ی انقلابی و خودمانی هشدار بدیم که ممکنه در این منطقه عملیات بشه. بهتره بچه‌ها‌ هوشیار و آماده باشن تا اگه زندان بمباران شد، بتونیم زودتر نون و کفش و آذوقه تهیه کنیم و به‌سرعت فرار کنیم.» اگر می‌توانستیم چند صد متر از زندان دور شویم امکان نجاتمان فراهم بود چون منطقه را خوب می‌شناسم. نمی‌توانیم ماجرا را اعلام عمومی ‌کنیم و به گوش همه برسانیم. موضوع را به شکل خواب مطرح کرده و به گوش زندانیان می‌رسانیم. رشید علی‌آبادی دهن‌لق و بی‌هویت و عضو حزب منشعب‌شده دموکرات، خبر را به گوش رئیس زندان می‌رساند. هیرش می‌گوید: «‌این جاشای نامرد اینجام دست از شایعه‌پراکنی برنمی‌دارن.» صدای شلیک توپخانه محوطۀ زندان را در بر می‌گیرد و منطقه را می‌لرزاند. قوطی ربع گوجه فرنگی را سر و ته به کف زمین می‌چسبانم و تشخیص می‌دهم که صدای شلیک از سمت ایران است. تخمین می‌زنم که فاصله زیادی با ما ندارد. صدای توپخانه نزدیک و نزدیک‌تر می‌شود و توپی به محل زندان اصابت می‌کند. به رئیس زندان می‌گویم: «‌کاک هیرش چه خبره؟» ـ ‌توپخانه خودمانه، بچه‌ها‌ دارن تمرین می‌کنن! لحظاتی بعد توپی به ساختمان دفتر سیاسی حزب اصابت می‌کند و با دود و آتش فرو می‌ریزد. توپخانه نقطه به نقطه محوطه را می‌کوبد و گلوله‌ای‌ به زندان اصابت نمی‌کند. فقط زندان و زندانیان در امان هستند. به شوخی و متلک به هیرش می‌گویم: «‌به بچه‌ها‌تان بگین زندان رو نزنن. همون دفتر سیاسی کافیه!» پدرسوخته از رو نمی‌رود و می‌گوید: «‌بچه‌ها‌مان می‌دانن کجا رو بزنن و کجا رو نزنن.» ـ پس چرا دفتر سیاسی رو زدن؟ سرش را پایین می‌اندازد و چیزی نمی‌گوید. نزدیک به چهل کاتیوشا به منطقۀ مقر و دوله بدران و کریسکان اصابت می‌کند. منطقه ویران می‌شود. ولی هیچ گلوله‌ای‌ به زندان نمی‌خورد. نگهبانان بی‌سیم و آرپی‌جی و تیربار و اسلحه را رها کرده و فرار می‌کنند. زمینه فرارمان مهیاست ولی منطقه ناامن است و می‌ترسیم ناخواسته در تیررس توپخانه قرار بگیریم. ولی مطمئنیم که سپاه زندان را نمی‌زند. همان‌جا می‌مانیم و فرار نیروهای دموکرات را مشاهده می‌کنیم. بعد پرچم هواپیماهای ایرانی را می‌بینیم که نقطه به نقطه کریسکان و دوله بدران را می‌زنند و نابود می‌کنند. دوله بدران دره‌ای‌ صخره‌ای‌ و گود است که فقط کامیونی می‌تواند از دهانه آن وارد دره شود. اطرافش پوشیده از صخره‌ها‌ی بلند و مرتفع است که بز کوهی و پرنده هم به سختی می‌تواند از آن گذر کند ولی سپاه نقطه به نقطه آن را می‌کوبد و استحکاماتش را نابود می کند. ادامه دارد .... 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید هادی صدیقی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃و این بار گذری بر چشم هایی شیدایی ... چشم هایی که‌گویای و نوجوانی است. چشم هایی که به نقل از آشنایی، گواهی رفتنی از جنس میداد.❤️ آری ،گویا چشمانش رمز ماندگاری بود که به سادگی میشد فهمید که ماندنی نیستند ...🌹 . 🍃 ، صدیقی شوخ و خنده رو با تیپ و ظاهری ساده و باطنی 😌 . 🍃* هادی * زیستن را خوب آموخته بود ... خــــوب میدانــست چگونه برای محبوبش دلبری کند .😍 . 🍃 آری از همان روزهای آغازین کودکیش بود، از همان روزهایی که کودکانه ی قنوتش نمیشد ، خوب چگونه عاشق کردن را درک کرده بود که اینچنین راه صد ساله را یک آن پیمود ... 🙃 . 🍃ای شهید !!! عاشقی را چگونه اموختی به من نیز عاشقی بیاموز ...😓 اما خود را که با تو مقایسه میکنم ،گره ای از حسرت و آه،سد معبری برای میشود، که نمیتوانم به زبان اقرار کنم که من در کوچه پس کوچه های خود را کرده ام 😞 . 🍃عطر را بر من ظلمت زده روا دار که این زخم های هر چه سریعتر تسکین شوند... . 🍃راستی جانم ،میدانی ! قهرمان قصه ی ما، این روزاها هادی قلبهایی شده است که راه حق را گم کرده اند و تار کشنده ی ، پرده های قلب و روحشان را به خود تنیده و طنابی برا خویششان گشته است. . 🍃رفیق ! خوب حقیقت را فهمیدی ... عاشقان ملکوتی چه میتواند باشد جز پروازی از جنس عشقشان ...❤ . 🍃پرستوی عاشق ما در عملیات کربلای ۵ در مکان و مقیاسی از به وصال حق رسید ...🕊 این است عشاق ..❤ . 🕊به مناسبت سالروز تولد تنکابنی . 📅تاریخ تولد : ۱۶ تیر ۱۳۴۸ . 📅تاریخ شهادت : ۱۱ بهمن ۱۳۶۵ . 📅تاریخ انتشار ۱۶ تیر ۱۴۰۰ . 🥀مزار شهید : گلزار شهدای شهرستان تنکابن
🍃و این بار گذری بر چشم هایی شیدایی ... چشم هایی که‌گویای و نوجوانی است. چشم هایی که به نقل از آشنایی، گواهی رفتنی از جنس میداد.❤️ آری ،گویا چشمانش رمز ماندگاری بود که به سادگی میشد فهمید که ماندنی نیستند ...🌹 . 🍃 ، صدیقی شوخ و خنده رو با تیپ و ظاهری ساده و باطنی 😌 . 🍃* هادی * زیستن را خوب آموخته بود ... خــــوب میدانــست چگونه برای محبوبش دلبری کند .😍 . 🍃 آری از همان روزهای آغازین کودکیش بود، از همان روزهایی که کودکانه ی قنوتش نمیشد ، خوب چگونه عاشق کردن را درک کرده بود که اینچنین راه صد ساله را یک آن پیمود ... 🙃 . 🍃ای شهید !!! عاشقی را چگونه اموختی به من نیز عاشقی بیاموز ...😓 اما خود را که با تو مقایسه میکنم ،گره ای از حسرت و آه،سد معبری برای میشود، که نمیتوانم به زبان اقرار کنم که من در کوچه پس کوچه های خود را کرده ام 😞 . 🍃عطر را بر من ظلمت زده روا دار که این زخم های هر چه سریعتر تسکین شوند... . 🍃راستی جانم ،میدانی ! قهرمان قصه ی ما، این روزاها هادی قلبهایی شده است که راه حق را گم کرده اند و تار کشنده ی ، پرده های قلب و روحشان را به خود تنیده و طنابی برا خویششان گشته است. . 🍃رفیق ! خوب حقیقت را فهمیدی ... عاشقان ملکوتی چه میتواند باشد جز پروازی از جنس عشقشان ...❤ . 🍃پرستوی عاشق ما در عملیات کربلای ۵ در مکان و مقیاسی از به وصال حق رسید ...🕊 این است عشاق ..❤ . 🕊به مناسبت سالروز تولد تنکابنی
. 📅تاریخ تولد : ۱۶ تیر ۱۳۴۸ . 📅تاریخ شهادت : ۱۱ بهمن ۱۳۶۵ . 📅تاریخ انتشار ۱۶ تیر ۱۴۰۰ . 🥀مزار شهید:گلزار شهدای شهرستان تنکابن شاد گرامی با ذکر 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
امام زادگان عشق
🍃و این بار گذری بر چشم هایی شیدایی ... چشم هایی که‌گویای #پاکی و #نجابت نوجوانی است. چشم هایی که به
عرض سلام و ادب متن فوق از طرف خواهر بزرگوار شهید هادی صدیقی به مناسبت زاد روز شهید برای کانال امام زادگان عشق ارسال شده است . شادی روح شهداء بویژه شهید هادی صدیقی می خوانیم الکتاب را با ذکر
و سوم ۶۸ دوله بدران دره‌ای‌ صخره‌ای‌ و گود است که فقط کامیونی می‌تواند از دهانه آن وارد دره شود. اطرافش پوشیده از صخره‌ها‌ی بلند و مرتفع است که بز کوهی و پرنده هم به سختی می‌تواند از آن گذر کند ولی سپاه نقطه به نقطه آن را می‌کوبد و استحکاماتش را نابود می‌کند. این عملیات باعث اعتراض گسترده مردم منطقه کریسکان می‌شود و علیه دموکرات دست به شورش و طغیان می‌زنند. از دموکرات می‌خواهند منطقه را ترک کند تا امنیت مردم مختل نشود. دموکرات می‌گوید: «‌این دولت ایرانه که منطقه رو ناامن کرده، ما تقصیری نداریم.» ولی مردم معتقدند دولت ایران با مردم عراق دشمنی ندارد. اگر دموکرات مقرش را از آن مکان انتقال دهد دولت ایران کاری با مردم عادی عراق ندارد. معتقدند دموکرات آسایش منطقه را بر هم زده و زمین‌ها‌ی کشاورزی مردم را تصرف کرده است. دولت ایران هم به ساکنین منطقه کریسکان پیام می‌دهد اگر می‌خواهید منطقه در امان بماند گروهک‌ها‌ی ضد انقلاب را از املاکتان بیرون کنید. مردم با آرپی‌جی و نارنجک و اسلحه به مقر دموکرات حمله می‌کنند و آتش می‌زنند. تلاش‌ها‌ی حزب حرکت اسلامی‌ هم مثمر ثمر است و منطقه را برای دموکرات ناامن می‌کند. هر جا می‌روند با خود غضب و بی بند و باری می‌برند. با تجاوز به اموال و ناموس مردم و تصرف اراضی کشاورزی، شورش‌ها‌ی محلی به پا شده و مردم را علیه خودشان می‌شورانند. موشک‌ها‌ی ایرانی هم امنیت منطقه را از بین می‌برد و باعث ‌اعتراضات گسترده مردمی ‌می‌شود. دموکرات آواره می‌شود. و چهارم ۶۹ تا دوسال اسارت سعید کم و بیش ملاقات می‌دادند و خاله غنچه به ملاقاتش می‌رفت ولی از سال سوم ‌ملاقات سخت می‌شود. چون یک نیروی نفوذی بین مینی‌بوس دموکرات‌ها‌ بمب گذاشته و همه را کشته بود شرایط ملاقات را سخت کرده بودند. به خاطر حفاظت و نگهداری از بچه‌ها‌ی کوچکم مجبور بودم دائم توی کوچه سرک بکشم و مواظبشان‌ باشم تا حین بازی و عبور و مرور ماشین‌ها‌ دچار حادثه نشوند. زنی که زری‌شله نام داشت هر روز جلو خانه‌مان می‌نشست و در گوشم وزوز می‌کرد. یک روز گفت: «‌تو خیلی قشنگ و خوشگلی، حیف نیس بیهوده تلف بشی. برای چی ماندی و خیاطی و بچه‌داری می‌کنی؟ آخرش چی؟ تو که می‌دانی شوهرت اعدام می‌شه، به چه امیدی وایسادی و عمرت رو هدر می‌دی؟ بدبخت چشمات کور می‌شه و دستات فلج، جوانیت هدر می‌ره و عمرت تلف میشه. یه مرد پولدار و با شخصیت سراغ دارم که گفته اگه حاضر باشی غیابی طلاق بگیری و از این خونه بیای بیرون، باهات ازدواج می‌کنه.» نمی‌دانم چطور یک قطعه از عکس‌ها‌یم را کِش رفته و برای آن نامرد فرستاده بود. گفتم: «‌آخه خجالت نمی‌کشی این حرفا رو می‌زنی؟ من پنج تا بچه دارم.» با تندی در را به رویش کوبیدم و رفتم خانه و زار زار گریه کردم. صدای گریه‌ام‌ به گوش همسایه‌مان رسید و زن و مرد همسایه دوان دوان به خانه‌مان آمدند. فکر کرده بودند دوباره خبر مرگ سعید را آورده‌اند‌. ماجرا را برایشان‌ تعریف کردم. کلی به زری‌شله توپیدند و گفتند: «‌اگه ادامه بدی می‌کشیمت.» زری‌شله کوتاه نمی‌آمد و هر روز با بهانه‌ای‌ می‌آمد و سر حرف را باز می‌کرد و با سرزنش از زندگی بیزارم می‌کرد. او هم از کمیته امداد حقوق می‌گرفت و هم خبرها را به حزب دموکرات می‌رساند و جیره و مواجب می‌گرفت. نقشه دموکرات بود که مرا هرزه و هرجایی معرفی کند و به اعتبارم لطمه بزند و چه کسی بهتر از زری شله، به ناچار ماجرا را به خاله غنچه گفتم. او مثل یک شیرزن رفت و یقه زری‌شله را گرفت و توی کوچه گلاویز شدند. آن‌قدر کتکش زد که زری‌شله تسلیم شد. رفت یک جلد قرآن آورد و قسم خورد و «‌به این قرآن قسم کار من نبوده. من به کمیته امداد خبر ندادم. اگه من این حرفا را زده باشم این قرآن کمرم را بشکند. . از قضا آن روز رو به تیر برق ایستاده بود و داشت منزل همسایه‌ها‌ را دید می‌زد. یکباره لاستیک کامیونی از سربالایی کوچه راه افتاد و چرخید و سرعت گرفت و بالا و پایین جست و یکراست آمد و محکم به کمر ‌زری شله خورد و او را چسباند به تیر برق. کمرش شکست و افتاد توی کوچه. معلوم نشد این لاستیک کامیون مال کی بود؟! کار کدام بچه بود؟! از کجا آمده بود؟! ولی زری‌شله را فلج و خانه‌نشین کرد. بعد از چند ماه صدایم کرد و حلالیت طلبید. گفت: «‌منو ببخش. از طرف دموکرات وادارم کرده بودن بهت تهمت بزنم. پشیمانم و بهت بد کردم. به خاطر خدا منو ببخش. دعای تو مستجاب میشه. دعا کن حالم خوب بشه. ـ من همه چیز رو به خدا می‌سپارم. ادامه دارد ..... 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷